هزاران نفر از مردم عراق در پایان جنگ در این کشور، در وضعیت برزخ قرار گرفتهاند. مترجمان عراقی که به آنها قول دادن ویزا به آمریکا داده شده بود اکنون بعد از خروج نیروهای آمریکا از این کشور با وضعیت خطرناکتری روبهرو هستند.
سارا یک زن خانهدار بود. او بهمدت 17سال کارهای خانواده خود را انجام میداد و پسرانش را بزرگ میکرد. بعد از جنگ همسر او نتوانست کاری پیدا کند. آنها که سنی بودند و در یک محله شیعه نشین زندگی میکردند، خانهشان منفجر شد. وقتی به او پیشنهاد کار در ارتش آمریکا داده شد، در ابتدا میترسید، اما در نهایت قبول کرد.
سارا: در شروع جنگ فرقهای در عراق، من مترجم اصلی افسران آمریکایی بودم و با آنها به مأموریت میرفتم.
همسر او در مقابل یک پایگاه نظامی که او در آنجا کار میکرد کشته شد. اما سارا در کارش باقیماند. او کمک میکرد تا اعضای شبهنظامیان دستگیر و به زندان بیفتند. سارا میگوید وقتی نیروهای آمریکایی عراق را ترک کردند برای او پاپوش درست کردند. آمریکاییها او را رها کردند. سارا میخواست دو پسرش را به آمریکا ببرد. اما آنها حاضر نشدند حتی ویزا به آنها بدهند.
سارا: این نامه سفارت آمریکا در عراق است که میگوید این تصمیمگیری نهایی است و من حتی امکان درخواست بازنگری این تصمیم را ندارم.
پسر بزرگ سارا به نام مصطفی بهخاطر اینکه آنها از محلهشان رانده شدند مجبور شد که از دبیرستان بیرون برود.
این پسران پدرشان، خانهشان و شانس یک زندگی جدید را از دست دادند.
سارا یک زن خانهدار بود. او بهمدت 17سال کارهای خانواده خود را انجام میداد و پسرانش را بزرگ میکرد. بعد از جنگ همسر او نتوانست کاری پیدا کند. آنها که سنی بودند و در یک محله شیعه نشین زندگی میکردند، خانهشان منفجر شد. وقتی به او پیشنهاد کار در ارتش آمریکا داده شد، در ابتدا میترسید، اما در نهایت قبول کرد.
سارا: در شروع جنگ فرقهای در عراق، من مترجم اصلی افسران آمریکایی بودم و با آنها به مأموریت میرفتم.
همسر او در مقابل یک پایگاه نظامی که او در آنجا کار میکرد کشته شد. اما سارا در کارش باقیماند. او کمک میکرد تا اعضای شبهنظامیان دستگیر و به زندان بیفتند. سارا میگوید وقتی نیروهای آمریکایی عراق را ترک کردند برای او پاپوش درست کردند. آمریکاییها او را رها کردند. سارا میخواست دو پسرش را به آمریکا ببرد. اما آنها حاضر نشدند حتی ویزا به آنها بدهند.
سارا: این نامه سفارت آمریکا در عراق است که میگوید این تصمیمگیری نهایی است و من حتی امکان درخواست بازنگری این تصمیم را ندارم.
پسر بزرگ سارا به نام مصطفی بهخاطر اینکه آنها از محلهشان رانده شدند مجبور شد که از دبیرستان بیرون برود.
این پسران پدرشان، خانهشان و شانس یک زندگی جدید را از دست دادند.