اطلاعیه کوتاه دبیرخانه شورا به تاریخ ۲۶مهر۹۹ در مورد رگبار حملات رسانهها و مزدوران رژیم من را تکان داد و وظیفهٔ خود دیدم به یک گواهی ضروری برای ثبت در سینه تاریخ بپردازم تا هموطنان با یک چشمه دیگر از کارزار دروغپراکنی و شیطانسازی دشمن و مأموران و رسانههایش آشنا شوند.
موضوع بر سر خاطرات دو تن از اساتید موسیقی ایران، استاد محمد شمس و دکتر طاهرزاده با خسرو آواز ایران شجریان است. در اطلاعیه شورا آمده بود: «در خاطرات و سخنان آنان از جمله دربارهٔ دیدار استاد شجریان با خانم رجوی در پاریس در سال۱۳۷۴ ذرهای اغراق و مبالغه در کار نیست ... جرم هزارخانی و شمس و طاهرزاده که از افتخارات فرهنگ و هنر ایران هستند چیزی جز عضویت در مقاومت و وفای به عهد و پیمان با مردم ایران نیست و از اینرو در معرض فحاشی کارگاهها و مزدوران وزارت و سپاه ولایت هستند».
من به عینه دیدم و احساس کردم که برای «جزع و فزع» های بیت خامنهای و ابواب جمعی ولایت در خارجه بر سر دیدار زنده یاد شجریان با خانم رجوی در پاریس در پاییز سال۱۳۷۴ پایانی متصور نیست.
دلیل این همه داد و بیداد و پارسهای «صد من یک غاز» به یقین در یک نکته کلیدی نهفته است و آن اعتبار، نفوذ، وزن اجتماعی و سیاسی شورای ملی مقاومت و مجاهدین در صحنه داخلی میهنمان است.
استاد شمس و دکتر طاهرزاده انگار با اشاره به آن دیدار آب در لانه «عقرب و رطیلهای» حکومتی ریختند. رژیم آخوندها در این اوهام بهسر میبرد که گوئیا با سرکوب و شانتاژ و تحت فشار قرار دادن هنرمندان ملی و مردمی میتواند آنها را برای همیشه از مقاومت دور کند.
این رژیم به مخیلهاش هم خطور نمیکند که یک جریان بزرگ اجتماعی، برخلاف حکومت میرای ولیفقیه، دارای چه مناسبات عمیق با مردم خود میباشد که حتی زبدهترین و خبرهترین دستگاههای سیاسی و اطلاعاتی و جاسوسی نیز از درک آن عاجز میمانند.
اما اجازه بدهید گوشهای از رابطه استاد شجریان با مجاهدین و مقاومت ایران را که در جریانش بودم را به اطلاع هموطنانم برسانم، تا در ضمن سوزش و خشم آخوندهای جنایتکار مضاعف شود.
در پاییز ۱۳۷۴ یک روز برادر حبیب (ابوالقاسم رضایی) به من زنگ زد و اطلاع داد که از پاریس به کلن آمده و میخواهد با یک مهمان عزیزی برای ناهار و چند ساعت صحبت به خانه ما بیاید. خیلی هم تأکید کرد که فقط پیش خودت و میترا (همسرم) بماند چون که نمیخواهم او را به نیک حسینی (دفتر بزرگ و علنی مجاهدین در کلن) ببرم و میخواهم مخفی بماند. من هم با کمال میل پذیرفتم و در آنروز افتخار آنرا داشتم که میزبان آقای رضایی و مهمان عزیزش استاد شجریان باشم. در این ملاقات دکتر حمید رضا طاهرزاده و دو تن از خواهران مسئول از سازمان مجاهدین، حضور داشتند.
آنچه در ملاقات استاد شجریان با سازمان مجاهدین، چشم هر انسانی را در وهله نخست خیره میکرد، تنظیم رابطه انسانی، درویش گونه، مردمی و مملو از محبت و صفا و خاکی و بیریای شجریان بود.
او با دقت و اشتیاق زاید الوصفی به سخنان برادرمان ابوالقاسم رضایی، و تحلیلهای او از مسائل ایران دقت میکرد . زیباترین صحنه این ملاقات نیز دیدن ویدئوی مانورهای ارتش آزادیبخش ملی بهویژه رژه سال۱۳۷۰ ارتش آزادی در آن سالها بود که بسیار مورد توجه استاد شجریان قرار گرفت و او چند ساعت با اشتیاق به دیدن این رژه مشغول شد.
علاقه خاص استاد شجریان به مجاهدین و بهویژه رزمندگان ارتش آزادیبخش ملی ایران را در بیان احساساتش نسبت به این رژه شکوهمند میشد مشاهده کرد. او واقعاً علیه سیاست جنگطلبی خمینی بود و سیاست مجاهدین برای صلح را درستترین سیاست میدانست و میگفت کمکم درستیاش برای همه روشن میشود.
هنوز در گوش دارم که شجریان حرفی گفت که برای من تازگی داشت و به ذهن خودم نرسیده بود. او گفت احسنت که «پرچم ایران را در زمان جنگ در خاک عراق برافراشتید». واقعاً در این ملاقات احساس من این بود که سراپا بر ضددجالگریهای خمینی و جنگافروزی و صدور انقلاب و فتح قدس از طریق کربلاست.
واقعاً او میدانست چه میگوید و بهنظر من مخاطبینش را هم خوب میشناخت و به مواضع آنها اشراف داشت. راستش من اصلاً در آن زمان قدر شجریان را نمیدانستم و با امروز قابل قیاس نبود. ولی بهخوبی بهیاد دارم که خیلی از درد و رنج مردم، از فقر و فلاکت، از کشته و مجروح شدن میلیونی هموطنان صحبت میکرد. از فرستادن کودکان به میدانهای مین، از خرابی بیش از هفت استان کشور، از پوشش جنگ برای شکنجه و اعدام جوانان و از ستم رژیم آخوندی بر مردم ایران ...
باز هم بیاد دارم که زنده یاد شجریان بر علاقه وافر «حاج آقا فلاحیان» وزیر وقت اطلاعات و از آمران ترور میکونوس به مجموعه فعالیتها و ترددهای خودش تأکید داشت و با خندهای زیبا از آن با «بیعقلی و تحجر» آخوندی یاد میکرد.
در پایان این دیدار قرار بر این شد که آقای شجریان به همراه آقای رضایی و دکتر طاهرزاده به پاریس بروند. قرارهایشان را هم با هم گذاشتند و فردایش اقدام کردند. موقع خداحافظی با من، برادر حبیب در حضور آن دو خواهر دوباره تأکید کرد که فقط پیش خودت و میترا بماند و صریح گفت فعلاً صلاح نیست بقیه بچهها (مجاهدین) مطلع شوند.
در آن دوران خانم رجوی در پاریس بودند و زنده یاد خانم مرضیه و پیش از آن جمع بزرگی از هنرمندان مانند امیر آرام، زنده یاد منوچهر سخایی، زنده یاد آندرانیک، زنده یاد عماد رام و جمعی دیگر نیز به مقاومت پیوسته بودند و برنامههای هنری بزرگی را در شهرهای اروپایی و آمریکا در همبستگی ملی و حمایت از مقاومت تدارک دیده و برگزار میکردند.
اطلاعات آخوندی نیز از هیچکاری برای ممانعت از پیوستن هنرمندان به مقاومت و برهم زدن برنامههای هنری مقاومت ایران و تخریب چهره مجاهدین در میان هنرمندان فروگذار نمیکرد.
وزارت اطلاعات تلاش داشت تا سرنخ ترددهای تمامی هنرمندان به خارج از کشور را از هر طریقی بهدست آورد. حتی برای اینکار اسباب برگزاری کنسرت و رفت و آمدهای بسیاری را از محل دلارهای نفتی فراهم میکرد.
در این راستا به ناگهان شاهد راه افتادن تورهای هنری از سوی عوامل اطلاعات آخوندی در شهرهای مختلف بودیم، همان رژیم فرهنگکشی که حتی تحمل «آلات موسیقی» در ایران و یا «شنیدن صدای زنان» را ندارد، به یکباره «هنردوست» شده بود. بهقول معروف «گربه گشت عابد و مسلمانا»!
رژیم به هر دری میزد تا از نزدیکی هنرمندان مردمی به مقاومت ممانعت کند و ماجرای پسر خانم مرضیه در ارلزکورت را همه میدانند.
یکی از سوژههای اطلاعات رژیم استاد شجریان بود که مافیای ولایت به مانند سایه وی را در خارجه نیز راحت نمیگذاشت. در چنین صحنهای بود که خسرو آواز ایران قدم به دیدار مجاهدین گذاشت و تمامی خطرات آن را به جان خرید.
در آن زمان ایادی حکومت، مأموران و نان خوران ریز و درشت بیت خامنهای در رسانههای وابسته به اطلاعات آخوندی که از مقبولیت و نفوذ مجاهدین در جامعه به هراس غیرقابل توصیفی افتاده بودند فعالیتشان را برای تخریب چهره مجاهدین تشدید کرده بودند تا بر واقعیت خاک بپاشند.
این همان سیاست کثیف ولیفقیهی است که از بام تا شام «آدرس دشمن اصلی» خود را به بیرون ساطع میکند و برای ایجاد شکاف میان نیروی پیشتاز و مردم بهجان آمده به «اوجب واجبات» حاکمیت تبدیل شده و سالانه صدها میلیون دلار بابت آن هزینه و به هر خس و خاشاکی خود را آویزان میکند که یک نمونهاش مزدور ایرج مصداقی با هیستری ضد مجاهدی و ترهاتی از این قبیل است که مجاهدین اصلاً در جبهه خلق نیستند. بلکه ضدخلق هستند! عیناً همان حرف خمینی و آخوندهای حاکم ...
یک نمونه دیگر این سیاست را ما طی روزهای گذشته از زبان مسعود بهنود شاهد بودیم که در توئیتی مدعی شده «خبر دیدار محمدرضا شجریان با مریم رجوی، در پاریس و در زمانی که مرضیه هم زنده بود و حالا نیست که تکذیب کند، جعل کثیفی ست که با شناخت هیچیک از یاران و نزدیکان او نمیخواند. این خبرسازیها فقط نشان از ورشکستگی و بیاعتباری مجاهدین دارد. با مردم بود شجریان، نه با دشمنان مردم»! البته معلوم است که وقتی مجاهدین دشمن باشند، دوست همین رژیم است.
گذشته از این فرافکنیها، که صد البته «با حکم حکومتی» به تحریر در میآید، باید به آبشخور و دست خط و فرهنگ غالب آخوندی در این جیغ و دادها اشاره کرد که حاکی از کینهای بهغایت ضدملی و ضدفرهنگی است. حتی بزرگداشت و احترامات مجاهدین و اعضای مقاومت را به شجریان بر نمیتابد. البته از این «قلم بهدست» بیت خامنهای که ”نشان از دو سو دارد“ هم از شاه و هم از شیخ انتظار بیشتری نیست.
بهرحال «سوزش» اطلاعات آخوندی و همچنین ایادیاش و بهویژه آندسته از بهظاهر ایرانیانی که برای «مأموریتی مشخص» بهخارج از کشور اعزام شده و تلاش دارند تا پیوند عمیق مبارزاتی میان آحاد مردم بهویژه هنرمندان مردمی با مجاهدین و مقاومت ایران را مخدوش نمایند، بسیار قابل فهم است .
اما حالا دیگر با قیام خاموشی ناپذیر مردم ایران، خامنهای و روحانی و دیگر زعمای وحوش حاکم بر ایران بهتر است عمامههای خود را در مقابل توفان سرنگونی، سفت بچسبند مابقی پیشکش!
مهرداد هرسینی مهر۹۹