جلسه فوقالعاده شورای ملی مقاومت ایران در کشورهای مختلف جهان با مجاهدین در اشرف۳ با حضور رئیسجمهور برگزیده مقاومت
گرامیداشت قهرمان ملی در شب هفتم جاودانگی پوریا و عقاب ارتش و سرمشق نه شاه نه شیخ سرهنگ خلبان بهزاد معزی
روز جمعه ۲۶دی۱۳۹۹، مراسم بزرگداشت قهرمان ملی سرهنگ خلبان بهزاد معزی برگزار شد. در این جلسه که با حضور و سخنرانی مریم رجوی و شماری از اعضای شورای ملی مقاومت ایران و همچنین مجاهدان اشرف۳ و جمعی از اشرفنشانان در نقاط مختلف جهان بهصورت کنفرانس آنلاین برگزار شد، سخنرانان خاطره این قهرمان گرانقدر مقاومت ایران را گرامی داشتند و ارزشها و خدمت بزرگ میهنی او را ستودند.
مهناز سلیمیان، دبیر ارشد شورا
با سلام خدمت همه دوستان و همچنین عرض تسلیت بهمناسبت درگذشت جناب سرهنگ عزیز مان پوریای ارتش، عقاب تیزپرواز و قهرمان مجاهدی که با آخرین پروازش به سوی ابدیت پر کشید، او شورشگری شجاع از نسل دلاوران اشرف بود بارها از او شنیدم و از تکرارش خسته نمیشد که سرنگونی این جنایتکاران فقط یک راه دارد و آن هم به دست کانونهای شورشی و ارتش آزادیبخش است.
و چه بهجا این روزها نام او بر سر زبان کانونهای شورشی که در برنامه همیاری از میهن اسیرمان تماس میگرفتند جاری بود و به این ترتیب پرواز ابدی جناب سرهنگ تاریخی شد.
علو طبع، مناعت و صداقت خیرهکننده، و صراحت در سراسر زندگیش چشمگیر بود. هیچ چیز برای خودش نمیخواست و همین باعث میشد که بیپروا اهل پرداخت باشد. قاطع، منضبط، شریف و پاکدامن بود. نسبت به مردم و وطن خودش بسیار دردمند بود. بارها از دیدن تصویر یک کودک کار در داخل میهن بسیار بهم میریخت. سرهنگ بسیار پرکار و مرتب و منضبط بود. بسیار سادهزیست و هر وقت به مسافرت میرفت تمام بارش یک کوله پشتی بود. از زرق و برق و تجمل به جد دوری میکرد. میگفت تا آنجایی که بهیاد دارد فلسفه زندگیش از جمله وقتی فرمانده پایگاه نیروی هوایی بود این بوده که امتیاز آدم را خراب میکند.
راستش برای وصف عشق و علاقهیی که سرهنگ به برادر مسعود و خواهر مریم داشت و میدانم که شما همه گواه آن هستید کم میاورم. درست به همین دلیل بود که سرهنگ خصم خائنین به این مقاومت بود. شخصیتی داشت که احترام و علاقه دیگران را به خودش جلب میکرد. بسیار صریحالهجه بود و بهقول معروف خودش بود. و در بیان حرف و نظرش اهل حساب و کتاب نبود. در وصف او و خصائل برجستهاش میتوانم ساعتها صحبت کنم ولی میدانم که همه دوستان از او خاطره دارند و میخواهند راجع به او صحبت کنند.
صحبتم را کوتاه میکنم و صحنههایی از وداع و بهخاک سپردن سرهنگ که روز گذشته در مزار او در اورسوراز برگزار شد را با هم میبینیم.
آخرین وداع با خلبان قهرمان مجاهد سرهنگ بهزاد معزی
سخنان مهناز سلیمیان، دبیر ارشد شورا در خاکسپاری:
خلبان مجاهد سرهنگ بهزاد معزی به جاودانه فروغها و همه پرسنل مجاهد و مبارزی پیوست که در تاریخ معاصر فدای آزادی وطن و سعادت مردم ایران شدند. من همواره مدیون او بودم و به او بارها گفتم که تا به ابد قدردان بالاترین خدمت او هستم که ودیعه مردم ایران مسعود رجوی را از پایگاه یکم شکاری تهران به سلامت به مقصد رساند. او از این نظر جایگاهی والا در کنار شهید بزرگ حقوقبشر دکتر کاظم رجوی دارد و محبوب مردم و مقاومت ایران است.
اما بهقول خودش پرواز پروازها به اینجا ختم شد. پروازی که برای اولین بار اضطراب و نگرانی را در چهره سرهنگ دیدم و بعدها وقتی دربارهاش صحبت میکردیم میگفت نگرانیام برای امانت گرانبهایی بود که همراه داشتیم. اگر اتفاقی میافتاد چطور میتوانستم جواب مردم را بدهم. شوخی نبود. امید یک ملت با ما بود. بعد از این پرواز لقب عقاب تیزپرواز را دریافت کرد که بهراستی لایقش بود در تمام مدت چهل سال گذشته یک لحظه از کار و کوشش برای پیشبرد انقلاب مردمی مردم ایران دست برنداشت و آرزوی همیشگیاش بازگرداندن آن امانت گرانبها به ایران و شرکت در جشن مردمی در میدان آزادی بود.
و حالا به او میگویم: فرمانده! راهی را که نشانم دادی تا پای جان ادامه داده و پرچم آزادی را که در دست داشتی افراشته نگاه خواهم داشت. روحت شاد. یادت ماندگار و گرامی و راهت پر رهرو. درود
سخنان دکتر حمیدرضا طاهرزاده، عضو شورای ملی مقاومت
اما بهرسم او و با سلوک و منش سرهنگ در سوگش زانوی غم بغل نمیکنیم همانطور که او خواست. او در روزی که خبر درگذشت مجاهد کبیر حمید اسدیان را میدادند و همه ما غمگین بودیم و بسیار بسیار در ماتم فرو رفته بودیم، بانگ بلند برآورد که نه! برای مجاهد نباید گریست، سلاحش را باید برداشت. پرچمش را به دوش گرفت. ما هم همین کار را میکنیم. سرهنگ عزیز مطابق خواسته تو ما برای بزرگداشت جشن زندگی شکوهمند افتخار آمیز تو اینجا گردهم آمدیم، زندگی تو واقعاً بایستی سرمشق همه قرار بگیرد. و ما چقدر سعادتمند بودیم در تمامی این سالها که در کنارت بودیم. همراز و هم نفس و همدل و همپیمان و همسنگر.
مهناز سلیمیان دبیر ارشد شورا
روز گذشته با سرهنگ عزیز وداع کردیم؛ ولی او را فقط اینجا به ودیعه گذاشتیم. بهزودی در روز آزادی، او را به ایران برمیگردانیم. در اینجا از سرگرد آقای اسکندریان درخواست میکنم صحبت کنند. بفرمایید!
سرگرد خلبان حسین اسکندریان عضو شورای ملی مقاومت
با تشکر از شما و با سلام و درود فراوان به رئیسجمهور منتخب خانم مریم رجوی که همه نکتهها و جان کلام را راجع به دوست عزیز من، استادم و فرمانده خوب من گفتند. همچنین از خواهر مهناز تشکر میکنم که هر چه را که بود، تکمیل کردند. واقعاً راجع به سرهنگ چه میشود گفت؟
همه شاهد بودند که در تمام این مدت، در این ۴۰سال ـ و بهقول خواهر مریم آن ۵ دههای که من میشناسمش ـ جز خوبی، جز متانت، جز علو طبع، جز شکیبایی و مبارزه، اصلاً چیزی و نکتهیی دیگر ندیدم.
یکبار که ما درسمان را نمیخواندیم، سرهنگ همانجور که در عکس هست، با اخم به ما نگاه میکرد. ولی ما هیچوقت به خودمان جرأت ندادیم که آنجور به او نگاه کنیم؛ برای اینکه او همهٔ درسهایش را بلد بود. درست است که من هم از شاگردانش بودم، ولی از خودم نمیگویم و باید بگویم که سرهنگ واقعاً خلبانهایی را تقدیم این مملکت کرد که همهشان عقابهایی کوچک در مقابل عقابی تیزپرواز مثل او بودند. فکر میکنم تمام آموزشهایی که به ما داد، در جان و تنمان جا گرفته است؛ بیشتر از آموزشهایش، شخصیت خاصش بهعنوان یک آدم استثنایی. من واقعاً هیچوقت دیگر چنین چیزی را نه در ارتش و نه جای دیگر و حتی خارج از ارتش ندیدم.
سرهنگ همیشه با درد مردم زندگی میکرد. نمیدانم چطور بود که یک نظامی که همیشه باید وقتش را توی امور نظامی و ارتش بگذراند، با کوچکترین نکتهیی که توی خیابان یا یک جایی میدید، همیشه رنجیده میشد. هر وقت من اینجا به دیدنش میآمدم، توی اتاقش طبق معمول نکات مهمی را از ایران جدا کرده بود و به من نشان میداد. میگفت: «حسین! بیا نگاه کن! یک پدر خانواده تا کمر توی سطل آشغال دولا شده. این بچه رو ببین! این الآن باید سر کلاس درس باشه، ولی سر چهار راه با پای برهنه داره روزنامه یا گل یا هر چیز دیگهای رو میفروشه». وقتی اینها را نشان میداد، واقعاً احساس میکردم که اصلاً دارد توی ایران زندگی میکند، اینجا نیست و فقط با درد مردم است. همیشه میگفت: «باید یه کاری کرد. باید این ظلم رو از این مملکت زدود، این وظیفه ماست، باید همهمون با هم دست به دست هم بدیم و این وضعیت رو تغییر بدیم».
خیلیخیلی خوشحال بود که از بدو انقلاب سازمان را پیدا کرد. بعد با چه شور و هیجانی آمد برای همه ما تعریف کرد که «اون چیزی رو که میخواستم، پیدا کردم. آدمهایی رو پیدا کردم که هیچ چیزی براشون مهم نیست جز مردم». بههمین دلیل هم همهٔ ما را تشویق میکرد که بریم. همه که میگم، همون اسمهایی هستند که خواهر مریم هم فرمودند. همهچیز را به همهٔ ما میگفت؛ چون همهمان یکجا بودیم. تشویقمان میکرد. همهٔ ما هم به آن راه آمدیم. آنقدر که این راه انگیزاننده است، وقتی که از سازمان و رهبرانش صحبت میکرد، آنقدر شور و هیجان داشت که واقعاً فداییشان بود. آدم نمیتوانست بگوید نه؛ یعنی در هر آدم معمولی هم انگیزه بهوجود میآمد. واقعاً انسانی بود که میتوانست یک جماعت را دور خودش جمع کند.
یادم میآید آن روزهای اول که آمده بودیم اینجا، زنگ میزد به گردانمان که ببیند بعد از پرواز، توی ایران چه خبر است. افسران و تمام درجه دارهایی که توی گردانمان بودند، چنان دور این تلفن جمع میشدند و با شور و هیجان با سرهنگ صحبت میکردند که «چرا ما رو نبردین؟ چرا ما رو نبردین؟ کاشکی ما هم بودیم اونجا». برای همین میگویم من شخصاً شانس بزرگی داشتم که انتخاب شدم و توی این پرواز شرکت کردم. این را همیشه مدیون سرهنگم؛ برای اینکه واقعاً افتخار بزرگی را برای من بهوجود آورد و هیچوقت این را فراموش نمیکنم.
همهٔ آنها که با سرهنگ زندگی کردهاند، میتوانند از خصائل او بگویند» از آن شوخ طبعیاش، آن نگاه شیطونش که همیشه میخواست همه را یکجوری جمع کند، یکجوری سربهسرشان بگذارد. اگر اتمسفر یک کمی غمگین بود، کاری میکرد که اونجا را شاد کند. همیشه این را به شاگرداش میگفت. هیچوقت از هیچکس غافل نمیشد. خیلی برای من عجیب بود که همه را تک به تک میشناخت، مواظب تک به تکشان بود.
بارها اتفاق افتاد که بهعلت کار شدید هفتگی که داشتیم ــ مخصوصاً زمان جنگ که با کلافهگی میآمدیم توی گردان ــ توی جعبههایی که برای هر خلبانی اونجا بود، سرهنگ همیشه پیامش را را میگذاشت. خودش تا دیروقت کار میکرد و اگر نبود، یک پیامی برای همه میگذاشت. وقتی شما با کلافهگی میآمدید کاغذ را برمیداشتید، فکر میکردید دوباره مأموریت جدید برای فردا داده شده؛ ولی میدیدید ۴۸ساعت مرخصی برایت گذاشته است. اصلاً زبان آدم بسته میشد. دیگد نمیدانست چه بگوید. فردا هم که سرهنگ را میدیدم، یک نگاه معناداری بهم میکرد که مثلاً دیدی میدانستم و هواتو داشتم؟
من واقعاً کسی را ندیدم که با آن مقامهایی که داشت، با آن ظرفیتی که برای بزرگتر شدن، برای جاه و جلال و برای تمام مادیات زندگی داشت، اینقدر افتاده باشد. همیشه میخواست خیلی سبک زندگی کند. خیلی سبکبال بود، خیلی دهنده بود. همیشه میخواست که به دیگران بدهد. هیچوقت هیچچی را برای خودش نمیخواست، هیچچی را برای خودش نگه نمیداشت. اگر تشویقی بود، تقسیمش میکرد، اگر چیزی آمده بود، همه را با تمام افراد گردان در میان میگذاشت. همیشه دوست داشت شریک باشد. من ندیدم هیچوقت چیز خاصی را برای خودش نگهدارد.
خیلی وقتها که از پرواز برمیگشتیم، میدیدم سرهنگ میرود سراغ آنهایی که کارهای زمینی هواپیما را انجام میدهند. به آنها نزدیک میشد و یک چیزهایی میگفت و بعد چیزی بهشان میداد؛ ولی من متوجه نمیشدم. بعدها فهمیدم اگر مثلا رفته بودیم جایی خارج کشور یا مأموریت خوبی داشتیم، سوغاتیهایی میآورد و بدون اینکه کسی ببیند، سعی میکرد توی جیبشان یا توی لباسشان بگذارد.
سرهنگ خیلی آدم بزرگواری بود. من فکر میکنم اگر بهشتی وجود داشته باشد، جایش وسط بهشت است. با این راهی که به ما نشان داد، واقعاً اگر بخواهم یک لحظه پایم را از این راه کج بگذارم، خودم را نمیبخشم.
به او، به روح بزرگش درود میفرستم. فکر میکنم همیشه زنده است. الآن توی این جلسه هست. مخصوصاً الآن که خواهر مریم هست، حتماً سرهنگ اینجا حضور دارد. با محبت و عشقی که داشت، از خودش فقط عشق بهجا گذاشت، بزرگواری بهجا گذاشت و احترام به دیگران و شراکت با دیگران. همیشه سبک زندگی کرد.
آخرین کلامم را هم بگویم که شما را خسته نکنم. موقعی که از تهران حرکت کردیم، هواپیمایمان خیلی سنگین بود؛ هم بهلحاظ مادی ــ یعنی بنزین ماکزیمم زده بودیم که بتوانیم خیلی پرواز کنیم ــ و هم بهلحاظ معنوی؛ برای اینکه گوهر گرانبهایی را توی هواپیما داشتیم. هواپیما خیلیخیلی سنگین بود. من این بار را روی دوش سرهنگ احساس میکردم. اما خیلی سبکبار رفت. نه هیچوقت برای خودش ملکی داشت، نه ثروتی بههم زد و نه میل داشت اینها را جمع کند. بههمین علت هم واقعاً روحش پرواز کرد. نمیدانم چرا در آخرین پرواز، من را با خودش نبرد. بههرحال شاید گذاشت برای پرواز آینده. نمیدانم؛ ولی خواهر مریم! من یادم نمیرود که اگر سرهنگم نیست،روحش و احساسش با من هست. اگر لیاقتش را داشته باشم، شاید یک روزی پرواز آخر را من انجام بدهم. امیدوارم که این شانس را داشته باشم و آن روز برسد. برای شما آرزوی سلامتی میکنم. اگر عقابی رفت، ولی سیمرغ باقی است. خیلی ممنون.
مریم رجوی: درود بر شما برادر عزیزم جناب سرگرد! واقعاً چه زیبا بیان کردید. من هم مثل شما حس میکنم که جناب سرهنگ هست. حاضر است و مطمئنم که چقدر صفا کرد از این روان و سلیس بودن نکات شما که آن را در همه وجوه، زیبا بیان کردید. از ابتدا که گفتید همواره با درد مردم زندگی میکرد، با درد آنها آشنا بود و خوشحال بود از وقتی که سازمان را پیدا کرد و وصل شد. تصویرش و توصیفش از سازمان این بود که با درد مردم عجین است، درد آنها را حس میکند و دنبال درمان آن است. خیلی زیبا گفتید سر زندگی و سرشاری و شوخ طبعی سرهنگ؛ شادی درعینحال فروتنی و افتادگی و ظرفیت بینهایتی که جلویش برای جاه و مقام وجود داشت، ولی به همهٔ آنها پشت پا زد. سبکبال بود و پرواز کرد. باز چه زیبا گفتید که همیشه دهنده بود، پرداختگر بود.
شما میدانید که این یکی از ویژگیهای برجسته و از ارزشهای والای مجاهدین است. مجاهدین تلاش میکنند برای پرداخت، از هم سبقت بگیرند؛ چون اگر این نباشد، نیستند و نمیتوانند باشند و نمیتوانند به تعهداتشان در راه خدا و خلق جواب بدهند. چه زیبا گفتید که جای سرهنگ وسط بهشت است. درود بر شما. در نکته آخرتان باز هم چه زیبا گفتید که تعهدش ماند. بهنظر من به شما که عقابی از همان خانواده و خاندان هستید، به حق باید گفت این تعهد سنگین را یعنی پرچم سرهنگ را تا به آخر بلند کنید. مطمئنم.
بینهایت سپاسگزارم از این همراهی و همتیمی عظیمی که با سرهنگ در این کار بزرگ داشتید؛ بهویژه آنچه در این چهل سال کردید و در این چند روز که من شاهدش هستم. خدا قوت و سلامت باشید. خدا شما را برای این مقاومت و برای همه ما حفظ کند. درود!
زینت میرهاشمی سردبیر نشریهٔ نبرد خلق و عضو کمیتهٔ مرکزی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران
درور بر دوستان و همرزمان عزیز. با گرامیداشت یاد و نام سرهنگ خلبان بهزاد معزی. چند روزی از فقدان یار و همرزم عزیز مان آقای بهزاد معزی میگذرد. در همین مدت کوتاه، انبوهی از واکنشها به این رویداد تأسفآور در رسانهها پوشش داده شد که صفات بارز این انسان برجسته را بهدرستی یادآوری کردند.
من هم به پاس آشنایی طولانی با مجاهد خلق جناب سرهنگ که در بیشتر اجلاسهای شورای ملی مقاومت در کنار هم مینشستیم، در مورد این مرد نازنین با چهرهٔ خندان، نگاهی عمیق و روحیهای سرشار از عشق به آزادی، بهطور خلاصه احساساتم را بیان میکنم.
ما همه از خاکیم و به خاک باز میگردیم. مهم نیست در کجای این جهان و زیر کدام آسمان آبی مجبور به پذیرش آغوش سرد خاک شویم. مهم این است که چه کردهایم، چه یادگاری از خود بر جای گذاشتهایم. بدون شک انتخابهای انسانهای آگاه در تندپیچ تاریخ زندگیشان نقش برجستهیی برای بازماندگان بر جای خواهد گذاشت. سرهنگ معزی نامی آشنا با تصمیمی بزرگ و انتخابی تاریخساز بود. او انسانی همواره مقاوم و شورشگر در ردیف انسانهایی بود که در سپهر سیاسی ایران و در تاریخ مبارزه ضددیکتاتوری ولایت فقیه، نامش بهدرستی ثبت شد.
فقدان او را به سارا و امیر عزیز، به همهٔ دوستان، یاران و همرزمان مجاهد و به خانم رجوی تسلیت میگویم. یادش جاودان و مانا باد.
مریم رجوی: این سخنان زیبای شما در گرامیداشت سرهنگ عزیز مان، من را بهیاد خیلی از خاطرات مشترک میاندازد. چه زیبا گفتید شورشگر، چه زیبا گفتید مرد تصمیمهای بزرگ و خطیر و خطیرترین تصمیم.
با تشکر از شما که همواره یاران این مقاومت را در این مسیر تشویق کردید. خودتان یکی از وفادارترین و پیشتازان این شورا و مقاومت بوده و هستید. درود بر شما. موفق باشید.
مسلم اسکندر فیلابی، قهرمان کشتی ایران و صاحب بازوبند پهلوانی، مسئول کمیسیون ورزش شورای ملی مقاومت
با عرض تسلیت به مسعود و مریم عزیز، به همرزمانم در شورای ملی مقاومت ایران، به مجاهدان دلیر و تمامی هواداران و کانونهای شورشی در داخل ایران.
قهرمان مبارز و انسانی بزرگوار مثل سرهنگ معزی را از دست دادیم. جناب سرهنگ معزی انسانی متواضع، فروتن و شجاع بود. او در مقاومت در برابر رژیم ملاهای جانی، جایگاه والایی داشت. وقتی فکر میکنم این جناب سرهنگ معزی رشید و خلبان میهندوست، سالها پیش مسعود عزیز را از ایران به خارج آورد، احساس میکنم بزرگترین کار سیاسی ما از همانجا آغاز شد.
دوستان عزیز!
در موقع همیاری، برادر عزیزم آقای رضایی یک مسألهای را گفتند که خیلی برایم جالب بود. فرمودند دکتر کاظم، مسعود را از چنگ شاه نجات داد و سرهنگ معزی عزیز او را از چنگ شیخ. دوستان! یاران! یک لحظه فکر کنیم که اگر این اتفاق نمیافتاد و مسعود در ایران میماند و خدای نکرده اتفاقی برایش میافتاد، چه چیزی از این مقاومت باقی میماند؟ من بهعنوان عضو کوچکی از این مقاومت، با آوردن مسعود ــ که خطر بسیار بزرگی بود ــ نسبت به این خلبان دلیر و شجاع و نسبت به شخصیت والای این سرهنگ بزرگوار که در۴۰ سال پیش اینکار را انجام داده، احساس غرور میکنم. میگویند هر کسی هرجا تصمیم میگیرد، آن تصمیم اولیهاش مهم است.
«گر مرد رهی میان خون باید رفت
از پای فتاده سرنگون باید رفت
تو پای به راه در نه و هیچ مپرس
خود راه بگویدت که چون باید رفت»
وقتی جناب سرهنگ پا در این راه گذاشت و توانست مسعود را به خارج از ایران بیاورد، این خود، راه را نشان داد که چه میشود. کانونها شروع شدند، تمام هوادارها در تمام دنیا جمع شدند، کهکشانهایی به آن بزرگی را برپا کردند و تمام نقشههای استعماری و ارتجاعی را به باد دادند. الآن مقاومت ایران را در خاورمیانه و در تمام جهان، یک مقاومت انساندوست، متمدن و عالی نشان دادهاند. اگر این کار انجام نمیشد، ما کجا بودیم؟ چهکار میتوانستیم بکنیم؟ درود به روانش و با عرض تسلیت به فرزندانش سارا و امیر که یادگار او هستند. امیدوارم بدانند که پدرشان کی بود و در چه راهی رفت و چه ارزشی برای آینده و تاریخ ایران داشت و دارد.
همچنانکه خانم مریم رجوی فرمودند و اینجا بیان شد، درود بر شما آقای اسکندریان که همرزم ایشان بودید و با ایشان در آن پرواز با بقیهٔ دوستانتان توانستید مسعود عزیز را نجات بدهید و به اینجا بیاورید. بهعنوان یک عضو شورا از شما ممنون و سپاسگزارم. همچنان که گفتید، جناب سرهنگ مثل پسیانها در تاریخ ایران خواهد ماند. درود به روانش. درود به انسانیت و شجاعت و شهامتش. درود بر میهندوستیاش. با تشکر از شما.
مریم رجوی: با تشکر پهلوان آقای فیلابی. بسیار خوشحال شدم دیدمتان.
امیدوارم خدا به شما صبر و سلامتی بدهد و حفظتان کند. شما مثل همیشه بهسادهترین و زیباترین صورت، سرهنگ را توصیف کردید؛ فروتن، شجاع و کسی که یک لحظه در فکر خودش نبود. چه زیبا گفتید که اگر این پرواز نبود، چه میشد و از مقاومت ایران و فداکاری جوانان، زنان و مردان شوریده و جان برکف چه میماند؟ این پرواز بود که سر این مقاومت را که مسعود بود، توی آن شرایط سخت نجات داد و به صحنهٴ نبرد دیگری منتقل کرد؛ البته نبردی بسیار سختتر. بههمین دلیل از این پرواز جناب سرهنگ، همه احساس غرور داریم. چه بهجا و چقدر بهحق از جناب سرگرد گفتید که ایشان به فرمان خود سرهنگ، خودشان جلودار کهکشانی از عقابها بشوند. با تشکر از شما.
دکتر منوچهر هزارخانی مسؤل کمیسیون فرهنگ و هنر
آنوقتها مجاهدین ــ بعضی مجاهدین ــ حرفی را که میخواستند بزنند، اینجوری شروع میکردند: از خودم بگم!
حالا من میخواهم از خودم بگم؛ یعنی از خودم شروع کنم. دفعهٴ پیش که شما ما را دعوت کردید و آمدیم اینجا، هم سرهنگ معزی حضور داشت هم حمید اسدیان. الآن از خودم که بخواهم بگم، یاد اینها میافتم. همچنانکه بعضی از حضورها را نمیشود تحمل کرد، بعضی از غیبتها را هم بهسختی میشود تحمل کرد.
من که توی قرنطینه هستم، چشمم به تلویزیون است. آدم اجباراً توی تلویزیون خیلی چیزها میبیند. همچنانکه در عرض این مدت کوتاهی که توی ذهن من هست، همهجورش را دیدیم؛ هم شکوهمندترین همیاری ــ که من فکر میکنم خودش یک دلیل واضح و آشکار از این است که حرف دیگری وجود ندارد، الا همین مبارزهیی که داریم پیش میبریم ــ هم این مصیبتها که پیش آمده است.
با این ریتم، اینها همه با هم یا یکی در میان یا پشت سر هم، به هر ترتیبی یک آدم را اینطوری تحت بمباران قرار دهید، اگر از اولش عاقل بوده، بعدش دیوانه خواهد شد. خوشبختانه من از اولش دیوانه بودم! یعنی این خطر من را تهدید نمیکرد.
گمان میکنم حرف خیلی زیادی نیست که من بزنم. حالا روزگار هم یکجوری است که آدم را متحمل میکند بهزور و به اجبار.
آنچه حق بود، دوستانم گفتند. من فکر میکنم تکرارش موردی ندارد. البته خانم رجوی سنگتمام گذاشت. یعنی همهچیز را گفت. الآن میخواهم به خانم رجوی بگویم که هیچکس نمیتواند از تداعی معانی جلوگیری کند. وقتی فکری میآید توی کله آدم، یک فکر دیگری را تداعی میکند. خوب است من هم بگویم که وقتی شما حرف میزدید، یاد جلسهیی افتادم که هزار سال پیش با هم شرکت کرده بودیم. اگر درست خاطرم باشد، فکر کنم انتخابات مجلس و این چیزها بود. آنجا شما اول حرف زدید. من آمدم حرف بزنم، گفتم این دوست جوان ما ــ آن موقع شما دوست جوان ما بودید، حالا سرور ما هستید ــ هیچچی را نگذاشت که من بگویم. همه را گفت. در واقع داشتم تأسف میخوردم از بابت اینکه چرا همه را گفتید. الآن هم باز شما هیچچی نگذاشتید واسة من. و یاد هزار سال پیش میافتم. همین.
مریم رجوی: اجازه بدهید من از اینجا به آقای دکتر هزارخانی سلام کنم. سلام همه خواهران و برادرانم نثار شما. شما مثل همیشه کوتاه و نغز، ولی به خال میزنید. چه خوب گفتید که جلسهٔ پیش جناب سرهنگ و حمید اسدیان بودند و الآن نیستند. گفتید شما چه کاری میتوانید بکنید؟ دلم میخواهد به شما بگویم که شما بزرگترین کار را کرده و میکنید و آن، پایداری و پایفشردن بر ارزشهای خدشهناپذیر این مقاومت است. من بارها به شما گفتهام که یکی از شاخصها و جلوداران آن هستید. تاریخ این را به ثبت خواهد داد؛ بهخصوص در دورانی که بیهزینهگی و کمرنگ کردن ارزشها و مقاومت، مد روز است! شما از کسانی بودید که جلودار حفظ و حراست این مرزبندی و ارزشگذاری بر مرز مقاومت، آن هم به هر قیمت و تا هرکجا بودید.
چه زیبا گفتید شکوهمندترین همیاری. من همیشه به شما گفتهام در جملات و کلماتی بسیار کوتاه ولی بسیار پرمعنی، همهٔ حرف را میزنید. الآن هم اینکار را کردید. گفتید شکوهمندترین همیاری، خودش دلیلی است بر اینکه حرف دیگری وجود ندارد. آن حرف عبارت است از مبارزهیی که پیش میرود. بهنظر من باز این یکی از آن سقفهایی است که شما زدید؛ از آن جملات نغز که میشود ساعتها در موردش حرف زد. این همهٔ بحث است. گفتید که آنچه گذشت، هر آدم معمولی را دیوانه میکند، چه برسد به شما. آری، میخواهم بگویم همانطور که خودتان گفتید شما دیوانهٴ عشق به آزادی، عشق به مردم، عشق به مقاومت و نبرد برای آزادی هستید. البته ما همه دیوانهٴ آزادی، دیوانهٴ مقاومت، دیوانهٴ نبرد برای آزادی به هر قیمت و تا هر کجا هستیم.
طبق معمول شم اینجا هم پرچم ویژهیی را بلند کردید (کف زدن همهٔ قسمتها). . همه برای شما دست میزنند. من مجبورم متوقف شوم تا دوباره ادامه بدهم (ادامه کف زدن). .
اشاره کردید ــ بهقول خودتان ــ به آن جلسهٔ هزار سال پیش. اگر درست یادم مانده باشد آن جلسه، جلسهٔ انتخابات مجلس در سال۵۸ بود. من افتخار داشتم که همراه با شما در یکی از سالنهای اجتماعات دانشگاه تهران در مورد انتخابات صحبت کنم. من که رفتم صحبت کردم، چون کوچکتر هم بودم، شما که خواستید صحبت کنید، گفتید این دوست جوان ما حرفها را زد. من افتخار میکنم به اینکه همواره از ابتدا دوست کوچک شما و یار کوچک شما و کوچکترین در مقابل شما بوده، هستم و خواهم بود.
عباس داوری مسؤل کمیسیون کار
با سلام به خواهر مریم و همسنگران محترم شورایی و خواهران و برادران مجاهد
قبل از هر چیز آخرین پرواز قهرمان مجاهد برادرم سرهنگ معزی را به خواهر مریم، به برادر مسعود، به خانوادهاش بهخصوص فرزندانش، به شوراییهای محترم و بهویژه به سرهنگ حسین و مجاهدین تسلیت میگویم.
شنیدن آخرین پرواز او برایم بسیار سنگین بود؛ چون در قلبم جایگاه ویژهیی داشت. وقتی سال۶۰ وارد «اور» شدم، اولین کارم دیدار با سرهنگ بود. در اولین دیدار، مجذوب فروتنی فوقالعاده او شدم. وقتی دربارهٔ کار قهرمانانهاش با او صحبت کردم، با همان حالت جدی و فروتنی گفت: «من جز وظیفهام، کاری انجام ندادم». در روزهای بعد شناختم از آن قهرمان مجاهد خلبان، بیشتر و بیشتر شد و او را یک عاشق یافتم؛ عاشق و شیفتهٔ ارزشهای والای انسانی، بهخصوص عاشق صداقت. بههمین دلیل او همیشه صدق میورزید. در چشمان نافذ او یک عشق عمیقی موج میزد. عشق به والاترین ارزشهای انسانی.
سرهنگ ضدارزشها را در نظام شاه لمس کرده و دجالیت خمینی را نیز تجربه کرده بود. آنچه از شاه و شیخ دیده بود، دروغگویی، دغلبازی و سرکوب بود. سرهنگ علیه آن دو نظام خروج کرد. درست در نقطه مقابل شاه و شیخ، با مجاهدین بهویژه در یک کار تنگاتنگ با برادر مسعود، در طراحی پرواز بزرگ مواجه شد. او گمشدهٔ خود را یافته بود.
هرکس یکبار با سرهنگ صحبت میکرد، بلافاصله میفهمید که او بسیار باهوش است و در مرزبندیهای بسیار سفت و سخت با شاه و شیخ. اینها سرهنگ را قادر به تشخیص هر کار درست از نادرست میساخت. او آنچنان خاکی و فروتن و در یک کلمه درویش بود که ا گر کسی وارد «اور» میشد و او را نمیشناخت، نمیفهمید که این همان سرهنگ معزی است که پرواز پروازها را با آن شجاعت و جسارت انجام داده است.
در «اور» در یک بنگال کوچک زندگی میکرد. هر موقع با او صحبت میکردم، چیزی به من اضافه میشد؛ چون ارزشهای والای انسانی را در او میدیدم. دوستی عمیق و علاقهٔ اولیهام به سرهنگ مانند هر مجاهد خلق، بهدلیل آن پرواز بسیار بزرگی بود که انجام داد. بهقول خواهر مریم کارش قابل قیاس با کار شهید بزرگ حقوقبشر دکتر کاظم است.
علاوه بر این، هر موقع که با او صحبت میکردم عواطف و علاقهام به او در قلبم جای بیشتری پیدا میکرد. او در هر کار و مسؤلیتی که در «اور» داشت، بسیار دقیق و جدی بود. حرفهایش عمیق و نافذ بود. علاوه بر این، پیوسته بهلحاظ سیاسی هم سپاسگزار و مدیون سرهنگ معزیام. هنوز هم هستم؛ چرا که این شانس را داشتم که از نزدیک شاهد این واقعیت باشم که سرهنگ معزی با پرواز قهرمانانهاش، این امکان را فراهم کرد که شورای ملی مقاومت فعالیتهای سیاسیاش را در خارج شروع کند. از همان ابتدا هم در تعادلقوای بالایی شروع کرد. بیتردید این فعالیت، وارد کردن ضربه سیاسی کیفی به رژیم ضدبشری آخوندی و به نفع مردم و مقاومت آنها بود. بهرغم دهها سال دوری از سرهنگ در پروسهٔ نبردمان با رژیم ضدبشری، جایگاه سرهنگ در قلب و ضمیرم محکمتر میشد. از اشرف و لیبرتی شاهد ایستادگیها و مرزبندیهای عمیق این قهرمان مجاهد در مقابل همهٔ توطئههای رژیم ضدبشری بودیم. شاهد و ناظر بودیم که چگونه سرهنگ سرفرازانه این توطئهها را درهم میشکند. او پاسخ خیلی از این توطئهها را علاوه بر مواضع قاطعش، با خندههای متین خود و با نگاههایش درهم میشکست و دشمن را بور و کور میکرد.
در اینجا خطاب به برادر مجاهدم سرهنگ معزی میگویم که تو نه فقط در خاطرهٴ ما و نسل ما بلکه در تاریخ این میهن، جاودانه خواهی ماند. هزاران درود بر قهرمان مجاهد سرهنگ معزی.
عزیزالله پاکنژاد عضو شورای ملی مقاومت ایران
با سلام و درود خدمت خانم رجوی و همه یاران شورایی که در اینجا تشریف دارند؛ یاران جناب سرهنگ ما.
همهچیز را در مورد خوبیها و صفات برجسته جناب سرهنگ گفتند. از اینها میگذرم. ضمن تأیید همهٔ چیزهایی که گفته شد، یکچند خاطره کوتاه از سرهنگ دارم که همه را با هم میگویم؛ چون هر کدامش مربوط به یک سؤال بزرگی است که به من جواب داد.
اولین بار که من خدمت ایشان رسیدم، در یکی از جلساتی بود که با حضور مسؤل شورا در «اور» برگزار میشد. من برای اولین بار خدمتشان رسیده بودم. موقعی که جلسه تمام شد، رفتیم سالن غذاخوری. دیدم آمد سراغ من و گفت: «سلام عزیز! حالت خوبه؟» گفتم «آره، خوبم». گفت: «ببینم، تو عکسهای دیگهای از شکری نداری؟». منظورش برادرم شکرالله پاکنژاد بود. گفتم «چطور مگه؟». گفت: «یکی دوتا بیشتر نیست. من دوست دارم بفهمم چه شکلی بود، چطوری بود». آن موقع که اینترنت نبود. گفتم «هست. یواش یواش میدم دوستان توی نشریه مجاهد و توی ایرانزمین چاپ کنند». گفت: «من دوست دارم یکی از عکسهای سبیلدارش را ببینم». من هم چند سال گشتم تا بالاخره یک عکس در یکی از مدارک تحصیلیاش که ۱۸ساله بود و سبیل داشت، پیدا کردم. این عکس را با یک مطلب کوتاهی گذاشتم روی اینترنت. بعد رفتم به سرهنگ گفتم «دیدی؟». گفت: «آره، دیدم». گفتم «چطور بود؟». با همان لبخند همیشگی و با آن صمیمیتش، سرش را تکان داد و به من جواب داد.
سالها افتخار همرزمی و همکاریاش را داشتم. افتخار دوستی عمیق و صمیمانهاش را داشتم. طبع شوخش، آن خصلتهای انسانیاش واقعاً استثنایی بود. در هر دیداری، در هر کجا از صفا و بزرگمنشی واقعاً خارقالعادهاش من را غرق شادی میکرد.
این افتخار را هم داشتم که در آن سالهای اول در یک دفتر با هم کار میکردیم. بنابراین از صبح تا بعدازظهر که با هم بودیم، همیشه سؤالاتی از سرهنگ میکردم. یکی از سؤالاتی که در مورد جناب سرهنگ برای من خیلی مطرح بود و میخواستم چراییاش را بدانم، این بود که به او گفتم «جناب سرهنگ! شما با این همه صفات انسانی، با این فروتنی، با این زندگی ساده، درون اون سیستم شاهنشاهی با اون زرق و برق، تجمل، تملق، دزدی، فساد و آدمهای سطحی، چهجوری با اینها تا میکردی؟ چهجوری خودتو تنظیم میکردی؟ حتماً خیلی سخت بود».
خیلی ساده گفت: «نه، من صفرصفر میکردم؛ هم با خودم صفرصفر بودم، هم با همه. حرف حسابی را میپذیرفتم. حرف بیربط را هم جواب میدادم؛ حالا هر کی میخواد باشه». در این مورد یک مثالی هم زد. گفت:
«یک دفعه با شاه داشتیم میرفتیم به یکی از این سفرهای شمالش. توی هواپیما بعد از چند دقیقه، آمد و برخلاف همهٔ مقررات گفت: من میخوام خودم هواپیما را ببرم. من میخواهم خودم هواپیما را هدایت کنم.
من گفتم: خیلی خوب، بفرمایید هدایت کنید.
بعد از چند دقیقه نشست و من هم بغلش نشستم. او شروع به بردن هوایپما کرد. به من آن پایین را نشان داد و گفت: اینجا صحرای طبسه. من هم بلافاصله گفتم: نه اینجا صحرای طبس نیست. اینجا فلان جاست. گفت: نه نه نه، اینجا صحرای طبسه. من هم گفتم: این نقشه، این هم رادار، این هم برنامه ما. این منطقه، فلان جاست. شاه یک دفعه برگشت و با تحکم گفت: من میگم اینجا صحرای طبسه، بنابراین هست!
من هم گفتم: خیلی خوب».
بعد سرهنگ این جملهٔ معروفش را گفت: «به این نتیجه رسیدم که دیکتاتورها اول خودشان را از همه اطرافیانشان جدا میکنند. بعد توی تنهایی خودشان به مالیخولیا دچار میشوند و فکر میکنند حرف فقط حرف آنهاست. توی این مورد فقط از تملق و چاپلوسی و بله قربان گفتن و اینها خوششان میآید. اگر کسی حرفشان را جواب بدهد، اینجوری جواب میدهند».
این نتیجهگیریی بود که سرهنگ بهعنوان یک خلبان برجسته در مورد این دستگاه میکرد و فاصلهیی که در همه زمینهها از این چیزها داشت و اینجوری روابطش را تنظیم میکرد.
یکی دیگر از خاطراتی که میگفت، در مورد سفر آخر شاه بود که او را برده بود مصر و مراکش. میگفت: «موقع برگشتن، خواستم هر جور شده هواپیما را با آن پرسنلی که میخواهند به انقلاب، انقلاب مردم بپیوندند، برگردانم. شاه خیلی پیشنهاد داد و این حرفها. من گفتم نه، ما باید برگردیم، من باید برگردم. شاه یک دفعه یادش آمد و پرسید: این هواپیما مال منه یا مال کس دیگه؟ من به شاه گفتم: نه، این مال کسی دیگهایه؛ مال مردمه». بعد سرهنگ اضافه کرد: «از بس هواپیماهای کوچک و بزرگ را به اسم خودش کرده بود، آمارش از دستش دررفته بود. بههرحال من توانستم این هواپیما را برگردانم به مردم و مورد استقبال هم قرار گرفتیم».
بههرحال سرهنگ هیچ قرابتی با سیستم و دستگاه شاه و سلطنت و اطرافیان آنها نداشت. فکر کنم همهٔ اینها را توی خاطراتش گفته است.
سؤال دیگری که از سرهنگ کردم، در مورد مجاهدین بود. گفتم «خوب، با این اخلاق و روحیات و اعتقادات و این حرفهایی که داری، چطور مجاهدین را پیدا کردی؟».
گفت: «انقلاب که شد، خیلی دنبال صحبتهایی که میشد بودم. آن موقع هر کس در مورد اعتقادات و این حرفها، صحبتها میکرد. حرفهای خمینی و اطرافیهایش و آخوندها اصلاً به دلم نمینشست. هی گوش میدادم ولی حتی یک جملهشان به دلم نمینشست. اصلاً هرچی میگفتند، خلاف اون چیزهایی بود که من میخواستم. بنابراین تحقیق کردم و خواندم. مخصوصا وقتی اسم مجاهدین را شنیدم، رفتم پی اینکه دیگران در موردشان گفته بودند؛ مثل آیتالله طالقانی و دیگران. رفتم دنبال کردم و خواندم. دیدم واقعاً تمام آن چیزهایی که میگویند، مخصوصاً صحبتها و سخنرانیهای مسعود رجوی، دقیقاً روی همون نبض من حرکت میکنند. تمام چیزهایی که میگفت، همان چیزهایی بود که من میخواستم و اعتقاد داشتم. داشتم اینها را بهشکل تازهیی میشنیدم. بنابراین خیلی ساده و روشن جذب مجاهدین شدم، عاشق مجاهدین شدم و همراه با سرگرد اسکندریان [پاکنژاد: سرگرد اسکندریان عزیز مان که اینجا هست و من به وی ارادت دارم و سلام میکنم] رفتیم به بنیاد علوی در خیابان پهلوی سابق که دفتر مجاهدین در آنجا بود. آنجا بهعنوان هوادار مجاهدین ثبت نام کردیم».
در خاتمه دوست دارم بگویم که من یک دوست را، یک برادر را، یک همرزم شورایی را از دست دادهام. اگرچه خاطرههایش زیادند و همهشان در قلبم محفوظ. سرهنگ شورشگری بود از نسل دلاوران. از نسل دلاوران از جان گذشته بود. سرهنگ سختی نبرد با ظلم و تباهی آخوندها را با تمام وجودش پذیرا شده بود. وجودش تجسم امید بود. این را واقعاً با اعتقادم میگویم، تجسم امید بود؛ مخصوصا برای خود من. تجسم امید و عزم جزم و اراده. عزم جزم و ارادهٴ قوی داشت برای ریشهکن کردن این نظام پلید آخوندی. یک انسان استوار و معتقد به راه و آیینش در همهٔ زمینهها بود. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.
مریم رجوی: آقای پاکنژاد! بسیار خوشحال شدم که دیدمتان
من آن دستنوشته شما یا دل نوشتهٔ شما را بعد از پرواز سرهنگ دیدم. بسیار بسیار به دل نشست و زیبا بود. الآن هم خیلی خلاصه و مختصر گفتید شورشگری از نسل دلاوران بود، وجودش واقعاً تجسم امید بود. عزم جزمش و ارادهٴ زیادش برای ریشهکنی نظام آخوندی بهچشم میخورد. خیلی تشکر میکنم.
ابراهیم مازندرانی مسؤل کمیسیون اصناف شورای ملی مقاومت ایران
با سلام خدمت خانم مریم رجوی رئیسجمهور منتخب شورای ملی مقاومت و یاران شورایی.
با قلبی مالامال از درد و تأسف از درگذشت دریغانگیز و جانگداز سرهنگ خلبان مجاهد قهرمان بهزاد معزی همرزم و دوست دیرینهام که بیش از ۴۰سال افتخار مودت و رفاقت و همسنگری با او را داشتم. فقدان جگرسوز این انسان وارسته، شریف، بیریا و پاکباز را که همهٔ وجودش را وقف آرمان آزادی مردم ایران و مقاومت و مجاهدین نمود، به رهبری خردمند مقاومت برادر مجاهد مسعود رجوی، به خانم مریم رجوی رئیسجمهور محبوب مقاومت، به همهٔ مجاهدین پاکباز، به کانونهای قهرمان شورشی، به یاران شورایی، به خاندان محترم معزی و به مردم قهرمان ایران صمیمانه تسلیت عرض مینمایم.
سرهنگ عزیز مان مظهر اخلاق و انسانیت و مبارزه و مرزبندی با شاه و شیخ بود. او چون الماس سخت و برندهای بود که هرگز در مقابل شاه و شیخ و مرزبندی با آنها خراش برنمیداشت. دوستی و رفاقت بیش از چهار دهه با این انسان انقلابی بزرگ، برای من مایه افتخار و مباهات است. باشد تا با عزمی راستین، راهش را با همان شیوه و اراده آهنین ادامه دهیم.
ناگفته نماند که مدتی با سرهنگ و آقای اسکندریان و آقای بیژن وکیلی همخانه بودیم. از حضور آقای بیژن وکیلی هم بیاندازه سپاسگزارم که در این جلسه حضور دارند. خاطرات زیادی از آن دوران دارم که بماند برای دفعات دیگر.
با درود به روان پاک سرهنگ خلبان بهزاد معزی.
با احترام
مریم رجوی: با تشکر. بسیار خوشحال شدم که دیدمتان
شما چهار دهه زندگی نزدیک با جناب سرهنگ و سرگرد و آقای وکیلی را ــ که الآن توی این جلسه شرکت دارند و چقدر خوشحالم که میبینمشان ــ چقدر خوب یادآوری کردید. ما هم آنها را از نزدیک دیدهایم و میشناسیم که خصائل بسیار بسیار والای سرهنگ را میتوانند بهخوبی بیان کنند. درود بر شما و با تشکر از حضورتان.
اصغر ادیبی، قهرمان ملیپوش فوتبال ایران، عضو شورای ملی مقاومت ایران
با سلام خدمت خانم رجوی و دوستان شورایی و با یاد سرهنگ معزی. خیلی سخت است ـ همانطور که آقای هزار خانی فرمودند ـ بعد از صحبتهای خانم رجوی من بخواهم چیزی را اضافه کنم. مخصوصا با این زبان قاصر؛ ولی خوب اجازه بدهید با توجه به آشنایی چهل سالهای که با بهزاد دارم، چند کلمهای هم من بگویم.
همیشه برای من زندگی بهزاد بهصورت معمایی بوده است؛ چون وقتی انسانها پا به زندگی اجتماعی میگذارند، همیشه کوشش میکنندکه از موقعیتهای بهدست آمده برای زندگی بهتر استفاده بکنند. سرهنگ معزی این امکان را در زمان شاه داشت و به واقع میتوانست با گذشتن از بسیاری از خصلتهای انسانی خودش، به مقامات بسیار بالایی دسترسی پیدا کند. در آنجا هم با پیشنهادهای وسوسهانگیز روبهرو بود ولی در مقابل آنها هیچگونه احساسی نداشت و آنها را رد کرد و به خاک میهن برگشت. در حکومتی که انقلاب کرده بود و در حکومت جدید هم [با توجه به سوابقی که داشت]، امکان همه نوع پیشرفت بهراحتی برایش فراهم بود؛ ولی بهعنوان یک انسان جستجوگر به راهی رفت که بتواند خواستههای انسانیاش را برآورده کند. بهنظر من همینجاست که به مجاهدین رومیآورد و به آنها میپیوندد و آن پرواز تاریخی را انجام میدهد. اگر آن پرواز نبود، شاید امروز امکان وجودی هیچکدام از ما هم بهعنوان اعضای شورای ملی مقاومت وجود نداشت. معمولاً انسانهایی که کارهای بزرگی انجام میدهند خواستههایی هم بعد پیدا میکنند؛ ولی سرهنگ معزی بهرغم آن شگفتی و کار تاریخسازانهای که انجام داده بود، بسیار بسیار فروتنتر و بهاصطلاح انسان خاکی دیگری شد که بواقع من در تمام عمرم با مورد مشابهش روبهرو نبودم.
من این افتخار را داشتم، این شانس را داشتم اوایل که به فرانسه آمده بودم سرهنگ و حسین اسکندریان و چند نفر از دوستان با من به میدان ورزش میآمدند. در آنجا با شایستگیهایی که سرهنگ داشت و با وضعیتی که داشت روبهرو شدم. فروتنی این انسان و خود حسین همیشه من را تحت تاثیر قرار میداد. اینها بهواقع انسانهایی از نوع دیگر بودند که تا آن موقع من با آنها برخورد کرده بودم. در زمان واقعه ۱۷ژوئن هم من این شانس را داشتم که اولین کسی بودم که به آن شهری که شما اشاره کردید و سرهنگ را تبعید کرده بود، بروم. دولتی که او را بهعنوان یک پناهنده و بهعنوان یک مهمان گرامی پذیرا شده بود، برای زدوبند با رژیم آخوندی او را به یک جای دور افتاده بهخیال خودش تبعید کرده بود که او را در فشار قرار بدهد.
من وقتی که به آن شهر رسیدم و با بهزاد ملاقات کردم، بعد از مدتی، برایم شگفتآور بود که در زمان کوتاهی که از این واقعه گذشته بود، او در دل اهالی و در دل مقاماتی که آنجا با آنها سروکار داشت چنان نفوذی کرده بود که آنها تعجب میکردند که چطور ممکن است یک انسان وارستهٴ آزادهیی با این خصوصیات انسانی را دولت فرانسه به آن شهر تبعید کرده باشد.
خوب خودتان به این بهخوبی اشاره کردید در مدتی که آنجا بود در حقیقت فضایی بهوجود آورد که بر علیه دولت فرانسه؛ و این اقدام رذیلانهیی که انجام داده بود. تمامی اهالی آن شهر را بر انگیخت برای این کاری که انجام دادند .
آن چیزی که همیشه در زندگی این افراد برای من مایهٔ امیدواری است این است که این افراد با چنین خصوصیاتی در مقاومتی گردآمدهاند که هیچ آرزویی و هیچ درخواستی و هیچ تمنایی جز آزادی مردم ایران و رسیدن به آزادی برایشان وجود ندارد.
اگر آدم بخواد از زندگی کسانی مانند بهزاد برای آیندگان درس عبرتی درست کند، این وظیفهٔ فیلمسازانی است که باید این زندگیهای اسطورهیی را به فیلم بکشند و در اختیار نسلهای آینده بگذارند تا آن نسلها بدانند که برای رسیدن به آزادی؛ برای خلاصی از دیکتاتوری ـ که هیچ موقع گریبان جامعهٔ ما را رها نکرده ـ چه انسانهای فداکاری پیدا شدند؛ و چه رهبری شایستهیی وجود داشته که توانسته این انسانهای والا را در کنار خودش گرد بیاورد و آنها بدون داشتن کوچکترین چشمداشت مادی و معنوی، در کنار این مقاومت بمانند.
وقتی آدم زندگی سرهنگ را مرور میکند، بهخوبی، دوستان شاهد هستند، که او برای هر گونه مسئولیتی که به او محول میشد بدون اینکه ارزیابی کند این مسئولیت چی هست و چه وزنی دارد، آن را با چنان علاقه و با چنان جدیتی انجام میداد که بواقع من میتونم شاهد بیاورم [که شاید آقای اسکندریان، حسین عزیزم، شاهد بر این باشد] که همانطوری بود که در حقیقت آن عقابان جوان را در آسمان آموزش میداد.
به همین دلیل خانم رجوی من به جای اینکه به شما تسلیت بگویم و به جای اینکه به مقاومت ایران تسلیت بگویم، تبریک میگویم که چنین فرزندانی، چنین دلاورانی را شما توانستید گرد بیاورید.
اینها در حقیقت تضمینکنندگان آزادی فردای ایران هستند و من مطمئن هستم که چنین امری تحقق پیدا خواهد کرد. برای من همیشه این افسوس هم وجود دارد و همیشه هم این آرزو وجود دارد که ایکاش ما بتوانیم مانند سرهنگ معزیها، حمید اسدیانها و هزاران هزار فروغی که ما حتی با کوچکترین خصلتهای آنها [مایی که این همه به این مقاومت نزدیک هستیم] کمترین آشنایی نداریم، [آشنایی پیدا کنیم]؛ آنهایی که اینچنین سر بر فرمان نهادهاند تا مردم ایران را به آزادی برسانند.
امیدوارم که برای خود من هم بهعنوان یک عضو کوچک این مقاومت این امکان وجود داشته باشه که تا به آخر در راه رسیدن به آزادی مردم ایران، در کنار شما، در کنار برادرم مسعود که همیشه بهعنوان یک انسان والامقام در قلب من جا دارد، این خواسته مردم ایران را برآورده کنیم.
به همین دلیل همینطورکه بهزاد عزیز خودش گفت در مراسم حمید اسدیان، من امروز به سارا و امیر عزیزم میگویم در مرگ پدر غم مدارید برای اینکه پدر جایگاهی در تاریخ ایران دارد که غیرقابل تصور است.
در فردای آزادی ایران، در میدان آزادی، مردم ایران قدر سرهنگ معزی و دلاورانی را که برای آزادی ایران تمامی هستی خودشان را فدا کردند، گرامی خواهند داشت.
درود بر همگی شما.
مریم رجوی: درود بر آقای ادیبی بسیار خوشحال شدم دیدمتان. از توصیفات بهجا و زیبایان بهره بردم برعکس آنچه که میگویید، شما زبان بسیار گویایی دارید برای بیان واقعیتها و همچنان که گفتید بهنظر من جناب سرهنگ کسی بود که همه چیز داشت برای اینکه بتواند به مقامات بسیار بالا دست پیدا کند؛ ولی همه آنها را پس زد و مسیر خودش را انتخاب کرد؛ آن هم از اوج آگاهی و چه زیبا! گفتید که اگر آن پرواز نبود؛ و آن هم با چنان موفقیتی، سرنوشت مقاومت ایران، سرنوشت مردم ایران و سرنوشت شورا و آلترناتیو آن بهطور کلی دگر گون میشد.
بنابراین از این جاست که جایگاه ویژهٔ پرواز پروازهای جناب سرهنگ خودش را بهتر نشان میدهد و همچنان که گفتید فکر میکنم که مقاومتی که از بهترینها تشکیل شده ـ از جمله جناب سرهنگ و همهٔ شما یاران که هر کدام در واقع در جای خودتان، یک صف طولانی از مردم و از اقشار مختلف را نمایندگی و بیان میکنید ـ بله این مقاومت، هیچ تمنایی ندارد جز آزادی و رهایی مردم ایران از چنگال خونخوارترین دیکتاتوری دینی تاریخ. بنابراین جای ویژهٔ این نبرد بسیار مهم است.
بیژن وکیلی، مهندس پرواز
درود به همهٔ شما عزیزان که سعادت دیدارتان را دارم. سلام و درود فراوان به آنهایی که در کنارمان نیستند. شاید انتظار میرفت که با تسلیت شروع کنم ولی این کلمه قطرهای است، در برابر غمی دریاگونه که برای من به دشواری به باور مینشیند. بهزاد آزاد مردی سبک بال بود؛ استادی که نه تنها مهارت در کار و شغل و دیسیپلین، بلکه آیین مهر ورزی و عشق به وطن و هموطنانش استقامت و صبر و شکیبایی را نیز همواره آموخت. یاد او هرگز فراموش نخواهد شد و همیشه در قلب ما زنده خواهد ماند. رفتن او بهمعنی نبودن در کنار ما نیست. او چراغی را برای ما روشن کرد که همواره راه را از بیراهه نشانمان بدهد. صفات انسانی او هرگز از یاد دوستان و همسنگرانش محو نخواهد شد. شاهین تیز بالی که آخرین بوسه را بر پرواز ملکوتیاش به اوج آسمانها زد و ترک یاران کرد. ترک یار گرامیمان بر شما تسلیت باد! (کف زدن حضار)
مریم رجوی: با تشکر از آقای بیژن وکیلی بسیار خوشحال شدم از دیدنتان؛ یار و همراه سرهنگ عزیز آن هم در پرواز بزرگ که بیشک نام شما و آن عکس تاریخی شما و سرهنگ و سرگرد در تیم پرواز در تاریخ آزادی ایران قطعاً به یادگار خواهد ماند. چقدر زیبا! گفتید که تسلیت در این روز قطرهای است در برابر غم دریا گونه. واقعأ به درستی که آن را به سختی میشود باور کرد؛ و باز چه زیبا! گفتید که سرهنگ معزی آیین مهر ورزی و عشق ورزیدن آن هم به هموطنان و همهٔ مردم ایران را به همه یاد داد و نبودنش بهمعنی این نیست که نیست، بلکه اتفاقأ هست چرا که چراغی را که او روشن کرده، همواره روشن خواهد ماند و راه را از بیراهه نشون خواهد داد. با تشکر از این تعابیر زیبای شما و با درود! به شما.
محمد محدثین، مسئول کمیسیون خارجه
با سلام و درود به خواهر مریم عزیز. با سلام به همهٔ همرزمان عزیز. همرزمان شورایی خواهران و برادران مجاهد. البته که چه سخت است در رثای سرهنگ معزی صحبت کردن؛ چرا که «از شمار دو چشم یک تن کم وز شمار خرد هزاران بیش».
با تسلیت به خواهر مریم و تسلیت به جان جانان برادر مسعود با تسلیت به سرگرد عزیز حسین اسکندریان و با تسلیت به بیژن عزیز، دوست عزیز، آقای بیژن وکیلی. امیر جنگاور و درویش پارسا سرهنگ معزی کسی که نامش همواره بر تارک تاریخ ایران باقی خواهد ماند؛ مردی که با همهٔ وجود پا به رکاب مسعود گذاشت. با مسعود و خواهر مریم جانانه عهد بست و از همه چیز خود در راه وفای به عهد گذشت. از بالاترین مناصب از بهترین زندگیها و بالاترین امکانات چشم پوشید. بهقول دوست عزیز دکتر هزار خانی دیوانهوار به کسوت مجاهدت و رزمندگی در آمد. براستی که عاقل به کنار آب ره میجست دیوانهٴ پا برهنه، [سرهنگ معزی ما] از آب گذشت و به رستگاری رسید. سرهنگ معزی با توطئهها و فریبکاریها و اقواگریهای دشمن مقابله کرد، آنها را پس زد و افشا کرد. در مقابل وا دادگان و خائنان و آنهایی که به عهد و پیمان خود پشت کرده و خواستار از سر گیری بزرگی توسط خمینی بودند و یا به دریوزگی از خامنهای و خاتمی پرداختند و با مزدوران دست چندمشان عقد اخوت بستند، با همه اینها قاطعانه مقابله کرد. با همان قاطعیتی که خطیرترین پروازها را به سرانجام رساند و حالا هم همه چیز را برای ما گذاشت سنت وفای به عهد، سنت پرداخت حد اکثر هزینه، و سنت وفای به عهد. خدا کند که ما شایسته آن باشیم. بهراستی که او مصداق الذین یوفون به عهد الله و لاینقضون المیثاق بود.
اولین بار سی و هفت سال پیش در همین ایام در اواخر سال۶۲ عقاب تیز پروازمان را در اور دیدم. هر چند بهطور غیابی به او ارادت داشتم اما او با تواضع و فروتنی و خاکی بودن و ساده زیستیاش باعث شد که در همان روزهای اول، این شیفتگی به دوستی و آشنایی نزدیک تبدیل شود؛ چیزی که تا روزهای آخر و تا آخرین گفتوگویی که قبل از رفتنش به بیمارستان با او داشتم، ادامه یافت. او همواره مدافع سرسخت شورا و مرز بندیهای نه شاه و نه شیخ بود. قاطعیت او بر سر این مرز بندیها بهواقع برای همه ما آموزنده بود. به همین خاطر همواره چه بهعنوان عضو هیأت نمایندگی مجاهدین در کنار برادر شریف و زنده یاد قاسم و چه بهعنوان یک عضو شورا هیچگونه خدشهای را به این مرز بندیها تحمل نمیکرد و وقتی هم کسی از این خطوط قرمز تخطی میکرد، هیچ تعارف و ملاحظهای نداشت؛ اما آنچه این عزیز پرواز کرده را از همان روزهای اول برجسته میکرد، رابطه و احترام ویژهاش به خواهر مریم بود. در انقلاب ایدئولوژیک در میان هجوم تردیدها و انبوه لجنپراکنیها لحظهای درنگ نکرد. با تیز بینی مسیر انقلاب و رهایی را از همان لحظات اول دریافت. سلام تاریخی و بهیاد ماندنی او در مراسم انقلاب ایدئولوژیک ـ که همین امروز و باز هم دیدیم ـ در ۳۰خرداد سال۶۴ و سخنرانیاش از جانب پرسنل ملی و مردمی ارتش بهخصوص عقابان تیز پرواز نیروی هوایی، عمق عشق و علاقه او به خواهر مریم را نشان میداد. به هنگام انتخاب خواهر مریم بهعنوان رئیسجمهور برگزیده شورا در سال۷۲ باز هم سرهنگ معزی پیشتاز بود و الآن کلام او را شنیدیم که میگفت که عقابان تیز پرواز فرماندهای عالی بر بالای سر خودشان دارند. در کمتر سفر و هیأت سیاسی بود که خواهر مریم را همراهی نکند. در هیچ بحث سیاسی نبود که بر نقش خواهر مریم برای آینده ایران نگوید. بارها و بارها حتی با گلهمندی و خطاب و عتاب میگفت به اندازه کافی بر طرح ۱۰ مادهای مریم رجوی تأکید نمیکنید. او میگفت مریم و طرح ۱۰مادهایاش درمان دردهای مردم ایران است. سخن زیاد است اما یکی از معروفترین کلمات سرهنگ بهخصوص وقتی از نقشش در مورد پرواز تاریخی سخن به میان میآمد، متواضعانه میگفت مأموریت من ناتمام است. مأموریت اینکه یک نفر را بیاورم و حالا مأموریتم وقتی تمام میشود که هر دو را به ایران برگردانم. هر چند این عزیز از نزد ما سفر کرده اما عهد میبندیم که به سنتی که در میان ما به جای گذاشت پایبند باشیم و به او قول میدهیم که خواهران و برادران مجاهدش به همراه سرگرد عزیز مان حسین و بیژن عزیز، بیژن وکیلی این مأموریت را انجام دهند و مهر تابان را به سرزمین شیر و خورشید باز گردانیم. بدون شک عقاب تیز پرواز از آن بالاها این مأموریت را نظاره میکند. درود بر همگی.
پخش سخنانی از قهرمان ملی سرهنگ خلبان بهزاد معزی:
مسعود دارد از ارتفاع بالا میپرد. بهقول ماها بالای صدهزار تا دارد میپرد. آن جلو را قشنگ دارد میبیند چه خبر است. پس او پایین را میبیند، از آن بالا میگوید؛ «بپیچید! نپیچید!، اینکار را بکنید! نکنید! «؛ چون جلو را دیده چه خبر است. اینکه این پایین، جلو را نمیبیند میگوید چی بشه مثلا هر چه میرود جلوتر میگوید از اینجا باید بری خسته نشویم. میگوید آب نداری. میگوید آب واسة چی آنجا همه جا سبزی است. او از بالا دیده، جلو بیابان بیآب و علف است. همیشه در ذهن من است که افق دیدش از بالا برای این پایین مثل خودمان، غیرقابل تصور است. او از آن بالا، در افق خلبانی، چیزهایی را میبیند که از پایین دیده نمیشود. باید بگویم از دید من راه و روش و سازمانی که مسعود گذاشته ابدی است. یعنی مسعود باشد، نباشد، هرنقطهٔ دنیا که میخواهد باشد. مسیری که گذاشته و آنی که گذاشته بالای مسیر، چنان سفت و محکم است که... البته از ته دل آرزو داریم هر چه زودتر ببینیمش.
فلور صدودی، عضو شورای ملی مقاومت ایران
خیلی متشکرم از وقتی که به من دادید. دقیقاً باید بگویم آنقدر برایم سخت است که در چنین فضایی و در چنین برنامهیی صحبت کردن که زبانم قاصر است. جرأت میخواهد. واقعاً صحبت کردن در چنین جلسهیی با بزرگوارانی که از جناب سرهنگ گفتند. من بینهایت به سرهنگ احترام داشتم بینهایت دوستشان داشتم؛ بهخاطر بهخاطر همین صفاتی که خانم رجوی فرمودند.
دوستان سرگرد!
من انگیزه گرفتم که کوتاه هر چقدر که جرأت نمیکنم ولی کوتاه خدمتتون یک خاطره کوچک را از سرهنگ عزیز مان بگویم. علتش این است که همانطور که جناب سرگرد فرمودند طنز در زندگی سرهنگ عزیز مان جای خاصی داشت؛ و در زندگی عماد جان هم همینطور. بهخاطر همین که جناب سرهنگ هرجا که حضور داشتند به آن فضا، به آن محیط شادی میآوردند در آن محیط، حتماً با کلمهٔ طنز اگر سنگین بود محیط، یا به هرحال صحبتهای سیاسی سختی بود آن طنز باعث میشد که مقداری محیط عوض بشود.
عمادجان میگفت من وقتی سرهنگ را دیدم به هم ریختم که جنین شخصیتی اینجا و چقدر خوب انتخاب کرده، بابا چقدر خوشحالم که در آغوش گرفتند همدیگر را و عمادجان سرهنگ را ول نمیکرد. هر دفعه که سرهنگ و عماد جان همدیگر را میدیدند عماد جان اولین جملهای که میگفت این بود که سرهنگ یادت نرود من را با خودت ببری؛ و تنها جملهای که سرهنگ میگفت این بود: «شرطش این است که دیر نیایی».
من اینقدر غصهدار هستم و اینقدر غمگین هستم از اینکه سرهنگ عزیز مان... بهخصوص دلم میخواست سرهنگ عزیز مان آزادی ایران را میدید؛ ولی از آنجایی که خانم رجوی فرمودند و دوستان اشاره کردند حدود ۱۵روز پیش که سرهنگ سرحال سرحال بود ـ در جلسهیی که داشتیم صحبت میکردیم با دوستان شورایی ـ وقتی از ناراحتی برای ترک آقای اسدیان همه ناراحت بودند گفت که اصلاً جای غصه ندارد چرا اینقدر ناله و فغان میکنید اصلاً گریه ندارد برای چنین شخصیتی. شما باید جایش را بگیرید. مصمم باشید عزاداری نکنید. آن جلسه اصلاً به جلسه دیگری تبدیل شد.
من اینجا میخواهم بگویم در مقاومت ایران، چنین شخصیتی بیبدیل است. با صحبتهایی که خانم رجوی فرمودند، آقای جناب سرگرد گفتند یا همه دوستان شورایی، و همه مون میدونیم واقعاً انسانی بیبدیل، انسانی بزرگ بود و جایشان واقعاً خالی است. جایشان واقعاً خالی است. من هم تبریک میگویم هم تسلیت به خود برادر آقای مسعود رجوی، خانم رجوی عزیز، اعضای شورای ملی مقاومت، سارا و امیر عزیزم. درست است که برای ما در شورای ملی مقاومت، فقدان ایشان خیلی سخت است؛ ولی از آنجا که خود ایشان میخواهند که همه مبارزتر و همه محکمتر سرجایمان باشیم و راه ایشان را ادامه بدهیم و همیشه حضور ایشون را در کنار خودمان داشته باشیم. با تشکر از همگی شما.
مریم رجوی: با تشکر از فلور عزیز از حضورش و این صحبتهای بسیار خاطرهانگیز از آقای عماد رام و از جناب سرهنگ عزیز ما. همچنان که گفتید ویژگی برجسته هر دو این بود که بسیار سرشار، سرزنده و در هر جا که بودند آن جلسه و آن نشست، در واقع بهقول شما، آن اتاق پر بود از روحیه و سرزندگی و سرشاری، به هرحال من فقط یک جمله میخوام بگویم که آری آری، در روز آزادی حاضر و ناظرند. کما اینکه الآن هستند هم آقای عماد رام هم جناب سرهنگ؛ و روز جشن آزادی مردم ایران را آنها جلوداری خواهند کرد؛ با همان روحیه سرزنده و شوخطبعی همیشگی. در این شکی نیست. با تشکر از شما.
بهرام مودت، قهرمان ملیپوش فوتبال ایران، عضو شورای ملی مقاومت
ابتدا فقدان بزرگ سرهنگ بهزاد معزی را به شما خانم رجوی و مسعود عزیز تمام مجاهدین دوستان و همرزمان شورایی و همینطور دوست عزیزم، حسین اسکندریان و فرزندان سرهنگ به کانونهای شورشی به ملت ایران و بهخصوص به دبیر ارشد شورا خانم سلیمیان و برادر عزیزم، حسین مهدوی تسلیت میگویم.
سرهنگ معزی این عقاب کهکشان مقاومت در حماسه پرواز تاریخی که سرنوشت سیاسی ایرانزمین را تغییر داد، نقش بسیار ممتاز و شجاعانهای داشت، شخصیت ممتاز و بیهمتای این برادر رفیق و همرزم که من بشخصه ارادات خاصی به او داشتم؛ و این افتخار هم نصیب شد که در دوران سخت کرونا از طریق چت ویدئویی تقریباً هر شب تا قبل از بستری شدنش به اتفاق چند تن از دوستان در تماس باشیم؛ و او تاثیر زیادی بر من داشت. بیشتر و بیشتر به ویژگیهایش از جمله صداقتش، رک گوئی، نکته سنجی و مهمتر ایقاناش به پیروزی پی بردم؛ و همانطور که همه دوستان گفتند، به بذلهگوییاش.
عقاب تیز پرواز تاریخ ایرانزمین جاودانه شد. آن چه ولی در باورها و گفتارهای او همیشه بارز بود عشق به مسعود، مسئول شورای ملی مقاومت و احترام خاصی بود که برای شما داشت، خانم رجوی!
در هنگام دیدار با احترام به وی با یک سلام نظامی، خوشحالیام را از دیدنش نشان میدادم. البته همانطور که در صحبتهای قبلی خودش بود و بهعنوان یک وصیت است که ما هیچوقت نباید مرثیه خوانی کنیم و ماتم بگیریم ولی بگذارید بگویم که دلم تنگ است برای ادای احترام و سلامی دوباره به این عقاب کهکشان؛ در همان اتاق کوچک اما درخشان از وجودش. درود! درود! درود!
مریم رجوی: درود بر شما آقای مودت! هم خوشحال شدم دیدمتان در چنین روزی و هم تشکر از خاطرات شما که با هر کدام در واقع ما را دوباره میبرید به همه خاطرههایمان. به شما درود و سلام؛ بهخصوص به ارج و قدری که به ارزشهای برآمده از شخصیت زندگی و انتخابها و مبارزه سرهنگ دارید؛ و این خودش برای این مقاومت معنی دارد. معنیاش این است که پرچم سرهنگ خلبان مجاهد قهرمان، بهزاد معزی الآن تکثیر شده؛ در ابعاد کلان در دست همه یارانش. با تشکر از شما.
استاد محمد شمس آهنگساز، عضو شورای ملی مقاومت
با درود و عرض ادب به شما خانم و مریم رجوی و مسعود عزیزم و همچنین امیر و سارای معزی، فرزندان سرهنگ معزی. با درود و عرض ادب خدمت کانونهای شورشی و اشرفیان پرچمداران شرف و عزت مردم ایران و با عرض تسلیت به همرزمان عزیز شوراییمان و با درود و عرض ادب خدمت ملت قهرمان ایران ملت قهرمان ایران، از کلنل پسیان تا کلنل معزی
این سر که نشان سرپرستیست
بنگر که رها ز قید هستیست
وقتی خبر سو گوارانهٴ درگذشت دریغانگیز سرهنگ خلبان قهرمان ملی و مبارز و مجاهد بهزاد معزی را شنیدم، بیاختیار به یاد کلنل محمد تقیخان پسیان افتادم؛ افسری شوریده و عدالت جو که ستم و جور و جنایت و غارتگری قلدر تازه به دوران رسیدهیی به نام رضا خان را ـ که از پشتیبانی قوامالسطنته فاسد برخوردار بود ـ برنتابید و تا پای جان جنگید و قهرمانانه بهشهادت رسید. کلنل ما اما دل به دریا زدهای بود، سری پر سودا.
همه تن شور وفادارتر از هر چه وفا
قصهها از چشم و دلش آغاز شدند
او در همان پرواز تاریخسازش که مسعود۷ مسئول شورای ملی مقاومت را برای امر خطیر رهبری به پاریس رساند مرگ را زنده بهگور کرد. و درست مثل کلنل محمدتقیخان پسیان رها ز قید هستی شد و تا آخرین دم بر این پیمان استوار ماند. کسی بود که از همان نقطه عزم جزم کرده بود که تا انتهای حادثه برود و در جولانگاههای پر خطر و جانفرسا بیش و پیش از هر چیز از خودش گذشت و «من» خود را پشت سر گذاشت. عافیت را به گور قصه سپرد. همه اما و اگرها را زیر پا گذاشت و مغلطهکارها را به تاریخ واگذاشت. وادیها را یکی پس از دیگری پشت سر نهاد. از کسانی که اسیر لجنزار خود فروختگیشان بودند، بیزار بود و با پوزخندی به شب جانکاهشان واگذاشت.
سرهنگ ما همچون رودخانه پنهانی بود که هر گوشی صدایش را نمیشنوید. گوش جان باید میبود در پهنای رفتار و گفتارش در کنش و منش او اندیشهای به بار نشسته بود که هر قید و بندی را میگسست و نه فقط به پایداری فیزیکی که به پایداری روحی بیانتهایی دست یافته بود. همین بود که از همهٔ توفانهای بنیانکن ۴۰ساله گذشت و در اوج قدرت در کنار مقاومت باقی ماند. با سرفرازی عبور کرد و فرداها در دسترساش بود؛ و عاقبت آنچنان شد که عشق به تاراجش کمین کرد، و در آخرین وادی به مرز جاودانگی رسید و فانوسی شد برای جویندگان راه رهائی.
بعد از شهادت کلنل محمدتقیخان پسیان افسر وطنپرست و شورشگر. در توطئه مشترک رضا شاه قلدر و قوام السطنته، نخستوزیر جنایتکارش، پیکرش با سر بریده به تبریز آورده شد و در میان حزن و اندوه مردم وطنپرست بدرقه میشد. عارف قزوینی شاعر شوریدهٴ انقلاب مشروطه، با دیدن پیکر بیسر کلنل محمدتقیخان پسیان آنچنان برافروخته شد که در همان صحنه در رسای آن سرو بالا بلند آن دو بیت تاریخی را سرود:
این سر که نشان سرپرستیست
بنگر که رها ز قید هستی ست
به یاد آن بزرگوار قطعهای را نثارش میکنم؛ تقدیم شما عزیزان.
مریم رجوی: میخواستم مجدد از آقای شمس تشکر کنم، گفتم جایی که سخن باز میماند موسیقی کار خودش را میکند و شما هم به زیبایی هم سرهنگ را توصیف کردید و هم با هنرتان و با قطعهٴ زیبایی که اجرا کردید یاد او را گرامی داشتید.
دلم میخواست بگویم که امروز کهکشانی از شاهدان هستند؛ کسانی که نزدیک به ۴دهه با سرهنگ از روز اول تا لحظه آخر، با او بودند؛ و هر کدام به آن گواهی میکنند.
درود بر شما آقای شمس! هم از هنر بسیار عالیتان و هم از توصیفات بسیار زیبایتان. من دیگه اگر میخواستم بخوانم، همهاش را باید میگفتم. واقعاً زیبا بود. دستتان درد نکند. فکر میکنم، اینها همه در واقع، بیان گوشهیی از واقعیت است و دارایی این مقاومت، این جنبش و این شورا. دست شما درد نکند.
دکتر صوفی سعیدی، عضو شورای ملی مقاومت
با سلام خدمت خانم مریم رجوی بسیار محترم و عزیزم. به شما و به آقای رجوی، به سازمان مجاهدین خلق ایران به اعضای محترم شورا و به همهٔ کسانی که به مجاهد مبارز سرهنگ معزی را میشناختند، دوستش داشتند و او را ارج میگذاشتند؛ بهویژه فرزندان عزیزش، سارا و امیر، عمیقاً تسلیت میگویم.
من چندین دهه افتخار آشنایی و دوستی با سرهنگ معزی را داشتم. تعهد قاطع او همراه با یک دیسیپلین و ارادهٴ راسخ برای آزادی مردم و یک خصلت بهویژه نادر در میان برخی جوانمردی سرهنگ معزی برای من کاملاً تحسینبرانگیز بود.
همانطور که خانم رجوی خودتان، شما بهخوبی توضیح دادید؛ سرهنگ معزی شاخص مرزبندی بین شاه و شیخ بود. عاشق مجاهدین بود. یک مبارز رهایی مردم ایران بود. به عبارت دیگر اینطور بگویم: سرهنگ معزی مردی اینچنین بود. حرفش عمل بود و عملش تاریخساز؛ بودن او در تاریخ زندگی همگان تأثیرگذار بود و در تاریخچهٴ مقاومت ایران تعیینکننده بود. به واقع چه افتخاری برای همه که با یک چنین الگویی از انسان والا بودن، آشنا شدیم.
در خاتمه عرض میکنم، باید واقعاً باید درود گفت به روزی که سرهنگ مبارز مجاهد قهرمان بهزاد معزی زاده شد؛ درود! به زندگی پر مجاهدت و پر افتخارش و درود! به پرواز ابدیش.
مریم رجوی: درود بر شما صوفی عزیز، خیلی خوشحال شدم از دیدنتان و از سخنان واقعاً بسیار بسیار زیبا و تأثیرگذارتان در مورد سرهنگ. قطعاً که شما و همه یاران سرهنگ مطمئنم که راه او را ادامه میدهید. چه زیبا! گفتید از او. تعهد قاطع برای آزادی مردمش داشت. چه زیبا! گفتید که شاخص مرزبندی شاه و شیخ بود؛ و چه زیبا! گفتید که حرفش عمل بود و عملش تاریخساز و در تاریخچه مقاومت ایران و مردم ایران ماندگار؛ و باز چه زیبا! گفتید درود! بر او به روزی کهزاده شد، روزی که با انتخاب و مجاهدت و مبارزه ادامه داد و به روزی که به تعهداتش در پرواز عظیم روآورد.
درود! بر شما مرسی، سیر نمیشوم واقعاً از شنیدن و کلماتتان بسیار تکاندهنده است و فکر میکنم که شایسته سرهنگ است که در چنین روزی ما اینچنین موجی از احساسات و بیان واقعیتها را داریم؛ که بسیار هم شورانگیز است.
دکتر حسین جهانسوز، فوق دکترای بیوشیمی و شیمی دارویی، عضو شورای ملی مقاومت
در گذشت سرهنگ معزی من را هم شوکه کرد و هم باورش برایم خیلی سخت بود. در مورد سرهنگ مطالب زیادی در وبسایتهای مختلف، رادیو تلویزیونها، فیسبوک و توئیتر گفته شده؛ همینطور چون در گذشت سرهنگ همزمان با برنامه کهکشان گلریزان سیمای آزادی بود اشرفیها، اشرفنشانها، میهمانان برنامهٔ گلریزان، بهخصوص کانونهای شورشی ـ که سرهنگ به آنها شدیداً عشق میورزید ـ فرصت پیدا کردند که احساساتشان را نسبت به سرهنگ بیان کنند. راجع به صفات انسانی انقلابی و شجاعت سرهنگ هر چه بگوییم، هنوز هم کم گفتهایم. خواهر مریم در پیام تسلیتشان، سرهنگ معزی را چه زیبا با شهید حقوقبشر، با دکتر کاظم رجوی مقایسه کردند. شهید دکتر کاظم ۵۰سال پیش برادر مسعود را از اعدام به دست شاه جنایتکار نجات داد و ۴۰سال پیش سرهنگ معزی، با پرواز پروازهایش برادر مسعود را از دست خمینی جلاد ـ که قصد جانش را داشت ـ به پاریس منتقل کرد.
آقای رجوی، مسئول شورا هم در پیامی کوتاه ولی بسیار پر محتوا و عمیق سرهنگ معزی را عقاب تیز پرواز آسمان وفا، پوریای ارتش و سرمشق نه شاه و نه شیخ، امیر جنگاور و درویش وارسته توصیف کردند. یکی از خصلتهای برجستهٔ سرهنگ همانطور که شنیدید مواضع قاطعی بود که در شورا میگرفت؛ بهخصوص مرزبندی قاطعاش با شوراشکنها و این خصلت انقلابی سرهنگ میتواند درسی برای همهٔ ما باشد. برادر مسعود این صفت سرهنگ را با جملهٔ سرمشق نه شاه و شیخ بیان کردند. همینطوری که بارها شنیدید، چند هفته پیش در جلسهیی که برگزار شده بود، عدهیی از دوستان بهخاطر در گذشت مجاهد کبیر حمید اسدیان ناراحت بودند و سرهنگ گفته بودند برای در گذشت یک مجاهد خلق نباید گریست. باید سلاح مجاهد را که از دستش افتاده است، برداشت و به راهش ادامه داد. من هم با توجه به پیام و توصیه سرهنگ معزی متعهد میشوم که زار نزنم و سلاح سرهنگ مجاهد خلق را بردارم و به راهش که رسیدن به آزادی مردم ایران است ادامه دهم روحش شاد! با تشکر.
مریم رجوی: بسیار خوشحال شدم دیدمتان و واقعاً چه سرمایه عظیمی در این شورای ملی مقاومت وجود دارد؛ یارانی که اینچنین قدر و جایگاه تک تک یارانشان را میدانند؛ بهخصوص که الآن ما نشستهایم به بزرگداشت سرهنگ معزی و من فکر میکنم که واقعاً به کوری چشم دشمن چنین سرمایهٔ عظیمی جای دیگری وجود ندارد. همین صحنه خودش بالاترین نشان است از قدرت این آلترناتیو، از قدرت این مقاومت، از همبستگی این مقاومت که اجازه نمیدهد هیچ پرچمی بر زمین بماند و آن را بلند میکند و صد بار بیشتر از قبل تلاش میکند جای آن را پر کند؛ همچنان که خود سرهنگ معزی خواست. درود! بر شما.
دکتر منشور وارسته، عضو شورای ملی مقاومت
پرواز کن آن گونه که میخواهی. نمیدانم از کجا آغاز کلام کنم و در کجا تمام کنم حرفم را؛ آن هم وقتی به قدردانی از قهرمان ملی میپردازیم. چه ناباورانه! میروند آنهایی که دوستشان میداریم. زندگی یک سال اخیر، شرایط پاندمی مصداق اشکها و لبخندهاست. از یکسو شاهد دستآوردهای غرور آفرین مقاومت هستیم؛ همچون رژه شورشگران در همیاری شکوهمند امسال سیمای آزادی، از سوی دیگر شاهد از دست دادن یاران هستیم؛ یارانی چون مجاهد حمید اسدیان و اکنون دوست برادر فقیدم جناب سرهنگ که پروازش بسوی ابدیت خلأیی در زندگی من پدید آورد زیرا که من بشخصه این توفیق را داشتم که همواره مورد لطف و محبت او باشم. هر دو هفته یک بار زنگ میزد که کی میآییم به اور. منظورش من و آقای فرشید بود. میگفتم هفتهٔ دیگر؛ و او با وقار میگفت بسیار خوب رسیدی زنگ بزن! بیایم ایستگاه شما را بردارم. در یکسال اخیر نیز بیاغراق هر شب تا پرواز ابدیاش از طریق اسکایپ، ساعتها هم نشینی با او نصیب من شد.
با نهایت تأسف و تاثر فقدان خلبان بر جسته، قهرمان ملی سرهنگ بهزاد معزی گرامی را به بازماندگان ایشان، به شما خانم رجوی، به مسئول محترم شورا و به اعضای محترم و خانوادهٴ بزرگ مقاومت صمیمانه تسلیت عرض میکنم. گفته میشود نحوهٔ بر خورد ما با وقایع، پیروزیها و ناکامیها همه بیانگر شخصیت و کاراکتر ماست. شخصیت سرهنگ، گلچینی از صفات نیک بود و از سجایای اخلاقی. او همانا ساده و بیریا و شوخ طبع و آزادیخواهی مهربان و مسئول بود. وقتی از خاطراتش میگفت بهروشنی پی میبردی که از بیعدالتی و فساد رنج میبرد. به همین دلیل نیز به دو نظام شاه و شیخ پشت کرد. درویشی بود که خود را در خانقاه مجاهدین عاشق و مرید قطب خود مسعود میشمرد. الگوی یک انسان انقلابی فداکار و شریف بود، همواره مرگ با عزت را بر زندگی پر لذت برگزید. او الگوی انسانی جسور، میهنپرست و با پرنسیب بود. سرهنگ در ترسیم تابلو بزرگ زندگی اثری جاودانه از خود بر جای نهاد و به پروازی تاریخساز تبدیل شد؛ به اسطورهای که نامش بر تارک مبارزات آزادیخواهانه مردم ایران ثبت خواهد شد. چه گوارا، به درستی میگوید برای تشخیص زنده یا مرده انسان به شرف او نگاه کنید و نه به نبض او در حقیقت تاریخ آن فقید والا چراغ راهنمای عمل ماست که به ما آموخت که زندگی میدان آزمایش برای تکتک ماست و چه سعادتمند! آن کسی که در سمت درست تاریخ قرار گیرد.
آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست
با درود به روان پاکش، یاد عزیزش گرامی و راهش و مسیرش برای تحقق آزادی پر رهرو باد!
مریم رجوی: با درود بر شما آقای منشور وارسته میخواستم اول عرض تسلیت داشته باشم به شما بهخاطر فوت برادر گرامیتان؛ و اما اینجا در مورد پرواز قهرمان ما یعنی سرهنگ معزی بسیار زیبا گفتید: «ناباورانه میروند آنهایی که دوستشان داریم»؛ و چه زیبا! هم گفتید که رژه شورشگران در همیاری سیما خودش در واقع اوج پرواز همه آرزوهای همهٔ این یاران بوده و هست. همچنان که گفتید شخصیت او گلچینی بود از سجایای نیک اخلاقی؛ و باز چه زیبا! گفتید درویشی که خانقاه مجاهدین را انتخاب کرده بود و در واقع به آرزوش رسیده بود؛ و باز زیبا گفتید که زندگی میدان آزمایش و ابتلای تکتک انسانهاست و خوشا بهحال انسانهایی که اینچنین در این میدان، آزمایش پس میدهند. درود! بر شما. بسیار بسیار تشکر میکنم از بیانات بسیار بسیار انگیزانندهٴ شما.
دکتر حمیدرضا طاهرزاده، عضو شورای ملی مقاومت
عرض سلام و ادب دارم خدمت شما خواهر مریم عزیز و همین طور برادران و خواهران مجاهد در اشرف۳ و یاران شورایی، خانوادهٴ گرامی جناب سرهنگ و همین طور سایر رفقایی که اونجا هستند بهطور خاص جناب سرگرد و همینطور آقای وکیلی.
همونطور که گفته شد همهٔ نکاتی که میبایست در مورد جناب سرهنگ مطرح شده باشد، هر چیزی که بود، شما بهزیبایی کامل و بهاتم وجه بیان کردید و سایر دوستان همینطور؛ و دریچههای قشنگی جناب سرگرد از زندگی ایشان برای ما باز کرد. برای اینکه سرهنگ بسیار بسیار کم حرف میزد و همیشه گزیده میگفت.
چه میشد [اگر میتوانستم] بیش از آنچه که گفته شده، کلامی اضافه کنم؛ من فقط از ایشان نقلقولهایی را میکنم. جناب سرهنگ میگفت زندگی ما در مبارزه درست مثل کسی است که لباس رزم میپوشد، وارد ارتش میشود، بههر صورت وظیفه میپذیرد. باید تا آخرش برود. نمیتواند هر دفعه در مقابل یک مشکلی که قرار میگیرد، تصمیم بگیرد که این کار را بکنم، این کار را نکنم. هر روز در مقابل یک انتخاب تاریخی قرار بگیرم یا نه. این را میگفت. عین همان حرفی که خانم مرضیه میزد: «چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست». یعنی باید دیگر فاتحهٔ همه چیز رو خوند؛ و این کاری بود که جناب سرهنگ کرد. واقعاً فاتحهٔ همهٔ آن چیزی را که خارج از این مقاومت میتوانست داشته باشد، تحصیل کند و بهدست بیاورد و بهترینهایش را داشته باشه، زد. همانطور که گفته شد عزت را بر زندگی توأم با لذت ترجیح داد. و او بهواقع آنچه را که بین مسلمانها، حالا بحث خودمان است، بین ایرانیها بهطور خاص که یک شخصیت تاریخییی هست بهنام ابوالفضل. حضرت ابوالفضل فقط برای مسلمانها نیست. سایرین ایرانیها از جمله مسیحیها و غیره هم برایش احترام قائلند و قسم میخورند. برای اینکه سمبل سوگند وفا بود. جناب سرهنگ هم برای این مقاومت واقعاً درست مثل شخصیت ابوالفضل که تا آخر ایستاده بود و ذرهیی، کوچکترین شائبه و خللی در تصمیمش هیچوقت نبوده و تمام مواضعی که داشته هیچوقت نمیتوانست تحمل بکند که کسی بخواهد کوچکترین آسیبی حتی ناخودآگاه بهاین مقاومت و بهاین ارزشها بزند؛ و بههمین دلیل وقتی که بعضی از آن شوراشکنان و پیمانشکنان رفتند، مثل آب خوردن گفت واقعاً اینها خائناند و هیچ تردیدی در خیانتشان نیست. کما اینکه یک عده تشکیک داشتند در این مورد که مگه میشود بههمین سادگی گفت اینها خائناند؛ ولی از نقطهنظر سرهنگ هر کسی که بر تعهدات اخلاقیاش نسبت به مقاومت و بر پیمانهای خودش آگاهانه پشت کند، خائن است.
او سمبل ایستادگی و وفاداری بود. ما میگوییم که سرهنگ ویژگیهای اخلاقی، سجایای انسانی، فضائلش، شخصیتش، واقعاً نگاه کنید که چقدر مشابهتهای عجیب و غریبی با برادر بزرگوارمان، مسعود رجوی دارد. نمیدانم اگر این صحبتهای من پخش میشود برای ایرانیها، خوب است بدانند که واقعاً درویشترین، وارستهترین شخصیت تاریخ ایران، در حال حاضر مسعود رجوی است. با تمام اقتدارش و قدرتش و صلاحیتش و رهبری درخشانش، بهعنوان فرمانده کبیر این مقاومت واقعاً درویشی زندگی میکند و کرده. همهٔ عمرش، عین سرهنگ، درست مثل سرهنگ. سرهنگ هم بههمین دلیل خودش را در مسعود میدید، مسعود را در خودش میدید و همینطور با شما و همهٔ مجاهدین و این پیوندش تا آخرین لحظه، گسستناپذیر بود.
شما صحبت کردید از آن شخصیتهایی که در شهر شما هم بودند. یکی شون بود بهاسم آقای دکتر پیگوا، همانی که شما فرمودید. این آقای دکتر پیگوا پزشک هم بود و رئیس یکی از اون کمیتهها. مجذوب سرهنگ شده بود. میگفت که ایشون را دولت برده در یک مهمانسرای خیلی محقری اونجا اسکان داده. میگفت هر چی میگوییم، سرهنگ شما را ببریم جای دیگر. میگفت نه، نه، نه. من همینجا هستم. بعد ما که رفتیم با او صحبتکردیم، زیر بار نمیرفت.؛ ضمناً این کتابی هم که الآن هست که بههمت برادر بزرگوارمون حمید اسدیان کبیر تدوین شد این را هم زیر بارش نمیرفت. واقعاً زیر بارش نمیرفت.
یک بار در همین سفرهایی که من و برادر حبیب و برادر فرید این توفیق را داشتیم که خدمتشان رسیدیم بهاصرار یک ضبط صوتی را برادر حبیب تهیه کرد، گفت: «سرهنگ جان! هر وقت توانستی، بنشین و خاطراتات را همینجا بیان کن. میگفت آخه من کاری نکردهام. هر کس دیگری بود، این کار رو میکرد. من هم نشستم و هواپیما را گاز دادم.
شما نگاه کنید هیچوقت حاضر نمیشد از خودش چیزی را مطرح کند که یک مقدار شخصیتاش را برجسته کند. همیشه حتی در این داستانها خودش را مینیمیزه میکرد. نقش خودش را خیلی کمرنگ میکرد. من یادم است در یکی از سفرهایی که ما یک گروه موسیقی داشتیم. ببخشید نمیخواهم زیاد وقتتان رو بگیرم. ما بهاتفاق سرهنگ، بهنام گروه عارف بهکشورهای مختلف اروپایی و آمریکا سفر میکردیم برنامه اجرا میکردیم. از سوئد برمیگشتیم بهانگلستان. ایشان را در مرز انگلستان توی فرودگاه هیترو نگهداشتند. بعد، هر چه ما صحبت کردیم چرا، ساعتها ایشون را نگهداشتند. بعد ما رفتیم برخورد کردیم. گفتیم آخه چرا؟ گفتند ایشان هواپیما ربایی کرده.
گفتیم باباجون این بزرگترین خلبان ایران است. وقتی که در ذکر مناقب ایشان و صلاحیتهایشان گفتیم طرف مونده بود. میگفت پس چرا خودش هیچ چیز نمیگوید که چی بوده؟ اگر میگفت خوب ما سریع راهش میانداختیم. یعنی اصلاً حاضر نبود یک ذره خودش را خرج کند.
بههر صورت من سپاسگزاری میکنم از اینکه این وقت را به من دادید. اگرچه من بر سر مزارشان هم دیروز احساساتم رو بیان کردم. فقط میتوانم بگویم که واقعاً درود! بر این مقاومت، درود! به رهبری این مقاومت، درود بر شما که این مقاومت تجلی و در واقع میعادگاه همهٔ ارزشها، همهٔ آزادیخواهان، همهٔ آن چیزهایی است که بشریت برای آن میجنگد. قرنها انسانها دنبال چیزی بودند برای آن انسانی که همهٔ مکاتب دنبالش بودند، شما این انسانها رو میسازید. سرهنگ هم با همان خصائل اخلاقی که داشت، آمد در درون این مقاومت و بعد بهقول دکتر هزارخانی چند وقت پیش میگفت آخر چرا این قدر میگوییم سرهنگ. مدار ایشان خیلی بالاتر از سرهنگ است. از امیرها هم خیلی بالاتر است. بههر حال این امیر سلحشور و جنگاور ما، ما رو ترک کرده؛ ولی واقعاً از روزی که رفته بیش از هر زمان ما سرهنگ را با خودمون احساس میکنیم و در قلبمون احساس میکنیم و بهخاطر تغییراتی که در زندگی ما و در منش و سلوک ما، در طی این همه سالها ایجاد کرده از او سپاسگزاری و قدردانی میکنیم؛ و واقعاً همهٔ ما رهین منتش هستیم، بهخاطر آن کار بزرگی که کرد. همینجا بندهٴ کوچک و حقیر هم میگویم و تأکید میکنم مثل خودش سرهنگوار رسالتش را بهدوش خواهیم گرفت. البته نمیتوانیم مثل او باشیم. تلاش میکنیم و تا آخرین قطرهٴ حیاتمان، تا آخرین نفس همونطور که اون میخواست راه را ادامه خواهیم داد.
درود بر شما خواهر مریم! ضمن اینکه میدونم چقدر این هفتههای اخیر برای شما سخت بوده، از دست دادن مجاهدین قهرمانی که این روزها آنها هم جاودانه شدند و گویا نمیخواستند سرهنگ تنها باشد. از جمله خواهر بزرگوارمان، خواهر لیلا شمس و سایر برادران و خواهرانی که رفتند. درود! بر شما. درود! بر عزم جزم همهٔ مجاهدین. نمیدونم آیا وقت هست؟ خواهر مهناز از من خواسته بودند قطعهٴ کوتاهی هم اجرا کنم. نمیدونم اگه وقت هست بهیاد سرهنگ این کار را انجام بدهم. اگر هم نه که دیگر مزاحم نمیشوم.
خواهر مهناز: بفرمائید! برادر طاهر!
طاهرزاده بعد از اجرا:
میدانید سرهنگ خیلی به موسیقی علاقهمند بود و در جوانیاش هم ویلون میزده و همیشه هم به ما لطف داشت به گروه هنری به هر صورت.
مریم رجوی: با تشکر از شما آقای طاهرزاده خیلی ممنون از تار زیبایی که به یاد سرهنگ نواختید. من نمیدانستم الآن فهمیدم که ایشان ویلون هم میزده؛ البته ایشان واقعاً همه هنرها را داشت و هیچ بعید نیست که بسیار هنرهای دیگری داشته باشد که ما ندانیم ولی چه زیبا! گفتید کسی که عزت را انتخاب کرد بر هر جنسی از زندگی با لذایذ آن؛ و چه زیباتر گفتید که سمبل سوگند وفا و سمبل ایستادگی و پایداری در مقابل هر جنسی از خیانت و بیوفایی و ناپایداری بود. درود! بر شما و با تشکر از همه توصیفات. در واقع پروژکتور جدیدی را به شخصیت جناب سرهنگ برایمان روشن کردید. باور کنید تکرار نیست و همه اینها بیان یک واقعیت هست که تازه گوشهیی از همهٔ واقعیت است. دست شما درد نکند
پرویز خزایی، نمایندهٔ شورا در کشورهای اسکاندیناوی
با درود فراوان به سرکار خانم مریم رجوی و دوستان و یاران اشرف۳ و شورای ملی مقاومت. من بسیار مفتخرم که فرصتی پیش آمد امشب در جوار شما، در کنار شما احساس دلم را بگویم و احساس دلم این است:
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
حالا این جوشیدن میتواند گریه کردن باشد که جناب سرهنگ به ما گفته که غلط میکنید نباید گریه کنید، ولی میتواند هم عشق و صفا و عزم مبارزه برای ایران عزیز مان باشد. خاطراتی که من دارم همانطوری که سرکار خانم رجوی با تعظیم مقابل شما میگویم. خوب شما میدانید وقتی من پیوستم دو تا پیوستگی داشتم؛ یکی مخفیانه بود، توی سفارت، یکی بعد که اعلام کردم، در ۱۹۸۲ و همه میگویند. من خودم فکر میکنم خاطرات من آن موقعی بود که جناب سرهنگ عزیزم را توی پاریس دیدم. خاطرات من عقبتر میرود. ما در سفارت بودیم و شنیدیم که سرهنگ قهرمان ما این مأموریت را انجام داد و رسید به پاریس. من آنجا در سفارت یک جشن گرفتم. به من گفتند این جشن مال چیست آقای خزایی؟ گفتم این جشن... [نمیتوانستم بگویم مال جشن آوردن مسعود رجوی به دنیای دموکراتیک برای اعتلای مقاومت است] گفتم جشن تولد مادر من هست! آنها هم گفتند. واقعاً به شما میگویم که قاطعیت و مبارزه این سرهنگ عزیز مان ـ که همانطور که بهرام مودت گفت هرشب باهم صحبت میکردیم، گپ میزدیم و قاطعیت و عشق و علاقه او به ما نیروی مقاومت و پیروزی میداد. وقتی من میگویم که «نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم» جوشیدنی که گریه کردن، نه نیرو گرفتن برای مبارزه است و این را در سرهنگ من دیدم. به ما میگفت که شما حق ندارید برای کسی گریه کنید. شما این را بهعنوان یک موتور محرکه برای مقاومت استفاده کنید. من واقعاً خوشحالم که که این مبارز بزرگ برای ما درسهای زیادی داشت. همانطور که بهرام مودت، دوست عزیز و همرزمم گفت ما هر شب باهم صحبت میکردیم. مسائلی که ایشان می گفت. اطلاعی که ایشان داشت به ما درس می داد. اگرچه به ما بهطنز هم رفتار میکرد. حالا طنزی که شما گفتید، آقای هزارخانی گفت، خانم فلور گفتند این طنزها هم به ما کمک میکرد. برای اینکه به عقیده من زندگی ترکیبی است از جدیت و طنز. طنز یکی از جدیترین مسائل زندگی بشری است برای همین که من همیشه همان چیزی را که گفتهام که حافظ عزیز ما میگوید: «براو نمرده به فتوای ما نماز کنید!»
برای همین هست که ما سوگواری نمیکنیم. درست است چیزهایی که سرگرد عزیز مان، اسکندریان گفت. من این قول را به سرهنگ میدهم که من گریه نخواهم کرد. خودم را نگه داشتم و گفتم که این چیزی که سرهنگ گفته برای من چیزی دیگر است. برای من چیزی است که تشویقم میکند که بگویم که تیر که آتش است، تیر پرواز است. سرهنگ معزی و یارانش مثل جناب سرگرد و دیگران واقعاً شلیک کردند این تیر، به سوی ایرانزمین به پرواز درآمد. از آن ور آن کمانی که آرش کمانگیر فرستاد. جناب سرهنگ و یارانش فرستادند تبدیل شد به تیرها و کمانهای کانونهایشورشی در ایران زمین. تکریم به خانم مریم رجوی و مقاومت که این تیری که جناب سرهنگ فرستاد به فضای خارج کشور ایران الآن در کمانهای ارتش آزادیبخش و کانونهای شورشی دارد کار میکند. با درود به شما و تشکر از خانم رجوی بهخاطر این برنامه عالی که ترتیب داده است.
مریم رجوی: درود بر شما آقای خزایی! مثل همیشه شما هم خاطرات زیبایی دارید ولی همچنان که گفتید خودتان هم از پیشکسوتان این مسیر و این راه و این شورا و این آلترناتیو بودید. خدا حفظتان بکند که همیشه در خط مقدم سیاسی مقاومت حاضر بودید. مطمئنم که جناب سرهنگ امروز در شما در تکتک اعضای شورا زنده است و راه و آرمانش و پرچمش بیش از پیش در اهتزاز است. به کوری چشم دشمن و همه همپالگیهای او. این پروازها، این مقاومت را نه تنها ضعیف نمیکند؛ بلکه برعکس عزمش را جزمتر میکند برای صد بار بیشتر جنگیدن و جنگیدن و جنگیدن و نهایتاً رسیدن به هدف یعنی آزادی مردم و سرنگونی این رژیم ددمنش جنایتکار و قصاب. درود! بر شما.
دکتر احمد رجوی، عضو شورای ملی مقاومت
با سلام و با اجازهٔ خواهر مریم خاطرهای را از جناب سرهنگ مطرح میکنم بهعلاوهٔ یک شعری با این زبان قاصر؛ همچنین با اجازهٔ همه آچار فرانسهها، در اشرف بودیم و یکی از این خواهران مسئول چند تا از این گردانها را جمع کرده بود که با آنها صحبت کند، عرض کنم در این جمع من و جناب سرهنگ در آخر صف نشسته بودیم. بعد از مدتی جناب سرهنگ یکباره برگشت گفت: «آچار فرانسه است». من با تعجب نگاه کردم که منظور چیست. بعد گفتم منظورت چیه؟ گفت: «اینها بلدند، هر پیچی را میتوانند باز کنند». این را من بهعنوان مزاح گرفتم ولی هر چه زمان گذشت متوجه شدم که این چسب ایدئولوژیک در واقع واقعیتی بود که جناب سرهنگ داشت و در آن لحظه به من گفت که در واقع باید به او گفت دست مریزاد که این واقعیت را در آن لحظه مطرح کرد. وقت شما را زیاد نگیرم. در این مرحله فکر کردم که جای آن دارد که یادی از عزیزان شوراییمان، از جمله کاک صالح، جابرزادهٴ عزیز، آقای رام، آقای سخایی، منصور قدرخواه، مرضیه، مرجان، یزدان، معصومه، حمید اسدیان، آندرانیک، سعیده و همچنین سرهنگ بکنم و وجه مشترک همه آنها را وقتی در ذهنم بالا و پایین میکنم شعری بود که در بچگی بابای ما به ما یاد داده بود. اجازه بدهید با اون شروع کنم و با شعر اردو ختم کنم. شعر این بود:
رنج را حتی چو مقصد شد بزرگ
گرد گله توتیای راه گرگ
این این عزیزانمان را که نگاه میکنیم این واقعیت در مورد همهٔ آنها صادق است.
شعر اردویی را نسبت داده بودند به اقبال لاهوری و بعد معلوم شد که مال یک آقایی است به نام سید صادق حسینی کاظمی. در مجموعه کلامش با عنوان «برگ سبز» گفته است. [به اردو برایتان میخوانم]:
تندی باد مخالف سن اگر راه عقاب
که تو چنتیهه سجه اونجا اورانیکه گهی
ترجمه شعر این است:
ای عقاب تیز پرواز از تندی باد مخالف نهراس. باعث میشود که بالاتر و بالاتر بروی.
ببخشید! همین را فقط میخواستم بگم که این عزیزان ما همه باعث شدند که ما هم دنبالهروی این عقابان تیز پرواز بشویم.
مریم رجوی: خوشحال شدیم دکتر احمد! مرسی از تمثیلها از توصیفها و از خاطراتی که از سرهنگ میگویید. هر کدام همچنان که گفتم ما را به گوشهیی از شخصیت و ارزشهای نهفته در او میرساند. نکاتی که از حضورش در ارتش آزادیبخش با خودتان گفتید، خیلی جدید بود و ما این را اصلاً نشنیده بودیم. با تشکر از شما. خیلی ممنون.
نسرین سیفی، عضو شورای ملی مقاومت ایران
با سلام خدمت شما خواهر مریم، خدمت تمامی اعضای شورا، همه حرفها را دوستان، راجع به سرهنگ، خیلی بهتر از من و قشنگتر از من بیان کردند. خیلی سعی کردم با خودم کار کنم که احساساتی نشوم، همانطور که دکتر هزار خانی فرمودند بعضی از غیبتها را بهسختی میشود تحمل کرد. بههرحال من میخواستم از طرف خودم پرواز آخرین عقاب تیزپرواز آسمان آزادی ایران را به شما خواهر مریم، به برادر مسعود، به همرزمانم در شورای ملی مقاومت، به مردم ایران و به اشرفیهای عزیز در اشرف۳، مخصوصاً به کانونهای شورشی تسلیت بگویم؛ و همینطور به فرزاندان عزیزشان امیر و سارای عزیز. صحبتهایی که کانونهایشورشی میکردند در آن ۴روز برنامهٔ کهکشان گلریزان [که واقعاً خودش یک برنامهٔ طولانی دیگری را میخواهد که در مورد آن صحبت کنیم] چطور عشق و علاقهٔ خودشان را به سرهنگ بیان میکردند و اینکه راه ایشان را ادامه خواهند داد. شنیدن صدای فرهاد و بهنام، خشمشان، فریادشان و اینکه راه سرهنگ را ادامه خواهند داد تا اینکه آزادی مردم ایران را محقق کنند، واقعاً تکاندهنده بود برای خود من.
از صداقت، افتادگی و فروتنی سرهنگ، از شوخ طبعی و طنزش همه دوستان به قشنگی و خیلی بهتر از من گفتند. من تنها چیزی که من میخواستم بگویم این بود که تجدید عهد کنم با شما با برادر مسعود، با سرهنگ و با همان سرمشق نه شاه و نه شیخ، راه ایشان را ادامه بدهیم و پرچم ایشان را برداریم و آزادی مردم ایران و رساندن شما و برادر مسعود به تهران را محقق کنیم. قطره کوچکی باشیم در راه آزادی و تجدید عهد میکنم که تا آخرین قطرهٴ خون در این راه خواهم بود تا آزادی به مردم ایران برگردانده شود. خیلی ممنون از وقتی که در اختیار من گذاشتید.
مریم رجوی: با تشکر از شما نسرین عزیزم. میدانم که بسیار دلسوختهاید ولی همچنان که همهٔ یاران دارند میگویند در پرواز حمید اسدیان، خود سرهنگ به همه گفت و این درس را داد که نباید اجازه داد که این غم و غصه برما غلبه کنه بلکه باید شورید و پرچمهای آنها را بلند کرد و تبدیل کرد به عزم صد برابر برای جنگ هر چه بیشتر؛ بنابراین درود بر شما و مطمئنم که این توصیهٔ سرهنگ را همه، از جمله شما اجرا خواهید کرد.
گیسو شاکری هنرمند مقاومت
سلام میکنم به همه عزیزان، یارانی که اینجا هستند سلامی بسیار گرم و با عشق به شما مریم عزیزم چقدر خوشحالم که میبینمتان. البته شاید توی شرایط جالبی نیست اما بههرحال زندگی همین است ما یک روز میآییم و یک روز میرویم. توی این قطار همه سواریم اما ای کاش که همهمان بتوانیم مثل سرهنگ بیاییم و برویم. هم توی قلبها جا داشته باشیم، هم کارهایی بکنیم کارستان؛ کارهایی که از پس هر کسی بر نمیآید. کاری که سرهنگ کرد، یادش را ـ بهجز اینکه در قلب ماست ـ آزادیخواهان زنده نگه میدارند. جاودانه یادش. او اسمی ماندگار و پرافتخار در تاریخ مبارزات ایران، در کتاب تاریخ ایران از خودش به جا گذاشت. در برابر شما یاران کهنسال ـ که چندین دهه با سرهنگ بودهاید ـ شاید جسارت بخواهد که من حرف بزنم اما بعضی از آدمها هر چند خیلی کوتاه هم ملاقاتشان میکنیم، اثری بسیار عمیق توی روحیه آدم میگذارند؛ و سرهنگ از آن آدمها بود. بهقول نیما «یاد بعضی نفرات زندهام میدارد»؛ و سرهنگ از آن آدمهاست که هر وقت من به او فکر میکنم اولاً که لبخند روی لبم میآید و بعد فکر میکنم که چه انسان والایی! چقدر من خوشبخت بودم! که توانستم در این دوران کوتاه چنین آدمی را بشناسم. بنابراین همانطور که خودتان گفتید در حقیقت هر چه غیر از عشق ببینیم باطل است؛ و این دیوانگان عشق، همه اینجا نشستهاند که سرهنگ هم یکی از آنها بود. دیوانگان عشق، دیوانگان عشق به آزادی، مگر رفتنی هستند؟ فقط چشمان ما نصیب دیدنشان را از دست میدهد؛ وگرنه سرهنگ و سرهنگها و دیگر عزیزانی که در این روزها، خصوصاً سال کرونایی از دست دادیم، همیشه در خاطر ما هستند و راهشان را ادامه خواهیم داد. چون همانطور که همهٔ دوستان تکرار کردند، من هم میگویم وقتی یک نفر سر به زمین میگذارد ما باید توان و انرژیهایمان را باید ده برابر بکنیم. همینطور هم شده. بعد از یک روز، من در همیاری دیدم که کانونهایشورشی عکسهای سرهنگ را پرینت کرده بودند. اصلاً چه سعادتی از این بیشتر! واقعاً درود! بر سرهنگ، درود! برهمه عزیزانی که دارند راه او را ادامه میدهند. فکر کردم حال که همه از طنزش در صحبت کردن حرف میزنند، حیف هست که من این را نگویم. بههرحال فکر میکنم که سرهنگ هم خوشحال میشود که این را بشنود. من اولین باری که سرهنگ را ملاقات کردم قرار بود کاغذی را پرینت بکنم. بعد یادم نیست که خواهر مهناز به من گفتند یا برادر رضوان که این را بفرستید روی ایمیل سرهنگ که آنجا برایت چاپش بکند. بعد من گفتم سرهنگ؟ چون من نمیدانستم کدام سرهنگ، گفتند که سرهنگ معزی من یکهو با خودم فکر کردم که آی من میخواهم بروم چه آدم بزرگی را ببینم. سرهنگ معزی خب میدانستم که این شخصیت کار مهمی کرده. خودم را جمعوجور کردم که یک دفعه مواظب باشم که دارم میروم چنین شخصیتی را ببینم. بعد رفتم توی دفتر شورا دیدم که کسی آنجا نیست. دو تا اتاق بود که درهایشان را بسته بودند. رفتم دفتر صدا زدم: «سرهنگ معزی، سرهنگ معزی» بعد سرهنگ آمدند بیرون، خوب یک ذره مسن تر شده بودند. بعد یکهو گفت که ببینم یا حسین هستی یا یاعلی. من یکهو پرسیدم چی؟ منظورتان چیه؟ گفت ببین وقتی که یک جایی از در خونهیی رد میشی میگن یا حسین! زود برو تو، چون قیمه میدهند، اگر از دری رد شدی گفتند یا علی نرو حمالی! خلاصه، یا حسینی یا یا علی؟ بعد گفتند خوب بگو کار شما چیه؟ خیلی هم سریع، خوب من تعجب کردم که چنین آدمی ـ با ذهنیتی که از او داشتم ـ اینقدر افتاده، فروتن و شوخطبع باشد. خیلی سریع کار را انجام داد. چنین آدمی با آن افتادگی تأثیر عمیقی روی من گذاشت. بعد وقتی که رفتم توی اتاقشان دیدم واقعاً دیدم در کمال سادگی بدون منیت. خوب اینها ـ هر چند ۴دهه یا۵ دهه من از نزدیک ایشان را نشناخته باشم اما همین زمان کوتاه اینقدر اثر عمیق روی من گذاشت، اینقدر درس گرفتم. از تکتک شما، از تکتک مجاهدین؛ از تک تک، از خود شما مریم جان! من اینقدر درس گرفتم. اینقدر درس گرفتم. هر دفعه که صحبت میکنید اینقدر کلاس درس است برایم. واقعاً چقدر سعادتمندم که این آدم را شناختم و چقدر سعادتمندند انسانها اگر همینطور زندگی کنند که سرهنگ زندگی کرد. هر وقت میدیدمشان ـ همانطور که بهرام عزیزم هم گفت؛ شاید رقابت میکردم با بهرام نمیدانم. برایشان یک سلام نظامی میدادم بالا و بعد به آنها اشاره میکردم و میگفتم سرهنگ! ببین! چهار انگشت بین دو تا کفشهایم فاصله است. نظامی نظامی. اگر من را نبرید ایران دیگر با شما حرف نمیزنم، بعد میگفت بالاخره یک جایی جایت میدهم اینقدر شلوغ نکن! یک جایی به تو میدهم. به هرحال همیشه این آدم توی قلب من است. در تاریخه معلمی است که من از او که از او یاد گرفتم؛ هر چند مدت زمان کوتاهی سعادت این را داشتم که ببینمش. بههرحال با همهٔ شما همدردم همراهم همرازم و اسلحهٴ سرهنگ را برمیداریم و ادامه میدهیم. دوباره حاضر! حاضر! حاضر! راهمان را ادامه میدهیم. زنده باشید! خیلی از دیدن همهٔ شما خوشحالم.
مریم رجوی: درود! درود! بر تو گیسوی عزیز مثل همیشه جنگاور و رزمنده و پرشور و چه زیبا! گفتی چه خوشبختاند انسانهایی که هم در قلبها جا داشته باشند و هم کاری بکنند کارستان و اسمی ماندگار از خودشان باقی بگذارند و سرهنگ از این انسانها بود و باز چه زیبا! گفتی که چقدر خوشبختی که چنین آدمی را شناختی راست میگویی شناخت چنین انسانهایی قبل از هر چیز به خود انسان اضافه میکند. هر چه هم که شناخت انسانی بیشتر میشود از چنین انسانهای وارستهای به خودش اضافه میشود؛ و بعد چه زیبا! گفتی در حقیقت هر چه جز عشق بینی باطل است و این راز و رمز این مقاومت است. عشق و عاطفه و ایثار و فدا که در واقع در سرلوحه مجاهدین است؛ بنابراین همچنان که گفتی چنین پروازهایی توان ما را باید صد چندان کند و همچنان که باز تکرار کردی، در همیاری دیدی که چه با سرعت کانونها توانستند هم خاطرات سرهنگ را بگویند و هم عکسهای او را در سراسر ایران منتشر کنند. این خودش نشان میدهد که مردم ایران حق شناساند و تشخیص میدهند که باید برای چه انسانی چنین مایهگذاری کنند. من هم زیاد حرف دارم که بگویم ولی بسیار خوشحالم که تو را دیدم مواظب خودت باش باید با سلامتی صد چندان پرچم و سلاح سرهنگ را برداری برای آرمان و راه و مسیرش که همان آزادی مردم ایران و سرنگونی این دجالان است. درود! بر تو.
حسین فرشید، نویسندهٔ عضو شورای ملی مقاومت ایران
با درود فراوان خدمت شما سرکار خانم رجوی و بقیهٔ یاران شورایی و خانوادهٴ مقاومت. من وقتی فهمیدم که سرهنگ رفت، گفتم که ماهی سیاه کوچولوی مقاومت به دریا پیوست. اجازه بدهید قبل از هر سخنی فقدان عظیم و غمانگیز سرهنگ را خدمت شما خانم رجوی و خدمت برادرمان مسعود و بقیهٔ خانوادهٴ مقاومت و همچنین فرزندان ایشان تسلیت بگویم. واقعاً در این چند ساعت دوستان و بهخصوص خود شما همه چیز را دربارهٔ سرهنگ گفتید، چیز دیگری باقی نمانده که من بگویم؛ ولی من اگر اجازه بدهید خاطرهٴ کوچکی دربارهٔ سرهنگ بگویم. میدانید که من اغلب این مسائل جنگ سیاسی را دنبال میکنم؛ همیشه با سرهنگ صحبت میکردیم، هر وقت میآمدم پاریس آنجا مینشستیم صحبت میکردیم، برایش از این مسائل میگفتم، بسیار برافروخته و ناراحت میشد از این توهینها و بیاحترامیهایی که نسبت به برادرمان مسعود میشد. خیلی واقعاً برافروخته میشد؛ ولی وقتی من به او میگفتم که فلان کسک در مورد خود تو هم چیزی گفته، لبخندی میزد و میگفت بیخیال بابا ول کن! در همین زمینه خاطرهیی هست که حتماً میخواهم به شما بگویم. میدانید کسی که خودش را استاد دانشگاه و محقق تاریخ معرفی کرده، کتابی نوشته دربارهٔ زندگی شاه این کتاب در ۶۰۰صفحه است. در صفحه ۵۲۴ این کتاب (آدرس میدهم برای اینکه کسانی که میخواهند مطالعه کنند، مراجعه کنند) در آن صفحه چند خطی هم راجع به سرهنگ نوشته؛ در واقع راجع به آن زمانی که شاه رفت، فرار کرد و با هواپیمایی رفت که سرهنگ آن را هدایت میکرد، چند خط کوچک با اجازهٔ شما از روی کتاب میخونم که امانت را درست منتقل کرده باشم. مینویسد:
«شاه میخواست هدایت هواپیما رو خودش شخصاً به عهده بگیرد؛ اگرچه در گذشته چنین تصمیمی را به حساب عشق و علاقهٔ شاه به خلبانی میگذاشتند، این بار برخی از همراهان گمان داشتند که تأکید شاه بر خلبانی نوعی بیمه بود؛ نگران بود که برخی کارمندان ناباب، هواپیما را به سویی هدایت کنند که مطلوبش نبود. این بار از قضا نگرانیهای شاه بیاساس نبود، چند هفته بعد از این پرواز، خلبان اصلی تعیین شده از نیروی هوایی برای هدایت هواپیمای سلطنتی با کبکبه و دبدبه اعلام کرد که از مدتها پیش با نیروهای اپوزیسیون در تماس بود. سرهنگ معظمی نام داشت (دقت میفرمایید که این تاریخدان استاد دانشگاه به خودش زحمت نداده بود که برود جستجو بکنه که سرهنگ معزی را سرهنگ معظمی ننویسد). و سرخلبان پرواز شاه بود و مدعی بود که حتی قبل از برگزیدنش بهعنوان سرخلبان آن پرواز، به صف مخالفان پیوسته و گویا حاضر شده بود که هواپیما را با خودش به کوهی بکوبد. در ماههای قبل از انقلاب با مجاهدین خلق مرتبط شده بود و بالاخره هم او بود که مسعود رجوی رئیس مجاهدین و بنیصدر رئیسجمهور معزول را از ایران با هواپیمای دیگر به اروپا فرار داد».
من این را به سرهنگ گفتم، گفتم ببین چی نوشته! میخواهی چیزی بنویسی؟ میخواهی خودت جوابی بدهی؟ خندید و گفت بابا بیخیال ول کن! و راست میگفت، بیخیال برای اینکه این حرفهایی که اینها میزنند همچنان ادامه دارد تا روزی که رژیم خمینی سرنگون بشود. اینگونه ادعاها اغلب برای اینکه کتابشان اجازهٴ چاپ بگیرد، مصرف دارد.
خوب من بیش از این وقتتان را نمیگیرم، فقط برای خودم یادآوری میکنم که سرهنگ بهعنوان قهرمان تاریخی ملت ایران به تاریخ پیوست؛ نامش در تاریخ همواره خواهد ماند در کنار نام یعقوب لیث و بابک و مازیار و ستار خان و جد خود سرهنگ، عباس میرزای نایبالسلطنه که او هم کارهای مهمی کرد، و البته خوب نه در حد سرهنگ؛ کار سرهنگ چیزی بود که نسلهای بعد باید دربارهاش بنویسند و آثارش را ببینند. اجازه بدهید تشکر کنم از وقتی که به من دادید تا در این مورد صحبت کنم. متشکرم.
مریم رجوی: با تشکر از شما آقای فرشید! خاطراتی که از سرهنگ دارید میدانم وقت نیست والا همه شما میتوانید در مورد بهخصوص عقاید نقطه نظرات و موضعگیریها و عزم راسخ جناب سرهنگ در همهٔ صحنهها از جمله جنگ سیاسی ـ که بسیار بسیار در این رابطه تیز بود و قاطع ـ زیاد صحبت کنیم و همچنان که شما خودتان گفتید انشاء الله در فرصتهای دیگر. با تشکر از حضورتان و نکاتی که گفتید.
ابوالقاسم رضایی، معاون دبیرخانهٔ شورا
خواهر مریم من هم قبل از هر چیز پرواز سرهنگ معزی خلبان مجاهد را به شما و اعضای محترم شورا به خانواده مقاومت و سارا و امیر عزیز تسلیت میگویم. سرهنگی که برادر مسعود به زیباترین بیان در فراقش او را عقاب تیز پرواز آسمان وفا، پوریای ارتش و سرمشق نه شاه و نه شیخ نامید. با درود به روح پر فتوح سرهنگ مجاهد بهزاد معزی. من هرگز تصور نمیکردم کسی که همهٔ دوستان شورایی را به صبر و شکیبایی و اشک نریختن در سوگ برادر صدیق و عزیز مان، حمید اسدیان فرامیخواند، در فاصله زمانی کوتاهی به او ملحق شود. البته من میدانستم که سرهنگ با وجود علاقه زیاد به حمید و غمی عظیم که در فراق حمید در دل داشت، بهدلیل شخصیت مستحکم در قبال حوادث و مصائب، اینچنین به دیگران توصیه میکرد.
زمانی که سرهنگ را بعد از ۱۷ژوئن تبعید کرده بودند و حمید اسدیان نزدش رفته بود تا خاطراتش بنویسد. من و برادر عزیزم طاهر به همان شهر شومان نزدشان رفتیم، هر دو درویش وار زندگی میکردند. به حمید گفتم سرهنگ که درویش بود تو هم در او ضرب شدهای؛ ولی بیا باهم تحولی در این اتاق کوچک هتل ـ که محل اقامت سرهنگ در تبعید بود ـ ایجاد کنیم و با جابهجایی تخت و کمد قدری فضای بازتری برایش فراهم کردیم. خودش در بند این چیزها نبود. آری، «این عقابان راست جایی به سرا». همانجا فهمیدم طی مدت کوتاهی که در آن شهر بوده یکی از مشهورترین شخصیتهای آن شهر شده است. ما همه سرهنگ را دوست داشتیم. یک علاقهٔ عمیق و فزاینده، هر چقدر قدر دکتر کاظم شناخته میشد، علاقه به سرهنگ هم بهخاطر کار عظیمی که کرده بود، افزایش مییافت. در این ۴دهه من تقریباً همیشه با سرهنگ ـ که از فعالترین کادرهای دبیرخانه بود ـ همکاری داشتم. نظم و دقت و پرکاری و زندگی ساده و بیتکلف او واقعاً ستایشانگیز بود. هر روز ساعت هفت و نیم صبح سر کارش بود و تا آخر شب کار میکرد؛ البته ورزش یا راهپیماییاش ترک نمیشد. از نظر خبری کاملاً به روز و شاید به دقیقه و ثانیه بود و بعد از سلام و علیک آخرین تحولات را برایمان میگفت و با خندهای پشت آن هرگز فراموش نمیکرد که ضرر و زیان رژیم را هم بهدنبال آن خبر یادآوری کند. در امر سیاسی مواضعی روشن و قاطع داشت در جلسات شورا از استوارترین نفرات برای دفاع از اصول شورا بود و همیشه حرفهای روشن و قاطعش فصلالخطاب بود. چون از عمق وجودش و از البته از عمق فهم و آگاهیاش برمیخواست. میدانید چرا؟ چون سرهنگ معزی قهرمان از نزدیک مسعود را میشناخت و میدانست با پذیرش چه ریسک عظیمی شورای ملی مقاومت را بهعنوان چتر سیاسی و حفاظ سیاسی خون شهدا و رنج و شکنج زندانیان بهعنوان تضمین سیاسی آزادی در ایران فردا بنیانگذاری کرده است. به همین دلیل دفاع فعال از مواضع شورایی و نگاهبانی از مرز بندیهای آن ـ و روشنتر و مشخصتر از همه دو مرز سرخ نه شاه و نه شیخ ـ برای سرهنگ مجاهد ما نماد همیت و غیرت ملی وی در قبال ایران و استقلال و آزادی آن بود. خواهر مریم بسیار قدردان سرهنگ بود. من فکر میکنم هرکس شناخت درستتری از مسعود داشته باشد، بیشتر قدردان سرهنگ است و عجیب نبود که خواهر مریم اینقدر به او ارادت داشت. ما که در دبیرخانه شورا بودیم در هر مناسبتی یا سرفصلی یا عیدی شاهد بودیم که خواهر مریم به اتاق او سر میزد. بهخصوص در سالگرد پرواز در واقع خواهر مریم تکیهگاه معنوی سرهنگ بود و هر بار در مقابل توصیف خواهر مریم از کار بزرگی که او کرده بود با تواضع میگفت فقط انجام وظیفه بود. پرواز عقاب تیز پرواز ما درست وسط برنامهٔ همیاری بود و ما دیدیم که چطور هموطنان ما با تجلیل عظیم از سرهنگ نشان دادند که چه درک عمیقی از کار سرهنگ در رابطه با رهبر مقاومت دارند و به کار تاریخی او اشراف کامل دارند و قدر آن را میدانند. راستی امروز از صحبتهای سرگرد اسکندریان در مورد سرهنگ بسیار لذت بردم و او را کشف دوباره کردم؛ همچنین از حضور و سخنرانی عضو دیگر تیم پرواز برادر عزیزم بیژن وکیلی چقدر خوشحال شدم. او همان بیژن گرم و صمیمی بود. باید بگویم عروج سرهنگ همراه با خروش کانونهای شورشی همیاری این بار سیمای آزادی و همه شرکتکنندگان در آن و هموطنان را به اوج بالا بلندی ارتقاء داد.
در پایان خطاب به خلبان مجاهد قهرمان عزیز مان میگویم نسل مقاومت و همه مردم ایران خود را وامدار پرواز قهرمانانهٴ تاریخساز تو میدانند؛ به همین دلیل در مراسم یادبود و گرامیداشت پرواز نهاییات با تو عهد و پیمان میبندند که لحظهای از نبرد بیامان برای تحقق آرزوی قلبی تو که طلوع خورشید آزادی در میهن عزیز مان ایران است باز نایستند روزی که چشم مردم ما به قدوم رهبری مقاومت به خاک سر زمین شیروخورشید روشن خواهد شد.
مهناز سلیمیان: با تشکر از همه دوستان و تسلیت مجدد به همه و با اذعان به اینکه تعهدات همهمان در ماده کردن آرزوی سرهنگ بالاتر رفت، از همه تشکر میکنم و از خواهر مریم درخواست میکنم که بفرمایند.
مریم رجوی: سلام مجدد به همه شما دوستان رفقا و خواهران و برادران عزیز ایکاش! فرصت بود که همه میتوانستند از این فرصت استفاده کنند و گوشه کوچکی از احساساتشان را در مورد سرهنگ خلبان مجاهد قهرمان بهزاد معزی توصیف کنند؛ ولی باز هم خدا را شکر که از همین فرصت ما توانستیم بهره ببریم و به صبحتهای بسیار بسیار زیبای تکتک دوستان، به صحبتهای ارزشمندتون گوش بدهیم که به واقع حق سرهنگ عزیز را و مجاهدت قهرمان ملی ایران را بهجا آوردید. به شما درود! که در گرامیداشت سرهنگ معزی، بر آنچه که او بهخاطرش برخاسته بود، یعنی آزادی و رهایی ایران و دفاع از مسعود ارج گذاشتید و ستایش کردید. راستش من الآن اینجا انبوهی از نکات سخنان شما را دارم که فرصت نیست بخواهم یکی یکی به آن اشاره کنم؛ ولی واقعاً هر کدامش خودش یک دنیا معنا تویش هست و یک کتاب و شاید هم کتابها؛ مثلا از همین آخر شروع میکنم. آقای منشور وارسته به زیبایی گفت جناب سرهنگ درویشی بود که خود را در خانقاه مجاهدین، عاشق و مرید خودش (مسعود) میشمرد.
یا آقای طاهر زاده گفت سمبل مجسم سوگند وفا و پایداری و ایمان و در واقع مبارزه و ادامهٔ آن و در مقابلش جایگاه کسانی که به سوگند پشت میکنند و آن را زیر پا میگذارند و تا به کجا قبل از هر چیز خودشان را نازل میکنند، آن را برشمرد. بههرحال من اینجا نکات زیاد دارم چون فرصت نیست از آنها درمیگذرم. فکر میکنم که صحبتهای شما و تقدیر پرشوری که از سرهنگ و حیات مبارزاتیاش کردید به آن معنی هست که همچنان در پیشاپیش صفوف این مقاومت زنده است. پرچم در دست میرزمد و همه را به رزم و شورش برمیانگیزد. آنچه که این انسان را ارزشمند میکند و به شاخص و الگویی برای بقیه تبدیل میکند این است که بر سر دوراهیها همواره بین خودش و منافع مردمش و آزادی مردمش، بیشکاف دومی را انتخاب میکند. رنجها و سختیها را به جان میخرد اما به مسئولیت انسانی انقلابی و تاریخی خودش پشت نمیکند و تا آخرین نفس و تا آخرین دم حیات به این تعهد و عهد و پیمان وفادار است.
همین سخنان همین عواطف و آن همه پیامها که از مردم تحت سرکوب در داخل ایران بلافاصله بعد از فقدان سرهنگ عزیز مان دیدیم؛ پیامهایی که فرستادند، همین را اثبات میکند که از سرهنگ نه فقط یک نام نیکو باقی مانده، بلکه تاثیرات بسیار بسیار شگرف و انگیزاننده به جا مانده که ناشی از شخصیت والا و انتخاب والا و مسئولیت بسیار بسیار والای او بود که آن را به بهترین وجه انجام داد و آن همانا پرواز بزرگ، یا بهقول خود سرهنگ، پرواز پروازها بود. بههر حال چه سعادتی از این بالاتر که انسان آنقدر اثرگذار باشد که پس از پر کشیدن از این دنیا همچنان دیگران در جهت عالیترین و پاکترین اهداف انسانی و مبارزاتیاش سوق پیدا کنند، راه پیدا کنند، مشعل آنها بشود، فانوس راهشان بشود و این حاصل رنج ۴۰ساله و وفاداری و پایداری ستودنی اوست.
راست با مهر فلک هم سر شد
حالا سرهنگ عزیز و گرامی ما در اوج فلک و در پیروزی و ظفر است و تردید ندارم که پرچم خلبان مجاهد سرهنگ معزی و دیگر شهیدان و صدیقین راه آزادی تا روز پیروزی در دستان شما در اهتزاز خواهد بود.
امروز ما شاهد بودیم که بزرگداشت سرهنگ خلبان مجاهد خلق بهزاد معزی تبدیل شد به یک رژهٔ شکوهمند این آلترناتیو. یعنی این آلترناتیو بیبدیل شورای ملی مقاومت، این دیرپاترین ائتلاف تاریخ سیاسی ایران که به وسیله مسعود بنیانگذاری شد و با پرواز پروازها به اوج رسید و به ثبت داده شد. تا امروز در واقع یک تاریخ بسیار انگیزاننده و پرشکوه را برای مردم ایران رقم زده و الآن میبینیم چگونه دنیا فرق میگذارد بین مردم ایران و مقاومت ایران و آلترناتیو شورای ملی مقاومت و از آن طرف جنایتکاران، مستبدان، جانیان و قاتلان ۱۲۰هزار شهید، قاتلان ۳۰هزار زندانی قتلعام شده و قاتلان مجاهدین و مبارزان راه آزادی در این سالیان.
آری این استبداد مذهبی است در این طرف با این کارنامهاش و الآن هم در این دوران فاجعهبار برای مردم ما، یعنی دوران کرونا که مردم ما هزاران هزار و تا بهحال بیش از ۲۰۰هزار جانشان را از دست دادند؛ و از آن طرف این آلترناتیو پویا زنده و رویان رویان. علیرغم این پر کشیدن ها رویان است رویان رویان است. شکوفاست، شکوفاست و شکوفاست.
امشب واقعاً با تکتک کلمات شما، با توصیفات شما، با بزرگداشتی که از سرهنگ عزیز بهزاد معزی بهعمل آوردید، دوباره یک بار دیگر به بزرگترین شاهکار، بزرگترین خلق مسعود در تاریخچهٴ این مقاومت، یعنی تشکیل آلترناتیو شورای ملی مقاومت پی بردم که اینچنین علیرغم همه نشیب و فرازها پیچ و خمها، ضربات و دشنههایی که از دشمن در پیچ و خمهای این چند دهه خورده؛ ولی اینچنین رویان و شکوفان و متحد و یکپارچه بر اصولش، بر ارزشهایش و بر دفاعش ایستادگی میکند و از آن طرف میبینم مجاهدین صد بار شکوفا شدهتر از قبل همچنان بر عهد و پیمانشان و بر وفای عهدشان با مسعود صد بار بیشتر از قبل پای میفشارند؛ برای آن که بتوانند بر تعهد بزرگشان با مسعود یعنی سرنگونی رژیم ملاها پا بفشارند و آن را محقق بکنند؛ زیرا این تنها راه رهایی مردم ایران از شر ملاهای زنستیز، هنرمند ستیز، مردم ستیز و ضدبشر و ضد حقوقبشر و ضدتمامی ارزش هاست.
آری، این عهد و پیمانها نهایتاً به نتیجه خواهد رسید و دیر نیست روزی که مردم ایران، مقاومت ایران، شورای ملی مقاومت ایران و مجاهدین خلق ایران و کانونهای شورشی نتیجهٔ این تلاش چند دهه، این مبارزه خونبار و بسیار گرانقیمت را در آغوش بگیرند. نتیجه آن آزادی و رهایی مردم ایران است از شر این دشمنان ضدبشر، نتیجه آن رهایی و آزادی مردم ایران است برای رقم زدن سرنوشت خودشان به دست خودشان و با رأی خودشان و نوشتن تاریخ آینده ایران ایران آزاد و آباد و رها.
بنابراین من صحبتهایم را اینجا تمام میکنم این راهی است و انقلابی است تا پیروزی و مجدداً به روان پاک سرهنگ خلبان مجاهد بهزاد معزی و همه یاران این مقاومت که دلم میخواست از آنها یاد ببرم از مرجان شورشگر، از معصومه جوشقانی، از هنرمندان گرامی این شورا، مرضیهٴ عزیز، آندرانیک عزیز، عماد رام عزیز، منوچهر سخایی عزیز و همه و همه آقای عالیوندی آقای قدرخواه و همه یاران این شورا. درود بر همهشان مطمئنم که آنها الآن شاهد و ناظرند و قطعاً روز آزادی در میدان آزادی شاهد و ناظرند. درود! بر همهٔ شما خدانگهدار به امید دیدار.