728 x 90

کنفرانس بین‌المللی در ۲۰۰۰نقطه با حضور بیش از ۱۰۰۰زندانی از بندرسته (قسمت آخر)

ایدی لاش – خبرنگار، مدیر روابط عمومی
ایدی لاش – خبرنگار، مدیر روابط عمومی

سخنرانیهای شماری از شاکیان و شاهدان قتل‌عام ۶۷ و بستگان شهیدان مجاهد سربه‌دار از اشرف۳ و کشورهای مختلف جهان

 

نسل کشی و قتل‌عام سال ۱۳۶۷ در ایران

نه به مصونیت مسئولان جنایت

آری به حسابرسی سران رژیم

 

نظام میرمحمدی- زندانی سیاسی در رژیم آخوندی، وکیل دادگستری

باعرض سلام خدمت خواهر مریم عزیز و سپاس و تقدیر و تشکر به‌خاطر همه تلاشهایتان در جنبش دادخواهی برای سی هزار سربه‌دار سر موضع و هم‌چنین عرض سلام و تقدیر از همه نظریه‌پردازان و صاحب‌نظرانی که امروز در این کنفرانس شما و ما را همراهی کردند. تا بتوانیم عاملان و آمران قتل‌عام ۶۷ را به محاکمه بکشانیم. و با عرض سلام خدمت همه خواهران و برادرانی که در این جلسه پر شکوه حضور دارند. من نظام میر محمدی اجازه می‌خوام خودم را به‌عنوان یک حقوق‌دان و وکیل دادگستری معرفی کنم که هم قضاییه جلادان را تجربه کردم وهم به مدت یک ونیم سال در زندانهای اوین و گوهردشت شکنجه و بدرفتاری و خلاصه تا بی‌نهایت رفتن را تجربه کردم.

من به‌طور حرفه‌یی کار وکالت را از بهمن ما ۱۳۵۵ شروع کردم. بعد از این‌که جنبش ملی مجاهدین اعلام شد. اعلام هواداری کردم واز آن به بعد تلاش می‌کردم که در کارهای مربوط به هوادارانی که در درگیریها با پاسداران حزب‌اللهی‌ها و چماقداران حکومتی مضروب یا مجروح و یا حتی به‌شهادت می‌رسیدند پرونده آنها را دنبال کنم.

در فاز سیاسی بیش از ۱۱۰ پرونده در شهر تهران از شهر ری تا خود نواحی مختلف دادسراهای تهران تا شمیران را به عهده داشتم هم‌چنین در دو پرونده قتل یکی مربوط به مجاهد شهید شکرالله مشکین‌فام در مشهد و دیگری سیاوش شمس در اصفهان که درجه‌دار نیروی هوایی و هوادار مجاهدین بود و در اثر حمله اوباش و حزب‌اللهی‌ها به‌شهادت رسیده بود رسماً وکالت داشتم ولی در این پرونده‌ها مطلقاً و مطلقاً به هیچ جواب حقوقی و قضایی نرسیدیم. علت بسیار واضح بود. قضاییه جلادان که در رأس آن آخوند بدنام بهشتی، موسوی اردبیلی، صادق خلخالی، محمدی گیلانی و در زندان دژخیم بدنام اسدالله لاجوردی بود طبیعی بود که این پرونده‌ها راه به جایی نبرد.

 

شرح شکنجه‌ها و اعدام‌هایی که در اوین و یا گوهردشت شاهدش بودم خود مثنوی هفتاد من کاغذ است. که در این خلاصه و در این زمان کوتاه نمی‌گنجد و انشاالله به فرصت دیگری موکول میشه. ولی اجازه می‌خوام در رابطه با قتل‌عام ۶۷ و آنچه که امروز هم بسیاری از نظریه‌پردازان و صاحبنظران بهش اشاره کردند به دو نکته حقوقی به‌صورت خیلی مختصر اشاره کنم. اول این‌که مطابق ماده ۶ از اساسنامه دادگاه جنایی بین‌المللی لاهه کشتن یا آسیب جدی وارد کردن یا دشوار کردن شرایط زندگی به قصد نابود ساختن کل و یا بخشی از یک گروه ملی، قومی، نژادی یا مذهبی نسل‌کشی محسوب می‌شود بنا بر این مطابق همین تعریفی که ماده ۶ می‌کند هر دو فتوای خمینی که برای نابودی مجاهدین بوده دقیقاً از مصادیق بارز نسل‌کشی محسوب میشه. هم‌چنین مطابق ماده ۷ همین اساسنامه یعنی دادگاه جنایی بین‌المللی قتل، شکنجه، آزار و تعقیب یک گروه یا جمعیت، جمعیت مشخص به دلایل سیاسی، نژادی، ملی، قومی، فرهنگی، مذهبی و جنسی در عداد جنایت علیه بشریت است. بنا بر این آنچه که علیه مجاهدین از فاز سیاسی ارتکاب شده چه رسد به‌قتل‌عام سال۶۷ همه و همه در عداد جنایت علیه بشریت و به‌طور اخص نسل‌کشی محسوب می‌شود چون با فتوا خمینی شخصاً اراده کرده بود که کل مجاهدین را نابود کند. در همین رابطه خوب است که به فاکتهایی اشاره کنیم به‌خاطر این‌که این جنایت اصطلاحی است در حقوق که جنایت هرگز مشمول مرور زمان نمی‌شود. بنابراین آمران و عاملان این برای همیشه قابل پیگیرد هستند که صاحب‌نظرانی که امروز هم صحبت کردند به این موضوع اشاره کردند اما اجازه بدین به دو فاکت از خود رژیم اشاره کنم.

 

آخوند علی فلاحیان که سالیان زیاد وزیر اطلاعات رژیم بود در خرداد ماه ۹۶ میگه در رابطه با مجاهدین و تمام گروههایی که محارب هستند حکمشان اعدام است امام فرموده که حکمشان اعدام است امام مرتباً تأکید داشت که مواظب باشید اینها از دستتان در نروند.

پس بنابراین دلیل اثباتی و متقن در رابطه با نسل‌کشی با فتوی خمینی. فاکت بعدی مربوط به آخوند مصطفی‌پور محمدی که از طرف وزارت اطلاعات در سال۶۷ عضو هیأت مرگ بود و به‌اصطلاح وزیر دادگستری کابینه آخوند شیاد روحانی بود. میگه که افتخار می‌کنیم که دستور خدا را در رابطه با مجاهدین اجرا کردیم و بعد ادامه میده که جنگ ما با مجاهدین تمام نشده و هرکجا ما مشکلی داریم زیر سر مجاهدین است.

از قتل‌عام ۶۷ تا الآن ۳۳سال گذشته. تمام آمران و عاملان و سردمداران رژیم که از این موضوع هم دفاع کردند از رئیس‌جمهور وقتش، نخست وزیرش و رئیس مجلسش تا بقیه ۳۳سال گذشته اینها تلاش کردند این را پنهان کنند و مخفی نگه دارند اما متقابلاً بوده رهبری مقاومت و به‌طور خاص خواهر مریم که پرچم این جنبش را به دست گرفته و اجازه نداده که این به فراموشی سپرده بشه. رژیم حتی تابحال از این موضوع آن‌چنان پنهان‌کاری کرده که محل دفن شهیدان را به خانواده هاشان اطلاع نمی‌دهد. که این خودش به‌لحاظ حقوقی استمرار جنایت علیه بشریت است. بنابراین با سه دهه پشتکار مقاومت و به‌طور خاص تلاشهای ستایش‌انگیز حقوقی و سیاسی خواهر مریم قتل‌عام به‌عنوان یک موضوع جهانی مطرح شده و به مجمع عمومی ملل متحد راه یافته بنا بر این من هم به‌عنوان یک حقوقدان وظیفه آرمانی خودم می‌دانم که با ادای احترام به همه یاران شهیدم و هم‌بندانی که با آنها بودم که سربه‌دار شدند برای دادخواهی شهیدان قتل‌عام ۶۷ و قرار دادن آمران و عاملان این جنایت در برابر دادگاه و میز محاکمه و اجرای عدالت از هیچ تلاشی فرو گذار نخواهم کرد و بدین وسیله حاضر حاضر می‌گویم. درود بر شما.

 

ابوالفضل محزون – زندانی سیاسی در رژیم آخوندی، از شاهدان قتل‌عام۶۷

با درود به شهیدان قتل‌عام ۶۷که تا پای جان به عهد و پیمانشان با خدا و خلق وفا کردند و با خروش مرگ بر خمینی درود بر رجوی به خمینی و آل خمینی نه گفتند.

با اجازه خواهر مریم می‌خواهم گزارش بسیار کوتاهی از تحولات زندان قزوین در ماههای قبل از قتل‌عام بدهم. ابوالفضل محزون هستم سال۶۰ دستگیر و روانه شکنجه‌گاه اوین شدم. در یک دادگاه چند دقیقه‌ای به ۱۰سال زندان محکوم و بعد از مدتی به زندان قزل‌حصار و در سال۶۵ به زندان گوهردشت و یک سال بعد در زمستان سال۶۶ به زندان چوبیندر قزوین منتقل شدم

اواخر ۶۶ یک هیأت از تهران به زندان چوبیندر آمد با یکایک ما برخورد کردند و اتهامات را می‌پرسیدند همزمان پاسدارها در درون بند مشغول جستجو و بازرسی بودند که نهایتاً در جاسازی که بچه‌ها تعبیه کرده بودند یک رادیو و مقداری دست نوشته پیدا کردند و آنها را با خود بردند. مجدداً در اواخر اردیبهشت یا اوایل خرداد ۶۷ بود که یک هیأت دیگری به زندان آمد و صبح با تک‌تک زندانیان که برخورد می‌کردند یک برگه‌ای به آنها دادند و گفتند که اینها را پر کنید که تعدادی سؤال بود از قبیل این‌که آیا سازمان را محکوم می‌کنید؟ آیا حاضر به مصاحبه هستید؟ بعد از ظهر همان روز مجدداً اینها به بند آمدند و شروع به مصاحبه حضوری با زندانیان کردند. که سؤالات از این قبیل بود.

 

که آیا چند سال در زندان بودیم؟ آیا مصاحبه می‌کنی؟ اگر بیرون برید چکار می‌کنید آیا سازمان را محکوم می‌کنید؟ هرکس به این سؤالات پاسخ مناسب نمی‌داد به‌شدت مورد ضرب و شتم قرار می‌گرفت.

بعد از چند روز از این واقعه یک هیأت دیگری به بند آمدند. این بار لیستی در دست داشتند که اسامی زندانیان مجاهد در آن نوشته شده بود. به آنها گفتند وسایلتان را جمع کنید و به بیرون بند بروید. بعد ما فهمیدیم که همه این زندانیها و باضافه تعداد زندانیانی که در بازداشتگاه سپاه بودند و کلیه کسانی که در انفرادی همان زندان چوبیندر بودند همه را به زندان گوهردشت منتقل کردند. اینها کی بودند اینها اساساً کسانی بودند که روی مواضع خودشان پافشاری کرده و زندانیان مقاوم و آنطور که بعدها معروف شد زندانیان سرموضع بودند. همزمان ملاقاتهای ما در زندان چوبیندر قطع شد و ما کاملاً در بی‌خبری به سر می‌بردیم. تا پاییز سال۶۷ که به تعدادی از زندانیهای مارکسیسم ملاقات دادند و از این ملاقاتها ما متوجه شدیم که قتل‌عامی در کار بود. به این ترتیب روشن شد که وقایعی که از اواخر سال۶۶شروع شده بود با آن سؤال و جوابها و متعاقباً انتقال آن زندانیان به گوهردشت تماماً آماده‌سازی برای قتل‌عام بود. در میان آن رادمردان در میان آن رادمردان سر به‌دار من اسامی تعدادیشان که به یادم مانده اینجا ذکر می‌کنم.

محمدحسین برهانی، احمد برهانی که از این خانواده ما ۶شهید داریم.

مهدی جلالیان - هادی جلالیان-علی تاب- فرج نانکلی - یوسف یعقوبی- علی خلج- ابوالفضل هاشمیان - ابوالفضل خدابنده لو- اکبرعلیخانی- امیر صندوقچه ساز- علی گوارایی- فریده نوزعیم - نرگس خانبان- مهران اعتمادی- مصطفی قناعت- علی شهرکی و امیرشیشه‌گرها

آن قهرمانان پاکباز تا آخرین نفس برعهد و پیمان خودشان استوار ماندند و با نام خجسته مسعود بر طناب دار بوسه زدند. خون آن شهیدان امروز در خروش بلوچستان در خیزش خوزستان در کانون‌های شورشی و جوانان شورشگر که هر روز ابعاد گسترده‌تری به خودش می‌گیرد تجسم پیدا کرده و ما بار دیگر با آن شهیدان سرفراز عهد و پیمان می‌بندیم که تا سرنگونی رژیم آخوندی و استقرار آزادی و عدالت برای مردم اسیرمان دمی نیاساییم.

این معنای واقعی دادخواهی خون آن شهیدان است. درود برهمه شما

 

 

سیما میرزایی – از بستگان سربداران مجاهد خلق در قتل‌عام۶۷

سلام و هزاران درود بر ۳۰هزار گل سرخ سربه‌دار و سلام بر خواهر مریم عزیز و همه یاران مقاومت. من سیما میرزایی هستم که ۱۴نفر از عزیزانم به دست خمینی ملعون اعدام شدند. خواهرم خدیجه در سال۶۰ دستگیر شد و دو ماه مدام در زیر شکنجه بود. از او انزجارنامه‌ای علیه مجاهدین و مصاحبه تلویزیونی می‌خواستند که او گفته بود، این آرزو را به گور خواهید برد. و او مثل کوه ایستاد و در زیر شکنجه سرفراز و جاودانه شد. هفت نفر از عزیزانم، دو برادرم حسین و مصطفی و خواهرم معصومه و مهناز همسر برادرم و سه نفر دیگر از بستگانم بعد از گذراندن هفت سال زندان و شکنجه در تابستان خونین ۶۷ همراه با ۳۰هزار زندانی قهرمان سربه‌دار شدند. مجاهدانی که هرگز از آرمان و اعتقادشان کوتاه نیامدند و با فریاد آزادی، درود بر رجوی قهرمانانه بر طناب دار بوسه زدند. زبان من قاصر از توصیف شجاعت آنهاست. از این‌که بگویم چطور برادرم حسین نیمی از محکومیت هفت ساله‌اش را در سلولهای انفرادی در زیر شکنجه گذراند. از این‌که مهناز با مقاومت بر سر موضع خود سربه‌دار شد و تنها دختر کوچکش تا ابد از داشتن آغوش گرم مادر محروم شد. و یا خواهرم معصومه که با یک سال از حکم پنج ساله‌اش تمام شده بود ولی آزادش نمی‌کردند.

صلواتی جلاد می‌گفت، اگر امروز او را آزاد کنیم، فردا در اشرف در کنار مسعود خواهد بود. آن‌قدر در اینجا نگهش می‌داریم تا موهایش رنگ دندانهایش شود.

اما قتل‌عام۶۷ فقط به اعدام زندانیان سیاسی محدود نمی‌شود. همان‌طور که مجاهد شهید اشرف رجوی گفت، جهان خبردار نشد که بر مردم ایران و مجاهدین و مادران و پدران ما چه گذشت.

مادر و پدرم شبها در تنهایی خودشان ضجه می‌زدند و می‌گریستند. اما در مقابل جلادان قد علم کردند و از اعتقاد فرزندانشان حمایت کردند.

 

آنها همراه با نوه‌های خردسالشان که پدر و مادرشان در زندان بودند در سرما و گرما برای ملاقات از اوین به قزل‌حصار و از آنجا به گوهردشت می‌رفتند تا چند دقیقه‌ای دیدار هفتگی داشته باشند. که اکثر اوقات ممنوع‌الملاقات بودند و بچه‌ها گریه کنان به خانه برمی گشتند. لاجوردی جلاد بارها به پدرم گفت، من باید ریشه تو را بسوزانم چون فرزندان مجاهد خلق تحویل جامعه داده ای. چهار هفته متوالی خبر اعدام چهار عزیز. مصطفی من ۱۶ساله بود که دستگیر شد. ساک لوازم شخصی مصطفی را به پدرم دادند. پدرم می‌گوید مگر شما حکم ۸ساله به او نداده بودید چرا بعد از هفت سال زندان و شکنجه او را اعدام کردید می‌گویند چون خودش را، هوادار مجاهدین معرفی کرده بود. حسین محور مقاومت در زندان بود و جانانه از آرمان مجاهدین دفاع می‌کرد.

مادر همراه با دیگر مادران شهدا در خاوران و بهشت زهرا می‌گشتند تا شاید ردی از بچه‌هایشان پیدا کنند. یک‌سال بعد دژخیمان مادر را احضار کردند و گفتند اگر با ما همکاری کنی شماره قبر بچه‌هایت را می‌دهیم که مادر می‌گوید، بچه‌های من جانشان را فدای اعتقادشان کردند لعنت بر تو و امام دجالت باد که فتوای اعدام آنها را صادر کردید. که آنها مادر را زیر مشت و لگد می‌گیرند و بعد از ساعتها شکنجه او را به بیرون زندان پرتاب می‌کنند. و حالا بعد از ۳۳سال ما جوشش خون سربه‌داران ۶۷ را در عزم کانون‌های شورشی، در قیامهای مردمی و در جنبش دادخواهی می‌بینیم که خواهر مریم عزیز پرچمش را در سراسر جهان برافراشته. جوشش خون آن شهیدان را در نبرد سرنگونی می‌بینیم. و به‌روشنی می‌بینیم که دژخیمان ۶۷ از خامنه‌ای و رئیسی تا بقیه جلادان، در ایران آزاد شده فردا محاکمه می‌شوند. ما هرگز نه می‌بخشیم و نه فراموش می‌کنیم و همصدا با دلاوران ۶۷ فریاد می‌زنیم زنده باد آزادی، مرگ بر خامنه‌ای و رئیسی، لعنت بر خمینی ملعون

خون شهیدانمان رنج اسیرانمان در تو گره می‌خورد رجوی قهرمان

 

امیر برج‌خانی - زندانی سیاسی در رژیم آخوندی، از شاهدان قتل‌عام۶۷

پس از سال‌ها نبردی بی‌امان و خونبار با دیکتاتوری سلطنتی و حصول آزادی نسلی رها شده از استبداد سالیان قدم در عرصه نهاد. نسلی که در پی ایجاد جامعه دمکراتیک برای تحقق تساوی حقوق انسان‌ها فارغ از هر گونه مناسبات متأثر از استبداد بود.

ولی افسوس که خمینی سارق انقلاب از راه رسید. تا بسته شدن تمامی روزنه‌های فعالیت‌های مسالمت‌آمیز توسط فاشیسم دینی حاکم باز می‌بایست در قفای آزادی دوید و دامن محبت را به خون رنگین کرد. و با فراز و نشیبهای بسیار برای افشای چهره ناشناخته ارتجاع مخوف، چشمها و سرها و جانهای شیفته را فدیه این راه نمود.

این بار در مقابل تنوره کشیدن دیو برآمده از پس قرون، نسلی آرمان خواه با اراده‌ای پولادین برای کسب آزادی خلقی به گروگان‌گرفته شده و مظلوم قد برافراشت. نسلی که با دست گرفتن رایت شرف در کسوت مبارز و مجاهد برای آزادی تمام قد ایستاد و در یک‌کلام مقاومت بود و مقاومت بود و مقاومت.

 

در زندانها به‌رغم اعدامهای شقاوت آمیز شاید بیش از ۳۰۰نفر در هر شب این مقاومت ادامه داشت. نسج می‌گرفت و اوج می‌گرفت تا مقطع قتل‌عام ۶۷. رژیم طراحی برنامه‌ریزی قتل‌عام را از یک‌سال قبل شروع کرده بود. جابه‌جایی و طبقه‌بندی زندانیان بر اساس برنامه‌ریزی مدون توسط وزارت اطلاعات و سایر ارگانهای سرکوب رژیم انجام گرفت. ولی این بار مقاومت از نوع دیگری بود. مقاومتی فراسوی طاقت انسان که زندانیانی چون سید جعفر هاشمی و یاران شهیدش یاران شهید تبعیدی از مشهد بودند که سمبل درخشان آن بودند. و در زندان گوهردشت رقم خورد. مقاومتی الهام گرفته از انقلاب ایدئولوژیکی مجاهدین که جای صحبت بسیار دارد. که چگونه در زندان شکل گرفت.

سید جعفر هاشمی در مقابل سؤال هیأت مرگ خود را سرباز رجوی معرفی کرد. آری مبارزه و ایستادگی سالیان زندان همواره در اوج خود با نام خجسته مسعود عجین شده بود کما این‌که در این سالیان نبرد با حاکمیت جهل و جور و جنون، حذف رسم مجاهدین و نام مریم و مسعود رجوی از سپهر سیاسی و مبارزاتی میهن امکان ناپذیر است. هم‌چنانکه با اعتلای جنبش دادخواهی نام خواهر مریم عزیز مان بر تارک این جنبش می‌درخشد.

 

من خودم یکی از بازماندگان قتل‌عام ۶۷ هستم در ۱۲مرداد نزد هیأت مرگ رفتم و در پانزدهم باز هم در آن راهروی مرگ سعی می‌کردم به‌زعم خود و درحد جرأت خویش سعی می‌کردم که یاران و رفقایم را مطلع بکنم چون افرادی که در آن اتاق نشسته‌اند هیأت مرگ هستند و این صف‌هایی که به سمت آمفی تأتر میره اینها در آنجا به سمت آمفی تأتر مرگ می‌روند که در آنجا سمفونی مرگ می‌نوازند برای طوقیان سربه‌دار غافل از این‌که اینها خود دل به دریا افکنانند. کسانی هستند که به مرگ ریشخند زدند. به هیأت مرگ ریشخند زدند. و یک دست جام باده و یک دست زلف یار مرگی چنین میانه میدانشان آرزوست.

مثل محمدرضا شهیر افتخار، غلامرضا کیاکجوری و داریوش حنیفه پور زیبا و یا مهدی وثوقیان که برگشت گفت نمی‌دونم نیری به او چه گفته بود ولی این را شنیدم که گفت کثافت تو باید از من عفو بخواهی و یا در اوین مثل مجید طالقانی یا امیر و مجید عبداللهی... . دو برادر ۲۲و ۲۳ساله که بر هویت مجاهدی خود پای فشردند و سربه‌دار شدند.

و در آخر هم به آنهایی که برای خدمت‌گذاری به رژیم از قتل‌عام و جنبش دادخواهی تلاش می‌کنند که هویت‌زدایی بکنند یاد درصدد به انحراف کشاندن آن هستند می‌گویم عرض خود می‌بری و زحمت ما میداری. همان‌گونه که این روزها در دادگاه استکهلم می‌بینیم که تلاش دو ساله رژیم و مزدوران و نفوذی‌هایش برای به انحراف کشاندن جنبش دادخواهی به ضد خود تبدیل شده به‌نحوی که رژیم از غلط کرده خود پشیمان است اما دیگر کار از کار گذشته و رژیم در دامی افتاده که از طریق مزدور و دژخیم برای مقاومت پهن کرده بود. و به بیان دیگر و مکروا و مکرالله و الله خیرالماکرین.

 

ومن اینجا دلم می‌خواهد یاد بکنم از برخی از یاران شهیدم مثل قاسم صیفان، مصطفی محمدی، جعفر تجدد، احمد دهنادی، هادی دهناد، محمدرضا قربانعلی، قاسم محب علی، مهدی علیزاده، علیرضا عیوضی، علیرضا جمشیدی و فرامرز جمشیدی و بسیاری یاران دیگر وهم‌چنین از رفقای شهیدمان مثل رضا عصمتی یا رضا جانفشان و عباسعلی منشی رودسری و سایر خیلی از شهدا امیدوارم که به‌زودی زود با پیروزی جنبش دادخواهی نام این شهیدان هم‌چون سرودی زمزمه لبان خلق آزاد شده ما بشود. با درود به همگی

 

محمد دارآفرین - از بستگان شهیدان سربه‌دار مجاهد خلق در قتل‌عام۶۷

با سلام خدمت خواهر مریم و تمام دوستان و یاران مقاومت.

محمد دارآفرین هستم. من هم همراه هزاران هزار خانواده بازمانده قربانیان قتل‌عام۶۷ دادخواه خون عموهایم هستم.

من امروز اینجا ایستاده‌ام تا گوشه‌یی از رنجها، فشارها و دردهایی که بر خانواده‌ام گذشته گوشه‌هایی را برایتان شرح بدهم.

پنج عموی مجاهد من طی سالهای ۶۰ تا ۶۷ توسط رژیم خونخوار آخوندی به‌شهادت رسیدند. عموی مجاهد و قهرمانم اردشیر، در ۲۵شهریور سال۱۳۶۷ در تهران به‌شهادت رسید.

دیگر عمویم، تقی دارآفرین یک روز پس از خروج از خانه در راه سر کارش دستگیر می‌شود. ۱۵روز زیر شکنجه‌های شدید قرار می‌گیرد. آن چیزی که همبندی‌هایش می‌گویند، در این ۱۵روز صدای فریادش را زیر شکنجه می‌شنیدند و دقیقاً ۵روز پس از شهادت برادر کوچکش در ۳۰شهریور سال۶۳ در زندان مالک اشتر لاهیجان به‌شهادت می‌رسد. عمومی سوم من رضا دارآفرین که مدتها بود در حبس به سر می‌برد، پس از آزادی در یکی از پیاده روهای شهر لاهیجان در یک تصادف ساختگی به‌شهادت رسید.

و اما اردکان و اردلان دارآفرین، با این‌که سه برادرشان طی این سال‌ها اعدام شده بود اما زیر فشارها هرگز از آرمان مجاهدین کوتاه نیامدند و در قتل‌عام ۳۰هزار گل سرخ آزادی بوسه بر طناب دار زدند و به سه برادر خویش پیوستند هم‌چون بقیه ۳۰هزار.

به سختی می‌شود درد و رنجی را که در این سال‌ها به خانواده من گذشت و هم‌چنین به بقیه خانواده‌های مجاهدین اینجا ایستاد و شرح داد. یا بشود اصلاً حسش کرد. فکرش برای عده‌یی شاید حتی غیرممکن است. به‌خصوص مادربزرگم که طی سالهای دهه خونین ۶۰ کارش فقط گریه بود. شبهایش را فقط با گریه می‌گذراند.

 

من و خواهرم که در آن سال‌ها کوچک بودیم کارمان گریستن بود به همراه مادر بزرگی که پنج تا از بچه‌هایش یا اعدام شده بودند یا هنوز در زندان بودند.

ما هم در گوشه‌های این خانه می‌نشستیم و می‌گریستیم و برای آرامش خودمان، و مادربزرگمان را در آغوش می‌گرفتیم.

چه‌ها بر پدرم نگذشت. پدرم نان‌آور خانواده‌یی بود که پدربزرگم خیلی زودتر از اینها به‌دلیل بیماری از بین رفته بود. پدرم برادرانش را مثل بچه‌اش بزرگ کرد. زمانی که پدربزرگم فوت کرد کوچکترین عمویم که اردلان باشد، ۹سالش بود. ولی این رژیم تک‌تک برادرانش را از او گرفت. حتی برای این‌که پدرم را به زانو در بیاورند تا در مقابل برادرانش که آرمان مجاهدین داشتند، مغازه‌اش را پلمپ کردند ولی پدرم هرگز جلوی اینها خم نشد. این گوشه‌یی از سرنوشت تیره و تاری است که این رژیم بر سر خانواده‌های هوادار مجاهدین آورد. تاکسی جرأت نکند حتی در مقابلشان بلند شود. اما خوشا نسل مسعود رجوی، نسل مجاهدین که هرگز یک قدم عقب ننشست بلکه هر روز بیشتر و بیشتر در این راه، راه آزادی قدم به جلو نهاد.

 

این شعله هرگز خاموش نمی‌شود. تا براندازی تا به زیر کشیدن و به محاکمه کشیدن تک‌تک این جانیان با پرچمداری خواهر مریم با هم با تمام مقاومت باید همان‌طور که تا امروز کسی صدای ما را نمی‌شنید خواهر مریم کاری کرد که تمام دنیا صدای ما را بشنوند تا دادخواه خون آن عزیزان باشیم. این تکه را خطاب به رژیم سفاک می‌گویم، هر چند آنها فکر کردند با کشتن اردکان و اردلان با اعدام کردن اردکان و اردلان که در زمان دستگیری فقط ۱۵ و ۱۶ساله بودند می‌توانند این نسل را که نسل فدا بود به انقراض بکشانند اما چنین نیست. امروز من اینجا ایستادم. دو فرزند دارم که اسمشان با افتخار اردکان و اردلان دارآفرین است و همین جا با تمام مجاهدین که طنابهای دار را ایستاده بوسیدند عهد می بندم که تا آخرین نفس راهشان را ادامه خواهم داد به همراه مقاومت به پرچمداری خواهر مریم و هم‌چنین برادر مسعود

نگاه کن، نگاه کن، نگاه کن. نگاه کن من به کجا رسیده‌ام، به کهکشان بیکران به آسمان

درود فراوان بر شهدای راه آزادی حاضر حاضر حاضر متشکرم

 

ایدی لاش – خبرنگار، مدیر روابط عمومی

من عمیقاً تحت‌تأثیر برنامهٔ امروز قرار گرفتم. همراه شما به‌بسیاری از شهاداتها گوش فرا دادم، دربارهٔ فداکاریهای تعداد زیادی از زندانیان سیاسی و خانواده‌هایشان. ما داستانهایی را دربارهٔ شکنجهٔ آنها، درد و رنج و فقدانهایشان شنیدیم. از کارشناسان حقوقی مثل جفری رابرتسون و اریک داوید شنیدیم که می‌توان این قتل‌عام را یک نسل‌کشی و یک جنایت علیه بشریت نامید. فراخوانهایی از سوی نخست‌وزیران و وزیران خارجهٔ پیشین به‌تشکیل یک مکانیسم تحقیقات مستقل صورت گرفت. بارها هم یادآوری شد که همهٔ ما باید نقش خودمان را در این میان ایفا کنیم. چون همان‌طور که کومی نایدو دبیرکل پیشین عفو بین‌الملل به‌ما یادآوری کرد، می‌توان برخی از مردم را برخی اوقات فریب داد، اما نمی‌توان همهٔ مردم را همواره فریب داد.

کنفرانس ما در این‌جا به‌پایان می‌رسد، اما این داستان ادامه دارد. می‌خواهم از همه تشکر کنم، از کارشناسان بین‌المللی، شخصیت‌های سیاسی و ۱۰۰۰زندانی سیاسی و خانواده‌های قربانیان متشکرم که در این جلسه شرکت کردند. بهترین آرزوهایم را نثار موفقیت جنبش دادخواهی خانم رجوی می‌کنم تا بتوان عدالت را برای قربانیان این جنایت مداوم علیه بشریت برقرار کرد. از همهٔ شما بسیار متشکرم که من را به‌عنوان مدیر برنامهٔ‌تان پذیرفتید و واقعاً امیدوارم همهٔ شما را روزی از نزدیک ملاقات کنم.

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/80c23426-54c8-47ed-8965-6df3fba9a45f"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات