کنفرانس اینترنتی با عنوان «اعدام، راه بقای ملایان، فراخوان به سازمان ملل برای حسابرسی قتلعام ۶۷» برگزار شد..
در این کنفرانس تعدادی از شخصیتهای سیاسی از کشورهای مختلف جهان، همچنین تعدادی از شاهدان قتلعام۶۷ و خانوادههای قتلعام شدگان سخنرانی کردند.
دیوید جونز نماینده مجلس عوام انگلستان، وزیر ارشد ویلز در کابینه دیوید کامرون:
خانم رجوی، همکاران، خانمها و آقایان این یک فرصت عالی برای پیوستن به شما در این همایش بسیار مهم در مورد قتلعام سال ۱۹۸۸ در ایران است، فاجعهای که سازمان عفو بینالملل در گزارش تکاندهنده خود با عنوان "ایران: رازهای خونین آلود: چرا قتلعام سال ۱۹۸۸ در زندان یک جنایات مداوم علیه بشریت توصیف میشود.
من اوایل این ماه به دومینیک راب وزیر امور خارجه کشور مان نوشتم و گفتم: ‘FCO آگاه است که تقریباً سه دهه قبل، نزدیک به ۳۰هزار زندانی سیاسی در طی چند هفته در تابستان، در زندانهای سراسر ایران بدون حکم قضایی اعدام شدند. این اعدامها توسط گزارشگر ویژه سابق سازمان ملل در مورد ایران، مرحوم اسما جهانگیر، در گزارش سالانه خود به مجمع عمومی سازمان ملل در مورد وضعیت حقوقبشر در ایران در آگوست سال ۲۰۱۷ بهطور مفصل ثبت شده.
همچنین شواهد زیادی وجود دارد، گزارشها و شهادتهای سازمانهای غیردولتی مستقل از شاهدان عینی و بازماندگان که ثابت میکنند این اعدامهای دستهجمعی توسط بالاترین مقام ایران در آن زمان صادر و مجازات شدهاند. علاوه بر این، بسیاری از مقامات ارشد فعلی و وزیران در ایران از جمله اعضای کمیسیونهای بدنام مرگ هستند که مسئول انجام و نظارت بر این قتلهای غیرقانونی بودند، از جمله ابراهیم رئیسی رئیس فعلی دادگستری ایران و وزیر دادگستری کشور، علیرضا آوایی میتوان نام برد.
این نه تنها عدم توجیه غیرقابل توصیف جامعه بینالملل در حمایت و دفاع از قوانین بینالمللی مصوب جهت جلوگیری از نسلکشیها و قتلعامها نیست، بلکه فرهنگ نگرانکنندهای از محافظت از مجازات متخلفان جدی حقوقبشر در ایران را برجسته میکند. شما مطمئناً موافقید که اگر عاملان بر اساس ظلم و ستم های خود به جای روبهرو شدن با تعقیب، پاداش داده و ارتقاء پیدا کنند، همانطور که در مورد قتلعام سال ۱۹۸۸ در ایران کاملاً مشخص است هیچ پایانی برای متوقف کردن ناقضان حقوقبشر وجود ندارد.
قطعنامههای سالانه تصویب شده توسط مجمع عمومی سازمان ملل و شورای حقوقبشر سازمان ملل از حداقل از سال ۲۰۱۱، که انگلیس به درستی از آن حمایت و پشتیبانی میکند، همگی مقامات ایران را بهدلیل جنایات نه بسیار جدیتر از قتلعام سال ۱۹۸۸ که بسیاری از حقوقدانان و مدافعان برجسته حقوقبشر آنرا یکی از بدترین جنایات در دوران پس از جنگ جهانی دوم را در نظر گرفتهاند، محکوم کردهاند. همانطور که شما بهتازگی در سخنان خود اخیراً به خانم رجوی اشاره کردید که بارونس بوثروید، رئیس پیشین بزرگ مجلس عوام قبلاً گفته است که قتلعام زندانیان سیاسی در سال ۱۹۸۸، بزرگترین جنایت بدون مجازات مانده علیه بشریت پس از جنگ جهانی دوم است.
بنابراین من از وزیر امور خارجه و FCO خواستهام تا ابتکارعمل در سازمان ملل را بهدست بگیرند و با متحدان بینالمللی ما همکاری کنند تا اطمینان حاصل کنند که قطعنامه تصویب شده امسال در مورد ایران پاراگراف را شامل میشود که خواستار تحقیقات بینالمللی مستقل در مورد قتلعام هزاران نفر در سال ۱۹۸۸ است. زندانیان سیاسی در ایران بهمنظور تعیین میزان واقعی این جنایت و همچنین فراخوانی برای رساندن به کسانی که مسئولیت رسیدگی به دادخواست را از طریق پیگرد قانونی در یک دادگاه بینالمللی ارائه میدهند.
بدون پاسخگوی واقعی در مورد نقض کنندگان جدی حقوقبشر، به فرهنگ مصونیت از مجازات تبدیل میشود، و بنابراین تمام تلاش ما برای حمایت و ارتقاء حقوقبشر در ایران بیهوده تلف میشود. زمان آن فرا رسیده است که انگلستان با شهرت و تعهد خود و بهعنوان یک بازیگر مهم جهانی که ترویج دهنده اصل حاکمیت قانون و حقوقبشر است اطمینان بدهد که سازمان ملل عدالت را برای قربانیان قتلعام سال ۱۹۸۸ و خانوادههای آنها که سزاوار آن هستند و زمان طولانی از گذشته میایستد.
متشکرم.
زندانی سیاسی پروین فیروزان:
از سال۶۰ تا ۶۹ من در زندانهای تهران اوین گوهر دشت و قزلحصار بودم گوشهیی از قهرمانیها دلاوریهای خواهرانم را مشاهده کردم و خواستم خیلی مختصر راجع به آنها برایتان بگویم . در اولش هم میخواستم بگویم که واقعاً تا ابد اگر ترانه عشقی میسرایم در زیر آفتاب عشق آنها سروده میشود.
من درد ترا زدست آسان ندهم دل برنکنم زدوست تا جان ندهم
یکی از دوستان بسیار عزیزم اشرف احمدی است که سال۶۰ دستگیر شده بود و در سال۶۷ بدار آویخته شد . او جزو اولین سری افرادی بود که برای اعدام فراخوانده شد. یادم میاید سال۶۰ در بند ۳۱۱ که سلولهای انفرادی بود، بودیم که اشرف با پسر کوچکش کنار دست من ایستاده بود. یک شب که سکوتی داخل بند حاکم بود یک لحظه دیدیم پاسدارها یورش کردند و لاجوردی جلاد هم کنارشان بود. اولش تشخیص نمیدادیم از صدای آنها تشخیص دادیم که لاجوردی هم با اینها ست. بعد از ۵دقیقه صحبت یک دفعه جیع و داد مادر را که بچهاش را بهزور از مادر جدا میکردند شنیدم. این مادر فریاد میزد که بچهام را این وقت شب کجا میبرید و آنها بیرحمانه بچه را از او جدا میکردند. بچه هم همینطور جیغ و داد و شیون میکرد و مادرش را صدا میکرد. بهطور واقعی من الآن بعد از ۳۹سال هنوز هم وقتی آن صحنه را یادم میاید، واقعیت قلبم آتش میگیرد و جگرم میسوزد چون بهطور واقعی صحنههای دلخراش و قساوتباری بود.
البته اشرف احمدی شهید، قهرمان بود. سه سال زمان شاه زندان بود و ۶۰ تا ۶۷ هم مقاومت جانانهای کرد. یکبار لاجوردی به او گفته بود بیا اتهامت را بگو منافق گفته بود آخر من چرا بگویم منافق، در جامعه میگویند مجاهدین، من هم که به اسم مجاهدین اینها را میشناسم چرا باید بگویم منافق . واقعا جرمش این بود که فقط میگفت مجاهدین و اسم واقعی و هویت واقعی سازمان را در بیرون مطرح میکرد. بیشمار مادرانی دیگری بودند که زمان قتلعام وقتی اعدامشان کردند دارای فرزند بودند و فرزندانشان بیسرپرست بودند.
مهین قریشی بود، مهناز یوسفی بود که اینها یک دختر داشتند. افسانه شیر محمدی بود. افسانه شیرمحمدی خودش مهندس معماری بود بعد یک دختر خیلی شیرین زبانی داشت، همیشه که میآمد ملاقات مادرش میگفت مادر کی میآیی؟ میگفت وقتی بهار بشود، گلها رویید من میایم. واقعیت این است که خودش به گل تبدیل شد. اما هیچ وقت نتوانست مادرش را در کنار خودش ببیند.
یک خاطره دیگر هم از دوستم زهره حاج میراسماعیل بگویم. او هم سال۶۰ دستگیر شده بود یکی از افرادی بود که در قتلعام ۶۷ بعد از ۷سال تحمل زندان اعدام شد.
خاطرهای که از او دارم این است که در اوایل سال۶۶ به ما پنیر خیلی کم میدادند، صبحانه و غذا کم میدادند، یک بار رفت به پاسدار گفت چرا حرف ما را گوش نمیکنید اگر نمیتوانید خوب ما را آزاد کنید، حداقل مینیممهای مسائل صنفی ما حل بشود که بعد از آن حلوایی رئیس گروه ضربت زندان بایک سری پاسدارها یورش آوردند ۱۲نفر از بچهها را بردند که زهره حاج میر اسماعیل شهید هم جزء اینها بود. اینها را بردند بالای تپههای اوین و با چادر بستند به گردنشان و چشمبندها را محکم کردند و با چوبهای میخ دار به اینا زده بودند، طوری که تمام زمین خون شده بود و حتی خود پاسدارها از این مسأله ترسیده بودند و بعد عجیب تراز این اینها را بردند سلولهای انفرادی و فردا بردند دادگاه. فردایش ما خبر نداشتیم یک دفعه پاسدارها آمدند داخل بند گفتند از اتاقها بیایید بیرون، ما فکر کردیم که در واقع برای تفتیش وسائل آمدند. گاهی میآمدند برای تفتیش وسائل. ولی اینطور نبود یک تخت آوردند گذاشتند بعد زهره را آوردند جلوی ما شلاقش زدند و این واقعاً اوج قساوت بود. به این همه جمعیت حتی مریضها رحم نکردند آنها را هم از اتاقهایشان بهزور آوردند که حتماً شاهد این صحنه باشند. گرچه این خواهرمان حتی یک آخ هم زیر شلاق نگفت، اما قساوت این رژیم بیحد بود. فقط بهخاطر اینکه گفته بود چرا پنیر کم است.
در زمان قتلعامها بهدلیل خصوصیت ضدبشری و ماهیت سرکوبگرشان حد و مرزی نمیشناختند.
یکی از خواهرانمان به اسم تهمینه ستوده را که مادرزادی یک پایش فلج بود اعدام کردند. خواهر دیگری به اسم طیبه خسروآبادی دو تا پایش مادرزادی فلج بود اصلاً حکم آزادی داشت، یک خواهرمان آفاق دک نما بیماری صرع شدیدی داشت، اصلاً مریض بود حتی به اینهم رحم نکردند. همه اینها را اعدام کردند. نکته دیگری که میخواستم بگویم این است که ما زمان قتلعامها کلاً در یک ساختمان سه طبقه بودیم که اسم آن آموزشگاه بود. در طبقه اول این آموزشگاه ۵ تا اتاق دربسته بود که دراین اتاقهای دربسته بچهها فقط برای صبحانه و نهار و شام میتوانستند بیرون بروند و ظرفهایشان را بشویند بشورند. آنها هواخوری نداشتند.
طبقه دوم هم یکسری بچهها بودند که عدهای کارگاه میرفتند و عدهای هم تازه تازه دستگیری بودند. طبق سوم هم تعدادی از مارکسیستها و سی نفر از خواهران مجاهدمان بودند که حکمهای سنگین ۱۵سال و ۱۲سال داشتند. وقتی که زمان قتلعامها تمام شد چون ما درسلولهای انفرادی بودیم، زیاد از همدیگر خبر نداشتیم که چه حوادثی دارد رخ میدهد. بعد که آوردنمان داخل اتاق در بسته، متوجه شدیم که از ۵ اتاق دربسته هیچکدام زنده نماندهاند. فقط یک نفرشون زنده مونده بود همه اینها را اعدام کردند. طبقه دوم هم یک سری از بچهها نبودند، طبقه سوم هم یک سری از بچهها را اعدام کردند که مجموعاً حاصلش این شد که سه طبقه را کردند یک طبقه یعنی وقتی آمارها را جمع میزنی، نزدیک ۱۵۰نفر از خواهرامان را اعدام کردند که تک به تک خاطرات قوی از قهرمانیهایشان دارم و اینکه چه مسیرهایی را آنها طی کرده بودند، چه روزهای سخت و طعم تلخ شکنجه را در واحدهای مسکونی طی کرده ودر قفسها طی کرده بودند. بعضی از آنها در سلول انفرادی نموز زیر زمین و بعضیهایشان دو سال انفرادی بودند. تمام این تاریخچه را طی کردند و چه قهرمانانی بودند و آخر به عهد خودشان وفا کردند و اسم مجاهد خلق را در بندبند سنگهای آن ساختمون زنده و جاوید کردند و این رسم مجاهد را در سینه تاریخ برای همیشه زنده نگهداشتند. درود بر آنها.
جولیو ترتزی وزیر خارجه سابق ایتالیا:
انفجارهای فاجعهبار بیروت، در ۴اوت، برای کل کشور، لبنان، رویدادهای غمانگیز جدیدی بوده است، در حالی که سایر کشورها به این دلیل منحصربهفرد که رهبری جنایتکار ایران هنوز در قدرت است، ویران شدهاند.
تروریسم منطقهیی و جهانی همچنان استراتژی اساسی آخوندها است.
اکنون که رژیم آخوندی احساس ضعف و خطر میکند حتی بیشتر گسترش یافته است.
حکومت مذهبی ایران حتی در زمان بحرانهای کووید۱۹، بیشتر به تروریسم و سرکوب علیه مردم خود، در داخل و خارج از کشور علاقهمند است.
تروریسم و سرکوب توسط دستان خونین ایران تأمین مالی، هدایت و اجرا میشود: حزبالله، سپاه، وزارت اطلاعات و یک دستگاه اطلاعاتی عظیم. ایران امروز یک تهدید بزرگ برای کل جهان است.
چه تعداد از ملل و خانوادهها توسط ایران، حامی دولتی شماره یک تروریستی در جهان ویران شدهاند؟ چند هزار حمله مرگبار، جمهوری اسلامی و نیابتیهای آن علیه شهروندان آمریکایی، اروپایی، عربی، آسیایی، آمریکای لاتین در سراسر جهان انجام دادهاند؟
نسل کشی قرن بیستم در اروپا، آفریقا، آسیا عمدتاً بهدلیل بزدلی، رؤیاهای استمالت، ترس و عدم اراده سیاسی دولتها و افکار عمومی آغاز و توسعه یافت. آن دولتها تمام ابزارها را برای جلوگیری از اینگونه هذیانها داشتند. اما آنها هیچ کاری نکردند. در بهترین حالت، آنها خیلی کم، خیلی دیر انجام دادند.
همه ما میدانیم چه اتفاقی در ایران افتاد، در آن تابستان سال۱۹۸۸، پس از حکمی که توسط آیتالله خمینی صادر شد: زندانیان سیاسی در مدت چند ماه بهطور گستردهیی اعدام شدند. جامعه جهانی در تمامیتش میدانست و میداند. سازمان ملل متحد، شورای امنیت سازمان ملل، مجمع عمومی، شورای حقوقبشر سازمان ملل متحد، همه آنها می دانستند.
شکی نیست که قتلهای سال۱۹۸۸ جنایاتی علیه بشریت بود: شروع آشکار یک نسلکشی گسترده سیاسی و قومی، که هنوز "کار در حال پیشرفت" برای حکومت مذهبی ایران علیه همه گروههای مخالف، اقلیتهای مذهبی و ملی است.
بسیاری از عاملان در حال حاضر دارای سمتهای کلیدی هستند: رئیس قضاییه ایران، ابراهیم رئیسی و وزیر دادگستری، علیرضا آوائی، اعضای "کمیسیونهای مرگ"بودند. مصطفی پورمحمدی نیز عضو"کمیسیون مرگ" بود و اکنون مشاور نزدیک رئیسجمهور حسن روحانی است.
بسیاری از شخصیتها، و سازمانهایی مانند "در جستجوی عدالت"، دولتهای مختلف بهمنظور ایجاد یک کمیسیون مستقل بینالمللی از سازمان مللمتحد درخواست کردهاند تحقیقات مستقلی را انجام دهد تا پاسخگویی و عدالت برای قربانیان این نقضهای وحشتناک حقوقبشر فراهم شود.
رژیم نسل کش ایران باید متوقف شود و به عدالت سپرده شود. حزبالله باید بهطور کامل در لیست نهادهای تروریستی تحریم شده توسط اتحادیه اروپا، سازمان ملل و سایر سازمانهای منطقهیی یا جهانی قرار گیرد. همین اتفاق باید برای سپاه و وزارت اطلاعات رخ دهد. جلسه قریبالوقوع مجمع عمومی سازمان ملل اولین و ضروریترین فرصت در دستور کار ما برای حاکمیت قانون و عدالت در ایران است.
آزادی و دموکراسی بهزودی واقعیتی در آنجا خواهد بود. چون یک نیروی سیاسی و اخلاقی که بهطور گستردهیی محبوب شده است، در طول بحران کنونی بیشتر و تقویت شده است: تحت رهبر قدرتمند و چشمگیر مقاومت ایران، خانم مریم رجوی.
راضیه پرندک مادر مجاهد شهید امیر مهران بیغم:
من راضیه پرندک هستم . خواستم جریان مهران را برایتان تعریف کنم . مهران در سال۶۱ در یک تظاهراتی که در کرج بود شرکت کرد و در آن تظاهرات دستگیر شد . بعد از سه یا چهار هفته که دوندگی و اینکه هر کجا رفتیم گفتند نمیدانیم، بالاخره از زندان جهانبانی خبردار شدیم و آنجا یک ملاقات پنج دقیقهای به ما دادند. بعد از دو هفته آوردند دادگاه انقلاب کرج و آنجا به شش ماه محکوم شد. نشان به همان نشان که شش سال این بچه را آنجا نگهداشتند . اول زندان قزلحصار و از آنجا فرستادند به زندان گوهردشت. یک خاطره دیگر که میخواستم من تعریف کنم ما رفته بودیم گوهردشت ملاقات مهران. آنموقع هم عید بود و این میترای ما فکر میکنم سه یا چهار سالش بود. اون بچههایی که زیر ۷سال ۸سال بودند اجازه میدادند که بروند آنطرف زندان یعنی بروند از نزدیک ملاقات کنند. ما پشت شیشه ملاقات میکردیم . خلاصه میترای ما هم جزو آن بچهها رفت آنطرف و بچههای دیگر هم بوسش میکردند و مهران هم بوسش کرد و موقع برگشتن مهران با دستمال کاغذی یک گل رز درست کرده بود. گل رز صورتی بود که خیلی قشنگ اون را درست کرده بود که این گل را به میترا هدیه داد و گفت این را ببر آنطرف. وقتی میترا میخواست از آنجا بیاید اینطرف نزد ما این پاسدار خانی که هیچوقت اسمش یادم نمیرود گل رز را از دست میترا گرفت و آنرا جلوی خودمان پاره پاره کرد و ریخت زمین. میترا بغض کرد و گریه کرد و ما آمدیم. سال۶۶ این آزاد شد. وقتی آزاد شد بعد از یکی دو هفته زمزمه کرد که من باید بروم و من آزاد نشدهام که بیایم برای خودم زندگی تشکیل بدهم. بعد با من صحبت کرد که از مرز خارج بشود و بیاید به بچههایی که در عراق هستند بپیوندد. من موافقت کردم که کمکش کنم. ما فکر کردیم که از مرز خارج شده و یک کدی به ما داد و گفت وقتی که من رسیدم یک کدی است که رادیو مجاهد را گوش کن آن کد به تو میگوید که من رسیدهام. ما هر چه رادیو مجاهد را گوش کردیم کدی نشنیدیم. تا اینکه همینطوری سردرگم و ناچار و درمانده مانده بودیم. یک روزی پدرش دکه روزنامه فروشی در همان خیابان شریعتی داشت دوتا موتورسوار آمده بودند و به پدرش گفته بودند که دنبال مهران نگرد. مهران در زندان گوهردشت است و موقعی که میخواسته از مرز خارج بشه دستگیرش کردهاند. بعد از آن من هر ۱۵روز میرفتم میپرسیدم که چه شده است . کمتر از ۱۵روز هم اجازه نمیدادند. میگفتند که هنوز محاکمهاش نکردهاند و هر وقت محاکمهاش کردیم به شما خبر میدهیم. آنقدر ما آمدیم و رفتیم که آذرماه بود که او را گرفته بودند. شد آذر ماه سال بعد . آذرماه بود که من از پدرش خواهش کردم که چون من زن هستم آنها من را سرمیدوانند. بهخاطر این است که اینها ارزشی برای زن قائل نیستند. خواهش میکنم ایندفعه تو برو شاید به تو جوابی بدهند. پدرش رفته بود که به او گفته بودند که بله اعدامش کردهایم. گفته بود که خوب یک مدرکی چیزی که آخر دلیل اعدامش چه است. به پاسدار گفته بود که برو ساعتش را بیاور و به آنها بده که مطمئن بشوند که ما اعدامش کردهایم. گفته بود که حالا که اعدامش کردهاید کجا خاکش کردهاید. گفته بود ۱۰۰هزار تومان بریز به حساب امام خمینی تا ما به تو بگوییم که کجا خاکش کردهایم. سه روز بعد به خانهامان تلفن کردند که بیایید ساکش را بگیرید و وسایلش را بیایید بگیرید. بعد سه روز بعدش پدرش رفت که وسایلش را بگیرد، یک عدد ساک با یک بلوز پاره پاره و خاکی و همان حوله و مسواک و خمیردندان که من داده بودم به او گذاشته بودند در ساک با یک عدد سنگ که فکر میکنم با آن سنگ نماز میخواند و یک تکه طناب پلاستیکی تقریباً ۶۰ سانتی متر. من اصلاً سر در نیاوردم که این طناب پلاستیکی معنیاش چه بود. بهعنوان مادر یکی از قربانیان قتلعام ۶۷ از سازمان ملل میخواهم که هیأت تحقیق مستقل برای بررسی قتلعام ۶۷ در ایران تشکیل دهد.
بارونس ورما، عضو مجلس عیان انگلستان، وزیر سابق توسعه بینالملل:
کنفرانس امروز در مورد قتل عام سال ۱۹۸۸ در ایران بسیار بهموقع برگزار میشود. زیرا معمولاً در همین ماه اوت، کانادا، انگلیس و اتحادیه اروپا شروع بهتهیه پیشنویس قطعنامه سازمان ملل در مورد وضعیت حقوق بشر در ایران میکنند که بعداً در مجمع عمومی بهرأی گذاشته میشود.
این سنت سالانه مجمع عمومی سازمان ملل متحد، لااقل بهمدت یک دهه بوده که جامعه بینالمللی نقض فاحش حقوق بشر توسط رژیم را در این کشور محکوم میکند.
این قطعنامه سالانه سازمان ملل نشان می دهد که همه توافق دارند که وضعیت حقوق بشر در ایران هولناک است و باید در جهت بهتری تغییر کند. اما اگر تحولات ایران را از ابتدای سال ۲۰۱۹ در نظر بگیریم، وضعیت حقوق بشر بهوخامت میگراید زیرا رژیم بهسرکوب نارضایتی و اعتراضات مردمی متوسل میشود تا نارضایتی فزاینده در کشور را خاموش کند.
گزارشاتی بهدست رسیده که لااقل ۱۵۰۰ نفر از معترضان بهقتل رسیدهاند. هزاران دستگیری در جریان اعتراضات نوامبر ۲۰۱۹ انجام شده. و خبر ساقط کردن هواپیمای اوکراینی برفراز تهران در ژانویه سال ۲۰۲۰ را شنیدیم که اعتراضات مردمی بیشتری را برانگیخت و در ماههای اخیر گزارشاتی شنیدیم مبنی بر احکام مرگ و اعدام افرادی که در اعتراضات سالهای اخیر شرکت داشتند.
دمکراسیهای غربی دیگر نمیتوانند بهانکار ارتباط آشکار بین رهبران رژیم و مشارکت در نقض جدی حقوق بشر همچون قتل عام ۱۹۸۸ بپردازند. در توصیف این قتل عام، عفو بینالملل عبارت جنایت در حال استمرار علیه بشریت را بهکار برده و آن را بدترین جنایت در تاریخچه جمهوری اسلامی میداند.
ضروری است که در قطعنامه آتی ملل متحد، مجمع عمومی قطعنامهای را تصویب کند که بهموضوعات مصونیت و پاسخگویی بپردازد، بهویژه در رابطه با قتل عام ۱۹۸۸.
همه کشورها باید از قطعنامهای حمایت کنند که تضمینی برای تحقیقات مستقل بینالمللی در مورد قتل عام ۱۹۸۸ باشد و بهایجاد فرایند پاسخگویی روشن در یک دادگاه بین المللی بینجامد تا مسئولان این قتل عام را بهمحاکمه بکشد. این باید جایگزین یک بند در قطعنامه مصوب سال گذشته مجمع عمومی شود که از قضاییه رژیم میخواهد که چنین تحقیقاتی را انجام دهد. متأسفانه چنین حرفی هیچ ارزشی ندارد. دلیلش کسانی هستند که این قطعنامه انتظار دارد تحقیقات را هدایت کنند.
دولت انگلستان همچنان قاطعانه بهمحکوم کردن نقض حقوق بشر رژیم در سال گذشته ادامه داد. این باعث دلگرمی و عاملی مشوق برای عملی شدن تحقیقات مستقل است. می دانم که چنین اقدامی از حمایت قدرتمند دوحزبی در هر دو مجلس عوام و اعیان در انگلستان و همچنین پارلمان کانادا برخوردار است. پارلمان کانادا قتل عام سال ۱۹۸۸ را جنایتی علیه بشریت اعلام کرده است.
پارلمانانترها در سراسر جهان در اتحاد با هم صدای اعتراضشان را علیه این جنایات ضدبشری بلند کردهاند و دولتها در حال اتحاد و همصدایی برای محکوم کردن رژیم و کسب اطمینان از پاسخگویی مقامات رژیم هستند.
خانم رجوی، ما حامی شما و همه کسانی هستیم که برای یک ایران آزاد و امن نبرد میکنند.
پروین پوراقبال - زندانی سیاسی و از شاهدین قتلعام ۶۷
پروین پوراقبال
سلام میکنم خدمت شما،
سلام میکنم خدمت همه هموطنانمان، هر کسی که صدای من را میشنود، این برنامه را میبیند.
خیلی ممنون از شما که من را به این برنامه دعوت کردید که بتوانم مختصری درباره بچههای ۶۷، آن چیزهایی که دیدم را برایتان بگویم.
واقعیتش این است که هر چه بگویم هیچکس نمیتواند از آنچه در ان سالهای اتفاق افتاد تصویر بگیرد واقعیتی که بعد از سی سال و اندی مطلقاً فراموش نمیشود و آثارش همچنان هست.
من سال۶۰ زندان بودم تا سال۶۱. بار دوم سال۶۵ مجدداً دستگیر شدم و تا سال۷۰ در زندان بودم که تماماً بهدلیل هواداری از مجاهدین بود. وقتی بار اول دستگیر شدم دانشآموز ۱۵ساله بودم، بچه مدرسهای بودم. خیلی بچهها مثل من دستگیر شدند. در زندان بچههای ۱۳ساله، ۱۴ساله، همه دانشآموز، نوجوان، تا مادرای سن و سالدار حضور داشتند.
من، هم شاهد قتلعام بچهها در آن زمان، هم شاهد قتلعام سال۶۷ بودم، در اصل یکی از بازماندههای آن دوران هستم.
من دیدم که یک نسلی از زنان بهوجود آمدند که همه در ابتدا بهخاطر آزادیها، بهخاطر مخالفت با محدود کردن آزادیها، اعتراضاتی که داشتند، هواداری از مجاهدین، دستگیر شده بودند، در سنهای کم. خیلی جاها دو خواهر کنار هم، یک خواهر را میبردند اعدامش میکردند، شکنجهاش میکردند در حالیکه خواهرش شاهد این صحنهها بود.
اینها چیزایی بود که من سال۶۰ و ۶۱ دیده بودم. سال۶۵ که مجدداً دستگیر شدم، واقعیتش با یک نسل دیگری مواجه شدم. یعنی یک چیز دیگر که خودم اصلاً در ذهنم نمیگنجید. سال۶۵ بعد از دستگیری در سلولهای انفرادی بودم، یک تعدادی از بچهها را آورده بودند و بهخاطر اعتراضی که کرده بودند شلاق میزدند. از دیدن این صحنهها تعجب کردم. بچههای شروع کردند به حرف زدن با من با مورس از پشت دیوار و از من سؤال کردند از کجا آمدی؟ چی شده؟ سراغ خبرهای بیرون را میگرفتند که من همه خبرها را به آنها گفتم. بعد آنها را بردند شلاق زدند. ولی من دیدم که اصلاً یک ذره از روحیه این بچهها کم نشده بود. بسیار شجاع بودند! جسور بودند!
همان روز اولی که وارد بند شدم، وقتی پاسدارا من را بردن به اتاقی که باید میبرند خیلی سر و صدا زیاد بود که از زیر چشمبند نگاه کردم ببینم که چیست؟ چه خبره؟ دیدم خواهری را که بعدها فهمیدم الهه دکنما بود و در قتلعامها هم شهید شد، روی زمین میکشوندن، کتکش و میزدند. میخواستند او را بهزور از بندی به بند دیگر ببرند که او هم قبول نمیکرد.
رژیم نمیدانست با اینها چکار کند. بنابراین تصمیم گرفتند که نسلکشی راه بیندازند. و همه را از بین ببرند که این کار را در قتلعام سال۶۷ کردند. البته از قبل زمینهچینیهایش بود. ما میدیدیم، بعضاً جستهوگریخته میشنیدیم. تیر ماه سال۶۷ بود که به بندهای ما آمدند و چیزایی سؤال میکردند، یک سری سؤالهایی میکردند، دادیار زندان آمده بود. من میدیدم کنار اسامی آنها علامت میگذارند. البته ما نمیدانستیم که داستان چیست؟ چون واقعیتش هیچ انسانی نمیتواند در ذهنش تصویر کند که ممکن است یک زمانی در عرض یک ماه این همه آدم را اعدام کنند. هیچ وقت. شاید همین الآن هم که ازش صحبت میکنیم، یک چیز غیرقابل تصور باشد.
همه این بچهها حکم ابلاغشده داشتند، خیلی از اینها باید آزاد میشدند. فرحناز ظرفچی ۱۶-۱۵ ساله بود که دستگیر شده بود. وقتی از فرحناز مصاحبه میخواستند بیا پشت تلویزیون بگو من مجاهدین را قبول ندارم، بگو من خمینی را قبول دارم، نظام را قبول دارم، او هم به این تن نمیداد. به او گفتند بیا انزجارنامه بنویس. خانوادهاش را تحت فشار گذاشته بودند، حسینزاده که مدیر زندان بود، خانوادهاش را تحت فشار گذاشته بود که به او بگویید این را بگوید. او را مجبور کنید بیاید انزجارنامه بنویسد که فرحناز هم این کار را نمیکرد. فرحناز حکم نداشت ولی در قتلعام او را اعدام کردند.
مژگان سربی حکمش تمام شده بود، باید آزاد میشد، ولی اعدامش کردند.
این لباسهایی که میبینید مال یکی از دوستان من است که اسمش محبوبه حاجعلی است. من و محبوبه با هم دستگیر شده بودیم. محبوبه چند سال از من بزرگتر بود. خیلی چیزها به من در زندان یاد داد. من مدتی بود توی زندان نبودم، خیلی چیزا رو نمیدانستم. او دانه دانه به من یاد میداد. همه چیز را به من توضیح میداد، یک سری کارها و شکنجههایی که روی بچهها اعمال کرده بودند را برای من ریز به ریز توضیح داد.
وقتی من را ۱۳مرداد ۶۷ از بند برای دادگاه بیرون بردند برای دادگاه آن زمان محبوبه بود. من چند عکس از خواهرم داشتم که در ارتش آزادیبخش بود و چند چیز دیگر را که داشتم به وی سپردم. او به من گفت تو که پروندهیی نداری چرا تو را میبرند؟ گفتم نمیدانم، نخواستم به او بگویم که این عکس خواهر من اس ت. فقط به او گفتم از اینها نگهداری کن. که وقتی برگشتم، دیگر محبوبه نبود. محبوبه را برای اعدام برده بودند و هیچ وقت بر نگشت. این لباس محبوبه بود که همیشه توی بند میپوشید. این هم جاخودکاری اوست. جنسهایی که البته من افتخار میکنم بهوجودش؛ برای من همیشه در این سالیان ارثیه مقاومت بوده. همیشه جلوی رویم بوده. خیلی شبها با اینها عهد بستم. توی هر سختی، توی هر شرایطی که بوده با اینها عهد بستم که راهش را ادامه میدهم.
نه فقط محبوبه، خیلیهای دیگر. ما دوستان خیلی خوبی بودیم. خیلی همدیگر را دوست میداشتیم. من هیچوقت باور نمیکردم که بچهها را در این ابعاد اعدام کرده باشند.
آزاده طبیب یکی دیگر از بچهها بود. آزاده خیلی باهوش بود. پدرش دکتر بود. سه تا خواهر بودند که با هم دستگیرشان کرده بودند، زمانهای مختلف دستگیرشان کرده بودند. آزاده بار دومش بود که به زندان آمده بود. ، چون وقتهای بیکاری داشتیم، آزاده برایمان کلاس ریاضیات میگذاشت. منم خیلی دوست داشتم، میرفتم پیشش یاد میگرفتم. آزاده را خیلی کتک زده بودند. دستگیری بار دوم وی بهخاطر این بود که یک سری تبلیغات به نفع سازمان، کرده بودند اعدامها را افشاگری کرده بود، یک سری کارهای تبلیغی کرده بود، خیلی شلاقش زدند که پاهایش گوشت اضافه آورده بود. عمل کرده بودند ولی باز بدتر شده بود. بعد، در اثر شکنجه و فشار و اینها، خیلی سرفههای خشک میکرد، حالش بد میشد.
حکم آزاده ۷سال بود که مان سال تمام میشد. وقتی ما را بعد از جریان قتلعام، شهریورماه برگرداندند داخل بند یک مدتی طول کشید تا ملاقاتها باز شد. خانواده آزاده خیلی زود ملاقات میآمدند. زمانی که خواهرش رفت ملاقات، چون همیشه این دو تا خواهر با هم میرفتند. وقتی برگشت، گفت وسایل آزاده را دادند. وقتی که من شنیدم که وسایل آزاده را دادند، تازه فهمیدم که همه بچهها اعدام شدند. چون بند خالی بود، هیچکس دیگر نبود. دایم بند را چک میکردیم دنبال یک دمپایی میگشتیم، دنبال یک تکه لباس میگشتیم، یک آثاری. فکر میکردیم شاید در یکی از این اتاقها، یک جایی این بچهها را مخفی کرده باشند، در یک بندی و در را رویشان بسته باشند و مستمر دنبال نشانه از آنها بودیم ولی وقتی خواهر آزاده رفت ملاقات و برگشت دیگر من فهمیدم که همه بچهها را اعدام کردند.
بهروز مقصودی از خانواده شهدای قتلعام:
وقت بهخیر. بسیار خوشحالم که در کنفرانس امروز با چنین گواهیهای تکاندهندهای شرکت دارم. من بهروز مقصودی، ۲۸ساله ساکن نروژ هستم.
امروز، ماجراهای هر یک از خانوادهها و شاهدان عینی را شنیدیم. حتی من، بهرغم اینکه با این واقعیت بزرگ شدهام، هنوز نسبت بهآنچه که در تابستان ۶۷ و در خلال این سالیان در ایران گذشته، در بهت بهسر میبرم.
اجازه بدهید داستان خانواده خودم را با شما مطرح کنم. از خانوادهای با هفت فرزند، شش نفر از جمله مادرم بهدلیل هواداری از مجاهدین بهزندان رفتند. سه تن از داییهای من از ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۷ اعدام شدند.
سعید عطارزاده اولیا، در سال۱۳۶۰، نوزده ساله بود که توسط سپاه پاسداران دستگیر شد. جرمش هواداری از مجاهدین بود. دو سه روز قبل از اعدام، با خانه تماس گرفت و گفت که در زندان مخوف اوین در تهران است. هجده روز بعد از دستگیریاش اعدام شد.
در سالهای اول بعد از انقلاب، اسامی اعدام شدگان در روزنامههای سراسری منتشر میشد. خانواده من اسم سعید را همراه با نود زندانی اعدامی دیگر در روزنامه دیدند. رژیم، وصیتنامه سعید را بعد از سانسور بهخانوادهام تحویل داد. داییام سعید، یک قهرمان واقعی بود. رژیم حتی تاب تحمل کلمات او را نداشت.
بهروز عطارزاده اولیا، کوچکترین داییام بود. او در خرداد ۱۳۶۰ در شانزده سالگی دستگیر شد. بسیاری جوانان از جمله بهروز، وضعیت را تحمل نکردند و بهجانب مجاهدین بهعنوان آلترناتیوی که خواستههای آنها برای آزادی و دمکراسی را نمایندگی میکرد گرایش یافتند. نمیدانیم بهروز دقیقاً کجا و چگونه دستگیر شد. ولی رژیم هنگام دستگیری هواداران مجاهدین را دستگیر میکرد بسیار وحشی و کینتوزانه عمل میکرد. اگرچه بهروز در هنگام دستگیری بهسن قانونی نرسیده بود، رژیم او را بهمدت هفت سال بدون صدور حکم در زندانهای اوین و قزلحصار نگه داشت و النهایه در جریان قتلعام ۶۷ اعدام کرد. امروز من اسم او را بر خود دارم.
پدربزرگ و مادربزرگ من، هر ماه بهملاقات فرزندان زندانیشان میرفتند. ولی در تابستان ۶۷، رژیم همه ملاقاتها را قطع کرد و بهآنها گفت که ماه بعد برگردند. ولی بعد از اعدام بهروز، رژیم مأموری را بهمغازه پدربزرگم فرستاد و وسایل بهروز را در یک کیسه بهاو تحویل داد و گفت پسرت را بهخاطر هواداری از کفار، اعدام کردیم. تا همین امروز از چگونگی اعدام و محل دفن او خبر نداریم.
دایی سوم من، محسن عطارزاده اولیا، در سال۱۳۶۴ دستگیر شد. محسن صاحب یک مغازه کوچک فنی در مشهد بود. او در محله، بسیار محبوب بود. او یک تماس با دوستی در فرانسه گرفته بود که هوادار مجاهدین بود. از آنجا که همه تلفنها کنترل میشدند محسن را بهجرم «تلاش برای ارتباط» با گروه اپوزیسیون مجاهدین دستگیر کردند. او بهده سال حبس محکوم شد. اغلب، او را بهعنوان فردی پایبند به اصول توصیف میکنند که حتی در شرایط سخت زندان همیشه بذلهگو بود. بهگفته همبندهای او همواره بر اعتقاداتش استوار بود و بهشرایط غیرانسانی حاکم بر زندان اعتراض میکرد که البته بهقیمت شکنجه بیشتر و حبس انفرادی تمام میشد. پدرم ابوالحسن مقصودی که خودش هم بهمدت هشت سال زندانی سیاسی بوده، مدتی را با محسن گذرانده بود و همواره از شجاعت او میگوید.
یکبار که مادربزرگم از او خواسته بود که از مبارزه دست بکشد گفته بود که نمیتواند نبرد با دیکتاتوری را تا اطلاع ثانوی بهحال تعلیق در بیاورد. ایران آزاد خواهد شد.
او در هنگام دستگیری ۲۴ساله بود. در تابستان ۶۷ بعد از سه سال زندان، اعدامش کردند و این در حالی بود که حکم ۱۰سال زندان بهاو داده بودند.
هنوز چگونگی اعدام و محل دفنش را نمیدانیم. هر تابستان، یادآور قهرمانان برخاک افتاده برای آزادی است. بهداییهای خود بسیار افتخار میکنم که ایستادن در برابر رژیم ملاها را بهرغم بهای سنگینش انتخاب کردند. قتلعام ۶۷ هنوز یکی از سیاهترین فصلهای تاریخ نوین بعد از جنگ جهانی دوم است. درعینحال، هنوز یکی از مواردی است که کمترین فاشگویی و بحث پیرامون آن صورت گرفته.
رژیم حاکم بر ایران کماکان نابودسازی جمعی زندانیان سیاسی در سال۶۷ را کتمان میکند. هیچیک از عاملان و آمران این جنایت بهدست عدالت سپرده نشدهاند و هیچیک از مقامات فعلی رژیم، از جمله ولیفقیهشان علی خامنهای مورد حسابرسی قرار نگرفتهاند. رئیس فعلی قضاییه رژیم، ابراهیم رئیسی عضو کمیسیون مرگ بود. رئیسی که بهنقش خود در قتلعامها افتخار میکند، این روزها سخت مشغول صدور احکام اعدام برای معترضان است. این نتیجه مستقیم مصونیت است.
ما خانوادههای قربانیان ۱۳۶۷، مصرانه خواهان تحقیقات مستقل مللمتحد در رابطه با هولناکترین جنایات علیه بشریت بعد از جنگ جهانی دوم هستیم.
بابت وقتی که اختصاص دادید و فرصت بیان ماجراهایمان ممنونم.
ژان ژیگلر نایبرئیس سابق کمیته مشورتی شورای حقوقبشر سازمان ملل:
در ۱۹۸۸ یک قتلعام هولناک در ایران رخ داد. بیش از ۳۰هزار جوان که عموماً به جنبش دموکراتیک مجاهدین خلق ایران تعلق داشتند، در زندانها اعدام شدند یا در خانهها و کوچهها، توسط پاسداران بهقتل رسیدند، یعنی توسط آدمکشان رژیم آخوندها. این یک تخلف نیروی انتظامی یک کشور نبوده، بلکه یک کشتار جمعی سازمانیافته بهفرمان سران رژیم یعنی بر اساس فتوای خمینی بوده است. یک کشتار در خونسردی که تا بهامروز بیمجازات مانده است.
این قتلها، حتی بعد از قتلعام ۳۰هزار شهید ۱۹۸۸ هم ادامه یافتند. مثلاً دوست من کاظم رجوی، نماینده مقاومت ایران در کمیسیون حقوقبشر مللمتحد در ژنو، یک شخصیت دانشگاهی بسیار با ارزش و سطح بالا، با شهرت بینالمللی؛ کاظم رجوی، برادر مسعود، در ۲۴آوریل ۱۹۹۰ در نزدیکی خانهاش در شهر تانه واقع در استان ووْ در سوئیس، بهقتل رسید؛ و بسیاری شهدای دیگر که زیر گلولههای این آدمکشان بخاک افتادند. من این را گفتم و باز هم میگویم که مصونیت این افراد از مجازات تا بهامروز غیرقابل قبول و یک افتضاح است.
وارثان شهدای ۱۹۸۸، کسانی بودند که در سال ۲۰۱۹ بپا خاستند، در تظاهرات مردمی، تظاهراتی فوقالعاده که در آن با دستهای خالی در برابر پاسداران قرار گرفتند. آنها خواهان آزادی، حاکمیت و اختیار مردم و دمکراسی در ایران بودند. آنها نیز با سرکوب هولناکی مواجه شدند. بیش از ۱۵۰۰ تظاهر کننده در تظاهراتی که کاملاً غیرخشونتآمیز بود، کشته شدند. از آنموقع بهبعد نیز آخوندهای جنایتکار ادامه میدهند به اعدام تظاهر کنندگان جوان که مرتکب هیچ جرمی نشدهاند. آنها فقط خواهان آزادی بیان و آزادیهای دموکراتیک و آزادی تظاهرات هستند.
ولی شهدای ۱۹۸۸ وارثان دیگری هم دارند. آنها ساکنان اشرف۳ هستند. قهرمانانی از زنان و مردان و نوجوانان که امروز در آلبانی گردهم آمدهاند. آنها در آنجا خاطره ۱۹۸۸ را زنده نگه داشتهاند. آنها در آنجا خواستههای دموکراتیک مجاهدین خلق را زنده نگه داشتهاند.
مریم رجوی، مسعود، و دوست من کاظم که بهقتل رسیده، آنها برای مردم ایران و برای همه دنیا، تجسم این فراخوان برای یک ایران دموکراتیک هستند. ایرانی صلحدوست، مبتنی بر جدایی دین و دولت و بردبار، که جایگاه خود را در صلح در میان جامعهٔ ملل باز میکند. در این تردیدی نیست که رژیم وحشتناک آخوندها دیر یا زود سرنگون خواهد شد؛ و اعتقاد من این است که خیلی زود سرنگون خواهد شد. در آینده خیلی نزدیک.
این جنایات تا امروز بدون مجازات باقی ماندهاند؛ ولی میراث شهیدان و آتش نبرد صلحجویانه، صبر و استقامت و عزم استوار مجاهدین تحت هدایت مریم رجوی، هر روز بیش از روز قبل، پرده برمیدارد از خودسری جنایتکارانهٴ آخوندها.
سازمان ملل قرار است بهزودی قطعنامهیی را در مورد ایران تنظیم کند و بتصویب برساند. بایستی که حتماً موضوع قتلعام ۱۹۸۸ در این قطعنامه ذکر شود و تشکیل یک کمیسیون تحقیق مطالبه شود. کمیسیون تحقیقی مشابه آنچه سازمان ملل برای نسلکشی در رواندا یا در سربرنیتسا تصویب کرد. سومین قتلعام بزرگ قرن گذشته نسلکشی زنان و مردان جوان ایرانی در زندانهای خمینی در ۱۹۸۸ بوده است. لازمهٔ رسیدگی به این کشتار، تشکیل یک کمیسیون تحقیق است. مصونیت از مجازات غیرقابل تحمل است. اندوه خانوادههای شهیدان عمیق است. این سوگواری به سرانجام نخواهد رسید تا زمانی که این کمیسیون تحقیق برقرار نشود؛ و پایان نخواهد یافت تا زمانی که شفافیت در مورد این پرونده وجود نداشته باشد.
آخوندها، و نه فقط آخوندها بلکه خود خمینی یک «هیأت مرگ» تشکیل دادند، برای آن که بر قتلعام ۱۹۸۸ نظارت داشته باشد. این هیأتهای مرگ از کسانی تشکیل شده بود که بسیاری از آنها هنوز هم در حاکمیت هستند. مثل وزیر دادگستری دولت روحانی یا رئیس مراجع قضایی رژیم، اونها از اعضای سابق هیأتهای مرگ هستند. همهٔ این قاتلان، همهٔ این جنایتکاران وحشتناک، مرتکب «جنایت علیه بشریت» شدهاند. جنایت علیه بشریت در حقوق، مشمول مرور زمان نمیشود. دولتهای عضو سازمان ملل که قرار است این قطعنامه را بنویسند و بتصویب برسانند، باید ایجاد یک کمیسیون تحقیق را مطالبه کنند. و این کمیسیون تحقیق، نه فقط باید برای همیشه مسئولیتهای قتلعام ۱۹۸۸ را مشخص کند، بلکه این کمیسیون تحقیق با مدارکی که آشکار خواهد کرد، شاید ضربه نهایی را به رژیم دیکتاتوری هولناک و خودسر و جنایتکار آخوندها وارد کند. و این را من از صمیم قلبم میگویم.
و کلام آخر من این است که شخصاً سرشار از قدرشناسی، سرشار از ستایش برای نبردی هستم که مجاهدین خلق بهپیش میبرند. آنها شرافت بشریت را نجات میدهند. با فداکاریهایشان، با نبردشان، با عزم استوارشان. عمیقاً قدردانی میکنم از اینکه در کره زمین جنبشی مانند مجاهدین وجود دارد که برای آزادی مردم ایران مبارزه میکند؛ در واقع برای آزادی همهٔ ما مبارزه میکند؛ برای شرافت مردم ایران و برای شرافت همه مردم آزادیخواه جهان. عمیقاً از شما سپاسگزارم و ستایشم نسبت به مجاهدین خلق عمیق است چرا که وارثان حقیقی قهرمانان شهید قتلعام ۱۹۸۸ هستند.
زینب شادباش - خانواده شهیدان قتلعام:
زینب شادباش
من زینب شاد باش هستم خیلی خوشحالم از اینکه در این کنفرانس میتوانم در رابطه با آنچه که رژیم در دوران ۶۷ در قتلعامها انجام داد کمی برایتان بگویم.
خاله من مریم تواناییان فرد یکی از شهدای قتلعام ۶۷ است. او ۲۵سالش بود که به جرم نصب چند تراکت دستگیر شد و۷ سال حکم زندان گرفت. او را به اوین بردند و آنجا شکنجههای خیلی زیادی شد. بعد از ۷سال که منتظر آزاد شدنش بودیم و به ما گفتند که او را آزاد میکنند ما با گل و شیرینی رفتیم تحویلش بگیریم. با پدر بزرگ و مادربزرگم بودیم. اما ساک او را پرت کردند جلوی ما و گفتند که او را اعدام کردند.
من این روزها که عکس مصطفی صالحی را با دوتا فرزندش روی دیوار دیدم خیلی یاد خاطرات خودم در آن دوران افتادم. یاد همان روزها که من هم ۷سالم بود و زیباترین لحظاتم روزهایی بود که از صبح آماده میشدیم و میرفتیم به اوین برای ملاقات خالهام. مدتهای زیادی باید پشت صف طولانی خانوادهها که آنجا میآمدند برای ملاقات میماندیم تا بالاخره نوبتمان میشد و داخل میرفتیم.
من همیشه خالهام را از پشت شیشهها دیده بودم و خاطرهام از او از پشت شیشه زندان است. در آنه باجههای کوچک ملاقات یادم هست که خیلی زیاد خیلی زیاد دوستش داشتم و تا لحظه آخر ملاقات آنقدر با او بای بای میکردم که دستم درد میگرفت. آخر ملاقات که میشد دستم را میگذاشتم تو دست او، آنطرف شیشه او و اینطرف شیشه من و با او خداحافظی میکردم.
هیچ وقت ملاقات حضوری نمیدادند ولی روزهای آخر بود که به ما گفتند که ملاقات حضوری داریم. شانس من بود که با دختر خالم موفق شدیم حضوری برویم پیش او. هیچ وقت آن لحظات یادم نمیرود. من آن موقع خیلی کوچک بودم، بهخاطر همین مامانم صدایم کرد و جیبهایم را پر از میوه کرد و گفت داری میری پیش خاله مریم یادت باشد که سلام ما را خیلی برسونی، من با دختر خالهام رفتم داخل.
من خیلی کوچک بودم بنابراین چون جثه پاسداری که ما را میبرد داخل خیلی بزرگ بود،خیلی از او میترسیدم. وقتی رفتم داخل مواجه شدم با انبوهی از خواهرها که آنجا بودند و از بین آنها یک هو دیدم یکی دوید به سمت ما. در آن لحظات قلبم ایستاده بود چون اولین بارم بود که داشتم خاله مریم را حضوری میدیدم.
هیچ وقت یادم نمیرود که اصلاً نفهمیدم که چطوری پریدم در بغلش. در آن لحظات بین تمام خواهرها دست به دست میشدیم. همه آنها بسیار خوشحال و سرشار بودند.
آن لحظات قشنگترین لحظات عمرم بود. پاسدارها نتوانستند تحمل کنند و خیلی سریع ما را از هم جدا کردند خالهام خودش را از دست آنها بیرون کشید و دوباره به سمت ما آمد و من را دوباره گرفت بین دستانش که همان لحظه یادم آمدکه مادرم جیبهای من را پر از میوه کرده بود و خواستم بهزور میوهها را در بیاورم به او بدهم که او میوهها را گذاشت کف دستم و به من گفت اصلا اینها مال خودت ولی یادت باشد رفتی بیرون ما را فراموش نکن. من آن موقع نفهمیدم چی میگفت ولی حس میکردم که آخرین دیدار ماست. اولین و آخرین دیدارم.
آنجا به او قول دادم و گفتم اصلاً نگران نباش بهزودی میایی بیرون. مامان و...بیرون منتظرند. من را محکم بغل کرد و گفت ما را فراموش نکنیها. هیچ وقت آن لحظات را فراموش نمیکنم و یکی از دلایل و انگیزههایم که این مسیر را انتخاب کردم وجود او بود. البته کم نیستند کسانی مانند مریم که جونشان را در این مسیر دادند. قطعاً چنین لحظاتی و خاطراتی من را در انتخاب این مسیر و پیوستن به مجاهدین یاری کرد وقتی اینجا به مجاهدین پیوستم دنبال همبندیهای او میگشتم.
میگشتم ببینم یکی را میتوانم پیدا کنم تا خاطراتی که از او را از وی بشنوم. چون چیز زیادی در موردش نمیدانستم. خوشبختانه چند تا از همبندیهاش که جان سالم به در برده بودند را اینجا پیدا کردم و از آنها از او و خاطرات او پرسیدم که خیلی چیزها از او برایم تعریف کردند که برایم سخت است بازگو کنم.
لحظات خیلی سختی بود وقتی میشنیدم که چقدر شکنجهاش کرده بودند که پوست تمام کف پایش کامل رفته بود و برای اینکه بتوانند شکنجه را ادامه بدهند مجبور بودند از جای دیگر بدنش پوست ببرند و به کف پاش بزنند.
واقعا که جنایتهای این رژیم تمامی ندارد و آدم باورش نمیشود. سختتر از آن لحظهای بود که شنیدم قبل از اعدام او آنقدر ازاو کینه به دل داشتند که پای چپ و دست راستش را قطع میکنند و بعد از او را بهدار میکشند.
هنوز نمیتوانم تصور کنم که چه به سر زندانیهای ما در زندانها آمده است که ما اصلاً خبر نداریم.
دردناک اینکه این مسیر ادامه دارد و همین امروز خیلیها هستند که در همین رژیم در صف اعدام هستند و خیلی از بچهها که آرزوی دیدن پدرها و مادرها و خالهها و عموها یشان به دلشان میماند.
به همین خاطر میخواهم از سازمان ملل و از عفو بینالملل درخواست کنم و درخواست جدی برای اینکه قطعنامهای در این رابطه داده بشود. از این موضوع کوتاه نیایند و این خواسته تمام کسانی است که الآن صدایشان به شما نمیرسد و من یکی از آنها هستم.
ممنون از اینکه به حرفهایم گوش دادید.
مصاحبه با پدر شجاعی - خانواده شهیدان قتلعام:
سوال: در قتلعام ۶۷ چند نفر بودند؟
پدر شجاعی: مسعود پسر بزرگم بود، مهران پسر کوچکم بود، نسرین دخترم بود.
سوال: پدر آخرین بار نسرین را چه سالی دیدی ؟ و نسرین چند سال داشت؟
پدر شجاعی: نسرین ۱۵-۱۶ سال بیشتر نداشت . ۱۶-۱۷ سال داشت . پیش یک نفر درس میخواند دیپلمش را گرفته بود . به جرم هواداری از مجاهدین دستگیرش کردند.
سوال: یعنی گفتید که جرمش هواداری از مجاهدین بود؟
پدر شجاعی: بله بله . هیچ چیز دیگر نبود چیزی نداشتند.
سوال: چند سال زندان بود؟
پدر شجاعی: تقریباً فکر کنم ۲سال زندان بود که آزادش کردند و بعد در سال۶۷ مجدد آمدند و دستگیرش کردند. یکبار پیش فامیلهایمان بود که آمدند و دستگیرش کردند. سه هفته زندانی بود و آنقدر شکنجه کرده بودند که لت و پار شده بود. به او گفته بودند که برود بیرون و معالجه کند . یک هفته بود که آمده بود که نوبت دکتر بگیرد که دوباره آمدند و دستگیرش کردند و اعدامش کردند.
ژانی تسیکو استاد موزیک:
خانمها و آقایان گرامی
دوستان عزیز
من و بسیاری از برجستهترین هنرمندان آلبانیایی با مقاومت ایران و اشرفیها سالها همراهی کردهایم. ما خود را شریک آنها در نبرد علیه رژیم سرکوبگر حاکم بر ایران میدانیم.
میدانیم که رژیم مذهبی جنایات بسیاری، علیه مردم ایران و بهخصوص علیه مجاهدین مرتکب شده است. قتلعام سی هزار زندانی سیاسی در سال۱۹۸۸ یکی از هولناکترین نمونههای این جنایات است.
ما با شاهدان جنایات رژیم در اشرف سه دیدار و گفتگو کردهایم. امروزه در قرن بیست و یکم، جنایات هولناک این رژیم علیه مردم ایران ادامه دارد. آنها ۱۵۰۰ اعتراض کننده را در خیابانها در نوامبر ۲۰۱۹ بهقتل رساندند. آنها برخی از معترضان را در زندانها اعدام کردند و برخی زندانیان قیامی را به مرگ محکوم کردند.
بهعنوان نماینده جامعه هنری آلبانی، از جامعه بینالمللی میخواهم که پرونده جنایات رژیم بهخصوص قتلعام ۱۹۸۸ را بهشورای امنیت ارجاع داد.
بسیاری از عاملان این جنایات هنوز در مناصب بالای این رژیم هستند.
خواسته و آرزوی من این است که مردم ایران از چنگال این دیکتاتوری آزاد شوند و بتوانند همه استعدادات خود را در کشوری آزاد شکوفا کنند.
ممنونم.
غلام ترشیزی از خانواده شهیدان قتلعام
بسیار متشکرم که وقتتان را بهشنیدن گواهی من در مورد برادرانم اختصاص میدهید.
من تنها پسر بازمانده والدینم، اقدس و علی ترشیزی هستم. سه نفر از برادرانم، بهروز، بهمن و رضا ترشیزی بهدست رژیم کشته شدند. برادر کوچکترم بهروز ترشیزی، در ۲۹اسفند ۱۳۴۰ در شب عید سال نو ایرانی در تهران بهدنیا آمد. بههمین دلیل اسمش را بهروز گذاشتند، «روز خوب» او پسر بسیار باهوشی بود. در پنج سالگی بهمدرسه رفت و در پانزده سالگی دیپلم گرفت. او در یکی از مشکلترین دانشگاههای تهران، دانشگاه علم و صنعت در رشته مهندسی مکانیک قبول شد.
بعد از انقلاب بهروز به انجمن دانشجویان مسلمان پیوست که در ارتباط با مجاهدین خلق بود.
در روز سهشنبه دوم مهر ۱۳۶۰، بهروز خانه را ترک کرد و این آخرین باری بود که او را دیدیم. نمیدانستیم چه بر سر بهروز آمده. همه جا را میگشتیم. با مقامات تماس گرفتیم و سراغ بهروز را گرفتیم. ولی گفتند که هیچ اطلاعی ندارند. در آن روزها هر کس چیزی بهما میگفت. یکی میگفت شاید تصادف کرده. بیمارستانها را چک کنید. از این بیمارستان به آن بیمارستان میرفتیم و میپرسیدیم که آیا کسی بهاسم بهروز ترشیزی در آنجا هست؟ پاسخی نبود.
یکی گفت چند جور کمیته و زندان در اینجا و آنجا هست. بروید و از آنها بپرسید. بهتمام پاسگاههای پلیس و کمیته و سپاه پاسداران و هر جایی که بهفکرمان میرسید رفتیم و سراغ بهروز را گرفتیم. همه میگفتند نه، کسی به اسم بهروز ترشیزی نداریم. هفده روز طول کشید. هر روز از صبح علیالطلوع تا آخر شب، دنبالش میگشتیم. تا اینکه یک روز در روزنامه کیهان مقالهیی دیدیم که نوشته بود ۷۳نفر اعدام شدهاند. روزنامه را گرفتیم و اسامی را نگاه کردیم. در کمال شگفتی اسم بهروز را در روزنامه دیدیم. شماره ۴۸، بهروز ترشیزی، پسر علی. اعدام شده بود.
پدرم از خود بیخود شده بود. روز بعد بهمحلی بهنام «سازمان بازرسی کل» رفت. چیزی مثل سازمانهای بازرسی عام. در آنجا آخوندی بود بهاسم مصطفی محقق داماد. پدرم از او پرسید، چه کسی پسرم را دستگیر کرد؟ ما همه جا را گشتیم و هیچ ردی از او پیدا نکردیم. محاکمه کجا انجام شد؟ آیا با حضور وکیل بود؟ چرا هیچ فرجامخواهی در بین نبود؟ چرا بهما اطلاع ندادید که حضور پیدا کنیم؟ چرا جسد را برای تدفین بهما تحویل ندادید؟ انواع سؤالات. و دست آخر، جرم بهروز چه بود؟
محقق داماد بهپدرم گفت در دست داشتن دوربین و عکس گرفتن از تظاهرات. مثل این بود که یک سطل یخ روی سر پدرم خالی کنند. او گفت آیا پسر من را بهخاطر در دست داشتن دوربین و عکس گرفتن کشتید؟ او یکی از بااستعدادترین افراد بود. او یک مهندس مکانیک بود. بههمین سادگی بهخاطر عکس گرفتن او را کشتید؟
تا همین امروز هیچ اطلاعی نداریم که روند دادگاه چه بوده، قاضی چه کسی بوده؟ دادستان چه کسی بوده؟ قطعاً که وکیلی در کار نبوده.
جرم چه بود؟ عکس گرفتن.
بعد از آن، برادر دیگرم بهمن ترشیزی مفقود شد. در دیماه ۱۳۶۰.
او برادر بزرگتر من و متولد ۲۷بهمن ۱۳۳۲ بود. او در دانشگاه علم و صنعت در رشته مهندسی صنعتی تحصیل کرده بود. بعد از انقلاب، او هم بهانجمن دانشجویان مسلمان مرتبط با مجاهدین پیوسته بود.
برادر دیگرم رضا ترشیزی به مادرم گفت بیا برویم و مخفی شویم. چون نمیدانم چه خبر است. بهمن مفقود شده و من هم نگرانم. مادرم و رضا بهجستجوی یک آپارتمان برای اقامت موقت پرداختند. در دیماه ۱۳۶۰، رضا و مادرم مفقود شدند. رضا متولد پنجشنبه ۲۰مهر ۱۳۳۴ بود. وقتی همراه مادرم خارج شدند آنها هم مفقود شدند. نمیدانستیم بهمن چه شد؟ رضا چه شد؟ مادرم چه شد؟ بعد از یک ماه مادرم بهخانه برگشت و گفت که من و رضا دستگیر شده بودیم. برای کسانی که با تهران آشنایی دارند میگویم که در محله گیشا دستگیر شده بودند. مادرم گفت آنها ما را بهزندان اوین بردند. در زندان بهمن گفتند که پسر دیگرم بهمن، بهدلیل مقاومت در برابر دستگیری کشته شده.
بنابراین از آن روز فهمیدیم که رضا در زندان اوین بود و مادرم هم گفت که بهمن کشته شده و بدون اطلاع ما در گورستان بهشت زهرا، قطعه ۹۲، ردیف ۱۲۳ شماره ۱۵ دفن شده، دقیقاً در روز تولدش ۲۷بهمن ۱۳۶۰ در سن ۲۸ سالگی.
پدر و مادرم بهزندان اوین رفتند و خواستار ملاقات رضا شدند. زندانبان بهفهرستش نگاه کرد و گفت متأسفم اینجا رضا ترشیزی نداریم. فردا بیایید شاید اسمش پیدا شود. پدر و مادرم روز بعد بهزندان رفتند. خبری نبود. روز بعد، هیچی. روز بعد، باز هم هیچی. چهار و ماه نیم، بهاین شکل بر آنها گذشت تا بالاخره توانستند رضا را ببینند. پدر و مادرم در بیرون زندان بهمدت چهار ماه و نیم شکنجه میشدند. چون میدانستند که رضا در زندان است و زندانبان نمیگذاشت که ملاقاتش کنند.
بعد از اینکه بالاخره رضا را ملاقات کردند، رضا بهآنها گفت که بههفت سال زندان محکومش کردهاند. محکومیت رضا، در اساس بهپایان رسیده بود. بنابراین پدرم بهسراغ محقق داماد رفت و از او خواست که آزادش کنند.
محقق داماد گفت آزادی رضا در دست خودش است. باید توبه کند تا آزاد شود. پدرم گفت حکمش تمام شده. او گفت مهم نیست. باید توبه کند. پدرم بهسراغ رضا رفت و پرسید چرا توبه نمیکنی که آزاد شوی. رضا گفت، پدر به این سادگیها نیست. آنها زندانیها را بهدو دسته تقسیم کردهاند. یک دسته آنها که توبه میکنند و یک دسته آنها که اهل توبه نیستند. آنها از توابین میخواهند دیگران را که توبه نکردهاند بکشند، اعدام کنند و من چنین کاری نمیکنم.
پدرم دوباره بهمحقق داماد مراجعه کرد و گفت خواهش میکنم آزادش کنیم. حکم او بهپایان رسیده. محقق داماد گفت بگذار ببینم چکار میتوانم بکنم. بهشما زنگ میزنم. چند روز بعد یک نفر بهپدرم زنگ زد و گفت بهزندان اوین مراجعه کنید.
پدر بیچارهام فکر میکرد که رضا آزاد شده. ولی برخلاف انتظارش، به او کیسهای دادند و گفتند اینها وسایل رضا است. پدرم باورش نمیشد. گفت آیا پسرم را بعد از پایان دوران محکومیتش کشتید؟
رضا هم در بهشت زهرا دفن شد. او در دوم شهریور ۱۳۶۷ در یازدهم ماه محرم اعدام شد. بهگفته خود آیتاللهها، در این ماه نباید کسی را کشت. او را در ۳۳سالگی در بهشت زهرا قطعه ۹۸ ردیف۱۴۹ شماره ۱۷ دفن کردند. این داستان زندگی من است.
بهجز بهروز، رژیم هرگز اسامی رضا و بهمن را اعلام نکرد.
بهخاطر وقتی که بهمن دادید متشکرم.
اجازه بدهید عکسها را نشانتان بدهم. این عکس بهروز است. این عکس بهمن است و بالاخره این هم عکس رضا است که در جریان قتلعام ۶۷ کشته شد.
خانم دومینیک آتیاس رئیس منتخب فدراسیون حقوقدانان اروپا:
خوشحالم که امروز به درخواست کمیسیون زنان شورای ملی مقاومت ایران توانستم شما را مخاطب قرار دهم.
این یک موضوع جدی و موضوعی است که باید به آن توجه شود و در نهایت به آن پاسخ داده شود. برای دریافت پاسخی از مقامات ایرانی که در حال حاضر در قدرت هستند، یک حمایت و پشتیبانی از طرف سازمان ملل و از همه کمیسیونهای بینالمللی باید موجود باشد.
بسیاری کشته شدند، بسیاری از جوانان، زنان و مردان اعدام شدند، ۳۰هزار نفر در سال۱۹۸۸ بهقتل رسیدند و یک سکوت کامل!
یک سکوت کامل، در حالی که خانوادهها حق داشتند که بدانند، خانوادهها حق داشتند که پیکرها را پس بگیرند، کشتهشدگان باید دفن میشدند و مورد تجلیل قرار میگرفتند. در غیراین صورت آنها برای عدالت مقامات ایرانی تا آخرین روز تعقیب خواهند بود. آنها کسانی را که از قتل زندانیان سیاسی در شرایط اسفبار دریغ نکردهاند، تعقیب خواهند کرد.
این جنایاتی است علیه بشریت. نادیده گرفتن آن و به سکوت برگزار کردنش غیرقابل تصور است.
ما همگی همه زنان از دادخواهی زنان ایران حمایت میکنیم که میخواهند درباره سرنوشت خواهران، مادران و مادربزرگشان بدانند. این غیرقابل قبول است که با چنین قتلعامی با سکوت برخورد شود. .
من افتخار این را دارم که با زنانی از شورای ملی مقاومت آشنا شدهام که هر روز در حال میجنگند در چارچوب این شورا هستند. من شجاعت آنها را تحسین میکنم، من پایداری آنها را تحسین میکنم.
این آشنایی من در سال۲۰۱۶ بود و از آن زمان، هر سال، هر سال آنها برای عدالت فریاد میکشیدند. از آنزمان من نیز با آنها فریاد میزنم. این امکانپذیر نیست، این امکانپذیر نیست که در قرن بیست و یکم چنین جنایاتی بدون مجازات بماند.
همه شما باید بپا خیزید، سازمان ملل، سازمان ملل، نمایندگان بسیار عزیزم.
اجازه ندهید به همین منوال پیش برود. و به این دلیل که ایران نفت دارد، نباید حقوقبشر، حقوق زنان، حقوق مردان و حقوق بشریت پایمال شود.
همه ما فریاد خواهیم بزنیم و خواستار تحقق عدالت باشیم، که اجساد کشتهشدگان برگردانده شود و اینکه در آخر و بالاخره، نوری بیرون بیاید و بدرخشد.
من از شما سپاسگزارم
امینه قرایی فرزند شهید قتلعام
سلام عرض میکنم خدمت همه شما
خیلی ممنون که به من این افتخار رو دادید که در این کنفرانس به همراه شما باشم. من فرزند مهدی قرایی فرزند یکی از شهدای قتلعام ۶۷ هستم. زمانی که یک ساله بودم پدر و مادرم تنها به جرم هواداری از سازمان مجاهدین خلق ایران دستگیر شدند و من چند ماهی را به همراه مادرم در زندان بودم و از آنجاییکه شرایط بد زندان تاثیر بسیار بدی را روی من گذاشته بود به اصرار مادرم مرا به خانواده پدرم در خارج از زندان سپردند. بعد از اون من میتوانستم پدر و مادرم را فقط یکبار در هفته برای چند دقیقه از پشت شیشههای زندان ببینم طوریکه بعد از مدتی خیلی دیگه اونا رو نمیشناختم. سرانجام بعد از دو سال و اندی مادرم و بعد از چهارسال و اندی پدرم از زندان آزاد شد و من در سن پنج سالگی برای اولین بار توانستم بودن با پدر و مادر را تجربه کنم. در خرداد ماه سال۱۳۶۵ فقط ۱۰روز بعد از تولد تنها برادرم پدر به جرم یک تماس تلفنی ساده با یکی از هواداران سازمان در خارج از کشور دستگیر شد و به ۵سال زندان محکوم شد. و ما دوباره مجبور بودیم که پدرم را از پشت شیشههای زندان ببینیم. بعد از گذشت دو سال در تابستان سال۶۷ همانطور که طبق روال همیشه چهارشنبهها به ملاقات میرفتیم در یکی از این هفتهها به ما اعلام کردند که تمامی زندانیان سیاسی ممنوعالملاقات شدند و ما نمیتوانیم اونهارو ببینیم و در جواب علتش رو که جویا میشدیم هیچ پاسخی به ما ندادند و از اون به بعد ما هر هفته چند بار به پشت درهای زندان میرفتیم شاید که جوابی به ما بدن شاید که به ما اجازه بدن که ما عزیزانمون رو ببینیم بعد از گذشت ۳ماه مأموران رژیم با پدر بزرگم تماس گرفتند و گفتند که ما پسرت رو اعدام کردیم و وقتی که پدر بزرگم ازشون پرسید که نشانی از محل دفنش بهمون بدید هیچ پاسخی به اون ندادند و تهدیدش کردند که حق برگزاری هیچگونه مراسمی را ندارند و اینکه این قضیه باید مسکوت بمونه و در واقع صدایی از ما بلند نشه. بعد از اون ما و بقیه خانوادهها تلاشمون بود که نشانی از محل دفنشون پیدا بکنیم در گورستان بزرگی که در شهر ما بود مکانی بود که میگفتند ظاهراً در اونجا گور جمعی وجود داره گور کنی که در اون منطقه بود به یکی از اقوام ما گفته بود که با چشم خودش دیده بود که شبانه کامیونی حامل اجساد زندانیها با همون لباس زندان توسط رژیم به اونجا آورده شده و اجساد را در یک گور جمعی دفن کرده بودند و بعد هم با بلدوزر اون را پوشانده بودند . بعد از اون در واقع میعادگاه شده بود همون بهشت رضای مشهد و خانوادههای زیادی اونجا میآمدند. پدر مادرها و گل میکاشتند درخت میکاشتند. اما مزدوران رژیم حتی از گلی که بر مزار بینام شهدای ما هم میرویید هراس داشتند و هفتهی بعد که میومدیم میدیدیم که گلها رو سوزوندن. نهالها رو از جا در آوردن و دائما ما را تهدید میکردند که حق تجمع ندارم حق اومدن به اونجا را نداریم مسأله قتلعام ۶۷ اونقدر مسأله گسترده و آنقدر فاجعهی بزرگی هست که واقعاً غیرقابل باور برای بسیاری از افراد و ما امروز بعد از ۳۲سال همچنان منتظریم، منتظر به نتیجه رسیدن دادخواهی، منتظر دادگاهی شدن عاملان و آمران این جنایت و به واقع اگر مجاهدین نبودند اگر تلاشهای شبانهروزی مجاهدین و بهویژه که خواهر مریم عزیز که پرچمدار این دادخواهی هستند نبود شاید که قتلعام ۶۷ برای همیشه مسکوت میماند. از اونجایی که مبارزه مجاهدین نه بهخاطر بغض و نفرتی هست که نسبت به خمینی و مزدوراش و عوامل جنایتکارش دارند بلکه بهخاطر باوری هست که به رهایی و عشقی هست که به آزادی دارند دادخواهی ما هم نه از روی بغض و انتقامجویی نسبت به عوامل رژیم هست بلکه دادخواهی ما برای این هست که نقطهی پایان بگذاریم به زندان شکنجه به اعدام و قتلعام در ایران من بهعنوان فرزند یکی از این شهدا و از طرف خانوادههای شهدای قتلعام۶۷ که هزاران هزار هستند و بچههای زیادی که در ایران منتظرند جوابی بگیرند و نشانی بگیرند از محل دفن عزیزانشون دوستانی دارم که هم پدرشون و هم مادرشونو از دست دادند و صداشون به جایی نمیرسه در داخل ایران. و از طرف تمامی اینها من از سازمان مللمتحد میخواهم که یک کمیتهی مستقلی رو برای تحقیق در مورد قتلعام تشکیل بدهند و در واقع کمک کنند این چرخه اعدام در ایران متوقف بشه و دنیا نیاید در برابر این همه جنایت سکوت بکنه. ما یک تن واحد هستیم و مسئول هستیم نسبت به اونچه که در جای جای این کرهی خاکی داره اتفاق میافته و به بشریت امیدوارم که هر چه زودتر در کنار شما عزیزان جشن آزادی ایران رو در ایران آزاد برگزار کنیم و میهنمون رو آباد و آزاد بسازیم با تشکر از همهی شما.
اسدالله نبوی - زندانی سیاسی و از شاهدان قتلعام ۶۷
من در زمان قتلعام سال۶۷ توی زندان سمنان بودم آن موقع البته سن و سالم زیاد نبود، کمتر از ۲۰سال سن داشتم رژیم و کارگزارانش توی زندان همه تلاششان را میکردند که تا حد ممکن این قتلعام را مخفی نگه دارند حتی برای خود من که توی آن زندان بودم و همهی دوستانم را یکی یکی از پیش من میبردند برای اعدام، نمیتوانستم در لحظه حدس بزنم که چه اتفاقی دارد میافتد.
الآن که آن روزها را مرور میکنم میبینم که رژیم خیلی حساب شده و خیلی مرموزانه طرحش را پیش برد. قبل از شروع قتلعام توی پاییز ۶۶ یک مجموعه بازجوییها را انجام داد. بازجوییهایی که ماهیتش آنوقت برای ما روشن نبود ولی الآن روشن شد که تلاشش این بود که در حقیقت یک چیزی به نام طبقهبندی زندانیان را انجام بدهند و در حقیقت شناسایی زندانیان بعد از شروع قتلعام که من از خرداد ۶۷ به انفرادی منتقل شده بودم یکی از دوستایی که از دادگاه برگشت، به سلول کناری ام آمد به نام محمدرضا احمدی، او برایم با مورس زد که من امروز به یک دادگاهی رفتم که نمیتوانم حدس بزنم چی هست خیلی دادگاه عجیب و غریبی بود، گفتم خود خودت چه حدسی میزنی؟ گفتش خب من میدانم که این دادگاه برای آزاد کردن ما که نیست پس باید یک حدس آنوری زد یعنی ممکن است این برای اعدام باشد گفتم خوب خودت چی فکر میکنی برای این کار آمادهای گفت من که سالهاست آمادهام.
بعد از آن یک خواهری به نام اقدس همتی او هم حرفی شبیه این زد، او میگفت، اقدس همتی در حالی که پاهاش فلج شده بود در اثر شکنجه زیاد، او را با یک گاری هم حمل میکردند آنهم توی انفرادی کناری آمد حرفی شبیه همان زد. اقدس همتی که با مورس داشت صحبت میکرد چیزی که خودش گفته بود اینکه امروز بازجو اجازه داد که من چشمبندم را باز کنم موقع بازجویی این علامت خوبی نیست علامت اینکه ممکنه برای اعدام ببرند گفتم خب خودت چه فکر میکنی، گفت خوب من که برای این آمادهام یا مثلا یکی از دوستانم به نام رضا دلاوری، غلامرضا دلاوری او آدم اهل مطالعه بسیار تحصیل کرده بود، مجموعهیی از دست نوشتههاش را داد به من و گفت که اگر اتفاقی افتاد این دستنوشتهها پیش تو بماند و اگر هم خودت قرار شد جایی بروی اینها را بسوزان، منظور اینکه با یک آمادگی ذهنی منظور اینکه هر کسی خودش را توی این زندان و در شروع قتلعام برای چنین روزی آماده کرده بود با این حال اینکه دارد یک قتلعامی صورت میگیرد برای هر کدام از ما که توی زندان بودیم دور از تصور بود.
من وقتی داشتم وارد انفرادی میشدم تمام سلولها و تمام بندهای زندان پر بود. آنجا ۲تا بند اصلی داشت و در حقیقت ۲تا راهروی بزرگ که پر انفرادی بودند. همهی زندانها پر بود ولی وقتی من آذر سال۶۸ از سمنان منتقل میشدم به اوین، تمام آن بندها خالی بود یعنی تمام زندان تمام زندانیها اعدام شده بودند به جز من و ۲نفر دیگه بهغیر از این یک واقعیت دیگهای میخواهم بگویم بچههایی که اعدام میشدند بعضیهاشون به اسم احمد سفری یک معلم بود معلمی که سالها در حقیقت به دانش آموزان درس میداد، او یک بچهی کوچک داشت فکر کنم ۳ -۴سال بود اونوقت، این واقعاً هیچ جرمی نداشت، یه معلمی بود که صرفاً هوادار بود. ولی اینها از این هم نگذشتند. او را بردند برای اعدام، وقتی بیرون آمدم بعد از ۱۳سال آمدم بیرون، آثار همون جنایت را بیرون روی خانوادهها دیدم مثلا همون محمدرضا احمدی که اسمش را بردم روزهای بعد از برگشت از دادگاه با هم صحبت کرده بودیم، تعریف میکرد اینکه مادرش ۲سال بعد از اعدام هر دوشنبهای از مسیر ۱۰۰ کیلومتری گرمسار تا سمنان میآمد برای ملاقات، یعنی هیچ وقت باور نکرده بود که پسرش را اعدام کردند چون نه سنگ قبری به او دادند نه جسدی به او دادند و نه کسی اصلاً به او اطلاع داد که پسرش اعدام شده.
یا مثلا مادر آن شهیدمان اقدس همتی که برای در حقیقت گرفتن مجلس ختمی برای دخترش و پسرای اعدام شدهاش و عروسش اقدام کرده بود. تو خانهاش آن هم از خانهاش دزدیدند و او را بردند. یعنی دستگیر کردند و دیگه ناپدید شد یا مثلا خودم شاهد بودم که مثلا یکی از دوستانم به نام محمد گلپایگانی که او هم سال۶۷ اعدام شد. او صاحب ۳فرزند بود، ۲دختر و یک پسر، بچههاش کوچک بودند آنها بعد از ۲۰سال اونوقت که من وقتی از زندان آمدم بیرون که آنها را دیدم اونها هنوز نمیدانستند که واقعاً پدرشون اعدام شده یا نه، چون نه قبری به آنها داده بودند و نه خبری به آنها داده بودند. آنها هنوز انگار که منتظر این بودند که پدرشان برگردد. این یک در حقیقت واقعیت دردناک هست که قتلعام زندانیان بیش از آن که صرفاً یک قتلعامی بوده باشد برای از بین بردن زندانیان یک جنایت مستمری بوده که همچنان ادامه دارد. یعنی خانوادهها تمام بازماندگان قتلعام هنوز هم دارند آن را تجربه میکنند. چون هیچ مدرک و هیچ سندی وجود ندارد که بچههاشون واقعاً اعدام شده باشند، در چه وضعیتی اعدام شده باشند و چیزی از آن باقی نمونده.
رضا شمیرانی - زندانی سیاسی و از شاهدان قتلعام ۶۷
من رضا شمیرانی هستم از هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران که سال ۵۷ به مجاهدین پیوستم و سال ۶۰ بهخاطر هواداری از مجاهدین در یک دادگاه ۲ دقیقهای به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین بدون داشتن وکیل طی دو دقیقه به ۱۰ سال حبس محکوم شدم و سال ۱۳۶۷ که حکمم تمام شد از زندان خارج شدم ولی تا سالها همچنان بایستی مرتب میرفتم وزارت اطلاعات و برگههای آنها را امضاء میکردم مبنی بر اینکه داخل کشور هستم و حضور دارم.
از سال ۶۰ لاجوردی همیشه میگفت اگر امکانش را داشته باشم در هر اتاقی یک نارنجک میاندازم و همه شما را میکشم .
سال ۶۱ همین را آمده بود تو بند ۴ قزلحصار که من بودم تکرار میکرد و در سال ۶۶ نمودهای خیلی مشخصی داشتیم که بچهها بر اساس این نمودها به این تحلیل رسیده بودند که رژیم درصدد قتلعام و کشتاره و آن زمان صحبتی از عملیات فروغ و یا حرکت سازمان نبود. نمونههای مشخصش را که من خودم شاهد بودم و آنهایی که شنیدم خدمتتان عرض میکنم.
تابستان ۶۳ من را بهخاطر تشکیلات سازمان بردند زیر بازجویی که آن زمان یک شعبهای بود به اسم شعبه ۱۳ که تحت مسئولیت وزارت اطلاعات بود آنجا بازجو قبل از اینکه متوسل به شکنجه بشود میخواست با تطمیع من اطلاعات از من بگیرد و به من گفت که ما برای زندان برنامه داریم اگر با ما همکاری بکنی من کاری میکنم که در آن برنامه در امان باشی . این را داشته باشید.
مسعود مقبلی که یکی از بچههای هوادار سازمان مجاهدین بود در همان مقطع او را صدا کرده بودند به کمیته مشترک ضد خرابکاری زمان شاه که به اسم کمیته توحید بود و با مسعود صحبت کرده بودند و رادیو مجاهد به او داده بودند و گفته بودند گوش کن و برو برای دوستانت تعریف کن چون شما دیگر زیاد زنده باقی نخواهید بود و در همان اثناٰءیکی از اعضای حزب توده را برده بودند به همین کمیته توحید و همین صحبت ها را کرده بودند به این شکل که بعد توی زندان خیلی پیچید که ما زندانیان را به سه دسته تقسیم کرده اند سرخ و زرد و سفید که سرخ ها را همه را میزنند و زردها را تعیینتکلیف میکنند یا میآیند اینطرف جزء سفیدها و سفیدها را آزاد میکنیم باز این صحبت را داشته باشید.
در همان اواخر ۶۶ اینها یک شب بند یک بالا ساختمان ۱۲۵ بندی که من قبل از بازجوییها توش بودم ساعت ۱۱ شب حمله کردند که یکسری از بچهها مثل مجاهد شهید قاسم علیپور و مجاهد شهید محمدرضا کریمی اینها را برده بودند ۲۰۹ و چند روزی آنجا بودند و بازجویی از آنها کرده بودند و یک اطلاعاتی را گذاشته بودند که ما هم خبر نداشتیم ولی در صحبتهایشان همه تهدید بر این بود که بهزودی شما زنده نخواهید بود و این صحبت ها مال سال ۶۶ است.
خودم سال ۶۷ وقتی اعدامها تمام شد اگر اشتباه نکنم در مهر یا آبان بود که یک شب من را صدا کردند فردی به اسم زمانی که اسم واقعی او آنطور که من شنیدم موسی واعظی بود آن زمان بهعنوان نماینده وزارت اطلاعات و از گردانندگان اصلی این پروژه قتلعام بود و ساعت ۸ شب من را صدا کرد و پرسید میدانی برای چی صدات کردم گفتم نه گفت میخواهم یک پیام بهت بدم که بری به بند و به همه دوستانت بگی و گفت ما تا حالا بهای سنگینی بهخاطر زندانی کردن شما پرداختیم و شما را بهعنوان هواداران مجاهدین در این ۶-۷ سال در زندانهای خودمان داشتیم بهای سنگینی پرداختیم چرا که تبلیغات گستردهای بهلحاظ حقوقبشری روی ما است بهخاطر اینکه ما حقوقبشر را رعایت نمیکنیم و ما توان پاسخ دادن به این حجم از فشار که روی ما بود چه در خارج کشور و چه در داخل کشور چه از طرف خانوادهها و آن زمان منتظری را فعال کرده بودند و منتظری دائم نماینده خودش را بهنام آقای ناصریان میفرستاد کنترل بکنه . رژیم زیر فشار بود و برگشت گفت که ما همه را اعدام کردیم که از زیر بار این فشار بیرون بیاییم . الآن هم بهت بگم برو به همه دوستات بگو شما همه را آزاد میکنیم ولی از این به بعد ما دیگه زندانی نمیخواهیم داشته باشیم و باز تبلیغات حقوقبشری داشته باشیم هر جا شما را بگیریم اعدام میکنیم هر کس هم آمد سراغ شما را گرفت میگوییم در اشرف است و زیر بارش نمیخواهیم برویم.
یک نکته را هم که من فراموش کردم بگو یم در سال ۶۶ اینها یک نمایشگاهی در زندان اوین گذاشته بودند که این را آقای ناصریان نماینده آیتالله منتظری آمد و گفت که بچهها حواستان باشد اینها همه وسایلی که شما در زندان داشتید برای غذا درست کردن و خیار خرد کردن و سیب پوست کندن اینها را جمع کردهاند و خانواده شهدای جنگ را آوردهاند آنجا و دارند تبلیغ میکنند که مجاهدین در زندان میخواهند دست بهعملیات مسلحانه بزنند و اینها هم ابزاری است که از آنها گرفتهایم در واقع بهگفته همین نماینده آقای منتظری در زندان رژیم در پی تدارک و تهدید و زمینههای لازم برای این قتلعام بود.
در رابطه با نحوه اعدام بچهها البته ناگفته نماند که وقتی که فرد را از اتاق مرگ میآوردند بیرون و حکم اعدام به او میدادند قطعاً نمیگذاشتند که برگرده پیش بچهها و توضیح بده . خیلی از بچههایی که در سلولهای انفرادی برگشته بودند اینها نوشته بودند که امروز من در فلان ساعت به دادگاه رفتم و از معیری سؤال کردم من به حکم اعدام محکوم شدم و امشب یا چند ساعت دیگه اعدام میشوم این نوشتهها را هم در سلولهایی که برادران بودند و هم در سلولهایی که خواهران بودند بچهها دیده بودند
اما یکی از بچههایی که در بند ۲۰۹ دیده بودیم به نام مجاهد شهید علی سواره (صفاره) یکی از بچههای بند ۱ بالا همان بند قدیمی خود من بود این را در بند ۲۰۹ بهخاطر سهلانگاری پاسدار بند این امکان ایجاد شده بود که با چند نفر از هم بندیهای خودمان تماس برقرار کند که دیده بودند علی اسم خودش را با یک ماژیک سبز رنگ روی دست چپ خودش نوشته بود و علی برای بچهها توضیح داده بود که من امروز به دادگاه رفتم و بهخاطر هواداری به اعدام محکوم شدم بهخاطر قبول کردن مجاهدین و سازمان مجاهدین بعد من را به اعدام محکوم کردند و به اینجا آوردند و دو پلاستیک سیاه بهم دادند و گفتند هر وسیله قیمتی که داری مانند ساعت و ... را در آن پلاستیک بگذار و یک کاغذ هم به من دادهاند که وصیت نامهات را بنویس و بگذار توی آن یکی پلاستیک و ماژیک هم دادهاند که اسمم را روی دستم بنویسم و در واقع علی را داشتند میبردند طبقه پایین بند ۲۰۹ که در آن زمان اجرای احکام در آنجا میشد و بعد از آن او را به طبقه پایین ۲۰۹ میبردند که بهخوبی یادم هست که در سال ۶۰ ما را به آنجا میبردند و شکنجه میکردند ولی سال ۶۷ برای اعدام به آنجا میبردند.
در آن زمان یکسری از زندانیهای عادی و زندانیهای افغانی که ما اینها را میدیدیم به ما گفتند که هرشب که تعدادی زندانی را اینجا اعدام میکنند ما فردا صبحش چند تا گونی دمپایی از ۲۰۹ میبریم بیرون که مربوط به بچههایی است که اعدام شدند .(چون ۲۰۹ از زیر مرتبط میشد به قسمت نانوایی زندان اوین)
یکی از بچهها که ۴ تا بچه داشت که ۳ تا دختر داشت و دختر بزرگ داشت نیری گفته بود که این را ببرید بهش نشون بدید بعد او را برده بودند زیرزمین ۲۰۹ و دیده بود که ۵ تا از بچهها را بهدار آویزان کرده بودند که سه تا خواهر بودند با دو تا برادر که اینها هنوز به طنابهای دار آویزان بودند، اینها را به او نشان داده بودند و بعد برگردانده بودند پیش نیری. نیری به او گفته بود حالا نظرت چیه؟ نظرت عوض شده؟
این چیزهایی که ما دیدیم و شنیدم بیانگر این بود که به وحشیانهترین شکل ممکن که در خور خمینی بود اون بچهها را اعدام کردند.
فرح اسلامی - خانواده شهیدان قتلعام
سلام بر همگی.
مفتخرم که در کنفرانس امروز درباره قتلعام ۶۷ حضور دارم. اسم من فرح اسلامی است. از یک سالگی در هلند زندگی کردهام. در دو رشته حقوق و دندانپزشکی تحصیل کردم و هماکنون دندانپزشک هستم. من بعد از قتلعام ۱۹۸۸ بهدنیا آمدم. ولی از طریقی متفاوت بهاین جنایت علیه بشریت ربط پیدا میکنم.
عمه کوچک من، فرح اسلامی یکی از سیهزار قربانی قتلعام است که نامش را بر من گذاشتند. فرح یک فعال دانشجویی بود که دستگیر شد و سه سال در زندان بهسر برد. شدت شکنجههایش چنان بود که وقتی بعد از آزادی، بهپزشک متخصص مراجعه کرد، پزشک با شنیدن اینکه اینها آثار شکنجه هستند شوکه شد و بهگریه افتاد و گفت که هرگز چنان زخمهایی را ندیده بود.
فرح در اوایل سال۱۹۸۸ مجدداً دستگیر شد. ولی دلیل دستگیری مشخص نبود. هرگز حکمی بهاو داده نشد. در بیستم ژوئیه ۱۹۸۸ (۲۹ تیر ۱۳۶۷)، در جریان انتقال بهزندانی دیگر، خودروی آنها خراب شد. مقامات تصمیم گرفتند شب را در یک روستای نزدیک بگذرانند. با طلوع آفتاب آنها فرح را بههمراه چهار زن دیگر، حکیمه ریزبندی، نسرین رجبی، جسومه حیدری و مرضیه رحمتی بهعلاوه دو مرد بهتپههای اطراف صالحآباد بردند و بعد از تجاوز بهآنها، اعدامشان کردند.
سپس آنها را در گودالی روی هم ریختند و دفن کردند. در ۲۶نوامبر (۵آذر) همان سال بهپدربزرگم تلفن زدند و گفتند که بهدفتر دادستان مراجعه کند. در آنجا کیسهای بهاو دادند که حاوی وسایل عمهام بود. بهاو گفتند فرح را بهخاطر هواداری از مجاهدین اعدام کردیم. آدرس محل دفن را فقط بهیک شرط بهاو دادند، اینکه تنها چهار نفر با یک ماشین بهآنجا بروند. گور شماره ۶، در گودالی بهطول ۱۰ متر. اجساد روی هم ریخته شده بودند. پای یکی روی سر دیگری بود.
چهار ماه از اعدام گذشته بود تشخیص هویت جسدها مشکل بود. ولی خانوادهها موفق بهانجام این کار شدند. فرح را از موهایش شناختند. چون مثل من، موهای فرفری داشت. فرح در هنگام اعدام فقط ۲۵سال داشت. من چند ماه بعد از شهادتش بهدنیا آمدم و حالا سنم بیشتر از او است. اما هنوز عدالت محقق نشده است.
عمه من یکی از بیش از سی هزار فرزند جوان و شجاع این میهن پرغرور بود، تنها یکی از کسانی که در برابر مافیای مذهبی ایستادند. مافیایی که هر آنچه را که خدا حرام کرده، تحت نام اسلام انجام داده است. عمه من، هیچ جرمی مرتکب نشده بود جز «نه» گفتن بهجنایاتی که بهاسم اسلام انجام میشد و یک «نه» بزرگ بهاین شیوه تفکر فاشیستی.
امروز خواسته من از جامعه بینالمللی این است که نقطه پایانی بر این مصونیت بگذارد. این چرخه مرگ و اعدام که هنوز در ایران جریان دارد، جنایتی مستمر علیه بشریت است.
عمه من، فرح، نتوانست نجات پیدا کند. ولی از شما میخواهم که برای نجات نسلی دیگر از فرحها دست بهکار شوید.
متشکرم.
فرشته بهزاد - خواهر شهید قتلعام
برادرم مصطفی بهزاد یکی از قربانیان قتلعام سال۶۷ بود. در سال۶۵ زمانی که ۱۹سال بیشتر نداشت تنها بهدلیل اینکه برادر بزرگترم از ایران خارج شده بود و به سازمان مجاهدین پیوسته بود در حقیقت او را بهگروگان گرفتند. او را به دو سال زندان محکوم کردند که در سال۶۷ بهرغم اینکه محکومیت او مدتها بود تمام شده بود ولی در جریان قتلعام بدار آویخته شد. یک خاطره کوتاه هم از برادرم در زندان داشتم که از آخرین دیدارمان در زندان بود. به ما یعنی خواهر و برادر سالی یکبار ملاقات میدادند که من در آخرین بار که بهار سال۶۷ بود به دیدنش رفتم. در پایان ملاقات از پشت شیشه با لبخند و شور و نشاط همیشگیاش اشاره میکرد که من بهزودی میآیم بیرون و با همدیگر میرویم که در واقع آن آخرین دیداری بود که با او داشتم و هیچوقت آن لحظه از یادم نمیرود . آن خنده و آن شور و نشاط او هرگز از یادم نمیرود.
ناگفتهها در رابطه با قتلعام خیلی زیاد است . من میخواهم امروز به وجهی از آن اشاره بکنم که در رابطه با آن زیاد صحبت نشده است، از جمله شکنجهها و فشارهای روانی که روی خانوادههای ما در جریان قتلعام بود.
آبان ماه سال۶۷ بود که یک روز با خانه ما تماس گرفتند و زنگ زدند که پدرم به کمیته مراجعه کند و ما چون فکر میکردیم که او بالاخره حکم زندانش هم تمام شده بود در رابطه با آزادی برادرم هست که صدا زدهاند. پدرم با خوشحالی به کمیته مراجعه میکند که بلکه خبری از آزادی برادرم بهدستش برسد ولی درجا که درب کمیته را باز میکند و وارد میشود یک ساکی به سمت او پرت میکنند و میگویند که این وسایل پسرت است و ما پسرت را کشتیم. پدرم از این خبر شوک میشود و درجا سکته میکند و نصف بدنش فلج میشود و بیناییاش را از دست میدهد. در همان حالی که بیناییاش را از دست داده بود و در این وضعیت بود یک برگهای را آوردند و به او دادند و گفتند که باید این را امضاء کنی . پدرم میگوید که من که چیزی نمیبینم و چه چیزی را باید امضاء کنم و چه چیزی در آن نوشته است . به او میگویند که باید تعهد بدهی این موضوع را به کسی نگویی که ما پسرت را کشته ایم. حق عزاداری نداری و حق پوشیدن لباس سیاه نداری. البته ما هیچوقت نفهمیدیم که او چگونه بهشهادت رسید چون وقتی خبرش را به ما دادند گفتند که او اعدام ویژه شده است. ولی عدهیی میگویند که او را با عدهیی در یک اتاقی جمع کرده و آنها را با انفجار گاز بهشهادت رساندهاند و عدهیی هم میگویند که حلقآویز شدهاند. ما تابهحال نفهمیدیم زیرا نه جسدی به ما دادهاند و نه محل دفن را به ما نشان دادهاند و ما هیچ خبری از نحوه شهادتش نداریم . البته این موضوعی نیست که به گذشته ربط داشته باشد. من این روزها که خبر اعدام معترضان قیام را میشنوم این صحنهها برایم تکرار میشود و یاد لحظههایی میافتم که چطور در سال۶۷ یکی یکی بچهها را اعدام میکردند و خبرش را میدادند بدون اینکه حتی جنازهای را بدهند.
مصاحبه به هنگامه حاج حسن زندانی سیاسی و از شاهدان قتلعام:
من از شما تشکر میکنم
مجری: هنگامه اگر بتوانی اول برای بینندههایمان توضیح بدهید که شما چه سالی دستگیر شدید، چند سال زندان بودید و اصلاً جرم شما چی بوده؟
هنگامه حاج حسن: من پرستار بیمارستان سینا بودم سال۶۰ دستگیر شدم به جرم هواداری از سازمان و بعد من را بردند به زندان اوین، بند ۲۰۹، ۳ماه آنجا بودم بعد چند ماهی هم در بند ۲۴۶ بودم در اوین بعد هم منتقل شدم به قزلحصار و دو سال هم توی قزلحصار بودم مجموعاً ۳سال زندان بودم.
مجری: شما در کتابتان در رابطه با تجربیاتتان توی قفس نوشته بودید، این ترم شاید برای خیلی از بینندههامون کلاً با این ترمها آشنا نباشند ترمهایی مثل قفس و واحد های مسکونی دیگر شیوههایی که رژیم برای شکنجه استفاده میکند اگر بتوانید برای بیننده هایمان توضیح بدهید در رابطه با قفس و واحد مسکونی.
هنگامه حاج حسن: قبل از اینکه توضیح بدهم در این رابطه با شکنجههای رژیم که رژیم فقط قفس و واحد مسکونی نداشت این فقط ۲ تا از شکنجههای آنها بود بهطور خاص روی زنان زندانی اعمال میکرد بهخاطر اینکه اصلاً جرم اول زن بودنش بود. یعنی رژیم هرگز نمیخواست یک زنی آن هم مقاوم در مقابل خودش ببیند از همان اول که من دستگیر شدم فقط شکنجه بود و نه هیچ چیز دیگه از کابل زدن به کف پا تا آویزان کردن به شیوههای مختلف از پا از دست با یک دست یه شیوه قپونی، یعنی منظورم این است که شدیدترین شکنجهها را که شاید آدم واقعاً هرگز در حالت عادی فکر نمیکند که یک آدمی بتواند اینها را اعمال بکند به آدمی دیگر این کار را کرد که من مثلا میتوانم بگویم ما که پرستار بودیم و دستگیر شدیم جدا از اینکه هوادار سازمان بودیم یکی از جرم های سنگین ما رسیدگی به مجروحان بود، ۵ تا از هم کلاسی هایم اعدام شدند ۴ تای آنها همان سال۶۰ اعدام شدند. یکی از آنها هم بعد از ۷سال شکنجه اتفاقاً توی همین واحد مسکونی توی همین قفس توی ۳۵۰ توی انفرادی گوهردشت توی سلولهای در بسته که الآن توضیح میدهم که سلول در بسته چیه، یعنی بعد از ۷سال شکنجه بالاخره او را سال۶۷ در قتلعام زندانیان سیاسی جزو اولین سری اعدام کردند. علتش هم فقط مقاومتی بود که در مقابل شکنجهها میکرد و نمیخواست که هویتش بهعنوان یک زن مقاوم بهعنوان یک زن مجاهد زیر علامت سؤال برود و اینها خیلی برای رژیم سنگین بود. همه بچهها همینطوری بودند همه آنها را بهخاطر همین اعدام کرد، من با خیلی از آنها بودم، اسم خیلیهاشون هست مژگان سربی جوونهای خیلی کم سن و سال مثلا ۱۵ساله ۱۴ساله که زندانی شده بودند مثلا – ۱۸ساله ۱۹ساله همهٔ اینها را اعدام کردند. یک سری اصلاً حکم آنها تمام شده بود .
از قفس و واحد مسکونی اگر بخواهم بگم توی قزلحصار بهخاطر اینکه مقاومت کردند زنان برای اینها خیلی سنگین بود، یک زندانبانی بود آنجا جدا از خود لاجوردی که خط میداد به این حاج داود رحمانی که رئیس زندان قزلحصار بود اینها آمدند یک سری قفس درست کردند. همان که ما اسمش را گذاشتیم قفس. یک سری که خودشان میگفتند تابوت و بچهها را میکردند توی تابوت با واحد های مسکونی که میگفتند سگ دونی، یعنی آنقدر وضع آنجا خراب بود نه نور داشت نه وسایل بهداشتی حتی غذا را هم مثل حیوان میآمدند پرت میکردند جلوی زندانی مثلا همین قفس، من یادم هست آمدند ما را فقط به جرم اینکه چایی درست کرده بودیم دلایل واهی، خودشان هم میدانستند واهی ولی خوب فقط با یک بهانهیی ما را میبردند.
وقتی من را بردند خودم هم با اینکه این همه شکنجههای رژیم را دیده بودم ولی باورم نمیشد بههرحال ما را بردند یک جایی اینطوری درست کرده بودند که من بعداً که از زیر چشمبند دیدم اینجا شماتیک اون هست یک زور خانهیی بود بهاصطلاح یک محل ورزشی توی زندان قزلحصار بود اینها را برداشتن به همین شکل با فاصله ۶۰ سانت ۵۰ سانت این تختهها را کنار هم میگذاشتند و بعضی آنها تختههای میز پینگپنگ بود. بعضی آنها تختههای معمولی بود به همین شکل میگذاشتند و ما با چشم بسته با چادر با کلیه لباسهایمان فقط بهحالت نشسته بدون کوچکترین حرکت و بدون کوچکترین صدا حتی سرفه نمیتوانستیم بکنیم و مثلا اگر قاشق مون میخورد به بشقاب به بهانه اینکه شما با سلول بغلی مورس زدید با هم ارتباط برقرار کردید پشتش شکنجه بود که میآمد، از کتک از اینکه میبردند بیرون بهشدت کتک میزدند مثلا اینجا حالا شماتیکش هست که یک پاسداری همیشه چند تا پاسدار بالا سر بچهها بود و بدون اینکه ما بفهمیم یهو مورد ضربوشتم قرار میگرفتیم طوری که یک بار به خود من لگد زدند که من از اینجا پرت شدم سرم خورد به آن دیوار. این کمترین بهاصطلاح تنظیم رابطهای بود که اینها داشتند چه برسد به آنهایی که دیگه قابل بیان نیست. یک واحد مسکونی، مثلا خودم بیش از ۷ماه آنجا بودم و من نه خیلی از بچهها مثلا من از پشت چشمبند یک بار نگاه کردم حول و حوش حدود ۹۰نفر از این قفسها را شمردم یعنی ۹۰ تا از بچهها فقط تو این یکی بودن در حالی که هم در واحد ۳ رفتند درست کردند و هم در واحد ۱قزلحصار بعد هم برادران را آورده بودند و بهشدت شکنجه میکردند بهطوری که یک بار یادم هست صدایی از یک برادر شنیدم که من نمیدانم با این برادر چیکار کردند که یک همچنین صدایی من تا مدتها بهخاطر همچون صدایی نمیتونستم بخوابم آنقدر که وحشتناک بود این صدا بعد هم فقط یک فریاد زد و تموم شد یعنی قطع شد صدا نمیدانم او را کشتند، نمیدانم چکار کردند ولی بههرحال آن چیزی که من شاهدش بودم این بود
بعد ها هم من رفتم، بعد از اینکه آنها دیدند این زنان مقاوم با این شکنجهها نمیشکنند از یکطرف هم تضادهای درونی خودشان بهطور خاص تضادهایی که با آقای منتظری بهاصطلاح ایجاد شده بود و خیلی خانوادهها رفته بودند پیش آقای منتظری و گفته بودند که از بچههامون خبر نداریم واقعاً به خانوادهها هم نمیگفتند که بچههاتون اینجا هستن مثلا خانوادههای ما زندانیها ملاقات نداشتیم توی این ۷ماه و نمیگفتند که اینها اینجا هستند و ملاقات نمیدهیم و خانوادههای ما توی شهرستانها توی سردخانهها، همینطور دنبال ما میگشتند. دنبال بچههایشان. ولی خب خبری نبود . مثلا این دوست من شکر ۳ تا از بچههای پرستار هستند که اینها همان سال۶۰ اعدام شدند به جز شکر این شکر محمد زاده است که این توی واحد مسکونی و قفس و اینم تهمینه است اینهم سال۶۰ اعدام شد اینها همه جرمشان هواداری از سازمان رسیدگی و جرم سنگینتر رسیدگی به مجروحان مجاهدین بود، حالا این شکر برای من تعریف میکرد که تو واحد مسکونی چه شکنجههایی که روی اینها اعمال نمیکردند بهطوری که میگفت من وقتی ما را میآوردند تو قفس ما احساس میکردیم که داریم استراحت میکنیم یعنی شدت شکنجه در واحد مسکونی شکنجههای غیرانسانی شکنجههایی که خارج از بیان است مثلا خود شکر وقتی میخواست اینها را تعریف کند لرزش پیدا میکرد من میگفتم این کار را نکن نمیخواستم که به او اینقدر فشار بیاید در واحد مسکونی اینها اولاً که بهحالت ایستاده با چشم بسته و چادر شکر به من میگفت که ۶روز، توانستم بشمارم ۶ روزه ایستادم بعدش بیهوش شده بود که نفهمید که کی به هوش آمد. خودش میگفت نمیداند کی بهوش آمد. بههرحال ولی توی واحد مسکونی شکنجههای بسیار رذیلانه شکنجههای غیرانسانی یک مشت پاسدار و بازجوی واقعاً ضدبشر داخل آن واحد مسکونی بودند که تمام ۲۴ساعت شبانه روز بالا سر اینها بودند و بهاصطلاح توی، خوب ما هم زن مسلمان هستیم با یک مردی آن هم شما فکر کنید بازجوهای زندان وحشی اینها ۲۴ساعت با اینها بودند حتی در خصوصیترین کارهای اینها دخالت میکردند. مثلا حتی میگفتند جرأت نداریم برویم سرویس دستشویی و اگر هم میرفتند همه چیز در دسترس بود و بهشدت بچهها را اذیت کرده بودند. خود شکر میگفت که به ما میگفتند که صدای حیوان در بیاورید بعد دولا بشوید بعد روی ما سوار میشدند و میگفتند حالا راه ما را راه ببر. خلاصه له میکردند بچهها را بهلحاظ شخصیتی میخواستند که بچهها له بشوند .
حالا چیزی که میخواهم بگویم این هست که من اگه بخواهم از شکنجههای این رژیم برای شما بگم شاید مثلا چند سال طول بکشه. .
خیلی ممنون که این فرصت را به ما دادید که بتوانیم بخشی از جنایت رژیم را برای بینندههامون شرح بدهیم و به امید اینکه بتوانیم با پایان دادن به مصونیت این رژیم یک نقطه پایانی بگذاریم بر این همه درد و رنج های این خلق. . . انشا الله. . من هم از شما تشکر میکنم.
بیژن ذوالفقاری - زندانی سیاسی و از شاهدین قتلعام۶۷
من یکی از بازماندههای قتلعام سال۶۷ هستم که از سال۶۰ تا ۷۲ در زندانهای رشت و گوهردشت و اوین بودم. در موقع قتلعام سال۶۷ در گوهردشت زندانی بودم. تعداد محدودی از زندانیان از آن زمان جان سالم به در بردند. هنوز ابعاد خیلی زیادی از آن جنایت در پرده ابهام است خصوصاً در شهرستانها. بهعنوان نمونه در رابطه با رشت که اطلاعات خیلی کمی در حد صفر داریم.
این موضوع ما را به یاد روزهای شروع اعدامها در گوهردشت میاندازد من آن زمان در بند و سالنی بودم که مشرف به هوا خوری و سولهای بود که اولین اعدامهای گوهردشت آنجا انجام میشد. قبل از آن تلویزیون ها را جمع کردند، بعد هواخوری و ملاقاتها را قطع کردند تا هیچ تماسی با بیرون نداشته باشیم. یک روز پاسداری داخل هوا خوری شد و با بیسیم همه جا را چک کرد. این اولین موردی بود که شک کردیم. بعد از مدتی تعدادی زندانی آوردند که بچهها آنها را میشناختند و بعد آنها را از درب بزرگ به بیرون انتقال دادند.
۳ تا از پاسداران از نگهبانها گرفته تا قسمت اداری و آشپز خانه و خدماتیها، همه را آورده بودند پشت سر یک فرغونی که پر از طناب بود و همه به سمت همان سوله رفتند. همه باید در جنایت شریک میشدند تا بعداً کسی اسرار را هویدا نکند. این برنامه رژیم بود چنانچه میبینیم که به همین دلیل بعد از ۳۲سال سکوت میکنند چون همه شریک این جنایت هستند از پایین تا بالایشان . به حدی این جنایت فجیع است که کسی لب باز نمیکند.
من یادم است مدتی بهخاطر موضوعاتی چندین بار خانواده ما را به اطلاعات بردند، چون برادر همسرم یونس قدرتی یکی از شهدای قتلعام است که در اوین اعدام شد.
اینجا خوب است اشاره کنم که یونس نامهیی به مادرش بعد از انتقال مجدد به اوین نوشته بود که زندان دیگر زندان قبل نیست همه چیز تغییر کرده است. خانواده میگفتند همه سؤال ما این بود چه چیزی تغییر کرده است. میخواهد چه چیزی را به ما برساند. بعد فهمیدیم که منظور همان دستهبندی زندانها بود، همان آمادهسازی قبل از قتلعام. من همیشه وقتی به زمانها برمیگردم، فکر میکنم، دوستانم را به یاد میآورم، آن شرایط و آن زمانها را بعضی اوقات از خودم میپرسم که اگر آن قتلعام انجام نمیشد چه میشد؟ چه تحولی در جامعه در ایران بهوجود میامد. بیش از ۳۰۰۰۰ رزمنده عاشق به وطن و مردم بعد از مدتی وارد جامعه میشدند.
رژیم دقیقاً میدانست که چه کاری میکند چه پتانسیلی از جامعه را حذف میکند.
نکتهٔ دیگری که میخواستم مطرح کنم زمانش بود و اینکه در انجام جنایت خیلی عجله داشتند که هر چه سریعتر کار را تمام بکنند. رژیم خمینی از سال۶۰ با مشکل زندانی سیاسی مواجه بود که این موضوع در سالهای بعد بیشتر و بیشتر شد. تصمیم تصفیه زندان از سالهای خیلی قبل گرفته شده بود. بعداً در طبقهبندی و جدا سازی سال حدود ۶۶ تکمیل شد، فقط منتظر فرصتی بودند تا عملیاش کنند بعد از جریان آتشبس این فرصت را استفاده کرده و قتلعام را شروع کردند. من خودم در آن زمانها دو مرتبه به دادگاه برده شدم، بار اول که اوایل بود تا آنجایی که یادم است از بند خودمان و بیشتر بچههای قدیمی گوهردشت و کرجیها بودند خیلی شلوغ نبود و بار دوم که ۲هفته بعد بود من وقتی از زیر چشمبند نگاه میکردم غوغایی بود همه جا زندانی نشسته بود از راهرو ها تا راه پلهها تا اتاقها تا همه جا پر بود، همه منتظر.
زندانیانی که همه امید داشتند چقدر مظلومانه به قربانگاه برده شدند. ولی رژیم آگاهانه با نقشهٔ دقیقاً از قبل تهیه شده این کار را کرد، با حذف زندانیان، صورت مسأله زندان را پاک کرد. باید حساب پس بدهد. باید هر روز فریاد زد تا سازمانهای بینالمللی پیگیر این جنایت علیه بشریت شوند، تا دوباره تکرار نشود متشکرم که به حرفهایم گوش دادید .
حسین فارسی - زندانی سیاسی و از شاهدین قتلعام ۶۷
من حسین فارسی هستم ۱۲سال در زندانهای رژیم بودهام . من بهخاطر هواداری از مجاهدین دستگیر شده بودم. من در سال۶۷ که قتلعام اتفاق افتاد در زندان گوهردشت بودم. قبل از اینکه ما بفهمیم چه چیز است ملاقاتها از ۲۸ تیرماه قطع شد. هواخوری قطع شد. مطبوعات و روزنامه نمیدادند. ملاقاتها قطع شد و رفت و آمدها هم خیلی محدود شد. تا اینکه ماجراهای هیأت مرگ اتفاق افتاد که ما روبهرو شدیم با هیأت مرگ . هیأت مرگ در تهران مطابق آنچه در حکم خمینی به آن اشاره شده حسینعلی نیری و مرتضی اشراقی و مصطفی پورمحمدی که بهعنوان نماینده وزارت اطلاعات از او اسم برده شده است . و ابراهیم رئیسی که در آن حکم به او اشاره نشده ولی در تمام روزهایی که در آن قتلعام در جریان بود عضو هیأت مرگ بود و بسیاری از احکام اعدام را امضاء کرده بود. الان حسینعلی نیری قاضی دیوان عالی کشور و ابراهیم رئیسی رئیس قوه قضاییه این رژیم هستند. مصطفی پورمحمدی دوبار منصب وزارت گرفته بود و الآن یکی از معاونین ابراهیم رئیسی در قوه قضاییه است . اینها با این مناصب در واقع دستمزد جنایت سال۶۷ خودشان را گرفتهاند. کار به این شکل بود که زندانیان را، صدها نفر را بدون اغراق از بندها بیرون میآوردند در راهروهای طویل مینشاندند و تک به تک زندانیان را در مقابل هیأت مرگ قرار میدادند . چند سؤال ساده از مشخصات میکردند و بعد کلیدیترین سؤال این بود که اتهام تو چیست . هر کس کلمه مجاهدین را به زبان میآورد تمام بود و حکم اعدام او را امضا میکردند . بعد میآوردند در یک راهروی دیگر در زندان گوهردشت مینشاندند . با فاصله یک متر، یک متر و نیم، زندانیان را دوطرف راهرو روی زمین با چشمبند مینشاندند. وقتی احکام اعدام تلنبار و زیاد میشد، رئیس زندان که هم زمان دادیار هم بود آخوندی بود بهنام محمد مقیسه که الآن در دستگاه قضایی رژیم قاضی است و یا معاون او میآمدند و اسامی را صدا میکردند . معاون او دژخیمی بهنام حمید نوری بود که الآن در سوئد دستگیر شده است . اینها می آمدند و از روی حکم های اعدام که صادر شده بود اسامی را میخواندند هرکس هر کجا بود بلند میشد می آمد وسط راهرو میایستاد با چشمبند و دستشان را روی شانه یکدیگر میگذاشتند . صفهای طویلی تشکیل میشد. من خودم بارها شاهد تشکیل این صفها بودم. بین دوبار یا سه بار این صفها بین ۵۰تا۶۰ و تا۱۰۰ نفر تشکیل میشد. اسامی را میخواندند می آمدند وسط راهرو به صف می ایستادند و دستشان را روی شانه هم میگذاشتند و به طرف محل اعدام که انتهای زندان گوهردشت بود حرکت میکردند. در زندان اوین هم چیزی شبیه به این بوده است . چیزهایی که الآن در موزه مقاومت قرار دارد تقریباً به همین شکل همه را به صف میکردند و دست روی شانه هم میرفتند به طرف محل اعدام .
صحبتهایی که بچهها میکردند، آن مقطعی که خودم میرفتم برای مواجهه با هیأت مرگ و چند روز در راهروی مرگ بودم، اساساً هواداران مجاهدین بودند که در مقابل هیأت مرگ قرار میگرفتند. وقتی که از دادگاه بیرون میآمدند و در راهرو مرگ مینشستن، فضای متفاوتی بود. با همدیگر میگفتند و میخندیدند بهخصوص آن روزهایی که لو رفته بود و میدانستند که دارند، برای اعدام میبرند . صحنههای عجیب، تکاندهنده و بهنظر من بسیار تاریخی که یکی مثل حسین نیاکان بود که روبهروی من نشسته بود با چشمبند بودیم و سرود آزادی میخواند و تکرار میکرد کهای آزادی ای آزادی نور خود را بر خاک گور ما بعد از ما بیافشان. برادر خود من در زندان اوین اعدام شد . برادرم سال۶۰ هیجده سالش بود که دستگیر شد و در سن ۲۵سالگی در زندان اوین و در جریان قتلعام اعدام شد. نکتهیی که میخواهم به آن اشاره بکنم درد و رنج خانوادههای ما طی این سالیان است . سالیان خانوادههای ما پشت درب زندانها سرگردان بودند و میرفتند و میآمدند و با برخوردهای خشن و تحقیرآمیز پاسدارها مواجه بودند، چیزی که هنوز هم وجود دارد و نمیدانند محل دفن عزیزانشان کجا است . بهخاطر رفتن سر قبر عزیزانشان در خاوران آنها را دستگیر میکنند. حتی اجازه ندارند مراسم برایشان بگیرند خیلیها نمیدانند و تازه میفهمند که چه بر سر بستگانشان آمده است. نمونهیی بود که یک جوانی از ایران تماس گرفته بود با ما و میگفت که من تازه فهمیدم که پدرم در قتلعام شهید شده و هیچ چیز از او نمیدانم و میخواهم اگر شما چیزی از پدرم میدانید به من بگویید . خوب این رنجی است که هنوز هم ادامه دارد همین الآن برادر من در زندان اوین است و خواهرم در زندان قرچک ورامین است . خواهرم را دستگیر کردهاند . خواهرم سرطان دارد و بیماری قلبی دارد . بهخاطر سرطان تحت عمل جراحی قرار گرفته الآن بردنش در قرچک ورامین که بیماری کرونا وجود دارد و هیچ تضمینی وجود ندارد که این مبتلا نشود با این وضعیت سرطان قلب . خلاصه جانش در معرض خطر است . خانواده نگرانش هستند. فرزندانش، پدر و مادر، همه نگرانش هستند . برادرم احمد در بند ۸ زندان اوین است در آن بند ۱۲نفر مبتلا به کرونا شدهاند و اینها هیچ تضمینی ندارد که مبتلا نشوند. هیچ رسیدگی آنجا وجود ندارد. همسر خواهرم منوچهر بلوریان الآن در همان بند۸ زندان اوین میباشد. این چیزی نیست که از امروز باشد. از ۴۰سال پیش تا الآن همین است. وضعیت خانوادهها همین است.
فرزانه سپهری - خانواده مفقودین قتلعام
سلام به بینندگان عزیز خیلی خوشحال هستم که در این کنفرانس شرکت کردم، من فرزانه سپهری هستم دختر مادر سپهری هستم، خانوادهای من از سال۵۹ هوادار سازمان مجاهدین بودند متأسفانه در سال۶۰ برادرم محمد سپهری که ۱۹ساله و دانشآموز بود محکوم به اعدام شد همچنین دختر خاله من فاطمه شایسته که افسر ارتش بود و تقریباً ۲۶ یا ۲۷ساله بود وی هم در سال۶۰ محکوم به اعدام شد و تیرباران شد. در سال۶۱ که خاله من و مادر فاطمه بود و پسرش احمد رضا شایسته، به اسم صغری داوودی که خانهدار بود و هوادار بود تقریباً ۶۰ساله بود نیز بدار آویخته شد و پسرش نیز که دانشجوی حقوق بود هم در سال۶۱ بدار آویخته شد متأسفانه در آن زمان اینطور که ما فهمیدیم و شنیدیم در داخل زندان موقعیکه احمد رضا را شکنجه میکردند با قیف آب با پودر لباسشویی مخلوط میکردند بهصورت مایه داخل دهان او میریختند، خاله مرا بهزور جلوی او مینشاندند و مجبورش میکردند که شکنجه پسرش را نگاه کند و همچنین موقعیکه که اعدام شدند اول پسر خالهام را بدار آویختند تا خالهام صحنه آنرا ببیند، تا شاید اگر اطلاعاتی دارد را لو بدهد یا از او حرف بکشند که بعد از آن خالهام را دار زدند در سال۶۵ هم محمدرضا شایسته پسر خالهای دیگر مرا که مهندس عمران بود در سال۶۵ در تهران که در زندان اوین بود تیر باران کردند. بهدلیل اینکه همه فامیل ما را دستگیر و اعدام میکردند در سال۶۷ جو تهران بهم ریخته بود مادرم همراه با برادر کوچکم که محمود حنیف سپهری نام داشت برای خروج از کشور اقدام کردند ولی از آن موقعه هیچ خبری از آنها نداریم. از سال۶۷ تا به امروز تقریباً ۳۲سال میگذرد نه مادرم و نه برادرکوچکم که ۵ساله بود را ندیدیم و هیچ خبری هم به ما ندادند البته جستجوی ما به جای نرسید.
امیدوارم که روزی برسد که عدالت به مردم ایران برسد و سازمان ملل و دیگر سازمانهای حقوقبشری متوجه باشند که این رژیم چه جنایاتی در حق مردم ایران کرده است.
و تشکر میکنم از فرصتی که به من دادید تا بتوانم داستان خانوادهام را بگویم و آنرا به گوش همه برسانم و همچنین از گزارشگر ویژهٔ سازمان ملل و کشورهای اتحادیه اروپا و کانادا خواهان تشکیل کمیته تحقیق مستقل برای کشتار سال۶۷ هستم و برای پایان دادن به این رژیم آخوندی و پایان دادن به این جنایت علیه بشریت که تا به امروز هم ادامه دارد امیدوارم هر چه زودتر به عدالت به مردم ایران برسد با تشکر از فرصتی که به من داده شد.
جمیله غلامی، خواهر شهید قتلعام
من جمیله غلامی هستم خواهر شهید علی اصغر غلامی که در اسفند سال۶۰ دستگیر شد و در سال۶۷ در حالیکه حکم حبس ابد داشت بهدلیل مقاومت و پایداری سربدار شد. اواخر سال۵۸ و اوایل سال۵۹ با سازمان آشنا شد تا اینکه یک روز مادرم در مشهد در یکی از چهارراهها برادرم که این عکس اش میباشد در سر چهارراه سر بساط کتاب و نشریه ایستاده بود که در همین حین چند ماشین و موتورسوار و پیاده از نفرات سپاه و بسیج ریخته بودند و تمام بساط اینها را بهم ریخته و شکسته بودن و اینها را حسابی کتک زده بودند. برادرم سال۶۰ دستگیر شد. او هیچ جرمی و هیچ چیزی نداشت و هیچ مدرکی دال بر اینکه بخواهند دستگیرش بکنند، نداشتند ولی او را دستگیر کردند و بر اثر مقاومت و پایداری که در طول مدتی که در زندان داشت و البته خیلی کم در زندانهای عمومی بود و بیشتر اوقات در سلولهای انفرادی بود و تحت شدیدترین شکنجهها قرار داشت. همیشه هر وقت ما به ملاقاتش میرفتیم پاسدارها همراهش بودند. یکبار هم گفتند که اگر توبه کند چیزی ندارد و بهزودی آزاد میشود که برادرم برآشفت و گفت من شرافتم را هیچ وقت به این چیزها نمیفروشم مطلق و دیگر هیچ حرفی از توبه و این چیزها جلوی من نزنید. مادرم خرداد ۶۷ به ملاقاتش رفته بود که نبود بعد از دو سه هفته که اینطرف و آنطرف دنبالش گشته بودند مشخص شده که از زندان وکیلآباد او را به کمیته کوه سنگی برای شکنجه بیشتر برده بودند. قبل از مرداد برادرم را بهعلت اعلام موضع که کرده بود به همراه ۴نفر دیگر بهشدت شکنجه کرده بودند بهصورتی که هم بندیهای او میگفتند نمیتوانسته بنشیند و یا بخوابد. بعد هم او را سربدار کردند. بعدها در مرداد ۴۰-۵۰ نفر از بچههایی که سرموضع بودند را سربدار کردند و حتی یک نفر از جمع بچههایی که اعلام موضع کردند از زندان آزاد نشدند و زنده نماندند و در گورهای جمعی در وکیلآباد دفن کرده بودند و الآن هم که خانواده من سر مزار آنها میروند محل دفن او مشخص نیست و یک گور جمعی است که میروند سرخاک او . در آخرین باری که مادرم برای ملاقات او رفته بود یک کاردستی به مادرم داده بود و گفته بود که این را به جمیله بده . من آنموقع در عراق بودم. این یک نامهیی بود که به برادر مسعود نوشته بود. به برادر مسعود نوشته بود که با تمام وجود سلام بر عزم و اراده آهنینات ای رها شده، سلام بر دستهای نیرومندت که میفشارم، سلام بر گام های استوارت که درمینوردم سلام بر چشمان نافذت که میشکافم و سلام بر قلب گرمت که از عشق سرشار است . و سلام بر تمام وجودت ای مجاهد مهاجر. در اینجا فقر نان و خوراک نیست در اینجا فقر اندیشه است در اینجا هر چیز که در یاد تو باشد در زنجیر است. جهل شان جاودان که یاد تو در قلبها جای دارد حتی اگر قلبها را برای راندن تو سوراخ کنند یاد تو را ابدی ساختهاند . سلام بر شهادت
این نوشته را در کاردستی جاسازی کرده بود و برای من فرستاده بودند. یادم میآید مدتی که در سال۶۰ و اوایل سال۶۱ که او را ندیده بودیم وقتی به ما ملاقات داده بودند. من در زندان بودم و او هم در ملاقات بود. بعد از سه ماه درخواست ملاقات کردم به ما ملاقات دادند و من را پیش او بردند. وقتی آنجا رفتم حتی نشناختمش . ریش هایش بلند شده بود، رنگش سفید و لاغر و اصلاً قابل شناختن نبود . ولی هیچ حرفی نمیزد . صحبت میکرد ولی از اینکه چه بر سرش آمده هیچ چیز نمیگفت . فقط جایی که برای ملاقات برده بودند جایی بود که من قبلاً آنجا زندان بودم و آشنایی با آنجا داشتم. راهرو خیلی بزرگی بود و اشاره کرد که ما در اینجا هستیم . دیدم آن راهرو را تبدیل به کمدهایی کرده بودند به اندازه مثلاً یک متر در یک متر و ۴۰ سانتی متر. در طول این راهرو فقط یک لامپ روشن بود و در بالای کمد ها هم یک دایرهیی به اندازه کف دست به این اندازه باز بود که از آنجا نور و هوا میرفت. این سه ماه را آنجا بود و بعد هم نفهمیدم که چه زمانی او را بیرون آوردند. ولی دیگر هیچ چیز در اختیارش نمیگذاشتند که حتی بتواند کار فردیاش را هم انجام بدهد. بعدها که من آزاد شدم هر وقت به دیدنش میرفتم بهرغم اینکه او در زندان بود و من آزاد بودم همیشه از او روحیه میگرفتم . از شوق و شور و ایمان و ایستادگی که در مقابل رژیم داشت و بهطور مشخص پاسدارهایی که حول و حوش او بودند، از او میترسیدند. او باعث شد که من بتوانم سال۶۵ به عراق بیایم و به سازمان بپیوندم . در این رابطه واقعاً همواره مدیون او هستم و خیلی خدا را شکر میکنم که توانستم یکی از آرزوهایش را برآورده کنم و خودم هم سرفراز باشم و همواره مدیون و سپاسگزار او هستم.
پیام سمیح شقیر خواننده سوری
به باور من این روشن شده و بر اساس اطلاعاتی که طی چند سالیان بهدست آمده و جریان یافتن موج وار این اطلاعات – که در زندانهای رژیم سوریه و رژیم ایران چه گذشته است. و اینکه چگونه دهها هزار تن بهخاطر اینکه مخالفان سیاسی بودهاند بهقتل رسیدهاند. چگونگی شکنجه درون این زندانها،، چیزی که عقل نمیتواند آن را باور کند با توجه به گواهیهای موثقی که بهدست میرسد و اکنون جهان آن را دانسته است .
دو حکومتی که هنوز در بیرون زمان معاصر به سر میبرند، دو رژیمی که هنوز با عملکردهای وحشیانهشان وجود دارند به این صورت است که آنها از مدار تمدن انسانی خارج شدهاند. آنها با جایگزین ساختن وفاداری به میهن و به ارزشهای انسانی، با وفاداری به پیشوا و به مجموعهیی از دعاوی دروغین که محتوای شعارها را میربایند و عکس آن را در عمل پیاده میکنند . وجدان جهان و بهویژه آزادگان این جهان، در قبال آنچه دارد رخ میدهد، عمیقاً دردمند است. آزادی برای دو خلق سوریه و ایران و امید ما این است که از دست جلادان حاکم شان در این دو نظام، رهایی یابند .
سربلندی از آن شهیدان است آنانی که جانهایشان را فدا نمودند برای اینکه ما از آیندهای که در آن ترس نیست، برخوردار باشیم.
باب بلکمن عضو مجلس عوام انگلستان
خانم رجوی، همکاران و دوستان، بار دیگر افتخار بزرگی است که امروز در کنار شما هستم و از اینکه فرصتی برای پیوستن به شما در این کنفرانس مهم قتلعام سال۱۹۸۸ در ایران دارم، سپاسگزارم.
من میخواهم با ستایش از جنبش مقاومت ایران و رئیسجمهور منتخب آن مریم رجوی برای هدایت کارزار جهانی برای تأمین عدالت برای قربانیان قتلعام سال۱۹۸۸ در ایران و خانوادههای آنها که در طی بیش از سه دهه منتظر ماندهاند تا ببینند مسئولان آن بهخاطر جنایاتشان تحت پیگرد قانونی قرار میگیرند، شروع کنم.
همچنین میخواهم بهطور مستقیم قربانیان رژیم در ایران، چه در داخل ایران و چه در خارج از کشور، که امروز در این کنفرانس گوش میدهند و شرکت میکنند، را مورد خطاب قرار دهم و به آنها اطمینان دهم که صدای آنها در پارلمان انگلیس و انگلیس شنیده میشود و ما تا زمان تحقق عدالت، این مسأله را با دولتمان مطرح میکنیم.
در رابطه با قتلعام سال۱۹۸۸ در ایران، جامعه جهانی و سازمان ملل واقعاً بهعنوان پیشگامان و مدافعان حقوقبشر، مردم ایران و تعهدات اخلاقی خود را ناکام گذاشتند. من فکر میکنم که گزارشگر ویژه فعلی سازمان مللمتحد در مورد ایران، آقای جاوید رحمان، سزاوار برخی از انتقادها و سرزنشها بهخاطر شکست سازمان ملل است، زیرا وی بهوضوح نتوانسته است کارهای قبلی سلف خود مرحوم اسما جهانگیر را که قتلعام سال۱۹۸۸ را در گزارشی که سه سال پیش در آگوست ۲۰۱۷ به مجمع عمومی ارائه داد مستند کرد ادامه دهد. برای اینکه انصاف رعایت شود، او میتوانست از اتحادیه اروپا، انگلیس، کانادا و ایالات متحده حمایت بهتری داشته باشد.
در این رابطه، ما شاهد تحرکاتی از سوی متحدان خود در ایالات متحده بودیم. در ۱۷ژوئیه، سخنگوی وزارت امور خارجه آمریکا با ذکر نقش کمسیونهای مرگ در اجرای این اعدامهای جمعی، قتلعام زندانیان سیاسی در سال۱۹۸۸ را برجسته کرد و گفت: "به جای حفظ عدالت، دستگاه قضاییه ایران حقوقبشر را سرکوب و نقض میکند. ما از جامعه بینالمللی و دولتهای مختلف میخواهیم برای این همه قربانیان حسابرسی کنند و عدالت را دنبال کنند. "
من و همکارانم در مجلس عوام انگلستان در یک قطعنامه پارلمانی در سال۲۰۱۶ دقیقاً به این موضوع رسیدگی کردیم. ۸۰ عضو پارلمان از احزاب مختلف از این قطعنامه که من حمایت کردم، حمایت کردند و گفتند: "این مجلس. . . دولت را ترغیب میکند این قتلعام وحشیانه را بهعنوان جنایتی علیه بشریت بهرسمیت بشناسد و از کمیساریای حقوقبشر سازمان ملل، شورای حقوقبشر، مجمع عمومی و شورای امنیت بخواهد که دستور تحقیقات را صادر کرده و عاملان را به عدالت بسپارد. "
با این حمایت پارلمانی، دولت انگلستان با عنوان کردن تقاضای تحقیقات بینالمللی مستقل در مورد قتلعام سال۱۹۸۸ و پیگرد قانونی مجرمین در قطعنامه سازمان ملل در مورد ایران، انگیزههای صحیحی برای انجام اقدامات مربوط به قتلعام ۱۹۸۸ در ایران در سازمان ملل را دارد، که در حال حاضر در شرف تدوین است و انتظار میرود که اواخر امسال توسط مجمع عمومی سازمان ملل تصویب شود.
این فرصتی برای انگلیس است که پس از خروج ما از اتحادیه اروپا، اعتبار خود را در سازمان ملل تقویت کند و موقعیت خود را بهعنوان نیرویی برای حضور در صحنه بینالمللی مجدداً تأیید کند. من از دولت انگلستان میخواهم که از این فرصت استفاده کند و رهبری انگلیس را در سازمان ملل نشان دهد. من همچنان در کنار شما خواهم بود و از شورای ملی مقاومت که از طرف شما کار میکند، حمایت خواهم کرد تا اینکه عدالت را برای قربانیان قتلعام سال۱۹۸۸ تأمین کنیم و مسئولان این جنایت علیه بشریت را به پاسخگویی بکشانیم.
پروفسور اریک داوید محقق و متخصص حقوق بینالملل
قتلعام سال۱۹۸۸ که شامل کشتار مبارزان و هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران میشود یک «جنایت علیه بشریت» است. این یورشی علیه یک جمعیت غیرنظامی بوده و بههمین دلیل شامل معیارهای «جنایت علیه بشریت» میشود، بهخصوص که این کشتار به دلایل سیاسی صورت گرفته.
نکته قابل توجه دیگر اینکه دلایل مذهبی هم برای این کشتار عنوان شده. اعضای سازمان مجاهدین متهم به ارتداد بودند و این یک اتهام کاملاً مذهبی است.
بنا بر این، علاوه بر «جنایت علیه بشریت» میتوان تعریف دیگری نیز از این کشتار کرد. اینرا من نمیگویم، بلکه یک حقوقدان انگلیسی اینرا گفت که دو سال پیش با من در یک گردهمایی در ژنو شرکت کرده بود. این جنایات را میتوان «نسلکشی» محسوب کرد. چون این افراد در نهایت بهاتهام ارتداد قتلعام شدند، یعنی بهدلایل مذهبی.
کشتار و از میانبرداشتن افراد بهدلایل مذهبی مطابقت دارد با تعاریف «نسلکشی» قید شده در کنوانسیون سال۱۹۴۸ در رابطه با جنایت نسلکشی.
بنابراین اصلاً بزرگنمایی نیست که بگوییم این کشتارها نه فقط «جنایت علیه بشریت» بهشمار میآیند، چون یک یورش سازمانیافته علیه یک جمعیت غیرنظامی مطابق قرائن و شواهد است، و این به دلایل سیاسی و مذهبی بوده، بلکه بهدلیل بکارگیری معیارهای مذهبی، این کشتار شامل تعریف «نسلکشی» نیز میشود.
کریستیا بریملو - دارای رتبه مشورتی ملکه، حقوقدان برجسته بین المللی و حقوق بشر، رئیس کانون وکلا کمیته حقوق بشر برای انگلیس و ویلز
در ۱۹۸۸، یک جنایت علیه بشریت توسط حکومت ایران اتفاق افتاد. حدود ۳۰۰۰۰نفر در چند ماه اعدام شدند. آنچه اتفاق افتاد این بود که در جولای ۱۹۸۸، ولیفقیه ایران، خمینی، یک فتوا صادر کرد و دستور اعدام زندانیان سیاسی، اعضا و هواداران سازمان مجاهدین خلق ایران را داد. در واقع دو موج اعدام وجود داشت. زندانیان سیاسی ابتدا اعدام شدند و سپس یک پاکسازی اجتماعی از اگنویستیکها، آتئیستها، مرتدها و آنانی که نامطلوب شمرده میشدند اتفاق افتاد. خمینی یک کمیته عفو در بیش از ۷۰استان و شهر ایران تعیین کرد. آنها بهدلیل روشن به کمیته مرگ معروف شدند. این اطلاعات که همگی بهعنوان مدرک تأیید شدهاند در طول سالها بعد از این جنایات جمعآوری شدهاند. آنچه اتفاق افتاد این است که زندانیان را جمع کردند، شامل کسانی که در واقع مدت زندانشان تمام شده بود و آزاد شده بودند و یا آنها که در واقع در حال سپری کردن زندانشان بودند که توسط دادگاه به آنها داده شده بود. آنها در مقابل کمیته مرگ قرار داده شدند. کمیته مرگ از هیچ نظر یک کمیته قضایی و یا شکلی از یک دادگاه که از استانداردهای عادلانه دادگاه پیروی کند نبود. مجموعه از سؤالات پرسیده میشد و اگر فرد مورد سؤال وفاداری کافی به خمینی را نشان نمیداد یا حلقآویز میشد یا به جوخه تیرباران فرستاده میشد. بعضی سؤالات در این خصوص بود که آیا فرد حاضر است زمینهای مینگذاری شده را برای ارتش جمهوری اسلامی پاکسازی کند یا نه و تردید در جواب برای اعدام کافی بود. کرامت حتی در مرگ نیز حاصل نشده بود. در فوریه ۲۰۱۸ من بهعنوان مشاور برای دادگاه مردمی در ژنو عمل کردم و در آنجا من گزارشات بسیاری از طرف اعضای خانوادهها و جان به در بردگان از آن زمان شنیدم. گزارشات ارائه شده بهطور مثال از جانب پدری بود که توضیح داد که او خبر اعدام دخترش را از این طریق مطلع شد که به او گفته شده بود که باید هزینه گلولههایی که برای کشتن دخترش استفاده شده است را بپردازد. بقیه گزارشات و مدارکی از استیصال خود برای پیدا کردن اطلاعاتی در خصوص محل نگهداری عزیزانشان برای آنها را با کرامت و با رسوم مذهبی دفن کنند را ارائه کردند. اجساد آنها هنوز هم ناشناس و ناپدید است و در موارد بسیاری در گورهای دستهجمعی انداخته شده است. داستان یک خانم مسن مرا خیلی تکان داد. اینکه او هنوز معتقد است که پسرش باید یک جا در یک زندان در ایران زنده باشد چرا که او هیچگاه باقیماندههای فرزندش را دریافت کرده است. ۲۳سال بعد در ۹ اگوست ۲۰۱۶ یک نوار صوتی بیرون آمد از ۱۵ آگوست ۱۹۸۸. نوار صوتی بحثی بین خمینی و دیگران است جایی که او روشن میکند که زنان حامله و دختران باید کشته شود. هیچ استثنا و رحمی در کار نبود. رفتن بهحال چیزی است که فعالان و وکلا برای ان تلاش میکنند. پیشرفت کمی در خصوص این جنایت علیه بشریت اتفاق افتاده است. آسما جهانگیر فقید بهعنوان گزارشگر ویژه در آگوست ۲۰۱۷ در گزارشش به مجمع عمومی سازمان ملل به موضع اعدامهای گسترده در سال۱۹۸۸ اشاره میکند. متأسفانه این موضوع توسط جانشینش ادامه پیدا نکرده و بایستی به شکل جدی در محورهای سازمان ملل بازگردد. این جنایت باید در خط مقدم ملاحظات سازمان ملل زمانی که در خصوص نقض حقوقبشر ایران بحث میشود باقی بماند. یک دلیل برای این کار، علاوه بر چارچوبهای حقوق بینالملل که ایران را نیز در بر میگیرد، این است که اگر مورد حسابرسی قرار نگیرد، مصونیت از ۱۹۸۸ باعث تاثیر در نقض حقوقبشر در امروز ایران نیز میشود. بنابراین جامعه بینالمللی باید تلاش بیشتری انجام دهد. باید راههای مشخصی را به حقیقت و عدالت شناسایی کند با نگاه به این موضوع که اطمینان حاصل کند که متهمانی که مسئولیت داشتند در دادگاههای صالح بدون اینکه در معرض حکم اعدام قرار گیرند محاکمه شوند، و با نگاه به این موضوع که با توجه به قوانین بینالملل برای خانوادههای تمام قربانیان تسهیلات جبران خسارت را فراهم کند. مسئولان و مظنونان به مسئولیت بهراحتی قابل پیدا کردن هستند. بسیاری در مورد نقششان در آنجا صحبت کردهاند و در واقع بعضی از آنها در مصاحبههای اخیر در خصوص نقشهایشان در ۱۹۸۸ با فخرفروشی صحبت میکنند. برای مثال مصطفی پورمحمدی در ۲۵ جولای ۲۰۱۹ مصاحبهیی داشت که در آن تلاش کرد که کشتن ها را توجیه کند. ما همچنین بایستی شجاعت تنها رهبر در آن زمان که به کشتنها اعتراض کرد را محترم بدانیم. منتظری در نوار صوتی که بعداً افشا شد گفت: در نظر من بزرگترین جنایت در جمهوری اسلامی که در تاریخ ما را بهخاطر آن محکوم خواهند کرد به دست شما اتفاق افتاده و از شما بهعنوان جنایتکاران در تاریخ یاد خواهند کرد. پیام نمیتوانست از این واضحتر باشد که نیاز است یک دادگاه مدارک آنچه در ۱۹۸۸ اتفاق افتاده را باز بینی کند تا درمان و مرحمی فراهم سازد با این نگاه که از نقض حقوقبشر در حال و آینده ایران جلوگیری کند. این کمترین چیزی است که خانواده افرادی که کشته و ناپدید شدهاند لایق آنند. با تشکر
طاهر بومدرا رئیس سابق بخش حقوق بشر یونامی، رئیس JVMI
در ۲۴ می۱۹۸۹ (۳خرداد۶۸)، شورای اقتصادی و اجتماعی سازمان ملل قطعنامه ۱۹۸۹/۶۵ را تصویب کرد که «اصول پیشگیری مؤثر و تحقیق از اعدامهای فراقانونی، خودسرانه و سریع» را توصیه میکند. در اصل۹ آمده است: " تحقیق کامل، سریع و بیطرفانهیی باید در کلیه موارد مشکوک به اعدامهای فراقانونی، خودسرانه و سریع، انجام گیرد از جمله در مواردی که شکایتهای نزدیکان یا سایر گزارشهای معتبر حاکی از مرگ غیرطبیعی است».
این قطعنامه بهطور تصادفی یک سال پس از قتلعام در سال۱۹۸۸ صورت گرفت، وقتی نقض فاحش و اثباتشده حقوقبشر توسط جمهوری اسلامی مورد توجه نماینده ویژه کمیسیون حقوقبشر سازمان ملل از سوی خانوادههای قربانیان و سازمانهای غیردولتی قرار گرفت.
نماینده ویژه سازمان ملل، پروفسور رینالدو گالیندوپول، که دوران صدارتش از ۱۹۸۶ تا ۱۹۹۶ بود، گزارش داد که اعدامهای غیرقانونی، سریع یا خودسرانه هزاران زندانی سیاسی که در زندانهای سراسر ایران نگهداری میشوند، قبل، حین و بعد از تابستان ۱۹۸۸ اتفاق افتاده است.
" همه [افرادی] که در مقابل نماینده ویژه حضور یافتند گفتند که بدون هیچ حکمی، عمدتاً توسط گروههای پاسداران دستگیر شدند که آنها را در خانههایشان یا خیابان بازداشت کردهاند. در بعضی موارد، افراد در حالی دستگیر شدند که همراه اعضای خانواده بودند، از جمله نوزادان یا کودکان. بیشتر افراد شرایط دستگیری خود را بیرحمانه و همراه با ضربوشتم و سایر انواع بدرفتاری توصیف کردند. در بیشتر موارد، هیچ توضیحی در مورد دلیل بازداشت متهم در مورد بازداشت داده نشده و در موارد دیگر توضیحات مبهم بوده است. برخی از افراد ماهها یا بعضی اوقات سالها در زندان به سر بردند بدون اینکه هیچگونه اتهام رسمی علیه آنها مطرح شود. همچنین اتهامات مربوط به بازداشت انفرادی و محرومیت از دیدارهای خانوادگی صورت گرفته است».
این گزارش تصریح میکند که در جریان دادرسیهای غیررسمی، نماینده ویژه به این اعتقاد اخلاقی رسید که افراد حاضر در برابر او به واقعیتهایی که مطمئناً برای آنها اتفاق افتاده است، اشاره کردند و اظهارات آنها. . . هدایتشده توسط انگیزه سیاسی یا مذهبی نبود.
گزارششده که اغلب اعدامشدگان اعضای سازمان مجاهدین خلق در اجرای سیاست پاکسازی بودند.
این کشتار جمعی بر اساس فتوای ولیفقیه آن زمان رژیم خمینی صورت گرفته است که در آن آمده است: «به نام خدا. . . کسانی که در زندانهای سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و میکنند، محارب و محکوم به اعدام میباشند». وقتی از وی سؤال شد چه کسی باید اعدام شود و چه کسی را باید نگه داشت، خمینی به پسرش نوشت که وقت خود را تلف نکنید، همه آنها را بکشید.
برخی از اعضای این هیأتهای مرگ در حال حاضر مواضع مهمی را در سلسلهمراتب وزارت دادگستری (رژیم) ایران اشغال کردهاند.
در ۹اوت ۲۰۱۶ (۱۹مرداد۹۵)، یک نوار صوتی برای اولین بار از جانشین وقت خمینی، منتظری، منتشر شد. در این نوار ضبطشده، چند روز پس از آغاز اعدام ها، شنیده میشود که منتظری آنها را بهعنوان فجیعترین جنایاتی توصیف میکند که در جمهوری اسلامی انجام شده است. در همان نوار، (صدای) عاملان و آمران شنیده میشود که نقش خود را در این کشتار جمعی در اجرای دستورات از بالاترین سطح تأیید میکنند.
در این نوار صوتی همچنین مشخص شده است که مقامهای جمهوری اسلامی، از جمله پسر خمینی، طرح اعدام همه زندانیان سیاسی را دنبال میکردهاند، بهویژه کسانی که وابسته به سازمان مجاهدین خلق بودند. شواهد، از جمله اطلاعات ارائه شده از بازماندگان، نشان میدهد که آمادهسازی برای قتلعام در زندانها همزمان با پذیرش آتشبس در جنگ با عراق آغاز شده است.
پس از افشاگری منتظری، مقامات (رژیم) ایران به قتلعام سال۱۹۸۸ اذعان کردند.
در فقدان هر گونه تحقیقات رسمی مستقل در مورد قتلعام غیرقانونی و رفتار غیرانسانی یا تحقیرآمیز یا مجازات زندانیان و با توجه به اینکه حکومت ایران ثابت کرده است که تمایلی به همکاری با رویههای ویژه سازمان ملل در این زمینه ندارد، انجمن عدالت برای قتلعام زندانیان سیاسی ۱۹۸۸ در ایران JVMI انجمن مستقر در لندن، از تعداد بسیاری از دادهها از منابع مختلف از جمله اظهارات مقامها در حکومت ایران تحقیق کرده و دو گزارش از قتلعام سال۱۹۸۸ منتشر کرد که آنچه را اتفاق افتاده است روشن میکند و عاملان مظنون را شناسایی میکند. دو گزارش JVMI در سالهای ۲۰۱۶ و ۲۰۱۷ منتشر شد و به ارگانهای ذیصلاح سازمان مللمتحد ارسال شده و خواستار ایجاد کمیسیون تحقیق سازمان ملل برای بررسی این قتلعام هستند.
باید تأکید کرد که آزار و اذیت زندانیان سیاسی در ایران به واسطه تعلقات سیاسی، مذهبی و اخلاقی آنها یک جنایت در حال انجام است که باید متوقف شود و مجرمین باید بهدست عدالت سپرده شوند. امروز، با فقدان پاسخگویی، رژیم ایران در آزار و شکنجه تظاهر کنندگان مسالمتآمیز که درخواست میکنند بودجه عمومی برای رفاه مردم ایران صرف شود نه صدور انقلاب اسلامی، جری میشود. اعدامهای سیاسی از جمله اعدام نوجوانان در ایران همچنان ادامه دارد (رژیم). ایران بالاترین میزان اعدام بهنسبت جمعیت در جهان را دارد و همچنان یکی از معدود حکومتهایی است که هنوز هم از حلقآویز در ملأعام استفاده میکند.
پس از ۳۲سال از قتلعام زندانیان سیاسی در سال۱۹۸۸، مشخص است که مقامهای (رژیم) ایران مایل نیستند به خواستهای سازمان ملل برای تحقیق و آشکار کردن حقیقت عمل کنند. همچنین واضح است که ارگانهای حقوقبشری سازمان ملل قادر به ایجاد کمیسیون تحقیق مستقل و بدون رضایت مقامهای (رژیم) ایران نیستند. آژانسهای سازمان ملل ترجیح میدهند از سیاستهای نرم استفاده کنند و برای گفتگوهای احتمالی با مقامهای (رژیم) ایران، دریچهای را باز بگذارند. بنابراین، در این شرایط چه راههای دیگری برای خانوادههای قربانیان باقی مانده است؟
در این رابطه من سه راهکار را پیشنهاد میکنم:
اولین راه مورد توجه، حوزه مسئولیت جهانی است. از آنجایی که بیشتر مظنونان (رژیم) ایران در زمینه ارتکاب جرایم علیه بشریت در حال حاضر بهخاطر جرایم تروریسم و سایر جرایم تحت قوانین بینالمللی توسط کشورهای عضو اتحادیه اروپا، ایالات متحده، کانادا و سایرین نامگذاری شدهاند، امکانپذیر است که دادگاه ملی این کشورها صلاحیت رسیدگی به یک عمل طبقهبندی شده بهعنوان جنایتی علیه بشریت را بپذیرند. اگر چه، در پذیرش یا رد چنین صلاحیتی، ملاحظات سیاسی بهطور کلی مورد توجه قرار میگیرد، این وظیفه و دلیل وجودی مدافعان حقوقبشر است که اصرار کنند و پیگرد قانونی را تسهیل کنند و آنها را از طریق جستجو، مستندسازی مدارک و قرار دادن آن در اختیار حوزههای صلاحیت که مایل به پیگرد قانونی هستند عملی کنند.
مسیر دوم این است که مدافعان حقوقبشر بتوانند شرایط را برای دادستان کل دادگاه جنایی بینالمللی هموار کنند که پس از گرفتن مجوز از بخش مربوطه دادگاه جنایی بینالمللی، برای آغاز تحقیقات جدیترین جنایات، ابتکار خود را شروع کند.
راهکار سوم، ارجاع (پرونده) است. پرونده توسط شورای امنیت مللمتحد به دادگاه جنایی بینالمللی برای تحقیقات و پیگرد قانونی. گززینهٴ ارجاع منوط به توافق همه اعضای دائم شورای امنیت است. وتوی یک عضو دائم، چنین ارجاعی را متوقف میکند و مانع دخالت دادگاه جنایی بینالمللی میشود. با این حال، رضایت اعضای دائم شورای امنیت همیشه غیرممکن نیست. ارجاع حسن البشیر از سودان توسط جمعی از سازمانهای غیردولتی آغاز شد و وتو نشد، آن هم بهلطف سختکوشی و پشتکار مدافعان حقوق بشر. از توجه شما و اینکه بهسخنانم گوش کردید متشکرم.
استرون استیونسون - رئیس هیأت رابطه با عراق در پارلمان اروپا (۲۰۰۹ الی ۲۰۱۴)، رئیس زیرکمیته حفاظت از آزادیهای سیاسی در ایران در کمیته بینالمللی در جستجوی عدالت
سی و دو سال پیش، در این ماه، یک جنایت علیه بشریت در ایران آغاز شد. در آماجی از بیرحمی که بعد از پایان جنگ جهانی دوم نظیر نداشته، فاشیسم دینی حاکم دست به اعدام سیستماتیک زندانیان سیاسی زد. ظرف چند ماه، آنها بیش از سی هزار مرد و زن، که اکثراً اعضا و هواداران مجاهدین خلق ایران، اصلیترین اپوزیسیون دموکراتیک در مقابل ملایان بودند، را بدار آویختند. آنها به فرمان رهبر معظم روانپریش، آیتالله روحالله خمینی بهقتل رسیدند. مردی که ادعا داشت صدای خدا روی زمین است، اما در حقیقت مرید شیطان بود.
خمینی دستور داد که اعدامها باید بهسرعت به اجرا گذاشته شوند و حتی به زنان باردار نیز رحم نشود. دادگاههای نمایشی بیش از سه دقیقه به طول نمیانجامید و از جمله از زندانیان سؤال میکردند، «آیا شما از مجاهدین خلق حمایت میکنید؟» اگر آنها «آری»جواب میدادند، آنها را به حیاط زندان میبردند و در اکیپهای شش نفره دار میزدند. زنان و مردان جوانی که به جرم هواداری از مجاهدین پس از گذراندن حکم، از زندان آزاد شده بودند را مجدداً برای قرار گرفتن در مقابل دادگاه خودسرانه بازمیگرداندند، به اعدام محکوم و بدار میآویختند. اجساد ۳۰هزار شهید قتلعام شده در گورهای مخفی دفن شدند. خانوادههای آنها اجازه صحبت کردن در رابطه با مرگشان را نداشتند.
اقدامات وحشیانه سلاخی مانند این، تبدیل به نقطه عظمتی در قضاوت در تاریخ سرکوب و استبداد در ایران معاصر شده که حتی مرگ خمینی هم آن را تخفیف نداد. جانشین وی، علی خامنهای، ریاست رژیمی را بر عهده دارد که اکنون دارای بالاترین آمار اعدام بر اساس جمعیت در جهان میباشد. بهگفته وزیر امور خارجه آمریکا، مایک پومپئو، ایران به پدرخوانده تروریسم، تبدیل شده، حامی جهانی تروریسم. آنها وحشیانه بیش از ۱۵۰۰ جوان معترض که در نوامبر گذشته در تظاهراتهای سراسری به خیابانها در شهرهای مختلف ایران سرازیر شده بودند را به رگبار بسته و بهقتل رساندند. با اعزام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، گشتاپو رژیم، ملایان یک حمله مرگبار بر مردم خود به راه انداختند، مخالفان را سرکوب و هزاران نفر را مصدوم و بهقتل رساندند.
چهار دهه فساد افسار گسیخته، وحشیگری قرون وسطایی، نقض گسترده حقوقبشر و حقوق زنان، همراه با تبدیل شدن کشور بهعنوان یک کشور منزوی بهطور بینالمللی، ۸۰میلیون ایرانی را عصبانی، جان به لب کرده که خواهان تغییر رژیم هستند. ولی، ملایان از یک زندگی لوکس برخوردارند و میلیاردها یورو خرج حمایت از جنگ داخلی سبعانه بشار اسد در سوریه و تأمین بودجه حزبالله و سایر گروههای تروریستی، مانند شبهنظامیان شریر شیعه در عراق و حوثیها در یمن میکنند. بسیاری از سردژخیمان کلیدی در قتلعام ۶۷ اکنون در بالاترین مناسب دیکتاتوری فاشیستی حضور دارند.
چرا با گذشت ۳۲سال، هیچکس برای این وحشانیت مورد حسابرسی قرار نگرفته است؟ قتلعام زندانیان سیاسی در سال۶۷ در ایران مصداق هم جنایات علیه بشریت و هم یک نسلکشی میباشد. بر اساس کنوانسیونهای بینالمللی، نه جنایات علیه بشریت و نه نسلکشی با گذشت زمان مجاز به انقضاء نیستند.
در زمانی که مردم ایران با اعتراضات پیدرپی و سراسری خود نشان دادهاند که از رژیم فعلی و نقض مداوم حقوقبشر آن بیزار هستند، مطمئناً وظیفه جامعه جهانی و سازمان مللمتحد است که با حمایت از فراخوان آنها برای عدالت، پاسخ دهند. با تشکیل مجمع عمومی سازمان ملل در سپتامبر، چشم مردم ایران به جامعه جهانیست. برای آنها تکاندهنده است که سازمان ملل قتلعام ۶۷ را از دستور کار خود حذف کرده است. این موضوع باید مورد بحث قرار گیرد. عدم اقدام بیانگر چشمپوشی سازمان ملل از کشتار است.
وظیفه سازمان ملل است که این پرونده را مورد بررسی قرار داده و آمران و عاملان آن را در برابر عدالت قرار بدهد. زمان آن رسیده است که این رژیم قاتل به زیر کشیده شود. ملایان باید در برابر دادگاههای جنایی بینالمللی مورد حسابرسی قرار گیرند. پس از ۴۱سال استبداد، زمان رژیم ایران به سر آمده است. آخوندها و رهبر معظمشان علی خامنهای اکنون باید در برابر عدالت قرار بگیرند.