728 x 90

پیام زندانی سیاسی مجید اسدی به‌ مناسبت اول مهر، آغاز سال تحصیلی

زندانی سیاسی مجید اسدی
زندانی سیاسی مجید اسدی

مجید اسدی فعال دانشجویی و زندانی سیاسی محبوس در زندان گوهردشت(رجایی شهر) کرج به‌ مناسبت فرا رسیدن آغاز سال تحصیلی جدید، پیام داد. در این پیام وی نوشته است:

 

زنگ آزادی:

زنگ اول مهر، زنگ نیمکتهای خالی؛

سارا و فاطمه سر چهارراه گل می‌فروشند. علی و کامران را چند روز پیش تو پارک دیدند که فال می‌فروختند. کلاس، خلوت و بی‌سر و صداست. از معلم هم خبری نیست. یکی می‌پرسد: نرگس کجاست؟ دوستش جواب می‌دهد: پدرش زندان است، امسال به مدرسه نمی‌آید... این کلاس بدون معلم و آن بچه‌ها مگر کلاس می‌شود؟ معلم می‌گفت جای بچه‌ها سر کلاس درس است، هیچ چیز نباید آنها را از مدرسه بازدارد. ولی بچه‌ها پول ندارند که دفتر و کتاب بخرند. " آنها که خودشان انتخاب نکردند که به مدرسه نیایند. نه انتخاب آنها فقر و بدبختی نیست ". این را آن روزها معلم می‌گفت.

 

زنگ دوم مهر، زنگ کلاس بی‌معلم؛

معلم هنوز نیامده. او دیگر نمی‌آید. او دیگر هیچ زنگی نخواهد آمد. امسال زنگ کلاس معلم در زندان به صدا درمی‌آید. او زندان است تا زندان را کلاس درس کند. معلم نمی‌خواست نیمکت کلاس خالی باشد. معلم غصه می‌خورد وقتی بفهمد نرگس و سارا و فاطمه امسال، سر کلاس درس حاضر نمی‌شوند. معلم زجر می‌کشد وقتی بداند علی و کامران دیگر نمی‌توانند به مدرسه بیایند. معلم به هم می‌ریزد اگر به گوشش برسد که همکارش به‌خاطر این‌که شبها تا صبح مجبور است سرایداری کند، هر روز خواب آلود به مدرسه می‌آید. معلم خشمگین می‌شد وقتی از معلمان همکارش که زندان هستند برای بچه‌ها صحبت می‌کرد. وقتی معلم زندان است و دانش‌آموزان در چهارراه‌ها و خیابانها، پس تکلیف و درس مدرسه چیست؟ این را معلمها و بچه‌های مدرسه از هم می‌پرسند.

 

زنگ سوم، زنگ آزادی؛

خروش و ولوله در کلاس بالا می‌گیرد. چرا معلم در زندان است؟ چرا بچه‌ها در مدرسه نیستند؟ چه کسی معلم را زندانی کرده؟ نکند معلم را زندانی کردند تا بچه‌ها نتوانند به مدرسه بیایند؟ اگر این‌طور است بچه‌ها را هم زندانی کنند یا اصلاً مدرسه را زندان کنند که بچه‌ها دیگر بی‌معلم نباشند که دیگر بچه‌ها مجبور نباشند برای رفتن به مدرسه پول داشته باشند. ولی اگر معلم و دانش‌آموز انتخابشان فقر نیست، انتخاب هم نکردند که به زندان بروند. آن دستی که زندان را به جای مدرسه و فقر را به جای درس و خوشبختی می‌خواهد باید برید. معلم رفت تا آن دست را قطع کند اما دیگر برنگشت و درسش را همان وقت برای همیشه داد.

معلم به بچه‌ها می‌گفت: "همش که نباید ترسید، راه که بیفتیم ترسماًن می‌ریزد". و برای همین رفت تا ترسش بریزد، تا دیگر زندان و فقر نباشد و مدرسه آزاد شود. سرمشق همه زنگ‌های امسال آزادی است. درس معلم این است.

 

مجید اسدی

زندان گوهردشت

چهارشنبه ۴مهر ۹۷

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/efccada5-4d95-4271-81d8-e00a2951f65f"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات