728 x 90

«ولش کن! من شعار دادم» ـ گزارش اختصاصی خبرنگار سایت مجاهد ـ ۱۸دی

تصویری از قیام سراسری مردم
تصویری از قیام سراسری مردم

گزارش اختصاصی خبرنگار سایت مجاهد از تظاهرات مردم و جوانان قیام‌‌آفرین در تهران روز ۱۸دی

از دیروز گلودرد و سرفه داشتم. صبح یه کم فرنی درست کردم تا صدام باز بشه بتونم خودمو به تجمع بعدازظهر بچه‌ها برسونم. امروز ۱۸دی هم سالروز کشتار مسافران هواپیمای اوکراینیه و هم به‌خاطر اعتراض به اعدام جوونها، باید حالشونو جا بیاریم.

ساعت ۴بعدازظهر را افتادم سمت میدون انقلاب.

مثل مور و ملخ لباس‌شخصی و نیروی ویژه و انتظامی توی خیابون بود. با خودم فکر می‌کردم راس راستی چقدر مهم شدیم که این‌قدر آزمون می‌ترسن. توی چشماشون ترس و وحشت از مردم موج می‌زد.

توی پیاده‌رو به‌سمت چهارراه ولیعصر راه افتادم. جمعیت غلغله بود. معلوم بود همه برای تظاهرات اومدن. نزدیک دانشگاه صدای مرگ بر دیکتاتور بلند شد. بدو به سمت صدا رفتم. پاسدارها حمله کردن اما صدا قطع نشد. لباس شخصی‌ها مثل سگ این‌ور اون‌ور می‌رفتن. صدای شلیک گاز اشک‌آور توی صدای شعارها گم شد:

جمهوری اعدامی نمی‌خوایم نمی‌خوایم

هر یه نفر کشته شه هزار نفر پشتشه

یهو متوجه یه ون بزرگ سفید رنگ با در آکاردئونی اون طرف خیابون شدم. یه کم جلوتر دیدم چند ردیف ماشین شخصی با شیشه‌های دودی یه سمت خیابون انقلاب پارک کردن. دوربینمو درآوردم دیدم روم زوم شدن، گذاشتم تو جیبم رفتم جلوتر نزدیک ون [یا مینی‌بوس] سفید رنگ، دیدم هفت هشت تا خانم مانتویی با شال و روسری که ماسک سفید به‌صورتشون زدن از ماشین پیاده شدن. ۴تاشون رفتن سمت پیاده رو ادای مردم عادی‌رو درآوردن، چندتاشونم نزدیک ماشین با راننده و لباس شخصی‌های دوروبرشون مشغول صحبت شدن. خوب نیگاشون کردم. دیدم بله! ورژن جدید لباس شخصی‌ها را وارد کردن. بدوبدو خودمو به خانومهایی که از اون طرف داشتن میومدن رسوندم، گفتم اون ۴تا زن اطلاعاتی‌ان حواستون باشه یکیشون گفت عه شما هم متوجه شدی؟ از دور داد میزنه پرستو پ...

مسیرمونو عوض کردیم. برگشتم دیدم اطراف ماشین‌هایی که پشت هم صف کشیده بودن کلی لباس‌شخصی با چهره‌های عبوس و هیکلی وول می‌خورن. جلو در دانشگاه هم چند تا ون جدید آورده بودن. مردم هم بی‌اعتنا از کنارشون رد می‌شدن.

با یه اکیپ از خانمها راه افتادیم. یکیشون گفت از ساعت ۳بعدازظهر اینجاییم. ۲۰دقیقه جلو دانشگاه شعار دادیم مامورا دیونه شده بودن ریختن یه سری‌ را زدن چند نفر هم بردن. بعد این ماشین‌هارو آوردن و حالا این موتوریها با لباس فرم و باتون و تجهیزات کامل دارن دارن رژه میرن، اما مردم محل سگ بهشون نمیزارن. گفتم آره هر چی اینا بیشتر سر و صدا می‌کنن مردم بیشتر متحد میشن... خانم دیگه‌یی که کمی مسن‌تر از ما بود گفت فکر کردن مردم می‌ترسن دیگه آب سرمون گذشته دیگه کسی نمی‌ترسه...

دو خانم دیگه به ما پیوستن. یکیشون گفت همین‌طوری که راه میریم خوبه. اعتراض بدون شعار بهتره اینجوری کسی‌رو اعدام نمی‌کنن. دیشب توی منوتو هم می‌گفتن شعار ندین... دیدم ول کن نیست پریدم وسط حرفش گفتم خانم این حرفها چیه میزنی؟ یه عمره دهنمونو بستیم اینا گُر و گُر اعدام کردن اگه واقعاً دلت واسه جوونای مردم می‌سوزه با صدای بلند شعار بده. اگه دلت واسه خودت نمی‌سوزه به‌خاطر آینده بچه‌هات هم که شده با صدای بلند شعار بده، مگه ندیدی اون دکتری که به خواهر و برادرامون کمک کرد چه بلایی سرش آوردن؟ مادری که همراهمون بود گفت مادر! اگه ساکت باشیم اینا یکی یکی همه‌مونو می‌کشن، خامنه‌ای از یزید بدتره به دوروبریهای خودش هم رحم نمی‌کنه، اگه می‌بینی مثل موش از ما می‌ترسن به‌خاطر اینه که جلوشون وایستادیم یه تکون بخوریم کار تمومه به این حرفها گوش نکنین... دختر خانومی که شال زرد داشت و ساکت بود گفت اینا حرفهای وزارت اطلاعاته. مشت‌ رو باید با مشت جواب داد نه با سکوت...

مشغول صحبت بودیم که یهو موتوریها دو ترکه با کلاه کاسکت و باتون با سرعت وارد پیاده‌رو شدن انگار نه انگار که اینجا پیاده‌رو‌س. تو حرکت با باتون به مردم می‌زدن و داد و بیداد می‌کردن. خانمی نسبتاً مسن شروع کرد به اعتراض. یه لباس‌شخصی که سن و سال‌دارتر از بقیه‌شون بود اومد گفت برین می‌گیرنتون! می‌برن کاردستتون میدن... اون مادر با صدای بلند گفت کجا بریم؟ فکر کردین برای چی اومدیم بیرون؟ برای حجاب؟ نخیر آقا برای بدبختی‌هایی که برامون درست کردین جمع شدیم برای این‌که بچه‌هامونو می‌گیرین می‌برین شکنجه و تجاوز می‌کنین. برای این‌که پاره‌های تن‌مونو اعدام می‌کنین مادر با حرارت داد می‌زدن و لباس شخصی‌ها قفل شده بودن. تعدادی از خانمهای جوونتر هم جمع شدن هر کدوم یه چیزی گفتن.

چند متر اونورتر دیدم یه آقای جوون‌رو گرفتن بردن تو ماشین همه خانمها رفتیم طرف ماشین گفتیم ولش کن ولش کن... مامورهای لباس‌شخصی گفتن با گوشی داشت فیلم می‌گرفت بردن تو ماشین گوشیشو چک می‌کنن فیلمهاشو پاک می‌کنن ولش می‌کنن. همه با هم گفتیم اگه رأس می‌گی بیارین همین‌جا گوشیشو چک کنین بچه‌های مردمو می‌برین بلا سرشون میارین و اعدام می‌کنین... گفتن نه اغتشاشگر اعدام میشه کسی کاری با بقیه نداره. یه خانم جوونتر وسط حرفهاش پرید گفت چرا بابک زنجانی اعدام نشد اما جوون ۲۲ساله چند روزه اعدام میشه؟ چند تا لباس شخصی‌ دیگه اومدن اما خانم‌ها ول کن نبودن یه ریز می‌گفتن... خجالت بکشین دست بردارین از این همه جنایت تا کی می‌خواین بکشین؟ درد و بدبختی مردمو نمی‌بینین؟ شما ایرانی هستین؟...

وسط همون معرکه شنیدم تهران پارس شلوغ شده از اون جمع جدا شدم رفتم سمت مترو. سوار خط کلاهدوز شدم توی مترو هم پر لباس‌شخصی بود هنوز چند دقیقه نگذشته بود که صدای شعار بلند شد:

مرگ بر دیکتاتور

مرگ بر جمهور اعدامی

حکومت اعدامی نمی‌خوایم نمی‌خوایم

امسال سال خونه سیدعلی سرنگونه

لباس شخصی‌ها از ترسشون جیک نمی‌زدن. ایستگاه سرسبز پیاده شدم رفتم سمت هفت حوض. مامورها با لباس فرم سپاهی و بسیجی و گارد و لباس شخصی‌ها همه جا وول می‌خوردن. هر جا تجمع بود می‌ریختن می‌زدن و متفرق می‌کردن. با این حال از ضلع غربی سرسبز به‌سمت هفت‌حوض صدای «مرگ بر دیکتاتور» پیچید. مامورها رفتن سمتشون، این‌طرف شروع شد. دیونه شدن چند نفرو انداختن تو ماشین و شروع کردن عربده کشی. چند متر اون‌طرف‌تر با موتور زدن به یه خانم کم سن و سال نقش زمین شد. تا بچه‌ها جمع شدن با شوکر حمله کردن تا کسی کمک نکنه. یه آمبولانس رسید سوارش کردن سریع بردنش. احتمالاً نشونش کرده بودن.

رفتم اون دست خیابون ـ ضلع شرقی سرسبز ـ توی مسیر با یه مادر و دختر که برای تظاهرات اومده بودن همراه شدم. نزدیک ساختمون مترو دیدم مامورها وحشت‌زده به سمت جمعی که شعار می‌دادن پینت‌بال و ساچمه شلیک می‌کنن. اون طرف خیابون صدای جیغ و فریاد بلند شد سریع رفتم سمت صدا دیدم یه گله پاسدار ریختن سر یه پسر جوون دارن کشون کشون می‌برنش. همین که خودمو به پسره رسوندم دیدم مردم جمع شدن. اینجا بیشتر خانمهای سن بالا بودن که به سمت مامورها حمله کردن. لباس شخصی‌ها و مامورهایی که شوکر داشتن دورش جمع شدن تا کسی نزدیک نشه. خانومها گفتن ولش کن ولش کن این طفلی چیکار کرده که این‌طور افتادین روش؟ یکی از مامورها گفت اسلحه داشت خوب بود بهتون شلیک می‌کرد یکیتون کشته می‌شد؟

همهٔ خانومها یک صدا گفتن ولش کن چرا دروغ می‌گی؟ یه تعداد هم از پشت دادن دروغگو دروغگو... یکی از خانومها با صدای بلند گفت دست شما برای مردم رو شده از بس دروغ گفتین دیگه خسته شدیم. این کجا اسلحه داره؟ شما با اسلحه به جون مردم افتادین! شما به خواهر مادر خودتون هم رحم نمی‌کنین الآن هم این بچه‌رو می‌برین شکنجه می‌کنین، تجاوز می‌کنین و اعتراف اجباری می‌گیرین و بعد می‌گین خودکشی کرد...

یهو از اون سمت خیابون درست کنار ساختمون مترو که پر لباس‌شخصی و مأمور بود به سمتون گاز اشک‌آور زدن. یکی دو تا از مامورها که لباس فرم داشتن با دست بهشون اشاره کردن و با عصبانیت گفتن... چرا اینجا شلیک می‌کنین؟

با صدای همهمه ۵۰قدم پایین‌تر ـ سمت هفت‌حوض ـ صدای «مرگ بر دیکتاتور» بلند شد همین که راه افتادم برم سمت شعار، دیدم مامورها یه پسر ۱۸ساله‌رو کشون کشون دارن می‌برن و مردم جلوشونو گرفتن. اون وسط یه خانوم ۵۰ یا ۵۵ساله با یه خانوم حدوداً ۲۵ساله جلوشونو گرفته بودن نمی‌ذاشتن. خانوم مسن با صدای بلند گفت ولش کن من شعار دادم ولش کن. آنقدر صدای مادر بلند بود که مامورها میخکوب شدن. دوباره گفت ولش کن من شعار دادم. مردم پسره‌رو نجات دادن مادر با همون صدا ادامه داد... «مرگ بر دیکتاتور».

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/e0a563df-2de4-4226-b9fe-8b67251fd15d"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات