محاکمه حمید نوری از دژخیمان قتلعام ۶۷ در سوئد
هشتمین جلسه دادگاه بعد از بازگشت از دورس به استکهلم
پنجشنبه ۱۸ آذر۱۴۰۰
ادای شهادت رضا شمیرانی
از شاهدان قتلعام هزاران زندانی سیاسی در زندان اوین
تظاهرات ایرانیان آزاده و بستگان شهیدان سربهدار
در مقابل دادگاه سوئد
فراخوان به محاکمه خامنهای و رئیسی و اژهای
به جرم نسلکشی و ارتکاب جنایت علیه بشریت
روز پنجشنبه ۱۸آذر هشتمین جلسه محاکمه دژخیم حمید نوری در دادگاه سوئد بعد از بازگشت دادگاه از دورس در آلبانی به استکهلم ادامه یافت
همزمان با این جلسه اشرفنشانها و بستگان شهیدان، در مقابل دادگاه سوئد دست به تظاهرات زدند و خواستار محاکمه دژخیمان رژیم بهویژه خلیفه ارتجاع خامنهای و آخوند جلاد ابراهیم رئیسی شدند
در جلسه دادگاه که از ساعت ۹.۱۵صبح آغاز شد، رضا شمیرانی به ادای شهادت پرداخت و مشاهداتش از قتلعام زندانیان سیاسی در اوین و جنایات دژخیمان در قتلعام ۶۷ را بازگو کرد.
رضا شمیرانی که مدت ۱۰سال بهخاطر هواداری از سازمان مجاهدین در زندانهای اوین و قزلحصار در اسارت بهسر برده بخشی از مشاهدات و خاطرات خود را از قتلعام زندانیان سیاسی در زندان اوین در کتابی بهنام آن ارجمندها منتشر کرده است
رضا شمیرانی در ابتدا طبق روال دادگاه برای شاهدان، سوگند خورد و سپس به ادای شهادت پرداخت و به سؤالات پاسخ گفت.
گزیدهای از سخنان رضا شمیرانی از شاهدان قتلعام، سخنان دادستان و وکلا و مکالمات قاضی دادگاه سوئد – پنجشنبه ۱۸آذر ۱۴۰۰ - ۹دسامبر ۲۰۲۱
رضا شمیرانی: در واقع زندان اوین هم از ۵مرداد ۶۷ قتلعام دستجمعی شروع شد که بهمدت ۲ماه و خوردهای ادامه داشت و چیزی در حدود ۳۵۰۰ تا ۴۰۰۰تن از زنان و مردان زندان اوین قتلعام شدند.
دادستان کریستینا لیندهوف کارلسون: شما اصلاً اطلاعی دارید که بعد از مقطع اعدامها چند نفر زندانی در اوین باقی مانده بودند.
رضا شمیرانی: حدود ۱۲۰نفر زندانی باقی ماندند نمیتونم دقیق بگم.
دادستان: همه تون در یک بند بودید یا نه در بندهای مختلف بودید.
رضا شمیرانی: بند سه بالا ۳۲۵ البته تعداد محدودی در بند ۴ بالا بودن که اونها هم پیش ما اومدن
دادستان: خانمها هم بودن.
رضا شمیرانی: بله در واقع دو طبقه بود از بند پایین، خانمها اساساً در زندان اوین بودن.
دادستان: چند تا از زندانیان خانم جان سالم بدر بردند.
رضا شمیرانی: تعداد دقیق را نمیدانم اما شنیدم ۲۰ -۳۰ نفر زنده ماندن.
دادستان: بعد از سپری شدن مقطع اعدامها کسانی که شما باهاشون برخورد دا شنید عکسالعمل اونها چی بود؟ وقتی در مورد این وقایع باهاشون صحبت میکردید.
رضا شمیرانی: خود پاسدارهای معمولی سعی میکردن بگن در اون مقطع اونجا نبودیم در سطح بالاتر مسئولان وزارت اطلاعات در اوین فردی با نام مستعار زمانی اسم واقعیش موسی واعظی اواخر مهر ۶۷ منو صدا کرد اتاقش و گفت فعالیتهای شما داخل زندان و خانوادههای شما در خارج از زندان کلی برای ما مشکل ساز شده و ما زیر بار فشار نقض حقوقبشر رفتیم که به حکم امام ما این کار رو انجام دادیم و شمایی که زنده موندید بعد از آزادی از زندان اگر بخواید به مجاهدین بپیوندید شما رو در همون محلی که دستگیر میکنیم، اعدام میکنیم و اگر خانواده شما پیگیر شد میگیم رفته اشرف پیش مجاهدین.
دادستان: ولی شما گفتی نگهبانها گفتن اونجا نبودن در اون مقطع میگفتن اونجا نبودیم کجا بودیم.
رضا شمیرانی: دلایل مختلف میآوردن یکی میگفت خانمم مریضه، یکی میگفت خانمم زایمان کرده، تعطیلات زایمان خانمم بودم از این قبیل صحبتها.
من چون نمیخوام روی گفتههای دیگران تکیه کنم فقط دیدههای خودم رو گفتم. البته یک مورد دیگه که تو یک کتاب هم نوشتم در مورد یکی از افراد بهنام حسینزاده مدیر زندان تو همون اواخر مهر ۱۳۶۷ که او رو دیدم گفتش که میخوایم همه شما رو آزاد کنیم و وقتی رفتید بیرون میفهمید هیچکس اعدام نشده نمیدونم اینو تو کتابم نوشتم یا نه.
دادستان: گفتی اسامی که آمدند یکی ناصریان گفتی یکی هم نوری، گفتی خوب این دو نفر رو دیدید وقتی آومدند اونجا تعریف کن در رابطه با چیه، به غیر از زندانیها پرسنل هم اومدن به اوین درسته پرسنل گوهردشت.
رضا شمیرانی: بله در واقع بله خب ناصریان اومده بود، نوری اومده بود، ولی ایرج لشکری رو ندیدم.
دادستان: خب این دو نفر رو دیدی وقتی اومدن اونجا تعریف کن کجا دیدی؟
رضا شمیرانی: بله، بهمنماه ۶۷ تو سالن ۵ آموزشگاه بودم توی راهرو بند با بچهها قدم میزدیم که من با اکبر صمدی قدم میزدم. قبل از ظهر بود چون هنوز ناهار نخورده بودیم، این دو نفر وارد بند شدن و به سمت انتهای بند تا آخر سلولها رفتن، وقتی از کنار من و اکبر صمدی عبور میکردن به اکبر گفتم این کیه اکبر گفت اینها ناصریان و حمید نوری هستن که تو گوهردشت بودن تو اون لحظه که از کنار ما عبور میکردن چشم عباسی به اکبر صمدی افتاد به اکبر گفت اِه تو اینجا چکار میکنی هنوز زندهای، خوب از دست ما قسر در رفتی ولی دفعه بعد از این خبرها نیست. بعد اکبر چیزی نگفت بعد کارشون تموم شد رفتن دیگه من ناصریان رو ندیدم.
قاضی: من باید برگردم به صحبتهای قبلی وقتی داشتی آزادانه در مورد تجربیاتت در اوین صحبت میکردی لطفاً در مورد فقط پریودی که اعدامها انجام میشد مشاهداتی که خودت دیدی رو توضیح بده.
رضا شمیرانی: در واقع من یک ماه قبل از اعدامها یعنی تیرماه ۶۷ به همراه ده، دوازده نفر از دوستانم که اکثراً اعدام شدن در یک سلول در بسته بودیم. فکر میکنم ۲۸ تیرماه بود که مجتبی حلوایی و محمد الهی به سلول ما اومدن که به ما گفتن وسایلتونو جمع کنید از اینجا میرید. محمدرضا سرادار که در اعدامهای ۶۷ اعدام شد پرسید کجا میریم، مجتبی حلوایی گفت میرید یه جای خوب که همه امکانات براتون باشه ما وسایلمونو جمع کردیم و اونها ما رو بردن به ساختمون آسایشگاه. در زندان اوین آسایشگاه ۴ طبقه بود و هر طبقه ۱۰۰ سلول داشت و ما رو دو نفر، سه نفر، توی سلولهای مختلف انداختن. ما اونجا بودیم تا اول مرداد من و امیر عبداللهی و مسعود ابویی در یک سلول بودیم.
دوم مرداد یکی از پاسدارهای آسایشگاه اومد داخل سلول و به هر کدام از ما یک فرم داد که باید پر میکردیم. تو این فرم نام خانوادگی، نام پدر، آدرس، تاریخ تولد و اتهام بود. برخورد پاسدار خیلی تشویق کننده بود که ما ا تهام خودمونو بگیم هوادار مجاهدین. بعد که پاسدار از تو سلول رفت بیرون ما کمی با هم صحبت میکردیم و شوخی میکردیم که چکار کنیم چکار نکنیم. آخر نوشتیم مجاهدین ولی خیلی عجیب بود که اون تمایل داشت ما بنویسیم مجاهدین. چون کلمه مجاهدی یک مرزسرخ بود و خطرات بسیار زیادی داشت
تا هفتم مردادماه که من و مسعود ابویی رو بردند ساختمان دادستانی اوین که برای رفتن به دادستانی چون ساختمان دادستانی پایین اوین هست و آسایشگاه بالای اوین.
باید با مینیبوس میرفتیم، وسط راه از ساختمان مدیریت باید رد میشدیم ما اونجا پیاده شدیم. رفتیم تو ساختمون مدیریت که اونجا من تعداد خیلی زیادی شاید دویست نفر از زنان مجاهد رو دیدم حدود یک ساعتی تو صف بودیم.
من و مسعود رو برگردوندن ساختمون آسایشگاه حدود نیم ساعت بعد دوباره منو صدا کردن تکی بردن ساختمون ۲۰۹ ساختمون ۲۰۹ تشکیل شده از سلولهای انفرادی که یکی از مخوفترین محلهای زندان اوین هست بهخاطر شکنجههایی که اونجا انجام میشد وارد راهرو ۲۰۹ شدم. حدود ده متر اونطرفتر دیدم حسن ظریف ناظریان که الآن در اشرف آلبانی هست، اونجا من اونو دیدم اون مدت که نشسته بودیم در اصلی باز شد و تعداد زیادی از بچهها با چشمبند بهصورت صف داشتن میومدن بیرون همه اونها رو میشناختم؛ رامین نریمانی، افشین معماران کاشانی- محمدرضا رحیمی- عباس ملاحسینی – محمد ضمیری – و خیلیهای دیگه که همه اینها اعدام شدن. ۶ساعت که اونجا بودم منو برگردوندن سلول انفرادی منتها نه سلول قبلی، به یک سلول دیگه تا فرداش هشتم مرداد منو از سلول انفرادی بردن ساختمون دادستانی توی مینیبوس با جابر حبیبی و جعفر سمسار زاده انتهای مینیبوس نشسته بودیم و مابقی همه زنان زندانی بودن. این بار منو بردن پیش هیأت مرگ تو ساختمون دادستانی جمعیت گستردهای مخصوصاً زنان زندانی رو من اونجا دیدم. یکی از کسانی که تونستم ببینم، حسین میرزایی بود که البته حسین و برادر و خواهرش و همسر برادرش همه اعدام شدن و یک خواهرش که در مقطع اعدامها در همدان بود اعدامش کردن و یک برادر دیگرش بیرون زندان بود دستگیرش کردن بردن زندان در مقطع اعدامها.
بعد از کمی انتظار پاسدار اومد منو برد وارد هیأت مرگ کرد وقتی وارد شدم یکی گفت چشمبندتو وردار وقتی چشمبندمو ور داشتم چند نفر رو جلوی خودم دیدم که روی صندلی نشسته بودن. اونها رو من قبلاً با چشمهای خودم ندیده بودم روبهروی من یک آخوند بود با عمامه سفید وقتی دیدمش حدس زدم که با ید نیری باشه چون قبلاً شنیده بودم که نیری یه مقدار شبیه آخوند صانعی هستش. حدس زدم که این نیریه در واقع یه میز اینطوری بود یه میز هم کنارش بود که اشراقی با لباس معمولی کت و شلوار تنش بود، نشسته بود. طرف سمت چت دو نفر بودن که نفر اولش یه آخوند بود با عمامه سفید که بعداً فهمیدم پور محمدیه نماینده وزارت اطلاعات در زندان اوین در مقطع اعدامها. بعد نفر دوم یکنفر بود که لباس سبز پاسداری تنش بود، پیرهن سفید آخوندی و پوتین وقتی من روی صندلی نشسته بودم اون فرد اومد نشست روی صندلی البته توضیح بدم که وقتی پاسدارها ما رو صدا میکردن میگفتن هیأت عفو امام تمام تلاششون این بود که بچهها نفهمن چه اتفاقی در حال افتادن هست حتی وقتی فردی رو نزد هیأت مرگ میبردن وقتی بر میگردوندن به سلول قبلی نمیبردن به سلول دیگری میبردن که نتونه اطلاعرسانی بکنه به دیگران، نگه که هیأت عفو نیست، هیأت مرگه. نیری از من پرسید اسمت چیه، چند ساله زندانی، اتهامت چیه متأسفانه من تو اون مقطع خوب عمل نکردم و اون واژهای رو که باید میگفتم نگفتم. نیری به اون نفر که در حال قدم زدن بود و بعد فهمیدم رئیسی بوده که الآن رئیس جمهور رژیم ایرانه، بهش گفت ببرش بیرون این برگه رو بده بنویسه رئیسی یه پرونده دستش بود و فکر میکنم مربوط به بازجوییها. چون من یکسال زیر شکنجه بودم زیر بازجویی بودم بهخاطر تشکیلات زندان و این پرونده بازجویی من بود که دستش بود. رئیسی خوشحال نبود گفت حاج آقا این خیلی منافقه حاج آقا ازش بپرسید از کجا اومده اینجا؟ چون میدونست من یکسال تو انفرادی زیر شکنجه بودم و رئیسی میخواست نیری رو قانع کنه که من طبق گفته خودش یکی از زندانیان سرموضع زندان هستم.
قاضی: مرسی خوب سؤال آخرم اینه که تو گفتی که تقریباً ۱۵۰نفر از دوره اعدامها باقی موندن کجا؟ اوین یا گوهردشت؟ ۱۵۰نفر که باقی موندن شاخصت چیه نسبت به چی مقایسه میکنی به تمام زندان اوین یا افراد بندتون.
رضا شمیرانی: نه نسبت به چند هزار نفری که توی اوین اعدام شدن