مجاهد خلق مجید معینی، قهرمان مقاومت در برابر شکنجههای وحشیانه ساواک به گوشهیی از شکنجههای دژخیمان رژیم ستمشاهی اشاره میکند.
او یکی از امضا کنندگان بیانیه ۱۳۱زندانی سیاسی است که خواهان محاکمه این دژخیمان است.
متن کامل مصاحبه مجاهد خلق مجید معینی در زیر آمده است:
«کسانی که بودیم باهاشون خود برادر[مسعود رجوی] که بعد از شکنجه سال۵۰ که آورده بودند در اتاق بازجویی با پتو میگرفتند. حالا فلسفه پتو رو بهتون میگم، چرا که در همان اتاق بازجو عزیز مادر رضائیها در همان اتاق بازجو که تا چشم بازجو تا چشم شکنجهگر رو دور میدیدند همان جا پتو رو میکشیدند کنار با عزیز صحبت میکنند. علت پتو هم چی بود، چون خودم تو اوین و اینجا وقتی میزدند لت و پار که میشدیم دیگه توان راه رفتن روی زانو و روی پا نداشتیم واقعاً نمیشد راه رفت زیر بازجویی شرایط بدی داشتم دیگه وقتی نمیتوانستم راه بروم چون پا با شلاق بعضی اوقات میشد سینه خیز رفت ولی اون شکنجهگر رو کار داره میانداخت تو پتو، سر و ته پتو را میگرفتند، میانداختند تو سریع بلند میکردند مثل چیز میآوردند میانداختند مثل اینکه بار خالی کنند.
حالا یک روزی که ما همه که درب و داغون بودیم پاها تا زانو مثلا با کابل میزدند، کابل برق سایزهای مختلف داشت، هر سایزی یک دردی داشت، یکی فقط میسوزوند، یکی میخورد کف پا تا مغزت تیر میکشید، یک روز وقتی پاها مجروح بود برای مدتی نگهبان میآمد نگهبان صدا میکرد پانسمان، بچههایی که پانسمان بودند میگفتند سلول ۵، سلول ۷، سلول ۱۲... میآوردند بیرون، اینها رو به خط میکردند بعد میبردند یک اتاقی بود یک سلاخی اونجا بود به اسم دکتر، که این پاهای درب و داغون و آش و لاش و اینها رو ناخنها پریده بود اینها رو میبردند آنجا پانسمان، یک روز تو صف، حالا من اینطور بودم کاظم ذوالانوار همینطور بود، از زیر چشمم دیدم، چشمبند داشتیم چشمبند میزدند گاهی اوقات یک کتی میانداختیم کلهمون، من از زیر دیدم پاهای کاظم آقا تا اینجا چیه، حالا کاظم آقا خیلی هم ناراحت میشه، کاظم آقا تو یک پایش هم که پلاتین بود موقع شکنجه خیلی چیز بود خیلی بهش برای همه عذاب داشت. کاظم آقا فهمید من کجا هستم، خودش رو رسوند لابلای این چیزها صدای منو تشخیص داد که منم اومد اینکه مستمر میرفت شلاقش رو میخورد برادر هم که میرفت شلاق اینها همه زیر بازجویی بودند منهم زیر بازجویی خودم بودم. بعد اومد گفتش که میخوام این نکته رو بگم که، توی اون حالت زیر شکنجه پاها تا اینجا پانسمان، گفتش به مسعود این پیام رو برسون که من همه چیز رو قبول کردم اونم میدونست که اونم مثل خودشه دیگه زیر شکنجه که ساواک که از چیزی نمیگذره، گفتش به مسعود بگو این پیغام رو برسون گفتش من همه چیز رو قبول کردم هیچ چیزی چیه هیچ چیزی رو به گردن غیرخودم نینداختم.
نفس این قضیه یک ارتباط بود خب این یک واقعیتی بود که هر کدام اگر همین هم لو میرفت همانجا ولی این ارتباط تو جنگه میدون مبارزه بود، این از پا از شکنجه از همه چی نشون میده که اگر اینها میخواستند تسلیم بشن که نیازی نبود که به این روزگار بیفتند.»