تقسیم کن!
تقسیم کن!
دیوارساز شهر جهل و جور!
صحن و کلاس و کرسی و
حتی هوای صحن دانشگاه ما را
بین ما،
تقسیم کن
سلول، سلول
و بین ما با میله ها دوری بینداز
شاید مگر در خواب بینی مرگ بیداری و آواز
تقسیم کن
با قفلها، زنجیرها
هر سالن دانشکده، یک بند تازه!
اما بدان!
در زیر خاکستر نخواهد مرد، این شور، این گدازه
عزمی که قد افراشته، بهر سقوطت
یکپارچه بیگسل، همواره خواهد ماند.
وین کاروان تا آخرین خشت بنای جورتان، بیوقفه خواهد راند.
و آنچه پاره،
پاره پاره
تکهتکه میشود یک روز
کرباس فکر تیره و تاریک این بیدین فقیهان است
تبعید کن!
تبعید کن!
من یک زنم!
من دختری از دختران میهنم!
ای مرتجع، دژخیم، دجال
تو پیش چشم عالمی
حق مرا
در زیر نعلین ستم، بنمای پامال
با هر بهانه
سد کن مسیر رفتن این کاروان را
آماج تیر کینه کن، حق زنان را
این رود بیداریست، اما تو نمیدانی
و زینرو،
جز آیههای سد و بند و منع،
چیزی نمیخوانی
طی میشود این راه
با گامهای رنج و با فریادهای پر شکنج ما
و عاقبت
آنگه که این آغاز ما، انجام گردد
آنگه که پرچمهای آزادی
زیب بلند هر سرا و هر در و هر بام گردد
تو
مرتجع! دجال
در زیر گام رود سوزان رهایی دود خواهی شد
نابود خواهی شد.