فدا و پاکبازی، رمز و راز صلاحیت رهبری
مهدی ابریشمچی، از اعضای اولیه و از مسئولان پرسابقه سازمان مجاهدین خلق ایران است. او سالهای متمادی، از سالهای زندانهای شاه، تا انقلاب ضدسلطنتی و دورهٴ مبارزه سیاسی پس از آن، تا سرفصل 30خرداد و آغاز دوران مقاومت انقلابی، تا تأسیس ارتش آزادیبخش و نبردها و حماسههای آن و تا سالهای اخیر… پیوسته در کنار مسعود رجوی و دستیار نزدیک او بوده است. از اینرو همواره حرفهای شنیدنی درباره مسعود و ویژگیهایش و رهبری او دارد. در 30دی امسال، سالگرد آزادی آخرین دستهٴ زندانیان سیاسی از زندانهای شاه، «سیمای آزادی» گفتگویی با مهدی ابریشمچی بهعمل آورده است. متن این گفتگو در زیر از نظرتان میگذرد.
سؤال: لحظاتی هستند که دوران سازند، کلماتی که دل انگیزتر از آوازند…
30دیماه از چنین لحظات و دورانهایی است. روز آزادی آخرین دسته زندانیان سیاسی در آستانه انقلاب 22بهمن مردم و روز پیروزی قیام مردم ایران بر دیکتاتوری شاه. روز آزادی مسعود رجوی و موسی خیابانی. به همین مناسبت گفتگویی داریم با آقای مهدی ابریشمچی. در آغاز تشکر میکنم از شما که دعوت ما را برای این گفتگو پذیرفتید
مهدی ابریشمچی: اولاً چه افتخاری بالاتر از اینکه به این مناسبت آدم با هموطنان عزیزمان، با هواداران مقاومت در سراسر جهان و در داخل ایران صحبت بکند. اجازه بدهید قبل از هر چیز این روز تاریخی را تبریک عرض بکنم خدمت مردم ایران که در واقع برندگان اصلی این روز هستند، تبریک عرض کنم خدمت همه آزادیخواهان و بهخصوص تبریک عرض کنم خدمت نسل مقاومت، خواهران و برادران قهرمانمان در لیبرتی و اشرفیها و اشرفنشانها در سراسر جهان. با آروزی اینکه 30دی امسال سالگرد روز تاریخی آزادی برادر عزیزمان مسعود و برادر شهیدمان موسی از زندان. همچنان امید و نوید سرنگونی رژیم ضدبشری آخوندی باشد.
سؤال: انشاءالله! آقای ابریشمچی همانطور که گفتید روز سیام دیماه برای مردم ایران و برای مقاومت ایران بهدلیل اینکه در راستای آرمانهای بلندشان برای آزادی قرار داشته روز مهمی است؛ لطفاً ویژگیهای این روز را برایمان توضیح بدهید.
مهدی ابریشمچی: بهنظر من، این یک روز تاریخی است و به دلایلی که خواهم گفت یک روز سرفصلی در تاریخ مردم ایران است. اولاً که مردم ما در دوره شاه و علیه دوره دیکتاتوری شاه مبارزه میکردند و میخواستند آن را سرنگون کنند و بعد برای آزادی و دموکراسی قیام کردند. آزادی زندانیان سیاسی، قبل از هر چیز بهدلیل اینکه رژیمهای دیکتاتوری کسانی را دستگیر میکنن تا خلق را از رهبری آنها محروم کنند، بهخودی خود، یک روز تاریخی یا یک حادثه تاریخی است. ما فراموش نکردهایم که شاه خائن بود، جنایتکار بود؛ ولی بزرگترین جنایت و خیانت شاه به تاریخ ایران و ملت ایران، اعدام رهبران سازمانهای انقلابی، سازمان مجاهدین خلق ایران و سازمان فداییان خلق ایران بود. البته دیکتاتورها خیلی خوب میفهمند که چه کار باید بکنند تا رژیم منحوسشان ادامه پیدا کند. دیکتاتوری اصلاً حکمتش همین است.
سؤال: تا آخرین لحظات هم رهبران مقاومت را آزاد نکرده بودند
مهدی ابریشمچی: دقیقاً ! مردم ما در آستانه 30دی و بهخصوص در روز30دی بزرگترین نگرانیشان این بود که دستگاه منحوس سلطنتی در آخرین لحظات، چه ممکن است جنایتی علیه مردم ایران بکند. در این رابطه شایعه بود، خبر بود و کسی دل توی دلش نبود که اینها میخواهند چه کار کنند؟
مردم به سمت دیوارها حرکت کردند و حق داشتند! بعد از سرنگونی رژیم شاه مگر سران دیکتاتوری جدید مذهبی، سران رژیم خمینی نگفتند و تکرار نکردند که اگر همان روز اول 200، 300نفر از مجاهدین و از رهبران مجاهدین را اعدام کرده بودند، از بسیاری مسائل که بعداً دچارش شدند، در امان میماندند. البته به نظر من این وسط خدایی هم هست و آنجا که باید مکرها و توطئههای دشمنان خلق را نقش بر آب میکند. از جمله بهخصوص مسعود را طی این مدت، از کوران تمامی تهدیدات، به لطف خودش حفظ کرده است. من این را بهعنوان کسی که از نزدیک شاهد بوده و دیده، میگویم. این تهدیدات منحصر به همان روزهای آخر زندانهای شاه نبود. چه سرفصلها که مسعود تا یک قدمی اعدام دوباره پیش رفت و ما همهاش نگران بودیم و چقدر مجاهدین در داخل زندان خوب میفهمیدند، رژیم هم میفهمید! ولی خب خدا همانطور که خواهر مریم همیشه اشاره کردهاند، بر مراتب شهید کاظم رجوی بیفزاید که در این زمینه نقش کلیدی داشت و بعد هم که لطف خدا شامل حال ما شد.
من بهجد معتقدم که روز 30دی، روز آزادی برادرمان مسعود از زندان شاه، در واقع کلید و تضمین پیروزی ملت ایران از ابتلای بزرگ خمینی بود. چون خمینی یک دیکتاتور معمولی نبود. همه میدانیم که او دیکتاتوری بود که اولاً بهاصطلاح در رأس قیامی قرار گرفته بود که شاه را سرنگون کرد. این جایگاه در تاریخ میهن ما و برای مردم ما که به هر حال قادر نبودند مثل امروز حوادث را تحلیل کنند، یک فتنه بود.
بهاصطلاح یک آیتاللهالعظمی بود، رهبر مذهبی بود، مرجع تقلید بود، پیرمرد بود و در عینحال که در رأس یک نیروی مهیب ضدتاریخی قرار داشت در تاریخ ایران فرود آمد. با او بایست چه کار میکردند؟ اگر به آخر داستان هم نگاه کنید میبینید گروههایی که از یک از رهبری که بتواند راه را از چاه و مسیرهای انحرافی را از مسیر اصلی تشخیص بدهد، برخوردار نبودند؛ حتی آنها که در مقابل شاه توانسته بودند بایستند در مقابل خمینی نتوانستند بایستند؛ چرا؟ چون همانطور که گفتم داستان اسلام بود. این دجال بعدها فرصتطلبانه بر روی ردای مذهبی یک لباس بهاصطلاح ضدامپریالیستی و استقلال هم پوشید.
سؤال: بعد از انقلاب مردم ایران، مشروعیت سیاسی هم پیدا کرده بود…
مهدی ابریشمچی: مشروعیت سیاسی البته به اعتبار دزدیدن رهبری! رنج انقلاب، شکنجههایش، زندانش را مجاهدین و فداییها و سایر آزادیخواهان تحمل کرده بود و اینها سوار موج شدند و روی کا آمدند. خوب ما با این نظام غاصب ارتجاعی، چه باید میکردیم؟ چه میشد کرد؟ به نظر من تمام بحث عبارت بود از اینکه دو عنصر تعیینکننده توسط مسعود در رهبری این جنبش، جنبش آزادیخواهانهٴ مردم ایران در قبال این نیروی مهیب ضدتاریخی حضور پیدا کرد و سرنوشت مردم ایران را تعیین کرد. یکی اوج برخوردهای اصولی و حفظ پرنسیپهای آزادیخواهانه جنبش مقاومت، در عین اوج درایت و نهایت انعطاف برای عبور از پیچ و خمهای مبارزه با رژیمی که ما به درستی اسم آن را رژیم دجال گذاشتهیم. رژیم عوامفریب، رژیمی که بنا به تجربه تاریخی آخوند جماعت که اساساً با همین عوامفریبیها و زاهدنماییها کارشان را پیش بردهاند، بهخوبی میدانست که از هر عاملی برای تحمیق و گول زدن مردم چطور استفاده کند. این امتحان و این تجربه بعد از سر کارآمدن خمینی داستان بسیار بسیار پیچیدهیی بود و خلق ایران موفق شد. درسته که هنوز آخوندها سرکار هستن ولی خلق ایران توانست راه ماه را از چاه و طریق صواب را از انحراف تشخیص بدهد.
سؤال: و او را که در ماه میدیدند، به چاه بکشاند
مهدی ابریشمچی: دقیقا!، به چه ترتیب؟ همین که میگویی چطور واقع شد؟ واقعیت این است که روز اول، مردم خمینی را واقعاً در ماه میدیدند، من خودم هنگام قیام در خیابانها بودم، چون من زودتر از زندان، بیرون آمده بودم، وقتی وارد ایران شد، خیابانها موج میزد از جمعیت، بهمعنای واقعی کلمه جای سوزن انداختن نبود. روبهرو شدن با این دستگاه، ضمن اینکه ما بهلحاظ ایدئولوژیک و سیاسی میدانستیم که این رژیم ماهیتش چیست، اما باید اجازه میدادیم به روشنترین وجه امتحانش را پس بدهد، اگر راه را درست میرفت، چه خوب! اما چیزی که اصلاً در ناصیه این آخوندها نبود. هدایت جنبش در این مسیر پرپیچ وخم و طولانی و تشخیص اینکه الآن دقیقاً باید بهطور اصولی و پایدار و با پرداخت هر قیمتی که لازم هست، مرزهای جنبش و بهخصوص مرزهای ایدئولوژیک و اصولی مجاهدین را با ارتجاع مذهبی و با خمینی ترسیم کرد، کار بسیار پیچیدهیی بود. این کار را در اسرع وقت مسعود در سخنرانیاش در دانشگاه تهران انجام داد و بعد هم داستان قانون اساسی بود و همه داستانهایی که نمیخواهم الآن آنها را تکرار کنم.
سؤال: فکرمی کنم مجاهدین از دورهٴ زندان، چنین راه و رسمی را پیش گرفته بودند و چنین تحلیل درستی را از قیام مردم ایران و نیروهای را که در آن نقش ایفا میکردند، داشتند.
مهدی ابریشمچی: صددرصد حرفتان درست است. ولی شما میدانید که پیاده کردن اصول شناخته شده، حتی چیزی که آدم بهآن ایمان دارد، هم در جریان عمل چقدر پیچیدگی دارد و هم پرداخت قیمتش چقدر سنگین است. من یک بار که با تعدادی از خواهران و برادران مجاهد صحبت میکردم، دیدم حرکت عاشوراگونه برای ما واقعاً از 30خرداد شروع نشده، بلکه با آن مواضع قاطعی که ما گرفتیم و آن دیو مهیبی که وارد ایران شده بود، آدم باید میفهمید که فردا چه چیزی اتفاق خواهد افتاد. بحث این بود که باید روی یک شعار درست، تشخیص و تحلیل تضاد اصلی میایستادیم. بله، ما میدانستیم که خمینی بهلحاظ تاریخی مشروعیت ندارد، ولی شما میدانید که در دنیای سیاست دانستن اصول کافی نیست، ما باید بتوانیم با یک مشی سیاسی، اصولمان را در جریان عمل و با تحلیل مشخص از دشمن مشخص، پیاده کنیم. این جاست که نقش رهبری برادر مسعود مشخص میشود، اوج پافشاری بر اصول و درعین حال اوج هوشیاری در برابر تهدیدها و تاکتیکها. دو سال ونیم اول تاریخچه مبارزات مجاهدین در دوران اول خمینی، به اعتبار رهبری برادرمان مسعود، به نظر من از درخشانترین مقاطع تاریخ سازمان و جنبش مقاومت است. روی اصول ایستادن، با تحمل بیش از 50شهید و هزاران مجروح و زندانی و درعین حال دست از پا خطا نکردن و فقط افشاگری کردن؛ افشاگری، افشاگری و باز هم افشاگری… با نامه نوشتن به خودش با نامه نوشتن به خلق قهرمان ایران در روزنامهها، تا بهتدرج همانطور که به درستی گفتید، این دجال را از ماه، به قعر چاه بکشانی و او را به جایی برسانی که مردم در تودههای صدها هزار نفری علیه او به خیابان سرازیر میشوند، عمل تو مشروعیت داشته باشد. این همان جایی بود که متأسفانه بسیاری از نیروهای سیاسی نتوانستند تشخیص بدهند که تضاد اصلی در درون حاکمیت ارتجاع چیست و متد باید متد افشاگرانه باشد. در نتیجه یا بهاپورتونیسم چپ، یا به اپورتونیسم راست غلتیدند. منحرف شدند و به هرحال از صحنه سیاسی حذف شدند.
سؤال: آقای ابریشمچی قبل ازاینکه بحثتان را ادامه بدهید، من فکر میکنم که مجاهدین با مواضع اصولیای که داشتند سعی کردند به خمینی کمک کنند تا خون بیشتری ذخیره شود، انرژی کمتری از مردم ایران و انقلابشان هدر برود و سعی کردند که این نیرو را به سمت درستی هدایت کنند. آیا این طور نیست؟
مهدی ابریشمچی: من روشنتر از این میخواهم بگویم. روشنترش این است که ما آرزو میکردیم خمینی ذرهیی انسانیت میداشت و آن چیزی که مجاهدین برایش میخواستند را انجام میداد. به منزله پدر انقلاب میرفت در قم مینشست؛ آنجا هم دنیای خودش و هم آخرتش را حفظ میکرد و از احترام مردم ایران در طول تاریخ، بهعنوان کسی که به هرحال بر دیکتاتوری سلطنتی نقطهٴ پایان گذاشته بود، برخوردار میشد؛ اما خودش نخواست. خودش بدترین دشمن خودش بود. تمام نامههایی که ما نوشتیم همهاش اتمامحجت بود با خمینی…
سؤال: و اولین ملاقات آقای رجوی و سردار خیابانی با خمینی…
مهدی ابریشمچی: دقیقا! همهاش همین هشدارها و اخطارها بود و یک کلمه هم بیشتر نبود؛ آزادی، آزادی و باز هم آزادی! این را به مردم ایران بده، مردم را از این محروم نکن! و این البته کلمه نجاتبخش بوده و هست و هنر ما تشخیص همین موضوع بود.
سؤال: آقای ابریشمچی شما سالها با برادر مسعود از نزدیک کار کردهاید چه خاطرهٴ ویژهیی از این سالها دارید؟ البته فکر میکنم همهاش خاطره باشد.
مهدی ابریشمچی: من فکر میکنم که نه من، بلکه هر کسی که این فرصت و این افتخار را داشته که با برادر مسعود روبهرو شده حتماً مملو از خاطرات زیباست بهدلیل زیبایی خود او. اما من هر وقت در معرض این سؤال قرار میگیرم، نمیتوانم یادآوری نکنم که زیباترین خاطرهام اولین باری بود که مسعود را در زندان دیدم، این در قلبم حک شده. در بند عمومی زندان بودم، در اتاق باز شد و مسعود وارد شد. من مدت خیلی کوتاهی چشمم به چشمهای او افتاد و احساس کردم یک برقی، یک جریانی، یک احساسی تا عمق وجودم و قلبم نفوذ کرد، چی بود؟ آن موقع نمیفهمیدم، فقط اسم مسعود رجوی را شنیده بودم و میدانستم که از مسئولان بالای سازمان ماست، ولی بعد ها فهمیدم، آن همان چیزی بود که کسی که در لحظات سختیهای بازجویی که زیر چنگال دشمن میجنگید، بهآن احتیاج داشت، نگاهی سرشار از غرور، ایستادگی، پایمردی، مقاومت، اصولگرایی، سازشناپذیری، جنگیدن و درعین حال مملو از عشق، سرشار از عاطفه نسبت به مجاهدین، نسبت به خلق، نسبت به کسایی که علیه رژیم و علیه دشمن دارند میجنگند. این، مثل آب در صحرای خشکی که شکاف برداشته نفوذ میکند و به نظر من از یک حقیقت درخشان نشأت میگیرد و این، خب در قلب من و در اندیشه و ضمیر من حک شده و مطمئن هستم که به همین شکل باقی خواهد ماند. اگر من بخواهم لحظاتم را، لحظات زیبا و شیرین خودم را بهعنوان یک مجاهد خلق، بهعنوان یک مسئول سازمان مجاهدین مرور کنم، از آن جایی که موضوع کار همیشه نبرد با دشمن، اعم از شاه یا رژیم خمینی بوده، طبیعتش یکسان است؛ یعنی همیشه جایی که آدم ناگهان در مقابل نور هدایت، نورراهیافتگی قرار میگیرد و احساس میکند که در زندگیاش از یک پیچ عبور کرد، همین لحظات است.
من اگر بخواهم خاطرهٴ دیگری را برای شما بگویم مربوط به وقتی است که بعد ازضربه اپورتونیستهای چپ نما، از زندان مشهد به زندان قصر منتقل شده بودم و برای اولین بار با آنچه که مسعود آن موقع به سازمان مجاهدین آموزش داد و آن را از کورهراه اپورتونیسم چپنما و تهدید راست ارتجاعی عبور داد رو برو شدم. برای اولین بار با آن مواد، مواد راهنمای عمل که مسعود برای مبارزه با اپورتونیسم چپنما و راست ارتجاعی تدوین کرده بود، روبهرو شدم. برای من که مدتها واقعاً زیر امواج این فتنهٴ ایدئولوژیک در درون سازمان و این کودتای واقعاً جنایتکارانه، در یک زندان دور قرارداشتم و نمیدانستم که چه باید کرد و فقط چیزی که میدانستم این بود که سفت سفت بچسبم به مجاهد بودن خودم، وقتی با این مواد روبهرو شدم واقعاً فقط با یک بار خواندن و نگاه کردن، احساس کردم بهمعنای واقعی کلمه، جواب کلیه سؤالاتم را گرفتم. به هرحال من چند سالی بود که با این مسائل در داخل زندان و در سازمان مجاهدین روبهرو بودم. بلافاصله احساس کردم که سازمان نجات پیدا کرده و راهش را از چاه تشخیص داده است. فکر میکنم شما و هرکس میتواند تصور کند که برای من بهعنوان یک مجاهد خلق زندانی، در آن محیط بسته با حضور ساواک در بالای سرتان، این چه احساس شیرین و زیبا و از خاطر نرفتنی است.
سؤال: بله آن لحظاتی که شما گفتید، من هم تا حدودی درک کردهام، میخواهم بگویم که این لحظات مشترکی برای همهٴ ما بوده، یادم نمیرود روز آزادی برادر مسعود از زندان، همان روز 30دی که در دادگستری جمع شده بودیم، من یک لحظه توانستم برادر را ببینم و با او روبوسی کنم، بعد از سالها که که در زندان دیده بودمشان، آن لحظه، لحظهیی بود که برای من تضمین همه سالهای بعد بود، با تمام کم و کاستیهایم، میخواهم بگم که این لحظات واقعاً تاثیرگذار و دوران سازند.
مهدی ابریشمچی: طبعا! طبعا! همانطور که گفتم لحظات برخوردارشدن انسان از عنصر رهبری کننده ذیصلاح و راهیافتگی، لحظات فراموشیناپذیر است. چون انسان موجودی است ایدئولوژیک و اصل موضوع برای حیات انسان، ایدئولوژی است. بنابراین طبیعی است که این بزرگترین سؤال زندگی هر انسان است. میخواهد خودش بداند یا نداند، پاسخ چه باید کرد؟ و چگونه باید زیست؟ از ایدئولوژی هر کس درمیآید و هر کسی هم طبعاً این را در ایدئولوژیاش جستجو میکند و این هم طبعاً دردنیای مادی، در رهبری خودش را نشان میدهد.
سؤال: بله آقای ابریشمچی الآن حدود 42سال از شهادت حنیف کبیر توسط رژیم شاه میگذرد و 10سال بعد از آن، برادر مسعود رهبری مقاومت را بهدست گرفت، در این سالها هرکس که گوشهیی از مقاومت را دیده، میداند که تنگناها و تنگههای بسیاری در مسیر پیشرفت مردم ایران و جلو پیشرفت مجاهدین و مقاومت ایران بوده و این تنگنا ها را پشت سر گذاشته. خیلی از نیروهای سیاسی بودند که با فشار و سختی بسیار کمتری از آنچه که مجاهدین از سر گذراندند، روبهرو شدند و نابود شدند و چیزی از آنها نماند. رمز و راز سکانبانی مسعود رجوی برای مقاومت و مجاهدین که شاهد چنین رشد و اعتلا و پیشرفتی برای مجاهدین هستیم، در چیست؟
رهبری پاکباز
مهدی ابریشمچی: راست میگویید، من خودم هم بارها و بارها به این امر فکر کردهام، ما نسل بسیار ثروتمندی هستیم، چی نداریم؟ واقعاً چی نداریم؟ افتخار یک تاریخ را داریم، افتخار جنگیدن با نیرویی که امروز شما میبینید که نه فقط در ایران، بلکه در بهار عرب، در جهان، هر جا خلقی میخواهد قد راست بکند و پرچم آزادی را در اینجا یا آنجابالا ببرد، در نهایت چه نیرویی میخواهد آن را کمرشکن بکند؟ امواج بنیادگرایی! بنیادگرایی مذهبی تحت نام اسلام! و ما در کانون این نبرد بودهایم، البته ما در زمان شاه هم با آن دیکتاتوری مبارزه کردیم. من فکر میکنم درست است که مسعود نبوغی دارد در درایت سیاسی، درک عمیقی دارد از مفاهیم فلسفی، شناخت بسیار زیبا و واقع بینانهیی دارد از تاریخ و از انسان… اما این برای من، به دلایل مختلف، بهروشنی نور همین چراغی که الآن در این اتاق هست، جنبه یقینی دارد و آن عنصری است که در صحنه سیاسی نیز همه میتوانند بفهمند؛ آن خصوصیت ویژه و آن عنصر کلیدی، اتفاقاً همان چیزی است که نسل مجاهد خلق، نسل میلیشیا در شعارهایش، در نامیدن این رهبری و در توصیف مسعود به او اطلاق کرده: رهبری پاکباز! این، آن عنصر تعیینکننده است. یعنی چه؟
من فکرمی کنم گویی خداوند انسان را اساساً برای فدا کردن آفریده، برای از خود گذشتگی، برای مایه گذاشتن از همه چیز خود، برای گذشتن از هر چیزی که به خودش برمیگردد، قبل از همه، جلوتر از همه، جدیتر از همه، بیش از همه، عمیقتر از همه، «تعرف الاشیاء باضدادها» هرچیزی را با ضد خودش میشود فهمید و تعریف کرد. از من میپرسید چرا شما توانستید در مقابل خمینی بایستید؟ من اول از همه میروم سراغ همین حرف، خمینی و آل خمینی و دار و دستهٴ فاسدش کسانی هستند که برای بقا و سرکار ماندن و منافع شخصی خودشان و باند خودشان به اولین چیزی که فکر میکنند، له کردن مردم و مایه گذاشتن و پرداختن از کیسه مردم، به هر قیمت، به هر شکل و به هر صورت است…
سؤال: تا هرکجا که لازم باشد!
مهدی ابریشمچی: بله، تا هرکجا که لازم باشد، بچهها را بهعنوان مینروب بفرست به جبهه، جوانان را بفرست به جبهه، تا تنور جنگ مشتعل بماند، با جسم و جان خلق ایران و بعد در سایه این جنگ که روز اول که بمباران شد امام دجال گفت که بسیار هم خوشش آمده؛ چون با استفاده از آن میتوانست به حکومت ضدمردمی و ارتجاعیاش ادامه بدهد، حکومت، یک روز بیشتر به هر قیمت! هست و نیست مملکت را نابود کن! بگو در این جنگ میایستم تا آخرین آجر! تحت نام اسلام، اسلام را هم نابود کن، میهن دوستی و استقلال را هم، همه حرث و نسل، همه چیز بهخاطر قدرت و حکومت! در حالیکه در نقطه مقابلش و در اوج قلهٴ حق، برادرمان مسعود، اولین سؤالی که به ذهنش میرسد این است که برای راهگشایی و بهروزی و بهزیستی خلقش، نسلش و سازمانش، چی داره که بپردازه؟ اول تا آنجایی که بشود، ازخودش میپردازد، بعد از سازمانش، از هوادارانش. دو دستگاه مطلقاً متضاد! «تعرف الاشیاء باضدادها» به همین دلیل است که من هر وقت در نهجالبلاغه مولای متقیان علی (ع) به خطبه 86 که درباره ویژگیهای رهبری ذیصلاح است، میرسم، احساس میکنم طابق النعل بالنعل گویی برادر مسعود را دارد توصیف میکند. آنجاهم مولا علی از همین جا شروع میکند: ، 0841 ”عباد الله ان من احب عباد الله الیه عبدا آن کسی که خدا به بندگانش بیشتر از همه آن را دوست داره عشق میورزه بهش آن کسی هستش که خدا آن را یک گام علیه خودش، خواستههاش و مصالحش یاری کرده باشد، و «فزهر مصباح الهدی فی قلبه» و بدین سان است که چراغ هدایت درقلب او شکوفا میشود، و بعد ادامه میده خطبه بسیار زیباییه، مدارج تقوا و فهم و آگاهی عمیق و ضروری برای رهبری کردن خلق در مارپیچ تکامل عنصر رهبری کننده و کسب صلاحیت، تا آنجایی که مولا میرساند به جایی که میگوید که این عنصر ذیصلاح «و تخلی من الهموم الا هما واحدا انفرد به» آنچنان درامر تقوا پیش میرود و آنچنان در مسیر حق به سمت تکامل و منافع مردم و آزادی ذوب میشود کهگویی دیگر هیچ هم و غمی برای او باقی نمیماند، جز همین هدفی که آرمانش مشخص کرده که با آن تنها میشود (انفرد به) و با آن میماند و آن، همان هدفش و آرمانش لسا، دقیقاً همین است. به این ترتیبه که در پاراگرافهای بعدی این خطبه، دربیان صفات مربوط به رهبری ذیصلاح میگه صفاتش را میگوید «مصباح ظلمات، کشاف عشوات، مفتاح مبهمات» این است که انحرافات را کشف میکند و نمیگذارد جریانش و مردمش در آن سقوط کنند. چراغ تاریکیهاست. در بیابانها و دشتهای بینام و نشان که هیچ اثر و علامتی ظاهراً از راه حق و باطل نیست، او راهنمای مسیر است. ببینید امروز ما اینجا هستیم، بیش از 30سال از حاکمیت آخوندها گذشته، واقعاً مگر روزهای اول برای راهیافتگی، صحنهٴ سیاسی ایران مثل فلات نبود، مصاحبههای سال 59، «کشّاف عشوات، دلیل فلوات» و هرجا مسعود از راه میرسد، با پیامی، با کلامی، با هشداری، با ندایی، با فریادی… به این ترتیب است که میبینیم ناگهان گویی عصای موساست و شکافته شدن دریا، در مقابل راهی که ما باید پیش بگیریم و پیش برویم. به نظر من زیرساختش، فدای بیکران و پاکبازی است و بهایی که البته طبعاً دنیای انسانی و دنیای تکامل دنیای پرداخت بهاست. «یا ایهاالانسان انک کادح الی ربک کدحاً فملاقیه» انسان با سختی در مسیر آرمانش حرکت میکند، به این دلیل من فکر میکنم این عنصر فدا و پاکبازی برای همه ما، برای همه کسانی که در این مسیر حرکت میکنند، راهنما و راهگشاست.
سؤال: همانطور که گفتید، مردم ایران ظرف این سی و چند سال، شاهد هستند که رژیم از همان روزهای اول سعی میکرد که تمام نیرویش و تمام ضدیتش را علیه آقای رجوی بهکار بگیرد، چیزهایی که بر در و دیوار مینوشت و تبلیغاتی که میکرد، یادمان نرفته است…
مهدی ابریشمچی: امروز هم، هر سایت وزارت اطلاعات را که بازکنید، همین است.
سؤال: اما از سال 92 ما شاهد یک دروغپردازی دیوانهوار علیه آقای رجوی هستیم که بهقول شما هرچه هم پیش میرود، شدیدتر میشود؛ چون رژیم که حد و مرزی در لجنپراکنی و دروغپردازی و دجال بازی ندارد؛ چرا در چنین شرایطی شاهد این موضوع هستیم؟
مهدی ابریشمچی: قبل از اینکه بهطور مستقیم به سؤال شما جواب بدهم، الآن میخواستم بگویم که به نظر میرسد که برادرمان مسعود از آغاز، خودش را برای یک چنین پیکاری آماده کرده است. تا آنجا که خاطرم هست، مسعود در سال51، پیامی از قزل قلعه برای خانوادهها و کسانی که بیرون بودند فرستاده بود، در آنجابا اشاره به آیهیی ازقرآن «لتسمعنّ من الّذین أوتوا الکتاب من قبلکم و من الّذین أشرکوا أذًی کثیراً …» (سورهٴ آلعمران آیهٴ 186) از دشمنان فراوان ناسزا خواهید شنید. اصلاً اگر روزی یک حزب یک ارتش و یک فرد مورد چنین تهاجماتی از طرف دشمن قرار نگیرد، باید بهخودش شک کند که مگر راه درست را نمیرود که دشمن اینقدر راجع بهاو سکوت کرده؟ بنابراین جواب سؤالتان به نظر من این هست که راستش را بخواهید، هیچکس بهاندازه رژیم ضدبشری خمینی و امروز خامنهای و دار و دستهاش نمیداند که این رهبری و این نام تا کجا پتک تاریخ را با ضربات پیدرپی مستمراً بر فرق رژیمشان فرود آورده و امروز آنها را در این موقعیت افلاس و بدبختی و بنبست قرار داده و جام زهر و اضمحلال تاریخی را در لب گور تاریخیشان ریخته است. بله آنها بهتر از همه میدانند که او نامش، مسعود رجوی است. ، من در حالی که خودم یک مسئول در این دستگاه بودهام، وقتی برمیگردم به این راهی که آمدهایم و این مسیر پر پیچ و خمی که طی کردهایم نگاه میکنم، غق شگفتی میشوم که چه دامها و دامها و دامها، آخوندهای دجال بر سر راه ما پهن کردند، اما ما این دامها را دیدیم و از آنها بهسلامت جستیم و باز هم به قول خود برادر مسعود، از شر کثیر، خیر عظیم درآوردیم؛ همهٴ آنها درسایه همین رهبری حاصل شده است. این را چه کسی بهتر از همه میفهمد؟ دشمن! و طبعاً این در عالم معنا باقی نمیماند، این در عالم سیاست، خودش را در یک نام، در یک آلترناتیو، در یک جنبش بیان میکند. این را در سیمایی که این راه را بیان میکند، ترسیم میکند، نشون میدهد، تلألو و حقانیت این راه و پیروزیاش و درخشندگیش، از این چهره به مردم میرسد. کسی که وجودش ایمان است، وجودش امید است، وجودش حرکت است، وجودش پیشرفت است، وجودش پیروزی است، وجودش باطل کردن سحرها و جادوهاست. بنابراین تاآنجاکه به رژیم برمیگردد، هر قدر به گور تاریخیاش نزدیکتر میشود، نیازش برای اینکه ولو مذبوحانه تلاش کند برای تخریب آن نام، برای صدمه زدن به آن، بیشتر میشود. اگر در یک کلام بخواهم به شما جواب بدهم، بهترین، شاخصترین و بارزترین علامت، برای اینکه این نسل و این مقاومت درآستانهٴ سرنگون کردن رژیم و پیروزی نهایی و آزادی قرار دارند، همین شدت گرفتن تبلیغات وزارت اطلاعات و اعوان و انصار حقیرشان، در سایتهایشان و درصحنه سیاسی است. ضمنا ـ تاریخ کی بوده که چنین نبوده باشد؟ هرقدر طرف مقابل چهرهاش منزهتر و برحقتر، تلاش طرف مقابل برای لجنپراکنی، بر ضداو بیشتر! بروید تاریخ مبارزه خودمان، رهبران تاریخیمان را نگاه کنید، وقتی مولا علی در محراب عباد به دست ابن ملجم، یا در واقع به دست آل خمینی آن زمان، ضربت خورد و بهشهادت رسید، در شام که تحت سیطرهٴ معاویه بود، آدمهای کوچه و خیابان آن زمان، گفتند مگر علی نماز میخواند؟ البته آن زمان، دوران و عصر ارتباطات نبود، مگر راجع به امام حسن چی گفتند؟ راجع به اخلاقش، راجع به زندگی شخصی امام حسین مگر چی نگفتند؟ کافی است شما بروید یک نگاه بکنید به چیزهایی که در آن زمان اینها نوشتند، مملو است از این اباطیل! هر وقت معاویهیی، یزیدی و شمری و ابن زیادی بوده و در مقابلش حسینی بوده و امام علی بوده، و در مقابلش حسنی بوده و در مقابلش رهبرانی بودند که از خلق و از اسلام انقلابی دفاع میکردند، این حرفها هم بوده است. کسانی که حسین را میکشند دیگر چه حرامی و چه حرمتی برایشان وجود دارد؟ رژیمی که 120هزار نفر را شهید کرد، رژیمی که 52نفر را با تیر خلاص و با دست بسته، با آن شقاوت و دنائت کشتار کرد، دیگر چه حرامی برایش باقی میماند؟ چه دروغی؟ چه راستی؟ چه داستانی؟ طبعاً هر چه که از دستش بر بیاید، انجام میدهد، تیری به تاریکی میاندازد، مزخرفاتش را میگوید. به قول شاعر «باران که در لطافت طبعش خلاف نیست، در باغ لاله روید و در شورهزار خس» حضور یک رهبری ذیصلاح، از یک طرف، در مرغزار و باغ و بوستان خلق، به رویش هر چه بیشتر گل و سنبل و یاسمن و به مقاومت و ایستادگی وحماسه منجر میشود و طبیعی است که دشمن غدار هم نتیجه خودش را میگیرد؛ که باید چراغ هدایت را خاموش کند، شدت گرفتن علامتهای ضعف، علامتهای بحران، علامتهای فرسودگی، علامتهای احتضار، آن هم رژیمی که در تمامی زمینهها، الآن در بنبست است، در زمینه اتمی، جام زهر را شروع کرده، حالا یا این جام را به ته برساند، یا وسطش بخواهد میز چپه کن، هر دو راه، رژیم را به سرعت درآستانه سقوط قرار میدهد، صدور بهاصطلاح انقلابش را ببینید! آن وضع سوریه، این وضع عراق، تروریسمش افشا شده، در صحنه داخلی، ولیفقیه با گماشتهاش، احمدینژاد، تمام راهکارها را که میتوانست آزمود و بعد موجودی آمد که اصلاً او را نمیخواست. آن جا هم با بنبست مواجه شد و حاصلش همین تضادهای داخلی و جنگ گرگهاست که خودتان هر روز در سیمای آزادی مردم را در جریان آن قرارمیدهید، وضع اقتصادی مردم وجنبش تودههای مردم در سراسر ایران که رژیم فقط با اعدام و اعدام دارد جلوش را میگیرد؛ چون اینها بهتر از همه میدانند که همه چیز به ته رسیده، دیگر هیچ برگی در سرکوب، هیچ برگی در سیاست، هیچ برگی در صحنهٴ بینالمللی و هیچ برگی در درون رژیمشون ندارند. تنها به یک چیز میاندیشند، همان چیزی که مدتهاست برایش تلاش میکنند که اگر میتوانستند، میکردند. فقط این چارهٴ دردشان است، نابودی مقاومت! طبعاً در بالاترین سطح! از هر وسیلهیی از جمله تبلیغات علیه برادرمان مسعود استفاده کردند لیکن میدانیم که باطل و دشمنان خلق از سرنوشت تاریخیشان گریزی ندارند. به قول قرآن «یریدون أن یطفؤوا نور اللّه بأفواههم ویأبی اللّه إلاّ أن یتمّ نوره ولو کره الکافرون» ولو کره المشرکون، ولو کره الخمینیون، ولو کره آل خمینی… خداوند و تاریخ این راه را و این نور را به سرانجام زیبای خودش و سرنوشت پیروزش خواهد رساند، اگرچه دشمنان خلق خوششون نیاید.
سؤال: بسیار متشکرم آقای ابریشمچی! 30دی درحقیقت سمبل روز آزادی سمبل پاکباز نسلی هست که چنین فداکارانه در راه آزادی مردم ایران قدم برمیدارد و به راهبر عقیدتی خودش اقتدا میکند.
مهدی ابریشمچی: بنابراین من باید باز هم فرا رسیدن این روز را تبریک عرض کنم به خودمان، به نسل مقاومت، به مردممان، به خواهران و برادرانمان در لیبرتی تبریک عرض کنم و ازخدای بزرگی که تا حالا شیشه را در بغل سنگ نگهداشته دعای قلبی همه مجاهدین و به نظر من، دعای همه کسانی را که برای آزادی و برای ایران میجنگند، رو تکرار کنم و بگویم که انشاالله خداوند طول عمر بدهد به مسعود و او را درکنف حمایت خودش بگیرد و از همه بلیات ارضی و سماوی و رژیم آخوندی حفظ کند، تا ما بتوانیم خورشید آزادی را در ایران عزیزمان با همهٴ درخشندگیاش ببینیم.
سؤال: لحظاتی هستند که دوران سازند، کلماتی که دل انگیزتر از آوازند…
30دیماه از چنین لحظات و دورانهایی است. روز آزادی آخرین دسته زندانیان سیاسی در آستانه انقلاب 22بهمن مردم و روز پیروزی قیام مردم ایران بر دیکتاتوری شاه. روز آزادی مسعود رجوی و موسی خیابانی. به همین مناسبت گفتگویی داریم با آقای مهدی ابریشمچی. در آغاز تشکر میکنم از شما که دعوت ما را برای این گفتگو پذیرفتید
مهدی ابریشمچی: اولاً چه افتخاری بالاتر از اینکه به این مناسبت آدم با هموطنان عزیزمان، با هواداران مقاومت در سراسر جهان و در داخل ایران صحبت بکند. اجازه بدهید قبل از هر چیز این روز تاریخی را تبریک عرض بکنم خدمت مردم ایران که در واقع برندگان اصلی این روز هستند، تبریک عرض کنم خدمت همه آزادیخواهان و بهخصوص تبریک عرض کنم خدمت نسل مقاومت، خواهران و برادران قهرمانمان در لیبرتی و اشرفیها و اشرفنشانها در سراسر جهان. با آروزی اینکه 30دی امسال سالگرد روز تاریخی آزادی برادر عزیزمان مسعود و برادر شهیدمان موسی از زندان. همچنان امید و نوید سرنگونی رژیم ضدبشری آخوندی باشد.
سؤال: انشاءالله! آقای ابریشمچی همانطور که گفتید روز سیام دیماه برای مردم ایران و برای مقاومت ایران بهدلیل اینکه در راستای آرمانهای بلندشان برای آزادی قرار داشته روز مهمی است؛ لطفاً ویژگیهای این روز را برایمان توضیح بدهید.
مهدی ابریشمچی: بهنظر من، این یک روز تاریخی است و به دلایلی که خواهم گفت یک روز سرفصلی در تاریخ مردم ایران است. اولاً که مردم ما در دوره شاه و علیه دوره دیکتاتوری شاه مبارزه میکردند و میخواستند آن را سرنگون کنند و بعد برای آزادی و دموکراسی قیام کردند. آزادی زندانیان سیاسی، قبل از هر چیز بهدلیل اینکه رژیمهای دیکتاتوری کسانی را دستگیر میکنن تا خلق را از رهبری آنها محروم کنند، بهخودی خود، یک روز تاریخی یا یک حادثه تاریخی است. ما فراموش نکردهایم که شاه خائن بود، جنایتکار بود؛ ولی بزرگترین جنایت و خیانت شاه به تاریخ ایران و ملت ایران، اعدام رهبران سازمانهای انقلابی، سازمان مجاهدین خلق ایران و سازمان فداییان خلق ایران بود. البته دیکتاتورها خیلی خوب میفهمند که چه کار باید بکنند تا رژیم منحوسشان ادامه پیدا کند. دیکتاتوری اصلاً حکمتش همین است.
سؤال: تا آخرین لحظات هم رهبران مقاومت را آزاد نکرده بودند
مهدی ابریشمچی: دقیقاً ! مردم ما در آستانه 30دی و بهخصوص در روز30دی بزرگترین نگرانیشان این بود که دستگاه منحوس سلطنتی در آخرین لحظات، چه ممکن است جنایتی علیه مردم ایران بکند. در این رابطه شایعه بود، خبر بود و کسی دل توی دلش نبود که اینها میخواهند چه کار کنند؟
مردم به سمت دیوارها حرکت کردند و حق داشتند! بعد از سرنگونی رژیم شاه مگر سران دیکتاتوری جدید مذهبی، سران رژیم خمینی نگفتند و تکرار نکردند که اگر همان روز اول 200، 300نفر از مجاهدین و از رهبران مجاهدین را اعدام کرده بودند، از بسیاری مسائل که بعداً دچارش شدند، در امان میماندند. البته به نظر من این وسط خدایی هم هست و آنجا که باید مکرها و توطئههای دشمنان خلق را نقش بر آب میکند. از جمله بهخصوص مسعود را طی این مدت، از کوران تمامی تهدیدات، به لطف خودش حفظ کرده است. من این را بهعنوان کسی که از نزدیک شاهد بوده و دیده، میگویم. این تهدیدات منحصر به همان روزهای آخر زندانهای شاه نبود. چه سرفصلها که مسعود تا یک قدمی اعدام دوباره پیش رفت و ما همهاش نگران بودیم و چقدر مجاهدین در داخل زندان خوب میفهمیدند، رژیم هم میفهمید! ولی خب خدا همانطور که خواهر مریم همیشه اشاره کردهاند، بر مراتب شهید کاظم رجوی بیفزاید که در این زمینه نقش کلیدی داشت و بعد هم که لطف خدا شامل حال ما شد.
من بهجد معتقدم که روز 30دی، روز آزادی برادرمان مسعود از زندان شاه، در واقع کلید و تضمین پیروزی ملت ایران از ابتلای بزرگ خمینی بود. چون خمینی یک دیکتاتور معمولی نبود. همه میدانیم که او دیکتاتوری بود که اولاً بهاصطلاح در رأس قیامی قرار گرفته بود که شاه را سرنگون کرد. این جایگاه در تاریخ میهن ما و برای مردم ما که به هر حال قادر نبودند مثل امروز حوادث را تحلیل کنند، یک فتنه بود.
بهاصطلاح یک آیتاللهالعظمی بود، رهبر مذهبی بود، مرجع تقلید بود، پیرمرد بود و در عینحال که در رأس یک نیروی مهیب ضدتاریخی قرار داشت در تاریخ ایران فرود آمد. با او بایست چه کار میکردند؟ اگر به آخر داستان هم نگاه کنید میبینید گروههایی که از یک از رهبری که بتواند راه را از چاه و مسیرهای انحرافی را از مسیر اصلی تشخیص بدهد، برخوردار نبودند؛ حتی آنها که در مقابل شاه توانسته بودند بایستند در مقابل خمینی نتوانستند بایستند؛ چرا؟ چون همانطور که گفتم داستان اسلام بود. این دجال بعدها فرصتطلبانه بر روی ردای مذهبی یک لباس بهاصطلاح ضدامپریالیستی و استقلال هم پوشید.
سؤال: بعد از انقلاب مردم ایران، مشروعیت سیاسی هم پیدا کرده بود…
مهدی ابریشمچی: مشروعیت سیاسی البته به اعتبار دزدیدن رهبری! رنج انقلاب، شکنجههایش، زندانش را مجاهدین و فداییها و سایر آزادیخواهان تحمل کرده بود و اینها سوار موج شدند و روی کا آمدند. خوب ما با این نظام غاصب ارتجاعی، چه باید میکردیم؟ چه میشد کرد؟ به نظر من تمام بحث عبارت بود از اینکه دو عنصر تعیینکننده توسط مسعود در رهبری این جنبش، جنبش آزادیخواهانهٴ مردم ایران در قبال این نیروی مهیب ضدتاریخی حضور پیدا کرد و سرنوشت مردم ایران را تعیین کرد. یکی اوج برخوردهای اصولی و حفظ پرنسیپهای آزادیخواهانه جنبش مقاومت، در عین اوج درایت و نهایت انعطاف برای عبور از پیچ و خمهای مبارزه با رژیمی که ما به درستی اسم آن را رژیم دجال گذاشتهیم. رژیم عوامفریب، رژیمی که بنا به تجربه تاریخی آخوند جماعت که اساساً با همین عوامفریبیها و زاهدنماییها کارشان را پیش بردهاند، بهخوبی میدانست که از هر عاملی برای تحمیق و گول زدن مردم چطور استفاده کند. این امتحان و این تجربه بعد از سر کارآمدن خمینی داستان بسیار بسیار پیچیدهیی بود و خلق ایران موفق شد. درسته که هنوز آخوندها سرکار هستن ولی خلق ایران توانست راه ماه را از چاه و طریق صواب را از انحراف تشخیص بدهد.
سؤال: و او را که در ماه میدیدند، به چاه بکشاند
مهدی ابریشمچی: دقیقا!، به چه ترتیب؟ همین که میگویی چطور واقع شد؟ واقعیت این است که روز اول، مردم خمینی را واقعاً در ماه میدیدند، من خودم هنگام قیام در خیابانها بودم، چون من زودتر از زندان، بیرون آمده بودم، وقتی وارد ایران شد، خیابانها موج میزد از جمعیت، بهمعنای واقعی کلمه جای سوزن انداختن نبود. روبهرو شدن با این دستگاه، ضمن اینکه ما بهلحاظ ایدئولوژیک و سیاسی میدانستیم که این رژیم ماهیتش چیست، اما باید اجازه میدادیم به روشنترین وجه امتحانش را پس بدهد، اگر راه را درست میرفت، چه خوب! اما چیزی که اصلاً در ناصیه این آخوندها نبود. هدایت جنبش در این مسیر پرپیچ وخم و طولانی و تشخیص اینکه الآن دقیقاً باید بهطور اصولی و پایدار و با پرداخت هر قیمتی که لازم هست، مرزهای جنبش و بهخصوص مرزهای ایدئولوژیک و اصولی مجاهدین را با ارتجاع مذهبی و با خمینی ترسیم کرد، کار بسیار پیچیدهیی بود. این کار را در اسرع وقت مسعود در سخنرانیاش در دانشگاه تهران انجام داد و بعد هم داستان قانون اساسی بود و همه داستانهایی که نمیخواهم الآن آنها را تکرار کنم.
سؤال: فکرمی کنم مجاهدین از دورهٴ زندان، چنین راه و رسمی را پیش گرفته بودند و چنین تحلیل درستی را از قیام مردم ایران و نیروهای را که در آن نقش ایفا میکردند، داشتند.
مهدی ابریشمچی: صددرصد حرفتان درست است. ولی شما میدانید که پیاده کردن اصول شناخته شده، حتی چیزی که آدم بهآن ایمان دارد، هم در جریان عمل چقدر پیچیدگی دارد و هم پرداخت قیمتش چقدر سنگین است. من یک بار که با تعدادی از خواهران و برادران مجاهد صحبت میکردم، دیدم حرکت عاشوراگونه برای ما واقعاً از 30خرداد شروع نشده، بلکه با آن مواضع قاطعی که ما گرفتیم و آن دیو مهیبی که وارد ایران شده بود، آدم باید میفهمید که فردا چه چیزی اتفاق خواهد افتاد. بحث این بود که باید روی یک شعار درست، تشخیص و تحلیل تضاد اصلی میایستادیم. بله، ما میدانستیم که خمینی بهلحاظ تاریخی مشروعیت ندارد، ولی شما میدانید که در دنیای سیاست دانستن اصول کافی نیست، ما باید بتوانیم با یک مشی سیاسی، اصولمان را در جریان عمل و با تحلیل مشخص از دشمن مشخص، پیاده کنیم. این جاست که نقش رهبری برادر مسعود مشخص میشود، اوج پافشاری بر اصول و درعین حال اوج هوشیاری در برابر تهدیدها و تاکتیکها. دو سال ونیم اول تاریخچه مبارزات مجاهدین در دوران اول خمینی، به اعتبار رهبری برادرمان مسعود، به نظر من از درخشانترین مقاطع تاریخ سازمان و جنبش مقاومت است. روی اصول ایستادن، با تحمل بیش از 50شهید و هزاران مجروح و زندانی و درعین حال دست از پا خطا نکردن و فقط افشاگری کردن؛ افشاگری، افشاگری و باز هم افشاگری… با نامه نوشتن به خودش با نامه نوشتن به خلق قهرمان ایران در روزنامهها، تا بهتدرج همانطور که به درستی گفتید، این دجال را از ماه، به قعر چاه بکشانی و او را به جایی برسانی که مردم در تودههای صدها هزار نفری علیه او به خیابان سرازیر میشوند، عمل تو مشروعیت داشته باشد. این همان جایی بود که متأسفانه بسیاری از نیروهای سیاسی نتوانستند تشخیص بدهند که تضاد اصلی در درون حاکمیت ارتجاع چیست و متد باید متد افشاگرانه باشد. در نتیجه یا بهاپورتونیسم چپ، یا به اپورتونیسم راست غلتیدند. منحرف شدند و به هرحال از صحنه سیاسی حذف شدند.
سؤال: آقای ابریشمچی قبل ازاینکه بحثتان را ادامه بدهید، من فکر میکنم که مجاهدین با مواضع اصولیای که داشتند سعی کردند به خمینی کمک کنند تا خون بیشتری ذخیره شود، انرژی کمتری از مردم ایران و انقلابشان هدر برود و سعی کردند که این نیرو را به سمت درستی هدایت کنند. آیا این طور نیست؟
مهدی ابریشمچی: من روشنتر از این میخواهم بگویم. روشنترش این است که ما آرزو میکردیم خمینی ذرهیی انسانیت میداشت و آن چیزی که مجاهدین برایش میخواستند را انجام میداد. به منزله پدر انقلاب میرفت در قم مینشست؛ آنجا هم دنیای خودش و هم آخرتش را حفظ میکرد و از احترام مردم ایران در طول تاریخ، بهعنوان کسی که به هرحال بر دیکتاتوری سلطنتی نقطهٴ پایان گذاشته بود، برخوردار میشد؛ اما خودش نخواست. خودش بدترین دشمن خودش بود. تمام نامههایی که ما نوشتیم همهاش اتمامحجت بود با خمینی…
سؤال: و اولین ملاقات آقای رجوی و سردار خیابانی با خمینی…
مهدی ابریشمچی: دقیقا! همهاش همین هشدارها و اخطارها بود و یک کلمه هم بیشتر نبود؛ آزادی، آزادی و باز هم آزادی! این را به مردم ایران بده، مردم را از این محروم نکن! و این البته کلمه نجاتبخش بوده و هست و هنر ما تشخیص همین موضوع بود.
سؤال: آقای ابریشمچی شما سالها با برادر مسعود از نزدیک کار کردهاید چه خاطرهٴ ویژهیی از این سالها دارید؟ البته فکر میکنم همهاش خاطره باشد.
مهدی ابریشمچی: من فکر میکنم که نه من، بلکه هر کسی که این فرصت و این افتخار را داشته که با برادر مسعود روبهرو شده حتماً مملو از خاطرات زیباست بهدلیل زیبایی خود او. اما من هر وقت در معرض این سؤال قرار میگیرم، نمیتوانم یادآوری نکنم که زیباترین خاطرهام اولین باری بود که مسعود را در زندان دیدم، این در قلبم حک شده. در بند عمومی زندان بودم، در اتاق باز شد و مسعود وارد شد. من مدت خیلی کوتاهی چشمم به چشمهای او افتاد و احساس کردم یک برقی، یک جریانی، یک احساسی تا عمق وجودم و قلبم نفوذ کرد، چی بود؟ آن موقع نمیفهمیدم، فقط اسم مسعود رجوی را شنیده بودم و میدانستم که از مسئولان بالای سازمان ماست، ولی بعد ها فهمیدم، آن همان چیزی بود که کسی که در لحظات سختیهای بازجویی که زیر چنگال دشمن میجنگید، بهآن احتیاج داشت، نگاهی سرشار از غرور، ایستادگی، پایمردی، مقاومت، اصولگرایی، سازشناپذیری، جنگیدن و درعین حال مملو از عشق، سرشار از عاطفه نسبت به مجاهدین، نسبت به خلق، نسبت به کسایی که علیه رژیم و علیه دشمن دارند میجنگند. این، مثل آب در صحرای خشکی که شکاف برداشته نفوذ میکند و به نظر من از یک حقیقت درخشان نشأت میگیرد و این، خب در قلب من و در اندیشه و ضمیر من حک شده و مطمئن هستم که به همین شکل باقی خواهد ماند. اگر من بخواهم لحظاتم را، لحظات زیبا و شیرین خودم را بهعنوان یک مجاهد خلق، بهعنوان یک مسئول سازمان مجاهدین مرور کنم، از آن جایی که موضوع کار همیشه نبرد با دشمن، اعم از شاه یا رژیم خمینی بوده، طبیعتش یکسان است؛ یعنی همیشه جایی که آدم ناگهان در مقابل نور هدایت، نورراهیافتگی قرار میگیرد و احساس میکند که در زندگیاش از یک پیچ عبور کرد، همین لحظات است.
من اگر بخواهم خاطرهٴ دیگری را برای شما بگویم مربوط به وقتی است که بعد ازضربه اپورتونیستهای چپ نما، از زندان مشهد به زندان قصر منتقل شده بودم و برای اولین بار با آنچه که مسعود آن موقع به سازمان مجاهدین آموزش داد و آن را از کورهراه اپورتونیسم چپنما و تهدید راست ارتجاعی عبور داد رو برو شدم. برای اولین بار با آن مواد، مواد راهنمای عمل که مسعود برای مبارزه با اپورتونیسم چپنما و راست ارتجاعی تدوین کرده بود، روبهرو شدم. برای من که مدتها واقعاً زیر امواج این فتنهٴ ایدئولوژیک در درون سازمان و این کودتای واقعاً جنایتکارانه، در یک زندان دور قرارداشتم و نمیدانستم که چه باید کرد و فقط چیزی که میدانستم این بود که سفت سفت بچسبم به مجاهد بودن خودم، وقتی با این مواد روبهرو شدم واقعاً فقط با یک بار خواندن و نگاه کردن، احساس کردم بهمعنای واقعی کلمه، جواب کلیه سؤالاتم را گرفتم. به هرحال من چند سالی بود که با این مسائل در داخل زندان و در سازمان مجاهدین روبهرو بودم. بلافاصله احساس کردم که سازمان نجات پیدا کرده و راهش را از چاه تشخیص داده است. فکر میکنم شما و هرکس میتواند تصور کند که برای من بهعنوان یک مجاهد خلق زندانی، در آن محیط بسته با حضور ساواک در بالای سرتان، این چه احساس شیرین و زیبا و از خاطر نرفتنی است.
سؤال: بله آن لحظاتی که شما گفتید، من هم تا حدودی درک کردهام، میخواهم بگویم که این لحظات مشترکی برای همهٴ ما بوده، یادم نمیرود روز آزادی برادر مسعود از زندان، همان روز 30دی که در دادگستری جمع شده بودیم، من یک لحظه توانستم برادر را ببینم و با او روبوسی کنم، بعد از سالها که که در زندان دیده بودمشان، آن لحظه، لحظهیی بود که برای من تضمین همه سالهای بعد بود، با تمام کم و کاستیهایم، میخواهم بگم که این لحظات واقعاً تاثیرگذار و دوران سازند.
مهدی ابریشمچی: طبعا! طبعا! همانطور که گفتم لحظات برخوردارشدن انسان از عنصر رهبری کننده ذیصلاح و راهیافتگی، لحظات فراموشیناپذیر است. چون انسان موجودی است ایدئولوژیک و اصل موضوع برای حیات انسان، ایدئولوژی است. بنابراین طبیعی است که این بزرگترین سؤال زندگی هر انسان است. میخواهد خودش بداند یا نداند، پاسخ چه باید کرد؟ و چگونه باید زیست؟ از ایدئولوژی هر کس درمیآید و هر کسی هم طبعاً این را در ایدئولوژیاش جستجو میکند و این هم طبعاً دردنیای مادی، در رهبری خودش را نشان میدهد.
سؤال: بله آقای ابریشمچی الآن حدود 42سال از شهادت حنیف کبیر توسط رژیم شاه میگذرد و 10سال بعد از آن، برادر مسعود رهبری مقاومت را بهدست گرفت، در این سالها هرکس که گوشهیی از مقاومت را دیده، میداند که تنگناها و تنگههای بسیاری در مسیر پیشرفت مردم ایران و جلو پیشرفت مجاهدین و مقاومت ایران بوده و این تنگنا ها را پشت سر گذاشته. خیلی از نیروهای سیاسی بودند که با فشار و سختی بسیار کمتری از آنچه که مجاهدین از سر گذراندند، روبهرو شدند و نابود شدند و چیزی از آنها نماند. رمز و راز سکانبانی مسعود رجوی برای مقاومت و مجاهدین که شاهد چنین رشد و اعتلا و پیشرفتی برای مجاهدین هستیم، در چیست؟
رهبری پاکباز
مهدی ابریشمچی: راست میگویید، من خودم هم بارها و بارها به این امر فکر کردهام، ما نسل بسیار ثروتمندی هستیم، چی نداریم؟ واقعاً چی نداریم؟ افتخار یک تاریخ را داریم، افتخار جنگیدن با نیرویی که امروز شما میبینید که نه فقط در ایران، بلکه در بهار عرب، در جهان، هر جا خلقی میخواهد قد راست بکند و پرچم آزادی را در اینجا یا آنجابالا ببرد، در نهایت چه نیرویی میخواهد آن را کمرشکن بکند؟ امواج بنیادگرایی! بنیادگرایی مذهبی تحت نام اسلام! و ما در کانون این نبرد بودهایم، البته ما در زمان شاه هم با آن دیکتاتوری مبارزه کردیم. من فکر میکنم درست است که مسعود نبوغی دارد در درایت سیاسی، درک عمیقی دارد از مفاهیم فلسفی، شناخت بسیار زیبا و واقع بینانهیی دارد از تاریخ و از انسان… اما این برای من، به دلایل مختلف، بهروشنی نور همین چراغی که الآن در این اتاق هست، جنبه یقینی دارد و آن عنصری است که در صحنه سیاسی نیز همه میتوانند بفهمند؛ آن خصوصیت ویژه و آن عنصر کلیدی، اتفاقاً همان چیزی است که نسل مجاهد خلق، نسل میلیشیا در شعارهایش، در نامیدن این رهبری و در توصیف مسعود به او اطلاق کرده: رهبری پاکباز! این، آن عنصر تعیینکننده است. یعنی چه؟
من فکرمی کنم گویی خداوند انسان را اساساً برای فدا کردن آفریده، برای از خود گذشتگی، برای مایه گذاشتن از همه چیز خود، برای گذشتن از هر چیزی که به خودش برمیگردد، قبل از همه، جلوتر از همه، جدیتر از همه، بیش از همه، عمیقتر از همه، «تعرف الاشیاء باضدادها» هرچیزی را با ضد خودش میشود فهمید و تعریف کرد. از من میپرسید چرا شما توانستید در مقابل خمینی بایستید؟ من اول از همه میروم سراغ همین حرف، خمینی و آل خمینی و دار و دستهٴ فاسدش کسانی هستند که برای بقا و سرکار ماندن و منافع شخصی خودشان و باند خودشان به اولین چیزی که فکر میکنند، له کردن مردم و مایه گذاشتن و پرداختن از کیسه مردم، به هر قیمت، به هر شکل و به هر صورت است…
سؤال: تا هرکجا که لازم باشد!
مهدی ابریشمچی: بله، تا هرکجا که لازم باشد، بچهها را بهعنوان مینروب بفرست به جبهه، جوانان را بفرست به جبهه، تا تنور جنگ مشتعل بماند، با جسم و جان خلق ایران و بعد در سایه این جنگ که روز اول که بمباران شد امام دجال گفت که بسیار هم خوشش آمده؛ چون با استفاده از آن میتوانست به حکومت ضدمردمی و ارتجاعیاش ادامه بدهد، حکومت، یک روز بیشتر به هر قیمت! هست و نیست مملکت را نابود کن! بگو در این جنگ میایستم تا آخرین آجر! تحت نام اسلام، اسلام را هم نابود کن، میهن دوستی و استقلال را هم، همه حرث و نسل، همه چیز بهخاطر قدرت و حکومت! در حالیکه در نقطه مقابلش و در اوج قلهٴ حق، برادرمان مسعود، اولین سؤالی که به ذهنش میرسد این است که برای راهگشایی و بهروزی و بهزیستی خلقش، نسلش و سازمانش، چی داره که بپردازه؟ اول تا آنجایی که بشود، ازخودش میپردازد، بعد از سازمانش، از هوادارانش. دو دستگاه مطلقاً متضاد! «تعرف الاشیاء باضدادها» به همین دلیل است که من هر وقت در نهجالبلاغه مولای متقیان علی (ع) به خطبه 86 که درباره ویژگیهای رهبری ذیصلاح است، میرسم، احساس میکنم طابق النعل بالنعل گویی برادر مسعود را دارد توصیف میکند. آنجاهم مولا علی از همین جا شروع میکند: ، 0841 ”عباد الله ان من احب عباد الله الیه عبدا آن کسی که خدا به بندگانش بیشتر از همه آن را دوست داره عشق میورزه بهش آن کسی هستش که خدا آن را یک گام علیه خودش، خواستههاش و مصالحش یاری کرده باشد، و «فزهر مصباح الهدی فی قلبه» و بدین سان است که چراغ هدایت درقلب او شکوفا میشود، و بعد ادامه میده خطبه بسیار زیباییه، مدارج تقوا و فهم و آگاهی عمیق و ضروری برای رهبری کردن خلق در مارپیچ تکامل عنصر رهبری کننده و کسب صلاحیت، تا آنجایی که مولا میرساند به جایی که میگوید که این عنصر ذیصلاح «و تخلی من الهموم الا هما واحدا انفرد به» آنچنان درامر تقوا پیش میرود و آنچنان در مسیر حق به سمت تکامل و منافع مردم و آزادی ذوب میشود کهگویی دیگر هیچ هم و غمی برای او باقی نمیماند، جز همین هدفی که آرمانش مشخص کرده که با آن تنها میشود (انفرد به) و با آن میماند و آن، همان هدفش و آرمانش لسا، دقیقاً همین است. به این ترتیبه که در پاراگرافهای بعدی این خطبه، دربیان صفات مربوط به رهبری ذیصلاح میگه صفاتش را میگوید «مصباح ظلمات، کشاف عشوات، مفتاح مبهمات» این است که انحرافات را کشف میکند و نمیگذارد جریانش و مردمش در آن سقوط کنند. چراغ تاریکیهاست. در بیابانها و دشتهای بینام و نشان که هیچ اثر و علامتی ظاهراً از راه حق و باطل نیست، او راهنمای مسیر است. ببینید امروز ما اینجا هستیم، بیش از 30سال از حاکمیت آخوندها گذشته، واقعاً مگر روزهای اول برای راهیافتگی، صحنهٴ سیاسی ایران مثل فلات نبود، مصاحبههای سال 59، «کشّاف عشوات، دلیل فلوات» و هرجا مسعود از راه میرسد، با پیامی، با کلامی، با هشداری، با ندایی، با فریادی… به این ترتیب است که میبینیم ناگهان گویی عصای موساست و شکافته شدن دریا، در مقابل راهی که ما باید پیش بگیریم و پیش برویم. به نظر من زیرساختش، فدای بیکران و پاکبازی است و بهایی که البته طبعاً دنیای انسانی و دنیای تکامل دنیای پرداخت بهاست. «یا ایهاالانسان انک کادح الی ربک کدحاً فملاقیه» انسان با سختی در مسیر آرمانش حرکت میکند، به این دلیل من فکر میکنم این عنصر فدا و پاکبازی برای همه ما، برای همه کسانی که در این مسیر حرکت میکنند، راهنما و راهگشاست.
سؤال: همانطور که گفتید، مردم ایران ظرف این سی و چند سال، شاهد هستند که رژیم از همان روزهای اول سعی میکرد که تمام نیرویش و تمام ضدیتش را علیه آقای رجوی بهکار بگیرد، چیزهایی که بر در و دیوار مینوشت و تبلیغاتی که میکرد، یادمان نرفته است…
مهدی ابریشمچی: امروز هم، هر سایت وزارت اطلاعات را که بازکنید، همین است.
سؤال: اما از سال 92 ما شاهد یک دروغپردازی دیوانهوار علیه آقای رجوی هستیم که بهقول شما هرچه هم پیش میرود، شدیدتر میشود؛ چون رژیم که حد و مرزی در لجنپراکنی و دروغپردازی و دجال بازی ندارد؛ چرا در چنین شرایطی شاهد این موضوع هستیم؟
مهدی ابریشمچی: قبل از اینکه بهطور مستقیم به سؤال شما جواب بدهم، الآن میخواستم بگویم که به نظر میرسد که برادرمان مسعود از آغاز، خودش را برای یک چنین پیکاری آماده کرده است. تا آنجا که خاطرم هست، مسعود در سال51، پیامی از قزل قلعه برای خانوادهها و کسانی که بیرون بودند فرستاده بود، در آنجابا اشاره به آیهیی ازقرآن «لتسمعنّ من الّذین أوتوا الکتاب من قبلکم و من الّذین أشرکوا أذًی کثیراً …» (سورهٴ آلعمران آیهٴ 186) از دشمنان فراوان ناسزا خواهید شنید. اصلاً اگر روزی یک حزب یک ارتش و یک فرد مورد چنین تهاجماتی از طرف دشمن قرار نگیرد، باید بهخودش شک کند که مگر راه درست را نمیرود که دشمن اینقدر راجع بهاو سکوت کرده؟ بنابراین جواب سؤالتان به نظر من این هست که راستش را بخواهید، هیچکس بهاندازه رژیم ضدبشری خمینی و امروز خامنهای و دار و دستهاش نمیداند که این رهبری و این نام تا کجا پتک تاریخ را با ضربات پیدرپی مستمراً بر فرق رژیمشان فرود آورده و امروز آنها را در این موقعیت افلاس و بدبختی و بنبست قرار داده و جام زهر و اضمحلال تاریخی را در لب گور تاریخیشان ریخته است. بله آنها بهتر از همه میدانند که او نامش، مسعود رجوی است. ، من در حالی که خودم یک مسئول در این دستگاه بودهام، وقتی برمیگردم به این راهی که آمدهایم و این مسیر پر پیچ و خمی که طی کردهایم نگاه میکنم، غق شگفتی میشوم که چه دامها و دامها و دامها، آخوندهای دجال بر سر راه ما پهن کردند، اما ما این دامها را دیدیم و از آنها بهسلامت جستیم و باز هم به قول خود برادر مسعود، از شر کثیر، خیر عظیم درآوردیم؛ همهٴ آنها درسایه همین رهبری حاصل شده است. این را چه کسی بهتر از همه میفهمد؟ دشمن! و طبعاً این در عالم معنا باقی نمیماند، این در عالم سیاست، خودش را در یک نام، در یک آلترناتیو، در یک جنبش بیان میکند. این را در سیمایی که این راه را بیان میکند، ترسیم میکند، نشون میدهد، تلألو و حقانیت این راه و پیروزیاش و درخشندگیش، از این چهره به مردم میرسد. کسی که وجودش ایمان است، وجودش امید است، وجودش حرکت است، وجودش پیشرفت است، وجودش پیروزی است، وجودش باطل کردن سحرها و جادوهاست. بنابراین تاآنجاکه به رژیم برمیگردد، هر قدر به گور تاریخیاش نزدیکتر میشود، نیازش برای اینکه ولو مذبوحانه تلاش کند برای تخریب آن نام، برای صدمه زدن به آن، بیشتر میشود. اگر در یک کلام بخواهم به شما جواب بدهم، بهترین، شاخصترین و بارزترین علامت، برای اینکه این نسل و این مقاومت درآستانهٴ سرنگون کردن رژیم و پیروزی نهایی و آزادی قرار دارند، همین شدت گرفتن تبلیغات وزارت اطلاعات و اعوان و انصار حقیرشان، در سایتهایشان و درصحنه سیاسی است. ضمنا ـ تاریخ کی بوده که چنین نبوده باشد؟ هرقدر طرف مقابل چهرهاش منزهتر و برحقتر، تلاش طرف مقابل برای لجنپراکنی، بر ضداو بیشتر! بروید تاریخ مبارزه خودمان، رهبران تاریخیمان را نگاه کنید، وقتی مولا علی در محراب عباد به دست ابن ملجم، یا در واقع به دست آل خمینی آن زمان، ضربت خورد و بهشهادت رسید، در شام که تحت سیطرهٴ معاویه بود، آدمهای کوچه و خیابان آن زمان، گفتند مگر علی نماز میخواند؟ البته آن زمان، دوران و عصر ارتباطات نبود، مگر راجع به امام حسن چی گفتند؟ راجع به اخلاقش، راجع به زندگی شخصی امام حسین مگر چی نگفتند؟ کافی است شما بروید یک نگاه بکنید به چیزهایی که در آن زمان اینها نوشتند، مملو است از این اباطیل! هر وقت معاویهیی، یزیدی و شمری و ابن زیادی بوده و در مقابلش حسینی بوده و امام علی بوده، و در مقابلش حسنی بوده و در مقابلش رهبرانی بودند که از خلق و از اسلام انقلابی دفاع میکردند، این حرفها هم بوده است. کسانی که حسین را میکشند دیگر چه حرامی و چه حرمتی برایشان وجود دارد؟ رژیمی که 120هزار نفر را شهید کرد، رژیمی که 52نفر را با تیر خلاص و با دست بسته، با آن شقاوت و دنائت کشتار کرد، دیگر چه حرامی برایش باقی میماند؟ چه دروغی؟ چه راستی؟ چه داستانی؟ طبعاً هر چه که از دستش بر بیاید، انجام میدهد، تیری به تاریکی میاندازد، مزخرفاتش را میگوید. به قول شاعر «باران که در لطافت طبعش خلاف نیست، در باغ لاله روید و در شورهزار خس» حضور یک رهبری ذیصلاح، از یک طرف، در مرغزار و باغ و بوستان خلق، به رویش هر چه بیشتر گل و سنبل و یاسمن و به مقاومت و ایستادگی وحماسه منجر میشود و طبیعی است که دشمن غدار هم نتیجه خودش را میگیرد؛ که باید چراغ هدایت را خاموش کند، شدت گرفتن علامتهای ضعف، علامتهای بحران، علامتهای فرسودگی، علامتهای احتضار، آن هم رژیمی که در تمامی زمینهها، الآن در بنبست است، در زمینه اتمی، جام زهر را شروع کرده، حالا یا این جام را به ته برساند، یا وسطش بخواهد میز چپه کن، هر دو راه، رژیم را به سرعت درآستانه سقوط قرار میدهد، صدور بهاصطلاح انقلابش را ببینید! آن وضع سوریه، این وضع عراق، تروریسمش افشا شده، در صحنه داخلی، ولیفقیه با گماشتهاش، احمدینژاد، تمام راهکارها را که میتوانست آزمود و بعد موجودی آمد که اصلاً او را نمیخواست. آن جا هم با بنبست مواجه شد و حاصلش همین تضادهای داخلی و جنگ گرگهاست که خودتان هر روز در سیمای آزادی مردم را در جریان آن قرارمیدهید، وضع اقتصادی مردم وجنبش تودههای مردم در سراسر ایران که رژیم فقط با اعدام و اعدام دارد جلوش را میگیرد؛ چون اینها بهتر از همه میدانند که همه چیز به ته رسیده، دیگر هیچ برگی در سرکوب، هیچ برگی در سیاست، هیچ برگی در صحنهٴ بینالمللی و هیچ برگی در درون رژیمشون ندارند. تنها به یک چیز میاندیشند، همان چیزی که مدتهاست برایش تلاش میکنند که اگر میتوانستند، میکردند. فقط این چارهٴ دردشان است، نابودی مقاومت! طبعاً در بالاترین سطح! از هر وسیلهیی از جمله تبلیغات علیه برادرمان مسعود استفاده کردند لیکن میدانیم که باطل و دشمنان خلق از سرنوشت تاریخیشان گریزی ندارند. به قول قرآن «یریدون أن یطفؤوا نور اللّه بأفواههم ویأبی اللّه إلاّ أن یتمّ نوره ولو کره الکافرون» ولو کره المشرکون، ولو کره الخمینیون، ولو کره آل خمینی… خداوند و تاریخ این راه را و این نور را به سرانجام زیبای خودش و سرنوشت پیروزش خواهد رساند، اگرچه دشمنان خلق خوششون نیاید.
سؤال: بسیار متشکرم آقای ابریشمچی! 30دی درحقیقت سمبل روز آزادی سمبل پاکباز نسلی هست که چنین فداکارانه در راه آزادی مردم ایران قدم برمیدارد و به راهبر عقیدتی خودش اقتدا میکند.
مهدی ابریشمچی: بنابراین من باید باز هم فرا رسیدن این روز را تبریک عرض کنم به خودمان، به نسل مقاومت، به مردممان، به خواهران و برادرانمان در لیبرتی تبریک عرض کنم و ازخدای بزرگی که تا حالا شیشه را در بغل سنگ نگهداشته دعای قلبی همه مجاهدین و به نظر من، دعای همه کسانی را که برای آزادی و برای ایران میجنگند، رو تکرار کنم و بگویم که انشاالله خداوند طول عمر بدهد به مسعود و او را درکنف حمایت خودش بگیرد و از همه بلیات ارضی و سماوی و رژیم آخوندی حفظ کند، تا ما بتوانیم خورشید آزادی را در ایران عزیزمان با همهٴ درخشندگیاش ببینیم.