علی ربیعی وزیر کار دولت روحانی از یک سونامی بیکاری خبر داده و گفته است، بهزودی و طی چند سال آینده، 7میلیون نفر به 6میلیون بیکار کنونی اضافه خواهد شد و شمار بیکاران به 13میلیون نفر خواهد رسید. اما قربانیان اصلی این فاجعه، از یک سو جوانان بهخصوص جوانان دارای تحصیلات دانشگاهی و از سوی دیگر زنان هستند. در مورد زنان کافی است یادآوری شود که شمار زنان بیکار در حال حاضر دو و نیم برابر مردان بیکار است. و آمارهای رسمی دولتی نرخ بیکاری زنان را 50درصد ذکر میکنند که طبعاً بسیار کمتر از واقعیت است. عمق فاجعه وقتی بهتر درک میشود که بدانیم تعداد 5/2 تا 3میلیون از خانوادههای ایرانی، زن ـ سرپرست هستند. یعنی خانوادههایی که به درآمد مادر و زن خانواده متکی هستند.
همچنین بنا به آمارهای رسمی، تعداد خانوارهای زنـ سرپرست، طی سالهای اخیر پیوسته رو به افزایش داشته است. بهطوری که تعداد این خانوارها، در سال90، 12درصد کل خانوادههای ایرانی بود، اما این تعداد تا سال 95، به 15درصد خواهد رسید و این در شرایط اقتصادی کنونی کشور و در جامعه ایران، یک تراژدی محسوب میشود.
البته در جوامع امروزی و کشورهای صنعتی، زنانی که تأمین معاش و زندگی خودشان یا فرزندانشان را به عهده دارند، چندان غیرعادی محسوب نمیشود، چرا که زنان از فرصتهای برابر شغلی برخوردارند و دارای درآمد مکفی هستند. اما در ایران تحت حاکمیت آخوندها که حق کار عملاً از زنان سلب شده و ولیفقیه رژیم و سایر سردمداران حکومت علناً و با بیشرمی میگویند که جای زنان در خانه است و بهترین کار برای آنها، بچهداری و خونهداری است، وجود 3میلیون زن سرپرست خانواده را بایستی یک فاجعه تلقی کرد.
چرا؟ اجازه دهید قدری همین آمار و ارقام ارائه شده توسط رژیم را که البته ضد و نقیض و کمتر از واقعیت هست بررسی کنیم. بر اساس این آمارها، 82درصد زنان سرپرست خانواده بیکارند. همین یک قلم بهعنوان دلیل کافی است روشن کند که چرا از کلمه فاجعه استفاده میکنیم. تصور اینکه این زنان بیکار که سرپرستی یک خانواده را هم به عهدهدارند، زندگی خود را چگونه میگذرانند و از کجا شکم خودشان و بچهها یا والدین پیرشان رو سیر میکنند، قلب هر انسانی را به درد میآورد؛ بهخصوص که در این کشور غارت شده و این حکومت زنستیز که زن اصلاً هویت مستقل ندارد و هیچ نهادی یا ارگانی هم وجود ندارد که از آنها حمایت کند.
نکته قابلتوجه دیگری در آمارهای ارائه شده، رشد شتابان تعداد زنان سرپرست خانواده است. یک علت این افزایش جهشوار، افزایش طلاق است. بر اساس آمارها، 26درصد یا حدود یک سوم زنان سرپرست خانواده، مطلّقه هستند. اما این تعداد با رشد وحشتناک آمار طلاق در سراسر کشور در حال افزایش است. طبق آمارهای رسمی از هر 5ازدواج، یکی به طلاق منجر میشود و علت اصلی آن هم فقر است، وقتی بیکاری غوغا میکند و زوجها حتی از عهدهٴ تهیهٴ یک مسکن و یک سرپناه محقر عاجزند، راه و چارهٴ دیگری جز جدا شدن ندارند.
چند روز پیش آخوند پورمحمدی وزیر جنایتکار دادگستری دولت روحانی اعلام کرد که 14میلیون پرونده طلاق در دادگستری وجود دارد. این پروندهها و شکایتها عمدتاً از جانب زنان مطرح شده است، اگر تنها نیمی از این پروندهها هم به طلاق منجر شود، یکباره آمار زنان سرپرست خانواده چه جهشی خواهد کرد!
از طرف دیگر، بنا به همین آمارهای ارائه شده، زنان سرپرست خانواده، درآمدشان در سال بین 3میلیون و 300هزار تومان تا ماکزیمم 14میلیون تومان است، روشن است تعداد کسانی که در این سطح (یعنی بیش از 10میلیون تومان) درآمد دارند، خیلی ناچیز است. اما تصور اینکه یک زن اگر بچه هم داشته باشه، با سالی 3 یا 5/3میلیون تومن درآمد یعنی ماهی کمتر از 300هزار تومن، چطور زندگی میکند و اینکه این مبلغ، حتی جوابگوی نان خالی این خانواده هم نیست، چه اسمی جز فاجعه دارد؟ این در حالی است که خط فقر بالای 2میلیون تومان است و باز بایستی بهیاد آورد که 82درصد این زنان سرپرست خانواده بیکارند و اغلب هیچ درآمدی ندارند، اینکه اینها و خانوادههایشان چطور زندگی میکنند، معلوم نیست!
وضعیت میلیونها زنان سرپرست خانواده و فرزندان آنها، گوشهیی از مصیبتهای زنان ایرانی در حاکمیت رژیم زنستیز و انسان ستیز حاکم است. تنها یک راه و یک چشمانداز برای نجات از این وضعیت که روز به روز هم بدتر و ابعادش سهمگینتر میشود، وجود دارد؛ آن هم سرنگونی این رژیم و استقرار یک حاکمیت مردمی است که در آن برابری زنان، حرف اول باشد.
همچنین بنا به آمارهای رسمی، تعداد خانوارهای زنـ سرپرست، طی سالهای اخیر پیوسته رو به افزایش داشته است. بهطوری که تعداد این خانوارها، در سال90، 12درصد کل خانوادههای ایرانی بود، اما این تعداد تا سال 95، به 15درصد خواهد رسید و این در شرایط اقتصادی کنونی کشور و در جامعه ایران، یک تراژدی محسوب میشود.
البته در جوامع امروزی و کشورهای صنعتی، زنانی که تأمین معاش و زندگی خودشان یا فرزندانشان را به عهده دارند، چندان غیرعادی محسوب نمیشود، چرا که زنان از فرصتهای برابر شغلی برخوردارند و دارای درآمد مکفی هستند. اما در ایران تحت حاکمیت آخوندها که حق کار عملاً از زنان سلب شده و ولیفقیه رژیم و سایر سردمداران حکومت علناً و با بیشرمی میگویند که جای زنان در خانه است و بهترین کار برای آنها، بچهداری و خونهداری است، وجود 3میلیون زن سرپرست خانواده را بایستی یک فاجعه تلقی کرد.
چرا؟ اجازه دهید قدری همین آمار و ارقام ارائه شده توسط رژیم را که البته ضد و نقیض و کمتر از واقعیت هست بررسی کنیم. بر اساس این آمارها، 82درصد زنان سرپرست خانواده بیکارند. همین یک قلم بهعنوان دلیل کافی است روشن کند که چرا از کلمه فاجعه استفاده میکنیم. تصور اینکه این زنان بیکار که سرپرستی یک خانواده را هم به عهدهدارند، زندگی خود را چگونه میگذرانند و از کجا شکم خودشان و بچهها یا والدین پیرشان رو سیر میکنند، قلب هر انسانی را به درد میآورد؛ بهخصوص که در این کشور غارت شده و این حکومت زنستیز که زن اصلاً هویت مستقل ندارد و هیچ نهادی یا ارگانی هم وجود ندارد که از آنها حمایت کند.
نکته قابلتوجه دیگری در آمارهای ارائه شده، رشد شتابان تعداد زنان سرپرست خانواده است. یک علت این افزایش جهشوار، افزایش طلاق است. بر اساس آمارها، 26درصد یا حدود یک سوم زنان سرپرست خانواده، مطلّقه هستند. اما این تعداد با رشد وحشتناک آمار طلاق در سراسر کشور در حال افزایش است. طبق آمارهای رسمی از هر 5ازدواج، یکی به طلاق منجر میشود و علت اصلی آن هم فقر است، وقتی بیکاری غوغا میکند و زوجها حتی از عهدهٴ تهیهٴ یک مسکن و یک سرپناه محقر عاجزند، راه و چارهٴ دیگری جز جدا شدن ندارند.
چند روز پیش آخوند پورمحمدی وزیر جنایتکار دادگستری دولت روحانی اعلام کرد که 14میلیون پرونده طلاق در دادگستری وجود دارد. این پروندهها و شکایتها عمدتاً از جانب زنان مطرح شده است، اگر تنها نیمی از این پروندهها هم به طلاق منجر شود، یکباره آمار زنان سرپرست خانواده چه جهشی خواهد کرد!
از طرف دیگر، بنا به همین آمارهای ارائه شده، زنان سرپرست خانواده، درآمدشان در سال بین 3میلیون و 300هزار تومان تا ماکزیمم 14میلیون تومان است، روشن است تعداد کسانی که در این سطح (یعنی بیش از 10میلیون تومان) درآمد دارند، خیلی ناچیز است. اما تصور اینکه یک زن اگر بچه هم داشته باشه، با سالی 3 یا 5/3میلیون تومن درآمد یعنی ماهی کمتر از 300هزار تومن، چطور زندگی میکند و اینکه این مبلغ، حتی جوابگوی نان خالی این خانواده هم نیست، چه اسمی جز فاجعه دارد؟ این در حالی است که خط فقر بالای 2میلیون تومان است و باز بایستی بهیاد آورد که 82درصد این زنان سرپرست خانواده بیکارند و اغلب هیچ درآمدی ندارند، اینکه اینها و خانوادههایشان چطور زندگی میکنند، معلوم نیست!
وضعیت میلیونها زنان سرپرست خانواده و فرزندان آنها، گوشهیی از مصیبتهای زنان ایرانی در حاکمیت رژیم زنستیز و انسان ستیز حاکم است. تنها یک راه و یک چشمانداز برای نجات از این وضعیت که روز به روز هم بدتر و ابعادش سهمگینتر میشود، وجود دارد؛ آن هم سرنگونی این رژیم و استقرار یک حاکمیت مردمی است که در آن برابری زنان، حرف اول باشد.