در پردههای تاریک خبرهای ایران و جهان:
«از گوشهیی برون آی، ای کوکب هدایت!» ـ حافظ
«از گوشهیی برون آی، ای کوکب هدایت!» ـ حافظ
نگه کن بر سریر و طاق افلاک
بخوان در استعارههای ادراک:
«در این شطرنج مهرهباز تکرار
در این بازی که آزادیست بر «دار»
زعیمان را کـله، دیهیم داس است
چه بیبرگی و قتلعام یاس است!
چه دانش بیفروغ بیجمال است!
جمال بیهنر عین کمال است
جهالت بر سریر و کامشاد است
زعیم جهل بر اسب مراد است
سفیر فقر در عرش ولایت
به سور و سات با خوان جنایت
ز خونبازی، ضیافتها و سور است
گلستان زمین گلدان گور است
رسولان خـرد، دلتنگ و بیچیز
تصور کن! جهانی وحشتانگیز!
مخیّر گر بر این دیهیم و دینیم
تـفـو بر چرخ گردون! ما نه اینیم!
به جز میثاق آزادی نبستیم
به پای عشق او عمری نشستیم.»..
***
زمانه میرود چون رخش رهوار
ـ بر این خاک دلاویز گهربار ـ
چه سرها بر سر راهش نهادیم
چه خاطرها از او در یاد داریم
چه خاطرها و یاد جاودانی
ـ فلقها در شفقها ارغوانی... ـ
در این فصل بـد خون ـ پردهی پـلک
نهیبم میزند ناقوس این کـلک:
«امیدت باد! دنیایی نوین را
تصور کن جهانی بـه از این را
جهانی، عالمی با دانش شاد
تصور کن که دانش محتشم باد
جهانی را که انسان «تن» نباشد
تصور کن که «مرد» و «زن» نباشد
در این دنیای زیبایی که داری
تصور کن قفس را بیقناری
تصور کن که آزادی نه رؤیـا
که در فکر و زبان و در نفسها...
خوشا آزادی و فخر و شکوهش
تصور کن تویی مهر و فروغش
به یادآور گل سرخی که داری
ز آزادی گرفتی یادگاری.»..
بخوان در استعارههای ادراک:
«در این شطرنج مهرهباز تکرار
در این بازی که آزادیست بر «دار»
زعیمان را کـله، دیهیم داس است
چه بیبرگی و قتلعام یاس است!
چه دانش بیفروغ بیجمال است!
جمال بیهنر عین کمال است
جهالت بر سریر و کامشاد است
زعیم جهل بر اسب مراد است
سفیر فقر در عرش ولایت
به سور و سات با خوان جنایت
ز خونبازی، ضیافتها و سور است
گلستان زمین گلدان گور است
رسولان خـرد، دلتنگ و بیچیز
تصور کن! جهانی وحشتانگیز!
مخیّر گر بر این دیهیم و دینیم
تـفـو بر چرخ گردون! ما نه اینیم!
به جز میثاق آزادی نبستیم
به پای عشق او عمری نشستیم.»..
***
زمانه میرود چون رخش رهوار
ـ بر این خاک دلاویز گهربار ـ
چه سرها بر سر راهش نهادیم
چه خاطرها از او در یاد داریم
چه خاطرها و یاد جاودانی
ـ فلقها در شفقها ارغوانی... ـ
در این فصل بـد خون ـ پردهی پـلک
نهیبم میزند ناقوس این کـلک:
«امیدت باد! دنیایی نوین را
تصور کن جهانی بـه از این را
جهانی، عالمی با دانش شاد
تصور کن که دانش محتشم باد
جهانی را که انسان «تن» نباشد
تصور کن که «مرد» و «زن» نباشد
در این دنیای زیبایی که داری
تصور کن قفس را بیقناری
تصور کن که آزادی نه رؤیـا
که در فکر و زبان و در نفسها...
خوشا آزادی و فخر و شکوهش
تصور کن تویی مهر و فروغش
به یادآور گل سرخی که داری
ز آزادی گرفتی یادگاری.»..
شهریور 94
س.ع.نسیم.
س.ع.نسیم.