اسم اعظم
بر سنگ بیعطوفت قربانگاه جاری شد
و بوی خون
بیقرار
در باد
گذشت.
من کلام آخرین را
کلام آخرین را
تا طنیناش
بر زبان جاری کردم
همچون خون بیمنطق قربانیبر مذبح
یا همچون خون سیاوش(خون هر روز آفتابی که هنوز برنیامده است
که هنوز دیری به طلوعاش مانده است
یا که خود هرگز برنیاید).
که هنوز دیری به طلوعاش مانده است
یا که خود هرگز برنیاید).
همچون تعهدی جوشان
کلام آخرین را
بر زبان
جاری کردم
و ایستادمتا طنیناش
با باد
پرتافتادهترین قلعهی خاک رابگشاید.
□
اسم اعظم
(آنچنان
که حافظ گفت)
و کلام آخرکه حافظ گفت)
(آنچنان
که من میگویم).
که من میگویم).
همچون واپسین نفس برهیی معصوم
بر سنگ بیعطوفت قربانگاه جاری شد
و بوی خون
بیقرار
در باد
گذشت.
احمد شاملو ـ ۲۰ مهر ۱۳۵۱