قسمت دهم – فرماندهان جنگ
مصطفی علی چمران، عنصر مشکوکی بود که در همان اوایل انقلاب، و پس از قتلعام روستای قارنا در کردستان، اسناد شرکتش در قتلعام فلسطینیهای اردوگاه تل زعتر، افشا و باعث بیآبرویی هر چه بیشتر رژیم شد.
مصطفی علی چمران، عنصر مشکوکی بود که در همان اوایل انقلاب، و پس از قتلعام روستای قارنا در کردستان، اسناد شرکتش در قتلعام فلسطینیهای اردوگاه تل زعتر، افشا و باعث بیآبرویی هر چه بیشتر رژیم شد.
چمران از عناصری بود که پیش از انقلاب، دنبال درس و تحصیل خودش در آمریکا بود و پس از اتمام تحصیلات، ناگهان و به شکل تأمل برانگیزی سر از گروه امل لبنان در آورد.
او اساساً کاری به ایران و انقلاب ایران نداشت. اما او نیز در شمار کسانی بود که با پیروزی انقلاب ضدسلطنتی و با آویزان شدن به عبای خمینی، وارد ایران شد و زیر اسم خمینی، برای خودش قدرت و دم و دستگاهی بهم زد.
یک پله پایینتر از اینها، هیأت دولت و نمایندگان مجلس خمینی بودند.
در واقع عناصر بیهویت و فرصتطلبی مثل میرحسین موسوی و اعضای کابینهاش و بعدها افرادی مثل خاتمی و روحانی، کسانی بودند که اینها هم مثل بقیهٴ باند خمینی، با چسبیدن به دم امامشان، عرصهای برای خودشان جستجو میکردند.
کسانی که در دوران دیکتاتوری سلطنتی، دنبال درس و مشقشان یا کسب و کارشان بودند و بهندرت در میان برخی از آنها آدمی پیدا میشد که حتی یک گام علیه شاه برداشته باشد.
و البته همین را هم هرکدامشان حتی اگر بهاندازه ذرهیی داشتند، با همان یک ذره! در هنگامه انقلاب، دکانی برای امرار معاش خودشان پیش مردم باز کردند و با آن، صدارت و وکالتی برای خود دست و پا کردند.
ولی یک پله پایینتر از هیأت دولت خمینی و مجلسیها چه کسانی بودند؟
اگر سؤال شود آن سالها، ارگانهای سرکوبگر خمینی بهویژه کمیته و سپاه، از چه کسانی تشکیل شده بود؟ جواب این است که یک مشت بهاصطلاح پاسدار، آدمهای لمپن و بیسوادی بودند که با به کشتن دادن مردم بهصورت امواج انسانی در جبهههای جنگ با تاکتیک بهاصطلاح تهاجمهای گلهیی، برای خودشان، قپهٴ سردار و سرلشگری تهیه میکردند.
افرادی از قبیل محسن رضایی، شمخانی، رحیم صفوی، جزایری، حجاریان، اکبر خوش گوش، سیف اللهی، نقدی، جعفری و غیره همگی افرادی از این قبیل بودند.
اینها در زمان شاه نیز در بهترین حالت، دانشآموز یا دانشجوهایی بودند که سرشان در لاک خودشان بود، بدون ذرهیی آموزش یا تجربه نظامی و حتی کوچکترین نقشی در انقلاب، با به قتلگاه فرستادن فلهای بچههای مردم تحت عنوان بهقول رفسنجانی ”سرباز 61روزه! “ در آن جنگ ضدمیهنی، درجات بالای نظامی برای خودشان دست و پا میکردند و پس از جنگ هم به کرسیهای وزارت و وکالت تکیه زدند.
بهعنوان نمونه، پاسدار محمدعلی جعفری، در ابتدای جنگ، جوان ”بیست و سه چهار سالهای“ بود که آموزش نظامی در سطح حتی یک دورهٴ سادهٴ سربازی را هم طی نکرده بود. پاسدار جعفری در شروع جنگ، دانشجوی رشته معماری و هنرهای زیبا بود! اما بعداً تحت عنوان «سردار» در فرماندهی نیروی زمینی سپاه پاسداران قرار گرفت. جعفری که اینک نیز سرکرده سپاه پاسداران و از عوامل صدور بنیادگرایی و تروریسم به کشورهای منطقه است. شغل و مقام خود را با گذشتن از روی پیکر متلاشی و استخوانهای شکستهٴ صدها هزار کشته جنگ به دست آورد. جنگ برای جعفری و امثال او، نردبان ترقی و شغل و مقام بود.
در هنگامه خونین آن جنگ ضدمردمی، و به کشتن دادن بیطرح و برنامه سربازان، توسط فرماندهان بیسواد و آموزش ندیدهای همچون رضایی، شمخانی، رحیم صفوی، جعفری و دیگران، صحنهٴ عملیات، آنچنان جنایتکارانه و میزان تلفات آنچنان نجومی شد که به اذعان تلویزیون رژیم، در صفوف خود پاسداران نیز شکاف افتاد.
سیام مهر ماه 64، جلسهیی سنگین و پر حرف و حدیث در سپاه برگزار میشود. بحثهای داغ پاسدار رشید، شمخانی، صفوی، عزیز جعفری و محسن رضایی و دیگر فرماندهان در فضایی به پایان میرسد که تردیدهایی جدی درباره به نتیجه نرسیدن عملیات بعدی در صورت تأمین نشدن امکانات وجود دارد. در مراحل طراحی عملیاتی که چندی بعد با نام والفجر 8انجام میشود، 2تن از فرماندهان اصلی عملیات یعنی حسین خرازی فرمانده لشگر 14ضدامام حسین و احمد کاظمی فرماندهی لشگر 8ضدنجف اشرف درباره درستی تدابیر اتخاذ شده عملیات ابهام دارند و حاضر نیستند نیروهایشان را در حمله شرکت دهند. فرمانده سپاه به ناچار، این دو لشگر خطشکن خمینی را از جمع یگانهای عمل کننده خارج میکند و جلسات بحث و بررسی عملیات بدون حضور مستقیم خرازی و کاظمی دنبال میشود.
این ”دو سرلشگر خمینی“ پس از آنکه به مواضع مسئولیت خود بازگشتند، مأمور بهعملیات بیبازگشت شدند! و غائلة ابهامهایشان در مورد درست و غلطی تاکتیکهای جنایتکارانهٴ سرانشان نیز، به این ترتیب ختم شد! و متقابلاًً میدان برای امثال رضایی، شمخانی، جزایری، جعفری و قاسم سلیمانی بازتر شد.
این طیف از پاسداران بعدها و پس از جنگ هم، بعد از خامنهای، بزرگترین تراست مالی- تجاری منطقه را با قرارگاههای سابقاً نظامیشان ایجاد کردند.
تراستهایی با دهها اسکله و فرودگاه نامریی برای تجارت قاچاق و صدور تروریسم!
در کنار اینها، یک مشت افسر دون پایه ارتشی هم بودند که با به کشتن دادن همقطارانشان تا ارتشبدی! پیش رفتند.
سرگرد مصطفی بنیهاشمی (فرماندهٴ سابق پشتیبانی دانشکدهٴ افسری): «پرسنل میهنپرست ارتش، افسران و درجهدارها همه مخالف جنگ بودند؛ بهدلیلی واضح: چون جنگ مشروعیت نداشت. جنگی که خمینی ضدبشر بهمنظور دستیابی به اهداف تجاوزکارانه خودش بهراه انداخت. پرسنل ارتش که موافق با جنگ نبودند.
از طرفی عناصری مثل صیاد شیرازی بودند که در ارتش بهحساب نمیآمدند و برای اینکه به جاه و مقام برسند، کارهایی کردند که الآن میگویم.
با صیاد شیرازی از زمان دانشکده افسری بودیم. او یکی از کسانی بود که با ضداطلاعات ارتش بهطور رسمی بر ضد بقیه بچهها که از جمله دوستانش بودند همکاری میکرد.
از جمله یکی از استادها در کلاس درس مطلبی علیه تیمسارها گفت و او آن را اطلاع داد و باعث شد آن افسر را از کار بردارند و تبعیدش کنند. در ادامه، لباس سپاه ضدمردمی را پوشید و به کردستان رفت. خونریزهایی که در کردستان کردند عام و خاص میدانند. از همان جا بود که بهدلیل همان کارهایی که در کردستان کرد به او دو درجه دادند و سرهنگ شد و در ادامه فرمانده عملیات شمال غرب شد و سپس فرمانده نیروی زمینی ارتش شد.
افراد دیگری نیز مثل او بودند مثل نامجو که آخرین بار که شاه خائن برای ترفیع دانشجویان دانشکده افسری آمده بود، او مسئول حفاظت بود. با پیروزی انقلاب، به سمت آخوندها رفت و با سپاه همکاری کرد».
در کنار این قبیل آدمهای فرصتطلب، گروهی از پاسداران و باندهای بازاری طرفدار خمینی هم بودند که جنگ برایشان فرصتی شد برای میلیونر شدن!
برادران عسگراولادی، حبیبی، برادران رفیقدوست و باند مؤتلفه، معروفترین نمونهٴ این قبیل افرادند“. پاسدار- میلیاردرهایی“ که چپاول و دزدی نجومی آنها بعد از جنگ بر کسی پوشیده نبود.
اختلاس صد و بیست و سه میلیارد تومانی پاسدار فاضل خداداد و مرتضی رفیقدوست برادر محسن رفیقدوست فرماندهٴ پشتیبانی سپاه در همان دهه هفتاد، زبانزد خاص و عام شد.
ثروت صادق محصولی که بعداً وزیر کشور احمدینژاد شد، به گفته رسانههای حکومتی، در همان زمان وزارتش، حداقل ۱۶۰میلیارد تومان برآورد شد
خلاصه اینکه با آن جنگ ضدمیهنی:
خمینی و شرکایش، حکومتشان را حفظ کردند.
خامنهای و رفسنجانی اضافه بر قدرت، به ثروتهایی نجومی رسیدند. (گروه تحقیق رویتر در سال 92، با یک افشاگری مستند نشان داد که خامنهای صاحب یک ثروت 84میلیارد یورویی! است).
عناصر فرصتطلب و آدمفروش در نیروهای مسلح، به ژنرالهای چهار ستاره تبدیل شدند!
بازاریهای باند خمینی، بزرگترین سود تاریخ بازار و تجارت ایران را، آنهم در سیاهترین سالهای اقتصاد ایران بهدست آوردند.
پاسدارهایی مثل صادق محصولی و مرتضی رفیقدوست هم، به پول پارو کردن مشغول شدند.