من گل سوزان عشقم شعلهای پنهانیم
پارهیی از نورم ار در سایهها زندانیم
میتپم در تیرگی با نبض هشیاران شهر
زین سبب در جان زندان، چون دلی عصیانیم
غنچهای افتاده بر خاکم گمان کرده خزان
غافل است او من تناور نخل تابستانیم
چون ستاره میفروزم در دل سلول تار
هم سخن با کهکشان روشن و نورانیم
موجهای خون قلبم، توفشی دارد ز درد
در تن این شهر خفته، من رگی توفانیم
جان من در آتش غمهای مردم سوخته
آخر ای جلاد من را از چه میسوزانیم؟
قلب من تسلیم سلطان محبت گشته است
تو به تسلیمم به نزد دیو کین میخوانیم؟
قلب من در محفل عشاق بس رقصیده است
تو ز رقص درد و از شلاق میترسانیم
چیست این دیوارها، زنجیرها، بر گرد من
من درون قلبهای مردمم مهمانیام
مینویسم روی دیوار قفس با خون خود
در مسیر حق چو خون زندهٴ قربانیام.
پارهیی از نورم ار در سایهها زندانیم
میتپم در تیرگی با نبض هشیاران شهر
زین سبب در جان زندان، چون دلی عصیانیم
غنچهای افتاده بر خاکم گمان کرده خزان
غافل است او من تناور نخل تابستانیم
چون ستاره میفروزم در دل سلول تار
هم سخن با کهکشان روشن و نورانیم
موجهای خون قلبم، توفشی دارد ز درد
در تن این شهر خفته، من رگی توفانیم
جان من در آتش غمهای مردم سوخته
آخر ای جلاد من را از چه میسوزانیم؟
قلب من تسلیم سلطان محبت گشته است
تو به تسلیمم به نزد دیو کین میخوانیم؟
قلب من در محفل عشاق بس رقصیده است
تو ز رقص درد و از شلاق میترسانیم
چیست این دیوارها، زنجیرها، بر گرد من
من درون قلبهای مردمم مهمانیام
مینویسم روی دیوار قفس با خون خود
در مسیر حق چو خون زندهٴ قربانیام.