نشست تاریخی ۱۰۰۰زندانی سیاسی شیخ و شاه - ۲۳ آبان۱۴۰۰
دادخواهی قتلعام ۶۷ و آبان ۹۸
ضرورت محاکمهٔ خامنهای و رئیسی جلاد
سخنرانی مجاهدان اشرف۳؛ هما جابری، حسن ظریف
خواهر مجاهد هما جابری:
هما جابری هستم ۱۸ساله و دانشآموز بودم که که در تظاهرات سی خرداد سال ۶۰ دستگیر بود ۵/۱ سال به من حکم دادند اما ۵.۵سال در زندانهای اوین، قزلحصار و گوهردشت بودم.
زندان در رژیم آخوندا بهطور عام شرایط بسیار وحشتناکی دارد بطور خاص برای زنها. این شرایط بدتر است.
هر چند که هیچ حق و حقوقی برای زن ها قائل نیستند اما بهطور خاص در سرکوب و شکنجه سهم مضاعف دارند. ۳۰خرداد۶۰ در تظاهرات دستگیر شدم. همانطوری که میدانید هزاران نفر در آن تظاهرات دستگیر شدند، همان شب تعدادی را بدون اسم برای اعدام بردند. من و یک گروه چهل نفره بودیم که ما را به بیابانهای شرق تهران پارس بردند و آنجا یک اعدام ساختگی برای ما درست کردند یک صحنه اعدام ساختگی و بعد هم در نهایت ما را به اوین منتقل کردند.
امروز میخواهم از مقاومت خواهران مجاهدم در زندانها ی گوهردشت؛ اوین و قزلحصار که خودم شاهد آن بودم برای شما بگویم و اینکه چطور این رژیم را مایوس کردند و رژیم در نهایت سال۶۷ دست به یک قتلعام گسترده در سراسر ایران زد.
ما را سال ۶۱ در بند ۸ به سلولهای مجرد بردند در قزلحصار اون سلولها گنجایش دو الی سه نفر را داره اما ۲۸ تا ۳۰ نفر در اون سلولها جا دادند. جوری که بهصورت کتابی ایستاده بودیم حرکت نمیتونستیم بکنیم و هیچ امکاناتی اونجا وجود نداشت.
سال ۶۱ در زندان قزلحصار ما را در سلولهایی که جای دو الی سه نفر بود تعداد ۲۸ تا ۳۰نفر روی هم ریخته بودند طوری که به نوبت مینشستیم و یا میخوابیدیم و هیچ امکاناتی نداشتیم. ۸ماه ما را در آن وضعیت نگاه داشتد تا اینکه لاجوردی به این نتیجه رسید که مجاهدین را در هر شرایطی کنار هم قرار میدهی از همدیگر روحیه میگیرند لذا اواسط سال ۶۱ بود که ما را دستهدسته به سلولهای انفرادی گوهردشت، منتقل کردند. چند ماهی از انفرادی در گوهردشت نگذشته بود که یک روز لاجوردی شخصاً به سلولهای ما آمد آمد و یک سؤال میپرسید حرفی نداری منظورش این بود که ما اظهار ندامت بکنیم. من به او گفتم که این جا امکانات خیلی کم است. او با غیض و کین وحشیانهای که نسبت به مجاهدین داشت گفت ای منافق میمانید اینجا تا بپوسید. شرایط گوهردشت بسیار سخت بود و ضدانسانی و ضدبشری. ما بودیم در یک سلول و یک ظرف غذا و دیگر هیچ. جتی عینک؛ ساعت؛ کلیه وسایل شخصی ما را هم گرفته بودند. دو سال ما را در همان وضعیت در گوهردشت نگاه داشتند.
همزمان در زندان قزلحصار یک زندان مخفی یک بند مخفی دایر کرده بودند به نام واحد مسکونی وقفس. ما زندانیها از آن اطلاع نداشتیم، خانوادههایمان هم اطلاعی نداشتند. فقط میدیدیم که زندانیان ناپدید میشوند. اینکه آنها را کجا میبرند نمیدانستیم. حتماً شما در رابطه با قفس صحبتهای خواهرانم هنگامه و اعظم را شنیدید و آنها کتاب نوشتند. حتماً این کتاب را خواندید، آنها ۸ ماه در آن قفسها بهصورت نشسته اجازه صحبت کردن نداشتند اجازه حرکت نداشتند و هر شب حاج داودی میآمد همراه پاسدارها و آنها را شکنجه میکردند، من را هم همراه یک تعدادی از خواهران زندانی به واحد مسکونی بردند. در واحد مسکونی همانطور که قبلاً به شما گفتم ویک کتابی هم در همین رابطه نوشتم در واحد مسکونی شرایط بسیار ضدبشری بود تمام مدت سرتا پا پوشیده صورتمان را هم پوشانده بودند رو به دیوار و روزانه چندین نوبت حمله میکردند و ما را وحشیانه میزدند. اجازه صحبت نداشتیم اجازه حرکت نداشتیم اگرکسی صدایش زیر شکنجه در میآمد چند بازجو میریختند و آن نفر را تا سر حد مرگ میزدند. شرایط بسیار بد و ضدبشری بود. من چهل روز آنجا بودم. اما خواهرانم که ۱۴ماه در آنجا بودند بعضی بهدلیل همین شرایط ضدبشری تعادل روحیشان به هم خورده بود و بعضی هم که زنده ماندند در قتلعام سال۶۷. سربدار شدند.
اما این همه شقاوت برای چی بود؟ برای اینکه زندانی مجاهد را یا به خیانت بکشونن و یا نابودش کنند چنانچه خمینی سال ۵۸ گفته بود دشمن اصلی ما مجاهدین هستند و آنها میخواستند مجاهدین را از صحنه تاریخ ایران محو کنند.
اما در نقطه مقابل، نسلی از زنان و مردان مجاهد بودند که با نام مسعود رجوی برای آزادی ایران پا در میدان مبارزه گذاشته بودند و با خون خودشان و رنج و مقاومتی شگرف، کلمه مقدس مجاهد و مجاهد خلق را در تاریخ ایران بهثبت دادند و الآن ما ادامه آن مقاومت ها را در کانونهای شورشی و تظاهرات مردمان در ایران میبینیم.
در پایان میخواهم یادی کنم از چند نفر از خواهران شهیدم در قتلعام سال ۶۷؛ شکر محمدزاده پرستار بود، فرنگیس محمد رحیمی و اشرف فدایی که همیشه خندان مثل گل خندان بودند و تهمینه ستوده که دانشآموز بود یک پاش فلج مادر زاد بود و با همان وضعیت او را در واحد مسکونی شکنجه میکردند و در نهایت سربدار شد.
واقعیت اینکه کانونهای شورشی ادامه دهندگان این مسیر و خون شهدا هستند و انتقام آنها را خواهند گرفت.
با تشکر
برادر مجاهد حسن ظریف:
با سلام خدمت همه خواهران و برادران و خصوصاً درود به شهدای قتلعام خصوصاً شهدای آبان سرفراز.
من به مدت ۱۲ سال در زندانهای اوین و قزلحصار بودم. در مقطع قتلعام هم در زندان اوین بودم.
در این جلسه میخواهم فقط بخش کوچکی از مشاهدات خودم را در رابطه با قتلعام سال ۶۷ اینجا بیان کنم. گذشته از اینکه قتلعام یک زمینهسازی داشت که از ابتدای سال ۶۶ شروع شد که از آنها میگذرم.
اما بهطور مشخص قتلعام در اوین میتوان گفت که از بیست و هشتم تیر سال ۶۷ استارت خورد. یعنی درست یک روز بعد از پذیرش قطعنامه و خوردن جامزهر توسط خمینی.
روز ۲۸ تیر که خودم در انفرادی بودم مشاهده کردم که از بعدازظهر تعداد زیادی را از بندهای عمومی دارند به انفرادی منتقل میکنند. از روی صدای پاها و باز و بسته شدن درب سلول معلوم میشد که تعداد زیادی را دارند میآورند دید. این جابهجاییها ادامه داشت. فردا صبحش هم ادامه داشت تا ظهر.
بعدازظهر بود یعنی جمعه هفتم مرداد ساعت ۲ بود که خودم را صدا کردند برای ۲۰۹. رفتم آنجا گفتند که بازجویی... من چون مدتها بودش که بهدلیل اعتصابات بند زیر بازجویی بودم. همان جا توی راهروی ۲۰۹ که بعداً همین راهرو، راهروی مرگ اوین نام گرفت، آنجا بودم. ساعت حدود ساعت ۴ بودش که درب اصلی راهرو ۲۰۹ باز شد و دیدم که یک عدهیی وارد شدند که سه چهار تا آخوند هم بینشان بود. چون فاصله دور بود دیگه من تشخیص ندادم. ولی اینها همان افرادی بودند که هیأت مرگ شامل نیری، رئیسی، و پورمحمدی و بقیه. اینها رفتند داخل یکی از شعبههای میانی ۲۰۹. مرتضوی رئیس زندان جلو جلو آمد و کسانی که در راهرو منتظر نشسته بودیم را جمع کرد و هر کسی را به بندهای خودش برگرداندند و من را هم به سلول انفرادی که توی بند موسوم به آسایشگاه هستش برگرداندند. در بین راه که داشتیم میآمدیم من با مسعود ابویی و رضا شمیرانی که قبلاً همبند بودیم تماس گرفتم و توانستم تماس بگیرم و آنها به من گفتند که شب گذشته امیر عبداللهی را حکم اعدام دادند. عجیب بود. برگشتیم به سلول.
بعد از ظهر بود، داشتم تماس میگرفتم با سلولهای مختلف در طبقه پایین یعنی دوم و اول.
طبقه دوم تمام زندانیانی که دوبار دستگیری بودند آورده بودند. همچنین کسانی که به نام پیکهای سازمان دستگیر کرده بودند و به حساب در زندان بودند اینها را هم آورده بودند طبقه دوم. آنجا بود که من در تماس با این افراد متوجه شدم یعنی اینها به من گفتند که شرایط فوقالعادهای حاکم شده هر کسی را که میبرند از سلول بیرون دیگر بر نمیگردانند. میگویند بازجویی، می برند ولی دیگر بر نمیگردند.
در همین تماسها بودیم که ما برای سهولت تماس از طریق لوله سیفون روشویی شروع کردیم صحبت کردن. در حین تماس بودیم که خواهری آمد روی تماس ما. گفت که من از طبقه اول دارم تماس میگیرم با شما خودش را معرفی کرد گفت شهین پناهی هستم با زهره اسماعیلی در یک سلول هستیم. بعد گفت که امروز رفسنجانی آمده بود در نماز جمعه. خیلی علیه سازمان سمپاشی کرد، مردم را تحریک کرد تا شعار زندانی منافق اعدام باید گردد دادند. بعد از شرایط بیرون گفت. گفت که خیلی چیزها تعطیل شده و همه را بسیج کردهاند. ما که نمیدانستیم چه اتفاقی درست افتاده ایضا در خود زندان هم این شرایط فوقالعاده ایجاد شده بود. مثل قطع شدن ملاقاتها و بسته شدن کلاً موضوع روزنامه و بقیه موضوعاتی که مربوط به ما بود، که حتی بهداری هم نمیبردند. خب این شرایط فوقالعاده را من متوجه شدم ولی خواهرم شهین به من گفت، روز قبل تعدادی از ما را بردند روزهای قبل، بردند و برنگرداندند. که اسم آورد. گفت که منیره رجوی، مریم گلزاده غفوری، زهرا فلاحت، سهیلا محمد رحیمی و یک نفر دیگر هما رادمنش، اینها را هم بردند برنگرداندند.
ولی یک نکتهیی را گفت. گفت که مرتضوی آمد داخل راهروی سلول در سلولهایشان و بندشان و گفت هر کسی که میگوید اتهامم منافقینه میگویند اینور بایستد، هر کسی که میگوید اتهامم مجاهدین است آن طرف بایستد. گفت که به همین دلیل اکثریت بند آمدند یکطرف ایستادند که همه را آوردند انفرادی. این واقعه جریان داشت و من متوجه میشدم که هر روز درب سلولها باز میشود کسانی را میبرند و دیگر بر نمیگردند. انفرادیهای آموزشگاه خلوت و خلوتتر شد. روزها میگذشت و من نمیتوانستم، نمیدانستم که چه اتفاقی دارد میافتد. چند بار خودم را جابهجا کردن. سلولها را جمعوجور میکردند یعنی اینکه افرادی که باقی ماندند را در سلولهای نزدیکتر میآورد. اینجا بود که من از روی نوشتههایی که در سلولها باقی مانده بود متوجه شدم که به حساب بعضیها پیام گذاشتن که ما مثلا چند نفر رفتیم دادگاه. بچهها هیأت عفو دروغ است این هیأت مرگ است. اتهام میپرسند هرکس بگوید مجاهد. حکمش اعدام است به ما هم اعدام دادند. از این پیامها من خیلی دیدم. روی درب سلول کف به حساب موزائیک سلول، روی دیوارها.
تا اینکه اوایل مهر ماه بود که به بند عمومی برگشتم. مرا بردند یک بند ۴ که دیدم حدود ۷۰ -۶۰ نفر هستیم که داخل سه تا اتاق تقسیم شده بودند، اونجا بودیم. انتظار داشتم که بقیه بندها هم باشد، بچههای دیگه هم باشند از بقیه آنهایی که مانده بودند میپرسیدم بقیه کجایند. ولی به من گفتند که کل باقیماندههای زندان اوین همین هستیم. که من باور نمیکردم. ولی واقعیت همین بود. واقعیت این بود که از ۱۴ بند عمومی زندان اوین که هر کدام بین ۱۵۰ تا ۲۰۰ زندانی داشت که چند هزار میشود. فقط ما ۵۰-۶۰ نفر باقی مانده بودیم. یعنی وقتی که ما خودمان یک حساب سر انگشتی کردیم اول از بند خودمان شروع کردم بند خود ما ۱۷۵ نفر بودند که ۱۵۰ نفر از آنها اعدام شده بودند. بند به بند حساب کردیم از بند خواهران ما حساب کردیم آنها حدود ۲۷۰ نفر بودند که از اینها بیش از ۲۰۰ نفرشان را اعدام کرده بودند و کسانی هم که باقی مانده بودند بیشترشان مارکسیستها بودند. این واقعه در زندان گوهردشت هم بوده. ما این را وقتی متوجه شدیم که بچههای گوهردشت ی را به اوین برگرداندند. یعنی اینکه از چند هزار زندانی توی زندان گوهردشت، حدود فقط ۱۵۰ نفر را به اوین آوردند که دیگه ما با هم سر جمع شدیم.
من تا حدی که مشاهدات خودم اجازه میداد در رابطه با اوین موضوعات قتلعام را با اسامی که توانستیم جمعآوری کنیم در یک کتابی به کتاب خاطرات بهنام «رمز ماندگاری» آوردهام. ولی میدانم این قطرهای از دریای واقعیتی بود که آن موقع اتفاق افتاد. از پیامها گفتم. پیامهایی که رو در و دیوارها مانده بود. زیاد است، شرحشان خیلی زیاد است. فقط در فرصتی که به من داده شده به یک پیام اشاره میکنم که برای خودم خیلی هم درسآموز بود. پیام آرش باجور. آرش باجور روی درب زیر چشمی یکی از سلولها پیامش که در واقع بهنظر من وصیت نامه سیاسی ایدئولوژیک آرش بود نوشته بود که به دادگاه رفته به او حکم اعدام دادند. وقتی که از او اتهام را پرسیدند اتهامش را مجاهد گفته و به او حکم اعدام دادند و گفته بود که بچهها هیأت عفو دروغ است این هیأت مرگ است سلام من را به مسعود و مریم برسانید.
سلام بر آرش باجور، کسی که پاسداران در زیر شکنجه بدنش را با سیگار چند جا سوزانده بودند. سلام بر آرش و همه آرشهایی که امروزه در کسوت کانونهای شورشی راه او را ادامه میدهند و سلام بر قیامآفرینان آبان و سلام بر مادران شجاع شهدای آبان که قهرمانانه راه فرزندانشان را ادامه میدهند موفق باشید