دعوای بیلبوردها و آهنگ کوی لیلی
روز پنجم آبان، رسانههای رژیم از پایان ماجرای بیلبوردها در سطح شهر تهران خبر دادند. روزنامه ابتکار از باند رفسنجانی همان روز نوشت: « «در چند روز گذشته بیلبوردهایی در سطح شهر تهران با کیفیت عالی و طراحی مناسب و مدرن به نمایش گذاشته شد که نشان میدهد تیم دیپلوماسی ایران به میدانی پا گذاشته است که حریف، با دروغ و تهدید در آن حاضر شده است. این اقدام تبلیغاتی که به نظر میرسد پشتیبانی بخشهایی از داخل حکومت را نیز با خود دارد، از ابتدا میخواهد بگوید که هر توافقی با آمریکا بهمعنای شکست جمهوری اسلامی است با این استدلال که «اگر آنها از این توافق خوشحال باشند حتماً ما چیزی را از دست دادهایم که خودمان نمیدانیم».
مقصود روزنامه ابتکار که از باند رفسجانی است، از «پشتیبانی بخشهایی از حکومت» هم چیزی جز دار و دستهٴ «خودسرها» ی وابسته به خامنهای نیست.
واکنش کیهان خامنهای در همان روز پنجم آبان حاکی از این بود که دعوا سر چند تا بیلبورد نیست و کار به قول معروف بیخدارتر است. کیهان با اشاره به حسن روحانی نوشت: «شماری از همراهان کنونی ایشان، همراهان همدلی نیستند و به شتر مجنون شبیهاند که هر چند ادعای هماهنگی دارند ولی آهنگ کوی لیلی ندارند. و بهوضوح نشان دادهاند که نه فقط کمترین پیوندی با ملت و مردم این مرز و بوم ندارند بلکه با سازی که از آن سوی مرزها کوک میشود به رقص میآیند!»
تا این جای کار از نوشته کیهان چنین معلوم میشود، اوضاع مقام عظمای ولایت چنان پریشان گشته که شریعتمداری هم عجالتاّ بنا به «مصلحت نظام» از او و «بیت»ش با رمز «کوی لیلی» یاد میکند. که شتر (دولت) جناب مجنون (روحانی) هوای آن را ندارد. شریعتمداری در یادداشت روزش، خواننده را زیاد معطل نمیگذارد، و از خود جناب مجنون (روحانی) نقب میزند به کسی که افسار شتر او را در دست دارد. یعنی رفسجانی و مینویسد: «مردم دستهای آلوده به خیانت این جماعت را در فتنه 88 بهوضوح دیده و میشناسند».
پس تا این جا میتوان نتیجه گرفت داستان همان داستان شکاف در رأس نظام برای بقاست، دوراهی نوشیدن جام زهر و آویختن به دامن از ما بهتران که به فروپاشیاش میانجام، یا انقباض و قطع رابطه با جهان و ادامه سیاست بیدنده و ترمز، که به انفجار اجتماعی و جارو شدن به دست ارتش آزادی است.
اما هنوز برای قضاوت زود است. این همهٴ داستان پشت جمعآوری بیلبوردها نیست. دردهای بیدرمان دیگری هم در کار است. کیهان بخشی از آن را که آب افتادن دهان برخی از «خودی» هاست لابلای جملات ضداستکباری اینطور ساندویچ کرده است: «با شتابزدگی آمیخته به اضطراب برای برچیدن بیلبوردها از خیابانهای تهران دست به فشار هماهنگ و همهجانبهای زدند و متأسفانه شهردار محترم تهران در اقدامی که از ایشان بهعنوان یکی از سرداران سپاه اسلام در جنگ تحمیلی 8ساله بعید و دور از انتظار بود، دستور جمعآوری و برچیدن بیلبوردهای مورد اشاره را صادر کرد! چرا؟!... شهرداری که پیش از این در هنگامه آتش و دود ایستاده و خم به ابرو نیاورده بود. اما، در این عرصه چرا تسلیم شد؟ اگر تسلیم نمیشد، چه میشد؟!»
علامت سؤال و تعجب پشت کلمه «چه میشد»، از ما نیست، از خود حسین شریعتمداری است. برای ما نه جای چرا دارد نه تعجب. چون دجال راحل خیلی وقت پیش، گفته بود «مصلحت نظام اوجب واجبات است» و رفسنجانی هم ثابت کرده، عقلش در «مصلحت نظام» بیش از مقام عظما کار میکند. هم او بود که به «راحل» جام زهر را خوراند و «نظام» را «حفظ» کرد. بنابراین ریزش در باند ولیفقیه، امری شگفتآور نیست.
اما شریعتمداری، که حیاتش وابسته به خامنهای است حق دارد نگران باشد و از این سؤالها بکند. راست میگوید، چرا قالیباف که تا حالا، «نان» خامنهای را میخورد یکدفعه «آهنگ» ش عوض شده و دیگر «آهنگ کوی لیلی» نیست.
اما درد نظام به تغییر «آهنگ» شهردار هم ختم نمیشود، قضیه باز هم بیخ دارتر از این حرفهاست. صحبت از یک لغزش یا اشتباه نیست. موضوع «گناه و جرم اصلی» است که «سرداران اسلام عزیز» را بهسر خم کردن واداشته است. این را شریعتمداری میگوید:
«گناه و جرم اصلی را کسانی مرتکب شدهاند که «قدرت» در دست خویش... را علیه عزت و حرمت صاحبان امانت به کار گرفته و با «زبان حال» که در بسیاری از موارد گویاتر از «زبان قال» است به شیطان بزرگ اطمینان دادهاند؛ «اجازه نمیدهیم کسی به ابروی بالای چشم شما اشارهیی داشته باشد»!
«گریز» آخر شریعتمداری، در روضهٴ ذکر مصائب خامنهای، چیزی جز حکایت سیلی خوردههای نظام نیست که الآن روی دست مانده و نمیدانند چه کنند: «جمعآوری بیلبوردهانمیتوانست و نمیتواند برای مردم خون داده و خون دل خورده... قابل توجیه باشد»
راست میگوید، چون توجیه، کار خود «مقام عظما» ست، که این مادر مرده یک «نرمش قهرمانانه» گفت و بلا گفت، الآن هر دری را که باز میکند، یکی با یک جام زهر جلویش ایستاده است، جام زهر هستهای، جام زهر رابطه با آمریکا، جام زهر سوریه و...
با این همه مصیبت، چه میشد که لااقل برای «خون دل خوردههای نظام»، این چند تا بیلبورد ناقابل در تهران تحمل میشد؟
روز پنجم آبان، رسانههای رژیم از پایان ماجرای بیلبوردها در سطح شهر تهران خبر دادند. روزنامه ابتکار از باند رفسنجانی همان روز نوشت: « «در چند روز گذشته بیلبوردهایی در سطح شهر تهران با کیفیت عالی و طراحی مناسب و مدرن به نمایش گذاشته شد که نشان میدهد تیم دیپلوماسی ایران به میدانی پا گذاشته است که حریف، با دروغ و تهدید در آن حاضر شده است. این اقدام تبلیغاتی که به نظر میرسد پشتیبانی بخشهایی از داخل حکومت را نیز با خود دارد، از ابتدا میخواهد بگوید که هر توافقی با آمریکا بهمعنای شکست جمهوری اسلامی است با این استدلال که «اگر آنها از این توافق خوشحال باشند حتماً ما چیزی را از دست دادهایم که خودمان نمیدانیم».
مقصود روزنامه ابتکار که از باند رفسجانی است، از «پشتیبانی بخشهایی از حکومت» هم چیزی جز دار و دستهٴ «خودسرها» ی وابسته به خامنهای نیست.
واکنش کیهان خامنهای در همان روز پنجم آبان حاکی از این بود که دعوا سر چند تا بیلبورد نیست و کار به قول معروف بیخدارتر است. کیهان با اشاره به حسن روحانی نوشت: «شماری از همراهان کنونی ایشان، همراهان همدلی نیستند و به شتر مجنون شبیهاند که هر چند ادعای هماهنگی دارند ولی آهنگ کوی لیلی ندارند. و بهوضوح نشان دادهاند که نه فقط کمترین پیوندی با ملت و مردم این مرز و بوم ندارند بلکه با سازی که از آن سوی مرزها کوک میشود به رقص میآیند!»
تا این جای کار از نوشته کیهان چنین معلوم میشود، اوضاع مقام عظمای ولایت چنان پریشان گشته که شریعتمداری هم عجالتاّ بنا به «مصلحت نظام» از او و «بیت»ش با رمز «کوی لیلی» یاد میکند. که شتر (دولت) جناب مجنون (روحانی) هوای آن را ندارد. شریعتمداری در یادداشت روزش، خواننده را زیاد معطل نمیگذارد، و از خود جناب مجنون (روحانی) نقب میزند به کسی که افسار شتر او را در دست دارد. یعنی رفسجانی و مینویسد: «مردم دستهای آلوده به خیانت این جماعت را در فتنه 88 بهوضوح دیده و میشناسند».
پس تا این جا میتوان نتیجه گرفت داستان همان داستان شکاف در رأس نظام برای بقاست، دوراهی نوشیدن جام زهر و آویختن به دامن از ما بهتران که به فروپاشیاش میانجام، یا انقباض و قطع رابطه با جهان و ادامه سیاست بیدنده و ترمز، که به انفجار اجتماعی و جارو شدن به دست ارتش آزادی است.
اما هنوز برای قضاوت زود است. این همهٴ داستان پشت جمعآوری بیلبوردها نیست. دردهای بیدرمان دیگری هم در کار است. کیهان بخشی از آن را که آب افتادن دهان برخی از «خودی» هاست لابلای جملات ضداستکباری اینطور ساندویچ کرده است: «با شتابزدگی آمیخته به اضطراب برای برچیدن بیلبوردها از خیابانهای تهران دست به فشار هماهنگ و همهجانبهای زدند و متأسفانه شهردار محترم تهران در اقدامی که از ایشان بهعنوان یکی از سرداران سپاه اسلام در جنگ تحمیلی 8ساله بعید و دور از انتظار بود، دستور جمعآوری و برچیدن بیلبوردهای مورد اشاره را صادر کرد! چرا؟!... شهرداری که پیش از این در هنگامه آتش و دود ایستاده و خم به ابرو نیاورده بود. اما، در این عرصه چرا تسلیم شد؟ اگر تسلیم نمیشد، چه میشد؟!»
علامت سؤال و تعجب پشت کلمه «چه میشد»، از ما نیست، از خود حسین شریعتمداری است. برای ما نه جای چرا دارد نه تعجب. چون دجال راحل خیلی وقت پیش، گفته بود «مصلحت نظام اوجب واجبات است» و رفسنجانی هم ثابت کرده، عقلش در «مصلحت نظام» بیش از مقام عظما کار میکند. هم او بود که به «راحل» جام زهر را خوراند و «نظام» را «حفظ» کرد. بنابراین ریزش در باند ولیفقیه، امری شگفتآور نیست.
اما شریعتمداری، که حیاتش وابسته به خامنهای است حق دارد نگران باشد و از این سؤالها بکند. راست میگوید، چرا قالیباف که تا حالا، «نان» خامنهای را میخورد یکدفعه «آهنگ» ش عوض شده و دیگر «آهنگ کوی لیلی» نیست.
اما درد نظام به تغییر «آهنگ» شهردار هم ختم نمیشود، قضیه باز هم بیخ دارتر از این حرفهاست. صحبت از یک لغزش یا اشتباه نیست. موضوع «گناه و جرم اصلی» است که «سرداران اسلام عزیز» را بهسر خم کردن واداشته است. این را شریعتمداری میگوید:
«گناه و جرم اصلی را کسانی مرتکب شدهاند که «قدرت» در دست خویش... را علیه عزت و حرمت صاحبان امانت به کار گرفته و با «زبان حال» که در بسیاری از موارد گویاتر از «زبان قال» است به شیطان بزرگ اطمینان دادهاند؛ «اجازه نمیدهیم کسی به ابروی بالای چشم شما اشارهیی داشته باشد»!
«گریز» آخر شریعتمداری، در روضهٴ ذکر مصائب خامنهای، چیزی جز حکایت سیلی خوردههای نظام نیست که الآن روی دست مانده و نمیدانند چه کنند: «جمعآوری بیلبوردهانمیتوانست و نمیتواند برای مردم خون داده و خون دل خورده... قابل توجیه باشد»
راست میگوید، چون توجیه، کار خود «مقام عظما» ست، که این مادر مرده یک «نرمش قهرمانانه» گفت و بلا گفت، الآن هر دری را که باز میکند، یکی با یک جام زهر جلویش ایستاده است، جام زهر هستهای، جام زهر رابطه با آمریکا، جام زهر سوریه و...
با این همه مصیبت، چه میشد که لااقل برای «خون دل خوردههای نظام»، این چند تا بیلبورد ناقابل در تهران تحمل میشد؟