728 x 90

دلیل قهر آخوند دعایی با امام چه بود؟ + استراتژی قیام و سرنگونی سلسله آموزش برای نسل جوان

 آخوند دعایی
آخوند دعایی

سایت پاسدار محسن رضایی - ۱۵ خرداد ۱۴۰۴

دلیل قهر آخوند دعایی با امام چه بود؟

سید محمود دعایی را باید از یاران خمینی به‌شمار آورد که از نجف همراه ایشان بود. دعایی از سال ۵۹ تا آخرین لحظات حیاتش سرپرستی مؤسسه اطلاعات را برعهده گرفت و ۶ دوره نمایندگی مجلس هم در کارنامه‌اش نوشته شد. ایشان که مدتی در عراق سمپات سازمان مجاهدین خلق بود به قهر و آشتی‌هایی که با امام داشته اشاره و روایت کرده است

دعایی:

در چند مورد، من به‌دلیل این‌که واسطه عده‌یی با امام بودم، پیام و نامه‎ ‎‌آقایان مطهری، رفسنجانی، منتظری را پیش امام بردم. اینان حتی کمک ‎ ‎‌نقدی هم به سازمان می‌کردند، اما امام جواب می‌دادند: من مصلحت‎ ‎‌نمی‌دانم

دعایی خطاب به خمینی:

الان جوانهای ما را به جرم مسلمان بودن و فعالیت مذهبی ‎ ‎‌کردن به این نحو شکنجه می‌کنند و می‌کشند و شما حاضر نیستید سخنی‎ ‎‌بگویید؟

حتی هنگامی که بدن بدیع زادگان را در زیر شکنجه اتو کشیده‎ ‎‌بودند. نخاع او را سوزانده بودند و شهید کرده بودند، یک شب نزد امام رفتم و حدود یک ساعت با شور و ‎ ‎‌هیجان صحبت کردم در نهایت، بغض گلویم را گرفت و پنج دقیقه با‌‎ ‎‌صدای بلند گریه کردم.

امام فرمودند: ‎‌به‌صورت کلی شکنجه‌ها و بیدادگریهای رژیم شاه را محکوم می‌کنم!

 

به گزارش تابناک به‌نقل از جماران، مرحوم سید محمود دعایی را باید از (یاران) خمینی به‌شمار آورد. از همان یارانی که از نجف همراه ایشان بودند و در راستای تحقق اهدافشان تلاش می‌کردند. از سال ۱۳۵۹ تا آخرین لحظات حیاتش سرپرستی مؤسسه اطلاعات را برعهده گرفت و شش دوره نمایندگی مردم تهران در مجلس شورای اسلامی هم در کارنامه سیاسی‌اش نوشته شد. ایشان که مدتی در عراق، سمپات سازمان مجاهدین خلق بود به قهر و آشتی‌هایی که به‌خاطر آنها با امام داشته اشاره و این‌گونه روایت کرده است:

در چند مورد من به‌دلیل این‌که واسطه عده‌یی با امام بودم، پیام و نامه‎ ‎‌آقایان مطهری، رفسنجانی، منتظری را پیش امام بردم. اینان حتی کمک ‎ ‎‌نقدی هم به سازمان می‌کردند، اما امام جواب می‌دادند: من مصلحت‎ ‎‌نمی‌دانم.

حتی هنگامی که بدن بدیع زادگان را در زیر شکنجه اتو کشیده‎ ‎‌بودند، نخاع او را سوزانده بودند

سایت حکومتی تابناک متعلق به پاسدار محسن رضایی خاطرات آخوند محمود دعایی از نزدیکان خمینی در دوران بریدگی در نجف در سالهای اولیه دهه ۵۰ نوشت: علت قهرکردن دعایی با خمینی بر سر مجاهدین بود. این سایت از قول دعایی که اکنون سال‌هاست فوت کرده، نوشته است:

در چند مورد من به‌دلیل این‌که واسطه عده‌یی با امام بودم، پیام و نامه‎ ‎‌آقایان مطهری، رفسنجانی، منتظری را پیش امام بردم. اینان حتی کمک ‎ ‎‌نقدی هم به سازمان می‌کردند، اما امام جواب می‌دادند: من مصلحت‎ ‎‌نمی‌دانم.

حتی هنگامی که بدن بدیع زادگان را در زیر شکنجه اتو کشیده‎ ‎‌بودند، نخاع او را سوزانده بودند و شهید کرده بودند و برای مبارزین آن ‎ ‎‌زمان دوره بسیار وحشتناکی پیش آمده بود، سازمان از من خواست تا نزد‎ ‎‌امام بروم و نامه یا حکمی در محکوم کردن جنایت‌های رژیم علیه این ‎ ‎‌گروه بگیرم. یک شب نزد امام رفتم و حدود یک ساعت با شور و ‎ ‎‌هیجان صحبت کردم و در نهایت، بغض گلویم را گرفت و پنج دقیقه با‌‎ ‎‌صدای بلند گریه کردم و نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. سپس از امام ‎ ‎‌درخواست کردم تفقدی کند. گفتم: ما شما را عنصری مسئولیت‌پذیر ‎ ‎‌می دانیم، الآن جوانهای ما را به جرم مسلمان بودن و فعالیت مذهبی ‎ ‎‌کردن به این نحو شکنجه می‌کنند و می‌کشند و شما حاضر نیستید سخنی‎ ‎‌بگویید؟ امام فرمودند: من به اسم حاضر نیستم از هیچ‌کس نام ببرم و‎ ‎‌به‌صورت کلی شکنجه‌ها و بیدادگریهای رژیم شاه را محکوم می‌کنم.

استراتژی قیام و سرنگونی
سلسله آموزش
برای نسل جوان در داخل کشور
مسعود رجوی – اسفند ۱۳۸۸

قسمت دوازدهم

خمینی در دوران بریدگی در سال ۱۳۴۹، از فرط احتیاط کاری و بزدلی در برابر رژیم شاه حتی از یک معرفی و پادرمیانی ساده برای نجات جان مجاهدین در عراق خودداری کرد.

داستان از این قرار بود که از سال ۱۳۴۸ روابط ما با جنبش فلسطین و مشخصاً سازمان الفتح برقرار شده بود دسته‌دسته برای آموزش نظامی به پایگاههای فلسطینیها به اردن می‌رفتیم. جنبش فلسطین در آن هنگام در میان مردم ایران بسیار محبوب و مظلوم بود. آقای طالقانی اغلب در اعیاد فطر در مسجد هدایت، مقرر می‌کرد که فطریه‌ها به فلسطینیها پرداخته شود. هر زمان که آقای طالقانی در تبعید و زندان نبود، در شبهای ماه رمضان در مسجد هدایت سخنرانی می‌کرد و مجاهدین هم، بدون این‌که یکدیگر را بشناسند، اغلب در آنجا حاضر می‌شدند.

در همان روزگار بود که شهید شکرالله پاک‌نژاد و دوستانش به هنگام خروج از مرز در حوالی شلمچه دستگیر شدند و گروه آنها به «گروه فلسطین» مشهور شد. دفاعیات پاک‌نژاد در بیدادگاه نظامی واقعاً فضای سیاسی ایران را در آن روزگار تکان داد و محیط‌های دانشجویی را دگرگون کرد.

مسیر مجاهدین برای خارج شدن از کشور و رسیدن به پایگاههای فلسطین، مسیر متفاوتی بود. ما ابتدا به بندرعباس و سپس بندر کوچک کنگ می‌رفتیم و از آنجا با لِنج از خلیج‌فارس عبور می‌کردیم و خود را به شیخ‌نشین‌ها می‌رساندیم. در آنجا مدارک لازم را با صنعت دست‌ساز و ابتکارات برادرانمان تهیه می‌کردیم و آنگاه خودمان را به بیروت می‌رساندیم و به رابطی که الفتح معین کرده بود، معرفی می‌کردیم.

در همین اثنا و پس از عبور دستهٔ اول مجاهدین از دُبی به جانب فلسطین در تابستان ۱۳۴۹، نه نفر از برادرانمان از جمله موسی در محل استقراری که در دُبی اجاره کرده بودیم، مورد شک قرار گرفته و دستگیر شده بودند. در آن زمان ساواک شاه در دبی نفوذ قابل توجهی داشت. از این رو ما می‌باید هر طور شده مانع استرداد آنها به رژیم شاه می‌شدیم. علاوه بر این، مسألهٔ عکسها و پاسپورتها و مدارکی بود که پلیس برده و در نزد قاضی ضمیمهٔ پرونده شده بود.

در مهر ۱۳۴۹ ما فعالانه در بیروت در پی دیدار و گفتگو با رهبران فلسطینی بودیم که امکاناتشان را در شیخ‌نشین‌ها در اختیارمان قرار دهند تا بتوانیم برای مجاهدین دستگیر شده و مدارکی که به‌دست پلیس افتاده بود، کاری بکنیم. من یک بار ابونجار را که مسئول کل لبنان بود دیدم و ماجرا را به اختصار شرح دادم و او هم بسیار متأثر شد و قول داد که کاری خواهد کرد. بعد، درست یک ساعت قبل از پرواز از بیروت به ابوظبی مسئول مان در فتح به فرودگاه آمد و مرا پیدا کرد و دو نامه به امضای عرفات به‌عنوان فرمانده کل انقلاب فلسطین یکی خطاب به قاضی فلسطینی که پرونده برادرانمان در دبی را در دست داشت و دیگری خطاب به معاون امیر شارجه که او هم فلسطینی بود به دستم داد و من آن دو نامه را در تمام راه زیر پیراهنم حفظ کردم و از خودم دور نکردم.

در حقیقت عرفات برای ما سنگ‌تمام گذاشته بود. به این ترتیب دو کانال مهم و مؤثر از نفرات و امکانات مخفی خودشان را با اعتماد کامل در اختیار ما گذاشت. در دبی چند هفته در محل دیگری که اجاره کرده بودیم هر شب با برادرانمان در این باره بحث و گفتگو داشتیم که چه باید کرد؟ این محل، یک خانهٔ کارگری بود دارای یک اتاق با کف شنی که حصیر کوچکی در وسط آن پهن کرده بودند. شبها روی شن می‌خوابیدیم و خوراک مان هم ماهی آب پز بود. نزدیک غروب هم برای شنا به دریا می‌رفتیم. برادرانمان که در این خانه بودند ارتباط همه‌جانبه‌یی با زندان و مجاهدان زندانی برقرار کرده بودند و در جریان همهٔ اوضاع و احوال بودند.

در آنجا فهمیدم که این برادران، به فرماندهی مجاهد شهید رسول مشکین‌فام عزم جزم کرده‌اند که در صورت استرداد مجاهدان اسیر از دبی به ایران، هر طور شده بر همان هواپیما سوار شوند و مسیر آن را به جانب بغداد منحرف کنند تا سازمان لو نرود. همهٔ امکانات، همه شقوق و راه‌حلها را هم با دقتی شگفت‌انگیز ارزیابی و شناسایی کرده بودند. مسئولیت من ارتباط با همان مقامات فلسطینی الاصل بود که برای آنها از جانب عرفات نامه آورده بودم. اما خود آنها هم تحت کنترل بودند و درتماس با ما احتیاط زیادی به خرج می‌دادند. من هر روز به دادگاه و زندان می‌رفتم. معلوم شد که ساواک از طریق عوامل خودش در آنجا فشار زیادی می‌آورد که زندانیان ما هر چه سریع‌تر همراه با کلیهٔ مدارک به ایران مسترَد شوند. متقابلاً ما هم به پرونده دسترسی پیدا کردیم، مشروط بر این‌که فقط آن را با مدارک ضمیمه‌اش بخوانیم و ببینیم و چیزی را با خود نبریم یا جابه‌جا نکنیم. متقابلاً طرح ما این بود که مدارک یا دفترچه‌هایی شبیه به همان چه قرار بود با زندانیان به ایران فرستاده شود و به دست ساواک برسد، تهیه کنیم و هر مقدار می‌توانیم در هنگام قرائت پرونده، مدارک مشابه را با مدارک اصلی عوض کنیم. با تلاشهای شبانه‌روزی برادرانمان، به‌سرعت مدارک مشابه که فقط ساواک را گم و گیج می‌کرد، فراهم شد. مثلاً دفترچهٔ آدرسها و شماره تلفنها. فقط مانده بودیم که عکسهای لو رفته افراد را چه باید کرد. این مشکل هم با ابتکار یکی از برادرانمان حل شد. به این معنی که مقدار زیادی عکسهای شش در چهار از عکاسیهای مختلف فراهم کرد. در نتیجه تا آنجا که توانستیم مدارک جابه‌جا گردید و مدارک جایگزین برای تحویل به ساواک شاهنشاهی آماده شد! بعد از این مأموریت به من گفتند که سریعاً دبی را ترک کنم و به همان ترتیبی که آمده بودم به تهران برگردم. تاریخها را دقیقاً به‌خاطر ندارم اما چند روز پس از بازگشت به تهران، از طریق رادیو و مطبوعات آن زمان خبردار شدیم که هواپیمایی که ۹ زندانی را از دبی به بندرعباس می‌آورده به سمت بغداد تغییر جهت داده و زندانیان و ۳ نفر دیگر با آنها در بغداد پیاده شده‌اند.

به این ترتیب سازمان مجاهدین، پس از ۵سال کار مخفی، که تا آن زمان طولانی‌ترین رکورد حفظ یک تشکیلات مخفی در ۵۰سال (از ۱۲۹۹ تا ۱۳۴۹) بود، باز هم از لو رفتن جان به‌در برد.

از آن طرف دولت عراق که تا آن زمان هیچ‌گونه آشنایی با سازمان مخفی مجاهدین نداشت، به‌شدت بیمناک بود که توطئه‌یی از جانب رژیم شاه و ساواک در کار باشد. چند ماه قبل از آن ساواک، تیمور بختیار نخستین رئیس مغضوب خود را که از دست شاه به عراق گریخت، در عراق ترور کرده بود. در سال ۴۸ هم دولت وقت عراق با کودتایی از جانب رژیم شاه مواجه شده و آن را خنثی کرده بود. بنابراین در پائیز ۱۳۴۹، مجاهدانی را که با آن هواپیما بدون اطلاع قبلی سررسیده بودند، جهت بازجویی و شکنجه شدید برده بودند.

در این هنگام سازمان در تهران، به‌دنبال این بود که چگونه اعتماد دولت عراق را جلب کند که این افراد نفرات رژیم نیستند. بنیانگذاران سازمان، محمد حنیف و سعید محسن موضوع را با پدر طالقانی در میان گذاشتند. پدر طالقانی یک شب با اتوموبیلی که سعید کرایه کرده بود به «پارک وی» آمد و در همین خودرو در زیر نور تیر چراغ برق خیابان در داخل یک تقویم با جوهر نامرئی نامه‌یی به‌خمینی نوشت تا نزد دولت عراق وساطت کند و مجاهدین زندانی و تحت شکنجه آزاد شوند.

‌ولی خمینی حتی از یک معرفی ساده و اطلاع پیام مکتوب آیت‌الله طالقانی به‌دولت عراق خودداری کرد. آخوند دعایی که در نجف همراه خمینی بود در این باره می‌نویسد «این نامه به‌صورت نامرئی نوشته شده بود… وقتی به‌خدمت امام رسیدم، آن نوشته را ظاهر کردند. آیت‌الله طالقانی برای این‌که امام اطمینان پیدا کند…‌به‌عنوان نشانه خاطره‌یی را که با امام و آقای زنجانی داشتند برای او نقل کردند… منظور آقای طالقانی از این پیغام این بود که امام از مسئولان عراق بخواهند که این گروه را آزاد کنند. در هر صورت، بعد از این همه جریانها، امام فرمودند: من باید فکر کنم…» روز بعد هم خمینی به‌دعایی می‌گوید «اگر الآن آقای طالقانی و آقای زنجانی هم این‌جا نشسته باشند و هر دو هم این را به‌من بگویند، من نمی‌پذیرم».

آخوند دعایی در‌بارهٔ تعبیر آیت‌الله طالقانی از مجاهدین می‌نویسد «مرحوم آیت‌الله طالقانی…‌در نامه‌یی که به‌امام نوشته بود، تعبیرش این آیهٔ شریفة قرآن بود: آن هم فتیة آمنوا بربهم و زدناهم هدی» (آنان جوانمردانی هستند که به‌پروردگارشان ایمان آوردند و ما بر هدایتشان افزودیم) که تعبیر قرآن از جوانمردان اصحاب کهف است.

دلیل خودداری خمینی از انتقال سادهٔ یک پیام به دولت عراق که نمایندگان آن در دسترس و در ارتباط دائمی با او بودند، چیزی جز ترس و بزدلی در برابر رژیم شاه نبود. خودش در سال ۴۶ به‌هویدا نخست‌وزیر شاه تظلم کرده و نوشته بود «آیا علمای اسلام که حافظ استقلال و تمامیت کشورهای اسلامی هستند، گناهی جز نصیحت دارند؟»

بنابراین خمینی نمی‌خواست که از این حیث خشی بر پرونده‌اش در برابر شاه و ساواک او بیفتد که از یک نیروی انقلابی مخالف حتی در حد انتقال یک پیام حمایت کرده است.

اما آنچه را که خمینی در معرفی مجاهدین زندانی به‌دولت عراق انجام نداد، بلادرنگ، عرفات و نمایندهٔ او در بغداد انجام دادند و برادران ما که سردار خیابانی هم در شمار آنها بود، پس از چندی آزاد شدند و از آنجا به بیروت و سپس پایگاههای الفتح در سوریه رفتند.

سپس سال ۱۳۵۰ و زمان ظهور علنی مجاهدین فرا رسید که به‌عنوان یک نیروی انقلابی مسلمان از محبوبیت و جاذبهٔ گستردهٔ اجتماعی برخوردار شدند. به‌راستی روزگار افول سیاسی و ایدئولوژیکی خمینی فرا رسیده بود.

رژیم آخوندها خودش در مورد شرح حال خمینی کتابی منتشر کرده که در آن یکی از اطرافیان خمینی در این باره می‌نویسد: «… در آن روزها به‌حدی جو به‌نفع این گروه (مجاهدین) بود که می‌توان گفت که کوچکترین انتقادی نسبت به‌این گروهک با شدیدترین ضربه رو‌به‌رو می‌شد. بسیاری از افراد را می‌شناسم که بر این اعتقاد بودند که دیگر نقش امام در مبارزه و در نهضت به‌پایان رسیده است و امام با عدم تأیید مجاهدین خلق در واقع شکست خود را امضا کرده است. این افراد باور داشتند که امام از صحنهٔ مبارزه کنار رفته‌اند و زمان آن رسیده است که سازمان مجاهدین خلق نهضت را هدایت کند و انقلاب را به‌پیش ببرد. واقعاً هم این گروه در مردم پایگاهی به‌دست آورده بود. امام هم این را می‌دانستند. هر روز از ایران نامه می‌رسید مبنی بر این‌که: پرستیژ شما پایین آمده. در بین مردم نقش شما در شرف فراموش شدن است. مجاهدین خلق دارند جای شما را می‌گیرند…» (پا به پای آفتاب – جلد ۳ صفحه ۱۶۳)

***

این‌جاست که خمینی پس از دریافت نامهٔ منتظری، با بوقلمون صفتی همرنگ جماعت می‌شود.

به نامهٔ آقای منتظری به‌خمینی در تاریخ ۱۵ صفر ۱۳۹۲ (سال ۱۳۵۱ شمسی) توجه کنید:

«حضرت آیت‌الله‌العظمی مد ظله‌العالی

پس از تقدیم سلام و تحیت، به‌عرض عالی می‌رساند چنان‌چه اطلاع دارید عدهٔ زیادی از جوانهای مسلمان و متدین گرفتارند و عده‌یی از آنان در معرض خطر اعدام قرار گرفته‌اند. تصلب آنان نسبت به‌شعائر اسلامی و اطلاعات وسیع و عمیق آنان بر احکام و معتقدات مذهبی معروف و مورد توجه همهٔ آقایان و روحانیان واقع شده‌است و بعضی از مراجع و جمعی از علمای بلاد اقدامهایی برای تخلص آنان کرده‌اند و چیزهایی نوشته شده. به جا و لازم است از طرف حضرتعالی نیز در تأیید و تقویت و حفظ دماء آنان چیزی منتشر شود. این معنی در شرایط فعلی ضرورت دارد چون مخالفان سعی می‌کنند آنان را منحرف قلمداد کنند. البته کیفیت آن بسته به‌نظر حضرتعالی است. در خاتمه از حضرتعالی ملتمس دعای خیر می‌باشم. والسلام علیکم و رحمة‌الله و برکاته ـ حسینعلی منتظری»

در این‌جا بود که خمینی برای این‌که از قافله عقب نیفتد، فتوا داد یک‌سوم سهم امام به‌خانوادهٔ زندانیان و جوانان مسلمان و میهندوست، که کسی جز مجاهدین نبودند، اختصاص یابد.

‌قبلا گفتم که رفسنجانی وقتی در اواخر سال ۵۰ از زندان آزاد شد، به‌هواداری از مجاهدین افتخار می‌کرد و به‌جمع کسانی که در خانهٔ او در قلهک به‌دیدارش رفته بودند آشکارا می‌گفت در زندان سعی داشتیم از مجاهدین قرآن بیاموزیم و «اگر خداوند نمازی را از ما قبول کند همان نمازهایی است که به‌اینها در زندان اقتدا کرده‌ایم».

‌مطهری صریحاً می‌گفت که «انسان‌سازی کار من نیست، کار محمد حنیف‌نژاد است».

بهشتی و همین خامنه‌ای هم از دیدار با حنیف‌نژاد در سالهای گذشته به سایرین فخر می‌فروختند.

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/a464eb3e-ad0f-4889-97dc-65e8ab42c21b"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات