میگویند نویسنده یا شاعر جوانی نزد استادی رفت و گفت لطفاً اثر مرا بخوانید و بگوئید که نویسنده یا شاعر هستم یا نه. تا اگر میبینید که من نویسنده نیستم دیگر چیزی ننویسم.
استاد نوشته را برگرداند و گفت: اگر میتوانی ننویسی نویسنده یا شاعر نیستی!.
حالا سؤال این است که منظور استاد چه بود؟ آیا میخواست بگوید که هرکس نویسنده است از کودکی به گونهای خدادادی شور نوشتن در جانش افتاده؟ در این صورت باز این سؤال پیش میآید که چطور میشود که برخی این شور را پیدا میکنند برخی نه؟!
دیدگاه دوم میگوید: منظور استاد این بوده که اگر سوزی و دردی و حسی و درکی نسبت به چیزی نداری که تو را آرام نمیگذارد، نویسنده نیستی! در این دیدگاه، این درد است که ما را به نوشتن وامیدارد و نمیگذارد که ننویسیم.
اگر این دیدگاه را بپذیریم، معیاری به دست میآوریم برای هنر، و منشأ هنر و خاستگاه نوشتن. بر همین قیاس، میشود قضاوت کرد که کار کدام هنرمندانهتر است. یا اصلاً کار هنری چیست؟ این بحث را در سلامهای بعدی هم دنبال خواهیم کرد.
استاد نوشته را برگرداند و گفت: اگر میتوانی ننویسی نویسنده یا شاعر نیستی!.
حالا سؤال این است که منظور استاد چه بود؟ آیا میخواست بگوید که هرکس نویسنده است از کودکی به گونهای خدادادی شور نوشتن در جانش افتاده؟ در این صورت باز این سؤال پیش میآید که چطور میشود که برخی این شور را پیدا میکنند برخی نه؟!
دیدگاه دوم میگوید: منظور استاد این بوده که اگر سوزی و دردی و حسی و درکی نسبت به چیزی نداری که تو را آرام نمیگذارد، نویسنده نیستی! در این دیدگاه، این درد است که ما را به نوشتن وامیدارد و نمیگذارد که ننویسیم.
اگر این دیدگاه را بپذیریم، معیاری به دست میآوریم برای هنر، و منشأ هنر و خاستگاه نوشتن. بر همین قیاس، میشود قضاوت کرد که کار کدام هنرمندانهتر است. یا اصلاً کار هنری چیست؟ این بحث را در سلامهای بعدی هم دنبال خواهیم کرد.