پنجشنبه، ۱۹ خرداد ۱۳۹۰ / ۰۹ ژوئن ۲۰۱۱
(به مریم رجوی، آیینهی رنج ها و امیدهای ایران)
(به مریم رجوی، آیینهی رنج ها و امیدهای ایران)
باد را میبینم
که چه پاورچین، سنگین،
گذر از درّه و دریا دارد
و چه شرم آگین
شبنم از چشم چمن میچیند.
این پریشان پریشانیها
میهراسد که پریشد خوابی را.
ماه را میبینم
که چه تنها، غمگین
خانه در بستر رؤیا دارد.
به دل من میماند
که غریبانه سفر میکند از سینهی من
به سراپردهی چشم
و عیان میسازد
غم دیرینه وبی تابی را.
و تو را میبینم
که میان مـه و باد
شبچراغی از عشق
دردل ظلمت شب میافروزی
و چه آرام گذر میکنی از خاطر من
تا بپوشانی از اندیشهی شب
چهرهی روشن مهتابی را.
که چه پاورچین، سنگین،
گذر از درّه و دریا دارد
و چه شرم آگین
شبنم از چشم چمن میچیند.
این پریشان پریشانیها
میهراسد که پریشد خوابی را.
ماه را میبینم
که چه تنها، غمگین
خانه در بستر رؤیا دارد.
به دل من میماند
که غریبانه سفر میکند از سینهی من
به سراپردهی چشم
و عیان میسازد
غم دیرینه وبی تابی را.
و تو را میبینم
که میان مـه و باد
شبچراغی از عشق
دردل ظلمت شب میافروزی
و چه آرام گذر میکنی از خاطر من
تا بپوشانی از اندیشهی شب
چهرهی روشن مهتابی را.