728 x 90

سرکوب زنان,

دست نوشته‌ای از شعله پاکروان (مادر ریحانه جباری) - فریاد عدالت و انسانیت

-

شعله پاکروان مادر ریحانه جباری
شعله پاکروان مادر ریحانه جباری
برای تو دخترکم که هزاران برگ نوشتی و گفتی آنچه در دل داشتی. آنچه بر تو گذشت. برایت فرق نمی‌کرد بر پاره برگی می‌نویسی یا گوشه‌ی روزنامه یا در دفتری زیبا. تو نوشتن را دوست داشتی. نفس نوشتن آرامت می‌کرد.
دختر دوست داشتنی ام، هزار برگ نوشته‌ات را چنان‌چه خواستی به دست باد خواهم سپرد. شاید مثل دانه بروید. درختی که میوه‌اش فریاد است. فریاد عدالت و انسانیت
دست تو از زیر خروارها خاک خواهد روئید. زبان تو تکثیر خواهد شد. موهای آشفته‌ات در باد خواهد رقصید و عطر تو را در سراسر جهان خواهد پراکند. تو سردمدار زنانی خواهی شد که در سایه نفرت از تجاوز هرزه‌ای کثیف شبها و روزها را به هم وصل می‌کنند. زنانی که در سایه ترس از مرگ ناعادلانه‌ی ناشی از احکام آلوده به فساد اداری یا مردسالاری بیمارگونه زندگی می‌کنند. زنانی که اگر اعدام نشدند، از سرشکستگی یا افسردگی و غم دست درازی مردی ناپاک و حیوان صفت خودکشی کردند. زنانی که تن به تجاوز دادند، اما شکایتشان از متجاوز در راهروهای عدالتخانه یا پچ پچه‌های مردم گم شد. زنانی که محو شدند و بی‌صدا در خاک خفه شدند. زنانی که زنده به گور شدند، مثل دوران جاهلیت. خوشا بر نسیمی که تو را از اعماق تاریخ به خانه‌ی من آورد، تا بدانم در قلب مدرنیته امروزی، کسانی بر طبل عصر جاهلی می‌کوبند و بر مرگ زنان هلهله می‌کنند. شاید اگر تو نبودی، هرگز نمیفهمیدم که عدالت و فرهنگ با هم پیوند دارند. هرگز نمیفهمیدم که تاریخ فقط برای ثبت جنگهای فاتحان سرزمینها نیست، بلکه برای یادآوری رنجی است که مردم آن سرزمینها کشیدند. برای درد خاموشی که زنان در زمان لشکرکشی دشمنان فاتح تحمل کردند. برای آنچه در کتابهای تاریخ به آن اشاره نمی‌شود. برای زنانی که مورد تجاوز قدرتمندان فاتح قرار گرفتند. برای نیمه‌ی پنهان سرزمینها.

ریحانم، دردمند بلا شده‌ام. زهر هلاهل دارم. زهری ناشی از مرگ تو. زهری ناشی از زنانی که مرا با آنها آشنا کردی. وجودم پر است از شور و انگیزه. شور زندگی برباد رفته دخترکانی که نای فریاد نداشتند از ظلم وحشیانه‌ی متجاوزین. تا کنون پنجاه و نه مورد برایم نوشته یا گفته‌اند که چگونه و توسط چه طیف از مردان مورد حمله قرار گرفته‌اند. منتظر میمانم تا نود و سه نفر بشوند. نود و سه زن، داستان خواهند گفت تا همه بدانند چگونه زیر پوست شهر مورد تهاجم دشمن قرار گرفته‌اند. دشمنانی در لباس دوست. این دشمنان، نه از ملیت دیگر که هموطن، همشهری، همسایه یا همخون بوده‌اند. این مهاجمان در سایه‌ی فرهنگ پنهانکاری ما، کرامت انسان را مورد هتاکی قرار داده‌اند. اما نکته اساسی این است که بسیاری از مهاجمان که از جنس مردم عادی و ناآگاه بوده‌اند مجازات تلخ اعدام را از سر گذرانده‌اند و تعدادی در سایه‌ی امنیت دولتی و پست و مقام یا زر و زور، هم‌چنان در جنگل (شهر و روستا) کمین کرده‌اند تا به شکار دیگری بپردازند.

دخترم، تو از معدود زنانی هستی که شکار نشدی و شکارچی را از پای درآوردی. هر چند بخت یارت نبود و مرتضی با دست تامریی خود تو را به قتل رساند. اما یادت باشد که کسانی به تو تکیه کرده‌اند تا از زمین برخیزند. کسانی که می‌خواهند صدای تو آن‌چنان طنینی داشته باشد که هیچ گرگی نتواند دندانهایش را در پناه قاضیان گرگ صفت به تن فرزندان این سرزمین فرو کند.

خوشا بر آن باد بهاری که صدای تو را به دوردستها می‌برد. به عمق جنگل انبوه. به دامنه کوه بلند. میان موج دریا و کناره اش. به روستاهای کوچک. میان عشیره‌ها و قبایل. میان خانواده ها. به گرمخانه دل مردم.
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/9c984f89-345f-44fa-8b21-6866364cad48"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات