فاطمه امینی یکی از پیشتازان مبارزه زنان در زمان شاه
در آستانه سال 1350، وقتی که شاه دو هزاروپانصدمین سال شاهنشاهی را در ایران جشن میگرفت، آرامش جزیره ثبات! ناگهان درهم ریخت و جنبش انقلابی مسلحانه برای سرنگونی دیکتاتوری وابسته اعلام موجودیت کرد. اگر چه شاه تلاش کرده بود روشنفکران جامعه را جذب سیستم خود کند، اما با رسوخ اندیشه انقلابی در میان آنها، دوران سکوت و سازش سپری شد. از آن پس موج جنبش مسلحانهیی که تا سقوط قطعی دیکتاتوری سلطنتی دست بردار نبود. در همین سالها، جنبش زنان نیز، دیگر بار آغاز به فعالیت کرد. ولی این بار در بطن جنبش مسلحانه و در مداری بس تکامل یافتهتر از گذشته دهها شیرزن مجاهد و فدایی به صحنه نبرد انقلابی شتافتند. قهرمانانی چون اشرف رجوی، فاطمه امینی، مهرنوش ابراهیمی، مرضیه احمدی اسکویی یا مادران قهرمانی چون معصومه شادمانی (مادرکبیری) و عزت غروی، آسمان جنبش انقلابی را نور باران کردند.
بسیاری از این شیرزنان در درگیریهای خیابانی با ساواک بهشهادت رسیدند و دهها تن دیگر در زیر شکنجه به آسمان رهایی پر کشیدند. در آن روزها زنان قهرمانی همچون فاطمه امینی، در سکوت سنگین آریامهری، به جنبش مسلحانه پیوستند، مبارزه کردند و بهشهادت رسیدند. آن زنان پاکباز، اگر چه تک ستاره بودند، ولی بشارت دهندگان کهکشانی در راه بودند. آنها خبر از تولد نسلی از زنان مجاهد خلق داشتند که ایرانزمین بسا انتظارش را میکشید.
فاطمه امینی که بود؟
مجاهد قهرمان فاطمه امینی در شهر مشهد و در خانوادهای مذهبی که دارای افکار سیاسی ترقی خواهانهای بود متولد شد. فاطمه امینی از سال 1341 فعالیتهای سیاسی خود را آغاز کرد و به کمک جمعی از همفکرانش یک انجمن زنان مترقی را تشکیل داد. در آن زمان او در دانشکده ادبیات دانشگاه مشهد تحصیل میکرد. در همین سالها در یک محفل مذهبی مترقی در مشهد شروع به فعالیت کرد. سال 1343 از دانشگاه فارغالتحصیل شد و به تدریس در دبیرستانهای دخترانه مشهد مشغول شد. در عینحال کوشش میکرد فرزندان خلق محروم و زحمتکش را در این مدارس نسبت به مسائل اجتماعی سیاسی آگاه کند و آنان را با معیارها و مفاهیم انقلابی اسلام راستین آشنا سازد.فاطمه امینی و شروع مبارزاتی گستردهتر
فاطمه پس از پشت سر گذاشتن فراز و نشیب بسیار و بهدست آوردن تجاربی ارزنده در رابطه با محافل مترقی مذهبی و سیاسی، سرانجام به ضرورت کار سازمانیافته در کادر سازمانی انقلابی پی برد، سازمانی که بر مبنای یک تئوری انقلابی بتواند راه سخت و پرپیچ و خم مبارزه را بپیماید و سرانجام تودههای ستم کشیده را بهسر منزل رهایی رهمنون گردد. فاطمه امینی در سال 1349 به تهران رفت. او در تهران در رابطه دور و حتی غیرمستقیم با سازمان مجاهدین خلق ایران قرار گرفت و به سرعت فعال شد. فاطمه با پشتکار ستایشانگیز خود توانست تواناییهای خود را ارتقا دهد و سرانجام در سال 1349 به عضویت سازمان مجاهدین درآمد. در این زمان او در جلسات تفسیر قرآن آیتالله طالقانی شرکت میکرد و بینش و شناخت خود را نسبت به قرآن عمق میبخشید. بهدنبال ضربه شهریور 1350، همسر او دستگیر و به 10سال زندان محکوم گردید. ضربه سهمگین شهریور 1350 کمترین تزلزلی در ایمان و اراده استوار این مجاهد قهرمان وارد نساخت.فاطمه امینی و آغاز زندگی مخفی
فاطمه امینی در تابستان 1353 زندگی مخفی_مبارزاتی خود را شروع کرد و تمام وقت و انرژی خود را صرف سازمان مجاهدین کرد. فاطمه امینی در این زمان ضمن ادامه فعالیت مخفی _ سازمانی خود در دبیرستان رفاه تهران نیز تدریس میکرد. او مسئول ارتباط با خانوادههای شهدا و زندانیان مجاهد خلق و حل مسائل آنها بود. او مستقیماً تظاهرات و حرکات اعتراضآمیز خانوادهها را علیه رژیم دیکتاتوری شاه همگام با سایر خواهران رهبری میکرد. فاطمه در اغلب بیدادگاههای نظامی شاه شرکت کرد و اطلاعات مهمی از درون اتاقهای دربسته با خود بیرون آورد. او همچنین در ملاقات با زندانیان مجاهد، یک عامل مهم انتقال و رد و بدل اخبار جنبش میان داخل زندان و بیرون زندان بود. در چند مورد نیز بررسیها و شناساییهایی در مورد امکان فرار از زندان بهعمل آورد که به نتیجه نرسید. فاطمه امینی ضمن تماسهای گستردهیی که با خانوادهها داشت در مدت کوتاهی توانسته بود امکانات پشت جبهه تازه و وسیعی برای سازمان فراهم سازد که تاثیر بهسزایی در تثبیت و رشد سازمان مجاهدین در شرایط بعد از ضربه شهریور 1354داشت. فاطمه قبل از آنکه مخفی شود جلسات منظمی نیز برای دختران مبارز و بهخصوص وابستگان شهدا و زندانیان مجاهد ترتیب داد. فاطمه در این جلسات به تفسیر قرآن و طرح مباحث سیاسی میپرداخت. در همین جلسات عناصر مستعد و آماده را برای عضوگیری به سازمان مجاهدین معرفی میکرد.فاطمه امینی در برابر منحرفین اپورتونیست
بهدنبال نفوذ اپورتونیسم در سازمان مجاهدین خلق ایران، فاطمه امینی در کنار مجاهد شهید حسن ابراری در برابر منحرفین مقاومت نمود و هرگز تسلیم جریان فرصت طلبانه مزبور نشد. شهید مجید شریف واقفی که بر موضع محکم و پایداری این خواهر مجاهد واقف بود تلاش زیادی برای ارتباط با وی نمود اما بهرغم همهٴ تلاشها نتوانست او را پیدا کند. چرا که فاطمه در 15اسفند 1353 بر سر یک قرار لو رفتهای که با یکی از سمپاتهایش داشت دستگیر و بلافاصله به زیر شکنجه کشیده شد.دستگیری فاطمه امینی
اواسط اسفند 1353 بود که روزنامههای رژیم شاه خائن اعلام کردند: جسد زن جوانی به نام فاطمه امینی را در ارتفاعات توچال پیدا کردهاند. ظاهراً وی در یک سانحه در کوهستان از ارتفاع سقوط کرده و دچار مرگ شده است... .با توجه به اوجگیری جنبش انفلابی مسلحانه و رشد آگاهی سیاسی و هوشیاری مردم در آن سالها از یک طرف و شدت بیسابقه خفقان و سرکوب پلیسی از طرف دیگر این یک ترفند ناشیانهٴ ساواک برای پوشاندن جنایات خود بود. بهخصوص که فاطمه از چند ماه قبل مخفی شده بود و این را همه مبارزین میدانستند. اما ساواک قصد داشت با درج این خبر در روزنامهها همرزمانش را غافلگیر کند و ردپایی از مجاهدین و مخفیگاههای آنان بهدست آورد. در عینحال با اعلام خبر شهادت فاطمه دستش در شکنجه وی بازتر میشد و میتوانست شدیدترین و بیرحمانهترین شکنجهها را بر وی اعمال نماید.
شکنجههای فاطمه امینی، در وحشت و استیصال دژخیمان
فاطمه از همان ابتدا در زیر بیسابقهترین و ددمنشانهترین شکنجههای دژخیمان ساواک قرار گرفت. دژخیمان ساواک آنقدر او را شلاق زدند و آنقدر بدنش را با منقل برقی سوزاندند که دیگر جای سالمی بر روی جثه نحیفش باقی نماند و سرانجام هم فلج شد. فاطمه در تمام این مدت در شکنجهگاه اوین بود و یا در اتاقهای شکنجه کمیته و یا در بیمارستان شهربانی. بهرغم تمام این شکنجههای بیرحمانه، کلیه اطلاعات فاطمه سالم ماند. او قهرمانانه مقاومت کرد. با آنکه در لحظه دستگیری آدرس چند خانه تیمی و ردههای تشکیلاتی بسیاری را میدانست و سینهاش مملو از اسرار سازمانی بود ولی تمام این اسرار را تا پای مرگ حفظ کرد و تلاشهای دشمن را برای دستیابی به آنها عقیم گذاشت. یکی از نزدیکان فاطمه قهرمان که با وی در ارتباط بوده، شاهد شکنجههای فاطمه و پایداری قهرمانانهٴ او بوده است، به همین جهت ما در این جا شرح شکنجههای فاطمه را از زبان او میآوریم.فاطمه امینی و مقاومتی قهرمانانه
«پس از ملاقاتی که در اوایل اسفند 1353 در منزل یکی از هواداران با فاطمه داشتم قرار شد 5 شنبه 15اسفند برای مذاکراتی درباره یک سری مسائل امنیتی مجدداً با وی در خیابان بهار ملاقات نمایم. من صبح همان روز قبل از موعد قرار ملاقات در حالیکه از منزل بههمین منظور خارج شده بودم در خیابان بهوسیله مأموران دستگیر شدم. آنها بلافاصله مرا به زندان اوین و یک راست به اتاق بازجویی برده و شروع به شکنجه کردند. من یک ساعت بعد با فاطمه قرار داشتم بهعلاوه قرار بود که در این ملاقات مبلغ 20هزار تومان برای کمک به سازمان مجاهدین به وی بدهم که در موقع دستگیری همراهم بود. پس از تحمل چندین ساعت شکنجه قرارم را سوزاندم. مسأله پول نیز لو نرفت. تا این زمان هنوز نمیدانستم که چگونه و از کجا لو رفتهام. روز بعد از دستگیری من، فاطمه نیز دستگیر شد. در این موقع بود که سرنخی از دستگیریها را پیدا کردم. من پس از دستگیری حدود 11ساعت شکنجه شده بودم. پاهایم کاملاً مجروح و پانسمانی و سر و صورتم بهشدت متورم بود. شب را نیز به من بیخوابی داده بودند. صبح روز بعد مرا از سلول به اتاق بازجویی بردند. در اتاق بازجویی پرویز خدایاری و یک بازجوی دیگر به نام فرامرزی (که بازجویی از من را به عهده داشت) و ازغندی معروف به منوچهری و چند مزدور دیگر حضور داشتند. صدای فریاد زنی از اتاق مقابل بلند بود. پرویز خدایاری خطاب به من گفت: این صدای کیست؟ همینکه از پشت پنجره کوچک در به داخل نگاه کردم فاطمه را با دست و پای بسته مشاهده کردم که جلادی معروف به اسفندیاری مشغول شکنجه وی بود. او را با چشمان بسته و به شکل صلیب محکم به تخت بسته بودند و با یک کابل ضخیم به سرتاسر بدن و کف پاهایش شلاق میزدند. جلادان چون با مقاومت فاطمه روبهرو شده بودند مثل یک حیوان درنده وحشی به جان او افتاده و در حالی که بهطور مداوم فحشهای رکیک به وی میدادند، ضربههای شلاق را شدیدتر میکردند. پس از لحظاتی که این صحنه را تماشا کردم مرا به اتاق قبلی برگرداندند. آنگاه خدایاری به من گفت: «هر چه کردیم او حرف نزده. اجازه کشتن او را گرفتهایم. برو به او بگو حرف بزند، خلاصه اگر کاری نکنی که او حرف بزند وی را خواهیم کشت». اسفندیاری همچنان مشغول شکنجه فاطمه بود. پاهای فاطمه غرق خون شده بود. پس از لحظاتی فاطمه که دیگر از شدت شکنجه رمقی برایش نمانده بود از حال رفت و بیهوش شد و دو مرتبه با ریختن آب روی سر و بدنش به هوش آورده شد. اسفندیاری این جانی خونخوار وقتی دید فاطمه قصد ندارد سخنی بر زبان آورد، از شدت خشم و در حالی که نمیدانست چه کار کند ضربات شلاق را وحشیانهتر و دیوانهوار از سر گرفت. مرتب فحش میداد. ناتوانی و درماندگی در چهره جلاد کاملاً مشهود بود.از فاطمه امینی چه میخواهند؟
اسفندیاری با هر ضربه شلاق فریاد میزد. دژخیم آدرس خانه تیمی، اطلاعات محل قرار و... را میخواست. گاه نیز اسم بعضی از مجاهدین را میبرد و از فاطمه سراغ آنها را میگرفت. دژخیمان وقتی دیدند که کابل این دردناکترین ابزار شکنجه قادر نیست لبهای فاطمه را به حرف زدن بگشاید مأیوسانه شلاق را قطع کردند و درصدد آزمایش وسیله شکنجه دیگری برای درهم شکستن مقاومت وی برآمدند. این بار یک لوله به قطر 8 سانتیمتر انتخاب نموده و داخل آن را پر از کابل سه فاز برق کردند. نوک سیهمای کابل را هم لخت کردند. اسفندیاری با تمام قدرت این شلاق را بلند میکرد و بر پیکر مجروح فاطمه فرود میآورد. من روز قبل چند تایی از این کابل خورده بودم. در مورد شدت درد و سوزش آن فقط میتوانم بگویم که وقتی به پایم اصابت میکرد احساس میکردم زیر تریلی رفته است. انسان نمیتواند در زیر این وسیله شکنجه مدت زیادی دوام بیاورد. به همین علت معمولاً از آن زیاد و بهطور طولانی استفاده نمیکنند. پس از لحظاتی که فاطمه را با این کابل زدند بیهوش شد. دژخیمان برای چندمین بار با ریختن آب روی سر و صورت فاطمه او را به هوش آوردند. اکنون جلادان به سراغ من آمدند. اسفندیاری در حالیکه با ناامیدی تمام آخرین تلاشهای خود را برای شکستن مقاومت فاطمه میکرد پاهای فاطمه را از تخت باز کرد و خطاب به من گفت با او صحبت کن و بگو حرفهایش را بزند و الا... . هنوز صحبت او تمام نشده بود که با آن قیافه مسخ شدهاش که سعی میکرد حالت وحشیانهای به آن بدهد، موهای سر فاطمه را گرفت و تمام وزن او را توسط موهایش از روی تخت بلند کرد و با خشمی که از شدت آن دهانش کف کرده بود او را به گوشهیی که من افتاده بودم پرتاب کرد.فاطمه امینی با پایداری دژخیم را درمانده میکند
اسفندیاری دیوانهوار و بلا انقطاع مثل یک جانور وحشی داد میزد و از فرط عصبانیت فحش و ناسزا میگفت. من در این لحظات شاهد یک صحنهای از اوج درماندگی و حقارت مزدوران در برابر روحیه یک انقلابی بودم. آنها گرچه چون سگهای هار و با حرص دیوانهواری به جان فاطمه افتاده بودند اما عاجزانه خطاب به او گفتند: «تو فقط بگو دیشب کجا بودی. ما دیگر هیچ اطلاعاتی از تو نمیخواهیم». در عینحال احساس میکردم که دژخیمان از خشم ناشی از شکسته شدن غرور خویش به خود میپیچیدند. این لحظات خیلی باشکوه و غرورآفرین بود. دشمن در مقابل اراده و ایمان خدشهناپذیر یک مجاهد خلق به ضعف خود اعتراف کرده عاجزانه از او تمنا میکرد که حرف بزند. این صحنهها روحیهام را تقویت میکرد. اسفندیاری وقتی در برابر این تقاضایش جوابی نشنید با لحن مسخره گفت: «میخواهد شهید شود». او مرتب این جمله را تکرار میکرد و ضربات شلاق را با شدت هر چه تمامتر بر پیکر فاطمه میکوبید. لحظهای بعد جلادان از اتاق بیرون رفتند. من خودم را به فاطمه رساندم و دستهایش را در دستم گرفتم. تمام بدنش میلرزید. صدای قلب او را کاملاً میشنیدم شدت ضربان قلبش به حدی بود که جلادان نگران جان وی شدند و از کریمی (پزشکیار اوین) داروی قلب خواستند. آنها نمیخواستند فاطمه به این زودی از بین برود. آنها امید داشتند که شاید با ادامه و شدت شکنجه سرانجام به حرف آید. کریمی مایعی را در یک لیوان بهعنوان داروی قلب برای فاطمه آورد. اسفندیاری سر فاطمه را بلند کرد که به او بخوراند. ولی او چنان لب و دندانهایش را به هم فشرده بود که با تمام تقلا و تلاشی که اسفندیاری نمود نتوانست حتی قطرهای از آن را به وی بخوراند. اسفندیاری از شدت خشم و عصبانیت داشت میترکید و نمیدانست که دیگر چه کار بکند. دست آخر مجبور شد از این کار منصرف شود و پس از مقداری فحش و لگد از کنار فاطمه رفت. رفتن او فرصت خوبی بود که با فاطمه صحبت کنم و از وضع او اطلاع دقیقتری پیدا کنم. از او سؤال کردم تو متوجه حرفها و اشارههای من شدی یا نه؟ با انگشتهای لرزانش به آهستگی دستم را فشار داد. میخواستم موضوع دیگری را به او بگویم که بلافاصله مزدوران سر رسیدند و دوباره بهسر فاطمه ریختند و در حالیکه او بهحالت اغما افتاده بود شلاق زدن را دوباره آغاز کردند. دیگر جای سالمی بر روی بدنش باقی نمانده بود. به همین علت نمیتوانستند زیاد بزنند. بهمحض آنکه شکنجه از حد معینی تجاوز میکرد بیهوشی، گرفتگی قلب و عوارض دیگر دژخیمان را نگران میکرد. چند ساعت پس از این ماجرا مرا از اتاق بازجویی به سلول آوردند».شهادت فاطمه امینی
فاطمه قهرمان که شکنجهگران دژخیم ساواک شاه را در مقابل پیکر نحیف و فلج خود به زانو درآورده بود، فاتح و سربلند، روز 25مرداد 1354 در زیر شکنجه بهشهادت رسید. او اولین زن انقلابی و مجاهد خلق بود که در دوران نبرد مسلحانه با رژیم شاه خائن در زیر شکنجه شهید شد و نامش برای همیشه زینتبخش جنبش مسلحانه و انقلاب مردم ایران علیه دیکتاتوری سلطنتی گردید.فاطمه امینی هویتی شگفتانگیز و اسطورهای
با مروری بر یکی از صفحات بازجویی او در زندان نام و یادش را گرامی میداریم:«هویت خود را بیان نمایید.
من مجاهد خلقم.
مشخصات پدر و مادر خود را معرفی کنید.
من فرزند خلقم.
محل کار و سکونت پدر و سایر بستگان خود را مشخص کنید.
همانطور که گفتم من فرزند خلقم و محل سکونتم نزد خلق است.
شما ملزم به دادن پاسخ صحیح و معرفی خود میباشید! اینک مجدداً به شما تذکر داده میشود هویت اصلی خود را بیان نمایید».