728 x 90

ادبیات و فرهنگ,

عروسک من! ـ از میرزا رشید

-

عروسک من چشمانت را ببند و دنیا را نبین!
عروسک من چشمانت را ببند تا نبینی چگونه لبخند را بر لبان من کشته‌اند.
عروسک من چشمانت را ببند تا رنگ چهره‌ام را نبینی. تا نبینی که گونه‌ام این‌قدر سیاه است! تا چشمان خیره به آینده مبهم ام را نبینی.
چشمانت را با دستان کوچکم می‌بندم تا نبینی که گونه‌های من ماه‌هاست که آب را ندیده است.
چشمانت را می‌بندم تا ژولیدگی موهایم را نبینی و ندانی صبحها که از خواب بیدار می‌شوم دست نوازشگری نیست که موهایم را شانه کند.
دوست دارم بدانی که سهم من از دنیای پر از خاطره کودکی حسرت دنیای پر از زیباییها و قشنگی هاست،
دوست دارم که هرگز نبینی بچه‌های دستفروش سر هر چها راه برای خرید گل و آدامس به آدمها التماس می‌کنند.
تا نبینی که چهره نازنین کودکان به‌خاطر دود ماشینها چقدر سیاه شده.
عروسک من!
دیدن حق توست. اما وقتی دیدی که کودکان با نگاه معصوم و کودکانه خود قربانی بازی سرنوشت می‌شوند، و دیدی که آرزوی نشستن بر کلاس درس را در قلب کوچک خود نهفته دارند چشمانت را ببند.
و شنیدن حق توست. اما وقتی شنیدی که کودکی به‌خاطر فروش یک شاخه گل به خانمی التماس می‌کند گوشهایت را ببند.
آه!
عروسک من... ...
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/8254c4a7-3c36-49d5-b419-fd491df8aafc"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات