دوستان عزیز، مهمان محترم، من رضا رضایی هستم و یکی از انجمنهای دانشجویان ایرانی مستقر در کانادا را نمایندگی میکنم. امروز اینجا نیستم که از کردههایم یا کارهایی که میخواهم بکنم بگویم، من این را به سیاستمداران واگذار میکنم. بلکه اینجا هستم تا امروز در مورد حقیقت بگویم، یعنی احساساتم نسبت به این سازمان و تأثیری که بر من و نسل من داشته است، بگویم.
واقعیت این است که من هرگز کشورم را ندیده و به دور از آن به دنیا آمدم، در میان شهر که اکنون من آن را خانه خود مینامم. دور از گرمای شدید، دور از تعصبات سیاسی و تعقیب مستمری که برای مردم ایران به یک امر روزمره تبدیل شده است. واقعیتی که به خوبی برای بسیاری از شماهایی که اینجا هستید آشنا است، از جمله والدین من. توسط آنها بود که من از کشورم و این سازمان مطلع شدم، از داستانهای فداکاری، پایداری و مقاومت. داستانهایی مانند عموی 32سالهام که یک جراح مجرب بود و یک زندگی پر از نعمت، امنیت و ثبات را برای آرمانی که او و 120هزار تن دیگر برای آن شهید شدند، کنار گذاشت. آرمانی که تنها برای زمزمه کلمه مجاهد مرگ حتمی در پیش رو بود. اما آنها از مرگ نهراسیدند، بلکه از آن مانند دوست استقبال کردند، چرا که به چیزی معتقد بودند، چیزی فراتر از خود.
داستانهایی از ساکنان کمپهای اشرف و لیبرتی در 11سال اخیر که مورد بمباران، حمله، غارت و تاراج قرار گرفتهاند، وجود دارد. آنها امید را از دست ندادهاند و میباید رودرروی واقعیت سخت مقاومت قرار میگرفتند. اجساد عزیزان خود را بلند کنند و بمانند در جایی که قبلاً در آن مستقر بودند. اما باز هم به مقاومت، مبارزه و پایداری ادامه میدهند چرا که به آرمانی معتقدند، آرمانی که با یک دانشجو در دهه 60میلادی آغاز شد که از من بزرگتر نبود. آرمانی برای برابری، آزادی و عدالت اجتماعی. آرمانی که به یک سازمان تکامل یافت، سازمانی که به یک جنبش رشد کرد، جنبشی که نسلی را تعریف کرد، بر علیه نظامی شورید و الهامبخش یک انقلاب بود. جنبشی که امروز بر علیه همه سختیها و بر خلاف همه انتظارات کماکان کامل است، از جلا نیافتاده و بیش از هر زمانی دیگر قوی است. جنبشی که الهامبخش یک نسل جدید بوده است، یعنی نسل من. نسلی از نداها، صباها، ستارها و رحمانها. نسلی که آرام ندارد و تشنه تغییر است. نسلی که خوشبین است و نور را در تاریکی میبیند.
نور در چشمان زنی که این جنبش را به دوران جدیدی از برجستگی هدایت کرده است. زنی که میراث آن دانشجو را ادامه داده است، یعنی محمد حنیفنژاد، و هرگز پشت سرش را نگاه نکرده است. و امروز ببینید چقدر پیشرفت کردهاید، مریم رجوی، شما الهامبخش زنان، جوانان، سرکوبشدگان، الهامبخش ساکنان کمپ لیبرتی، الهامبخش آخرین کلام صبا، هستید.
بنابراین، بگذار بیان شود، همانطور که صبا چقدر شجاعانه گفت، که مریم رجوی، من هم تا به آخر خواهم ایستاد.
با تشکر.
واقعیت این است که من هرگز کشورم را ندیده و به دور از آن به دنیا آمدم، در میان شهر که اکنون من آن را خانه خود مینامم. دور از گرمای شدید، دور از تعصبات سیاسی و تعقیب مستمری که برای مردم ایران به یک امر روزمره تبدیل شده است. واقعیتی که به خوبی برای بسیاری از شماهایی که اینجا هستید آشنا است، از جمله والدین من. توسط آنها بود که من از کشورم و این سازمان مطلع شدم، از داستانهای فداکاری، پایداری و مقاومت. داستانهایی مانند عموی 32سالهام که یک جراح مجرب بود و یک زندگی پر از نعمت، امنیت و ثبات را برای آرمانی که او و 120هزار تن دیگر برای آن شهید شدند، کنار گذاشت. آرمانی که تنها برای زمزمه کلمه مجاهد مرگ حتمی در پیش رو بود. اما آنها از مرگ نهراسیدند، بلکه از آن مانند دوست استقبال کردند، چرا که به چیزی معتقد بودند، چیزی فراتر از خود.
داستانهایی از ساکنان کمپهای اشرف و لیبرتی در 11سال اخیر که مورد بمباران، حمله، غارت و تاراج قرار گرفتهاند، وجود دارد. آنها امید را از دست ندادهاند و میباید رودرروی واقعیت سخت مقاومت قرار میگرفتند. اجساد عزیزان خود را بلند کنند و بمانند در جایی که قبلاً در آن مستقر بودند. اما باز هم به مقاومت، مبارزه و پایداری ادامه میدهند چرا که به آرمانی معتقدند، آرمانی که با یک دانشجو در دهه 60میلادی آغاز شد که از من بزرگتر نبود. آرمانی برای برابری، آزادی و عدالت اجتماعی. آرمانی که به یک سازمان تکامل یافت، سازمانی که به یک جنبش رشد کرد، جنبشی که نسلی را تعریف کرد، بر علیه نظامی شورید و الهامبخش یک انقلاب بود. جنبشی که امروز بر علیه همه سختیها و بر خلاف همه انتظارات کماکان کامل است، از جلا نیافتاده و بیش از هر زمانی دیگر قوی است. جنبشی که الهامبخش یک نسل جدید بوده است، یعنی نسل من. نسلی از نداها، صباها، ستارها و رحمانها. نسلی که آرام ندارد و تشنه تغییر است. نسلی که خوشبین است و نور را در تاریکی میبیند.
نور در چشمان زنی که این جنبش را به دوران جدیدی از برجستگی هدایت کرده است. زنی که میراث آن دانشجو را ادامه داده است، یعنی محمد حنیفنژاد، و هرگز پشت سرش را نگاه نکرده است. و امروز ببینید چقدر پیشرفت کردهاید، مریم رجوی، شما الهامبخش زنان، جوانان، سرکوبشدگان، الهامبخش ساکنان کمپ لیبرتی، الهامبخش آخرین کلام صبا، هستید.
بنابراین، بگذار بیان شود، همانطور که صبا چقدر شجاعانه گفت، که مریم رجوی، من هم تا به آخر خواهم ایستاد.
با تشکر.