و من که چشمهای من چرا چرا ابری است
چه خوب درک میکنم که علتش ببری است
که آمده ز جادهای که زخم را پوشید
و روح عاصیاش برای عشق میکوشید
و پیش چشم او چه ببرها که میمردند
و زخم پشت زخم در نبرد میخوردند
ولی عجیب بود اینکه خم به ابرو ها...
و ایستاده بر بلند برج و باروها
و ببر در وجوشان همیشه در حال
ستیز در طریقتی هزارها ساله
و دل خوشند در سکوت شب به فریادی
که آرمانشان همیشه نام آزادی
که مرگ را به از شغالوارگی دیدند
و ترک زندگی نشان ”زنده“ گی دیدند
نگاهشان شراره در زمینهای مشکی
ولی میان قلبشان نشسته گنجشکی
اگر چه پنجه بر زمین سخت و خارا پوش
کنارشان که میروی پـر ند از آغوش
... .
بلی اگر چه چشم من کنون کمی ابری است
بدان همیشه در کنام سینهام ببری است...
چه خوب درک میکنم که علتش ببری است
که آمده ز جادهای که زخم را پوشید
و روح عاصیاش برای عشق میکوشید
و پیش چشم او چه ببرها که میمردند
و زخم پشت زخم در نبرد میخوردند
ولی عجیب بود اینکه خم به ابرو ها...
و ایستاده بر بلند برج و باروها
و ببر در وجوشان همیشه در حال
ستیز در طریقتی هزارها ساله
و دل خوشند در سکوت شب به فریادی
که آرمانشان همیشه نام آزادی
که مرگ را به از شغالوارگی دیدند
و ترک زندگی نشان ”زنده“ گی دیدند
نگاهشان شراره در زمینهای مشکی
ولی میان قلبشان نشسته گنجشکی
اگر چه پنجه بر زمین سخت و خارا پوش
کنارشان که میروی پـر ند از آغوش
... .
بلی اگر چه چشم من کنون کمی ابری است
بدان همیشه در کنام سینهام ببری است...