برای مجاهدین نام حضرت عباس تداعیکننده آیهیی است که بر بالای شهادتگاه او حک شده است: فضلالله المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیما…
این آیه بر فراز ضریح حضرت عباس، برای مجاهدین معنای بهخصوصی دارد، چونکه بذر آنها بهنام امام حسین و حضرت عباس در روز عاشورا پاشیده شده است؛ قطرهیی در دریا و شاخهیی در جنگل، در قلب ارتش حسینی، که فرمانده و پرچمدارش قمربنیهاشم بود.
اصولاً پیام امام حسین و عاشورا ترسیمکننده مرزهای انسانیت و رهایی با مادون تاریخ انسان یعنی با دنیای حیوانی است و در یک کلام خلاصه میشود در «عقیده و جهاد».
این پیام خاستگاه و سرچشمه عقیدتی و سیاسی و مشخصاً مشی مبارزاتی و استراتژی ماست؛ بهمعنی شکستن بنبست با حداکثر فداکاری! حال، شرایط هرچه میخواهد تیره و تار باشد…
خون جاری دوران و فشرده سیاست و استراتژی ما، عبارت است از مبارزه مسلحانه انقلابی برای سرنگون کردن رژیم ضدبشری خمینی و نیل بهآزادی و حاکمیت مردم ایران. با این شاخص و با این مرزبندی است که خودمان را در برابر شیخ و شاه تثبیت کردیم و پیش رفتیم.
همه جریانها و گروهها، اصل دعوایشان همین جاست، ولی از قضا این موضوع هیچگاه موضوع دعوای مجاهدین نبوده، نیست و نخواهد بود. چرا؟!
چون این را دیگری برای ما تضمین کرده؛ چون از دیگری آموزش گرفتهایم. والاّ ، در فراز و نشیبهای سیاسی، در توفانهای سیاسی و در بالا و پایینیها، دعوای اول ما هم، همین میبود.
مگر همین الآن هم با دجالیت تمام، نمیخواهند تحت عنوان «ضدخشونت» این شیخک شیاد، خاتمی، را به مردم ایران قالب کنند؟ مگر از «ضدخشونت» چماقی و حربهیی و شمشیری برای گردنهای ما و ملتمان نساخته اند؟ مگر نمیخواهند بگویند که به قهر ارتجاعی و قتلعام سیاسی و سرکوب سراسری تسلیم شوید و مبادا که در برابر آن بهپا خیزید و قیام کنید؟!
آنهایی که با این سلاح در صحنه سیاسی به مصاف میآیند، تکلیفشان البته روشن است. آنها بهلحاظ سیاسی، جدّاندرجدّ ، فرصتطلب و اپورتونیست بودهاند. جالب اما کسانی هستند که تحت نام اسلام، زیر پرده دین، با اسم امام حسین، با اسم عاشورا، دجالانه و فریبکارانه، مقاومت قهرآمیز انقلابی را تحت عنوان خشونتطلبی تخطئه میکنند. تفالههای ارتجاعی و استعماری اصلاً بهیاد مبارک نمیآورند که خشونت را آنها شروع کردند و ما و ملت ما هم مثل امام حسین گناهمان این است که خشونت را نپذیرفته و به آن تسلیم نشدهایم و به «ضدخشونت» قیام کردهایم. پس بگذارید به پادوهای ارتجاع و استعمار بهطور خلاصه بگوییم: هیهات منا الذلة ! امام حسین و عاشورا حافظ خطمشی مبارزاتی ما بوده و هست و خواهد بود…
خیلی از شما لابد یادتان هست که در زمان شاه، چه بحثهایی بر سر مبارزه مسلحانه بود؛ بر سر اینکه شرایط عینی وجود ندارد. نهفقط در میان گروههای رفرمیست یا ملیگرای نبشقبر شده آن روزگار مانند جبهه ملی یا نهضت آزادی، بلکه حتی در میان نیروهای انقلابی…
و درست از همین خوره بود که تودهایها استفاده میکردند برای اینکه به جان نیروهای انقلابی مارکسیست در آن روزگار بیفتند. همیشه انشعابها و تفرقهها حول همین بحث بود.
اما برای سازمان مجاهدین و برای هر فرد مجاهد تا وقتی مجاهد بود، این امر هیچوقت جای تردید نداشت…
زیرا که راهبر آرمانی و مقتدای تاریخیمان حسینبنعلی (ع)، آن را تضمین و حل کرده بود.
راستی اگر از این شاخص حسینی و عاشورایی منحرف میشدیم، چه چیزی از ما باقی میماند؟ جز مشتی سیاسیکار مفلوک یا مشتی بساز و بفروش سیاسی؟ یعنی موجوداتی عاری از شرف و تقوا و پرنسیپهای انسانی مثل وارفتگان و واماندگانی که دست آخر چیزی جز دنبالچههای آخوند خاتمی و رژیم آخوندی نیستند.
اما مجاهدین سیوسه سال است که به این اراجیف خندیدهاند چون که شاخص اسلامشان امام حسین و مشی عاشورایی اوست. چون که با تأسی به امام حسین برآنند که زندگی یعنی عقیده و جهاد! پس ما را با کسانی که امامشان خمینی و خامنهای و رئیسجمهورشان رفسنجانی و خاتمی است کاری نیست. آنان دشمن ما و خلق ما هستند و بین آنها با ما دریای خون جاریست.
تازه امام حسین که نواده پیامبر بود، اردویش فقط 30سوار و 42پیاده، یعنی در مجموع با خودش 72نفر داشت که سی ودو تن هم حرم خودش بودند. به او هم میگفتند دنبال حکومت است، خارجی است، قدرت میخواهد، بلوا درست میکند و خشونتگراست!
لکن خودش میگفت: «اگر من بر جای خود بمانم، این خلق هلاکشده به چه چیزی امتحان شود» ؟
امروز هم اگر مجاهدین قیام نمیکردند، برنمیخاستند، 30خردادی نمیداشتند و اگر تا همین امروز لاجوردیها و جلادهای دیگری مثل صیادشیرازی را کیفر نمیدادند، دیگر چه امتحانی در میان بود؟ همهچیز را عمروعاصی مثل بهشتی یا شاگردش خاتمی برده بودند.
امام حسین میگفت «اینکه شما دارید زندگی نیست، بردگی است فساد است و تباهی و همه این نکبتها را دست ظلم به شما تحمیل کرده است. من میروم، تا آن دست را قطع کنم، میروم تا ظلم را نابود سازم. این است راه من و این است هدف من. آنهایی که با مناند بیایند و کسانی که سودای دیگری دارند رو به زندگی خود بازگردند».
خوب در آن زمان هرگز شرایط عینی چنین قیام و انقلابی، که مادر همه انقلابات است، وجود نداشت، آنهم با تعدادی اندک؛ 30سوار و 40پیاده…
اما چه سوارانی و چه پیادگانی؟! حبیببنمظاهر در 90سالگی فرمانده جناح چپ ارتش حسینی بود. آنقدر پیر بود که میباید با دستمال چینهای پیشانی را میبست که مانع دیدش نشود. سفلهیی از آن لشکر در یکی از فرازهای روز عاشورا او را به مبارزه طلبید. یکی از همرزمانش گفت حبیب صبر کن نماز آخر را هم بخوانیم. گفت میخواهم نماز بعدی را در بهشت بخوانم و بلادرنگ بر لشکر دشمن حمله برد. درو کرد آنها را درو کردنی. میگویند که حبیب 62مزدور را خودش به خاک انداخت؛ با همان وضعیت و در همان حال که دستمالی بر پیشانی بسته بود…
امام حسین در شب عاشورا گفته بود: «کل حی سالک سبیلی». هر زندهیی رونده راه من است. مجاهدین هم به این دلیل ماندند و زنده ماندند که راه او را رفتند.
این آیه بر فراز ضریح حضرت عباس، برای مجاهدین معنای بهخصوصی دارد، چونکه بذر آنها بهنام امام حسین و حضرت عباس در روز عاشورا پاشیده شده است؛ قطرهیی در دریا و شاخهیی در جنگل، در قلب ارتش حسینی، که فرمانده و پرچمدارش قمربنیهاشم بود.
اصولاً پیام امام حسین و عاشورا ترسیمکننده مرزهای انسانیت و رهایی با مادون تاریخ انسان یعنی با دنیای حیوانی است و در یک کلام خلاصه میشود در «عقیده و جهاد».
این پیام خاستگاه و سرچشمه عقیدتی و سیاسی و مشخصاً مشی مبارزاتی و استراتژی ماست؛ بهمعنی شکستن بنبست با حداکثر فداکاری! حال، شرایط هرچه میخواهد تیره و تار باشد…
خون جاری دوران و فشرده سیاست و استراتژی ما، عبارت است از مبارزه مسلحانه انقلابی برای سرنگون کردن رژیم ضدبشری خمینی و نیل بهآزادی و حاکمیت مردم ایران. با این شاخص و با این مرزبندی است که خودمان را در برابر شیخ و شاه تثبیت کردیم و پیش رفتیم.
همه جریانها و گروهها، اصل دعوایشان همین جاست، ولی از قضا این موضوع هیچگاه موضوع دعوای مجاهدین نبوده، نیست و نخواهد بود. چرا؟!
چون این را دیگری برای ما تضمین کرده؛ چون از دیگری آموزش گرفتهایم. والاّ ، در فراز و نشیبهای سیاسی، در توفانهای سیاسی و در بالا و پایینیها، دعوای اول ما هم، همین میبود.
مگر همین الآن هم با دجالیت تمام، نمیخواهند تحت عنوان «ضدخشونت» این شیخک شیاد، خاتمی، را به مردم ایران قالب کنند؟ مگر از «ضدخشونت» چماقی و حربهیی و شمشیری برای گردنهای ما و ملتمان نساخته اند؟ مگر نمیخواهند بگویند که به قهر ارتجاعی و قتلعام سیاسی و سرکوب سراسری تسلیم شوید و مبادا که در برابر آن بهپا خیزید و قیام کنید؟!
آنهایی که با این سلاح در صحنه سیاسی به مصاف میآیند، تکلیفشان البته روشن است. آنها بهلحاظ سیاسی، جدّاندرجدّ ، فرصتطلب و اپورتونیست بودهاند. جالب اما کسانی هستند که تحت نام اسلام، زیر پرده دین، با اسم امام حسین، با اسم عاشورا، دجالانه و فریبکارانه، مقاومت قهرآمیز انقلابی را تحت عنوان خشونتطلبی تخطئه میکنند. تفالههای ارتجاعی و استعماری اصلاً بهیاد مبارک نمیآورند که خشونت را آنها شروع کردند و ما و ملت ما هم مثل امام حسین گناهمان این است که خشونت را نپذیرفته و به آن تسلیم نشدهایم و به «ضدخشونت» قیام کردهایم. پس بگذارید به پادوهای ارتجاع و استعمار بهطور خلاصه بگوییم: هیهات منا الذلة ! امام حسین و عاشورا حافظ خطمشی مبارزاتی ما بوده و هست و خواهد بود…
خیلی از شما لابد یادتان هست که در زمان شاه، چه بحثهایی بر سر مبارزه مسلحانه بود؛ بر سر اینکه شرایط عینی وجود ندارد. نهفقط در میان گروههای رفرمیست یا ملیگرای نبشقبر شده آن روزگار مانند جبهه ملی یا نهضت آزادی، بلکه حتی در میان نیروهای انقلابی…
و درست از همین خوره بود که تودهایها استفاده میکردند برای اینکه به جان نیروهای انقلابی مارکسیست در آن روزگار بیفتند. همیشه انشعابها و تفرقهها حول همین بحث بود.
اما برای سازمان مجاهدین و برای هر فرد مجاهد تا وقتی مجاهد بود، این امر هیچوقت جای تردید نداشت…
زیرا که راهبر آرمانی و مقتدای تاریخیمان حسینبنعلی (ع)، آن را تضمین و حل کرده بود.
راستی اگر از این شاخص حسینی و عاشورایی منحرف میشدیم، چه چیزی از ما باقی میماند؟ جز مشتی سیاسیکار مفلوک یا مشتی بساز و بفروش سیاسی؟ یعنی موجوداتی عاری از شرف و تقوا و پرنسیپهای انسانی مثل وارفتگان و واماندگانی که دست آخر چیزی جز دنبالچههای آخوند خاتمی و رژیم آخوندی نیستند.
اما مجاهدین سیوسه سال است که به این اراجیف خندیدهاند چون که شاخص اسلامشان امام حسین و مشی عاشورایی اوست. چون که با تأسی به امام حسین برآنند که زندگی یعنی عقیده و جهاد! پس ما را با کسانی که امامشان خمینی و خامنهای و رئیسجمهورشان رفسنجانی و خاتمی است کاری نیست. آنان دشمن ما و خلق ما هستند و بین آنها با ما دریای خون جاریست.
تازه امام حسین که نواده پیامبر بود، اردویش فقط 30سوار و 42پیاده، یعنی در مجموع با خودش 72نفر داشت که سی ودو تن هم حرم خودش بودند. به او هم میگفتند دنبال حکومت است، خارجی است، قدرت میخواهد، بلوا درست میکند و خشونتگراست!
لکن خودش میگفت: «اگر من بر جای خود بمانم، این خلق هلاکشده به چه چیزی امتحان شود» ؟
امروز هم اگر مجاهدین قیام نمیکردند، برنمیخاستند، 30خردادی نمیداشتند و اگر تا همین امروز لاجوردیها و جلادهای دیگری مثل صیادشیرازی را کیفر نمیدادند، دیگر چه امتحانی در میان بود؟ همهچیز را عمروعاصی مثل بهشتی یا شاگردش خاتمی برده بودند.
امام حسین میگفت «اینکه شما دارید زندگی نیست، بردگی است فساد است و تباهی و همه این نکبتها را دست ظلم به شما تحمیل کرده است. من میروم، تا آن دست را قطع کنم، میروم تا ظلم را نابود سازم. این است راه من و این است هدف من. آنهایی که با مناند بیایند و کسانی که سودای دیگری دارند رو به زندگی خود بازگردند».
خوب در آن زمان هرگز شرایط عینی چنین قیام و انقلابی، که مادر همه انقلابات است، وجود نداشت، آنهم با تعدادی اندک؛ 30سوار و 40پیاده…
اما چه سوارانی و چه پیادگانی؟! حبیببنمظاهر در 90سالگی فرمانده جناح چپ ارتش حسینی بود. آنقدر پیر بود که میباید با دستمال چینهای پیشانی را میبست که مانع دیدش نشود. سفلهیی از آن لشکر در یکی از فرازهای روز عاشورا او را به مبارزه طلبید. یکی از همرزمانش گفت حبیب صبر کن نماز آخر را هم بخوانیم. گفت میخواهم نماز بعدی را در بهشت بخوانم و بلادرنگ بر لشکر دشمن حمله برد. درو کرد آنها را درو کردنی. میگویند که حبیب 62مزدور را خودش به خاک انداخت؛ با همان وضعیت و در همان حال که دستمالی بر پیشانی بسته بود…
امام حسین در شب عاشورا گفته بود: «کل حی سالک سبیلی». هر زندهیی رونده راه من است. مجاهدین هم به این دلیل ماندند و زنده ماندند که راه او را رفتند.