یادگاریهای زندان اوین سعید پورحیدر فوقالعاده است. برای تاریخ و آیندگان باید بارها آنها را نوشت تا فرزندان فرداهای ایران بدانند استبداد دینی با مردان و زنان بیگناه این سرزمین چه کرد. متن زیر خاطرات او از عبدالرضا قنبری معلم ادبیاتی است که محکوم به اعدام به اتهام محاربه است:
عبدالرضا قنبری معلمی شریف و دوستی نازنین که در بیدادگاه صلواتی به اعدام محکوم شده است در اتاق سه بند ۳۵۰ اوین هماتاقم بود. تختش بالای تخت من بود و این نزدیکی تختهایمان به دوستی من و او عمقی بیشتر داده بود. در اتاق او را ”استاد“ صدا میزدیم. معلم ادبیات بود و دستی هم در شعر داشت. سه روز بعد از عاشورای خونین سال گذشته استاد را در... کلاس درس آن هم در مقابل دیدگان شاگردانش بازداشت کردند. یکی از جالبترین پروندههای زندانیان سیاسی حوادث پس از انتخابات پرونده عبدالرضا قنبری است که متاسفانه کمتر به آن پرداخته شده است و در بیخبری و گمنامی این روزها در انتظار اجرای حکم اعدامش بهسر میبرد.
تنها اتهام قنبری یک تماس تلفنی و دریافت ایمیلهای ناخواسته از سوی تلویزیون یکی از گروههای اپوزیسیون خارج از کشور است. مکالمهای تلفنی در روز عاشورا که کمتر از یک دقیقه طول کشید و همین کافی بود تا او را به اتهام محاربه بازداشت و در بیدادگاه فرمایشی به ریاست قاضی صلواتی محاکمه و به اعدام محکومش کنند.
استاد بهنقل از بازجوییش اینگونه برایم تعریف میکرد: ”بازجو میگفت چه اتهامت را بپذیری و چه رد کنی قرعه به نامت افتاده است و باید اعدام شوی تا عبرتی برای دیگران باشی“
استاد روز عاشورا همراه با دخترش در یکی از خیابانهای تهران حضوری چند دقیقهای آن هم نه با قصد شرکت در تجمع که اگر غیر از این بود با دختر نوجوانش در تظاهرات آنروز شرکت نمیکرد حضور داشت و آن تماس ناخواسته تلفنی از تلویزیون سیمای آزادی که از او خواستند گزارشی از وضعیت خیابانهای تهران ارائه دهد.
از روز دستگیری تا انجام بازجوییها و صدور حکم برای قنبری فقط ۲۳ روز طول کشید. استاد بهنقل از بازجویش علت این همه عجله در صدور حکم را تلاش برای اعدام آنها در آستانه ۲۲ بهمن پارسال عنوان میکرد اما بنابه دلایلی اجرای حکم اعدام او و تعدادی دیگراز هم اتاقی هایمان همچون شهید جعفر کاظمی و محمد حاج آقایی در آن ایام انجام نشد.
استاد خیلی کم حرف میزد و همیشه روی تخت خود مشغول نوشتن. اهل مازندران است و صدای خوبی هم دارد، روزهای شنبه در جلسه اتاقی برایمان میخواند با لهجه مازنی. هروقت از تختش بالا میرفت یا پایین میآمد انگشتان دست یا شانهام میماند زیر پایش. می گوید: ”تقصیر خودته که نصفه بدنت بیرون از تخته! “
احکام اعدام زندانیان سیاسی معمولاً روزهای دوشنبه انجام میشود. به همین خاطر استاد و دیگر دوستانی که حکم اعدام دارند روز شنبه و یکشنبه گوش به بلندگوی بند میسپارند تا شاید اسمشان خوانده شود تا شاید اسمشان خوانده شود برای انتقال به انفرادی و بعد هم اعدام. استاد شنبه ها که میگذشت میگفت: ”این هفته هم زنده ماندیم“. و روزها از پی روزها میگذشت و این انتظار برای تمام شدن شنبه و یکشنبههای آزار دهنده اما تمامی ندارد.
روزی که آزاد میشدم همدیگر را در آغوش گرفتیم، جلوی گریهام را نتوانستم بگیرم، گفتم استاد بهزودی همدیگر را در آزادی خواهیم دید و به این باور دارم. او نیز امیدوار بود و گفت فقط دعا کن اعدامم نکنند تا بار دیگر همدیگر را ببینیم. عبدالرضا قنبری در دفتر یادگاریام برایم شعری نوشت:
تپیدنهای دلها ناله شد آهسته آهسته
رساتر گر شود این نالهها فریاد میگردد
زبیداد فزون آهنگری گمنام و زحمتکش
علم دار علم چون کاوه حداد میگردد
دلم از این خرابیها بود خوش زآن که میدانم
خرابی چون که از حد بگذرد آباد میگردد
ز ویرانی این اوضاع هستم مطمئن ز آن روز
که بنیان جفا و جور بیبنیاد میگردد.
عبدالرضا قنبری معلمی شریف و دوستی نازنین که در بیدادگاه صلواتی به اعدام محکوم شده است در اتاق سه بند ۳۵۰ اوین هماتاقم بود. تختش بالای تخت من بود و این نزدیکی تختهایمان به دوستی من و او عمقی بیشتر داده بود. در اتاق او را ”استاد“ صدا میزدیم. معلم ادبیات بود و دستی هم در شعر داشت. سه روز بعد از عاشورای خونین سال گذشته استاد را در... کلاس درس آن هم در مقابل دیدگان شاگردانش بازداشت کردند. یکی از جالبترین پروندههای زندانیان سیاسی حوادث پس از انتخابات پرونده عبدالرضا قنبری است که متاسفانه کمتر به آن پرداخته شده است و در بیخبری و گمنامی این روزها در انتظار اجرای حکم اعدامش بهسر میبرد.
تنها اتهام قنبری یک تماس تلفنی و دریافت ایمیلهای ناخواسته از سوی تلویزیون یکی از گروههای اپوزیسیون خارج از کشور است. مکالمهای تلفنی در روز عاشورا که کمتر از یک دقیقه طول کشید و همین کافی بود تا او را به اتهام محاربه بازداشت و در بیدادگاه فرمایشی به ریاست قاضی صلواتی محاکمه و به اعدام محکومش کنند.
استاد بهنقل از بازجوییش اینگونه برایم تعریف میکرد: ”بازجو میگفت چه اتهامت را بپذیری و چه رد کنی قرعه به نامت افتاده است و باید اعدام شوی تا عبرتی برای دیگران باشی“
استاد روز عاشورا همراه با دخترش در یکی از خیابانهای تهران حضوری چند دقیقهای آن هم نه با قصد شرکت در تجمع که اگر غیر از این بود با دختر نوجوانش در تظاهرات آنروز شرکت نمیکرد حضور داشت و آن تماس ناخواسته تلفنی از تلویزیون سیمای آزادی که از او خواستند گزارشی از وضعیت خیابانهای تهران ارائه دهد.
از روز دستگیری تا انجام بازجوییها و صدور حکم برای قنبری فقط ۲۳ روز طول کشید. استاد بهنقل از بازجویش علت این همه عجله در صدور حکم را تلاش برای اعدام آنها در آستانه ۲۲ بهمن پارسال عنوان میکرد اما بنابه دلایلی اجرای حکم اعدام او و تعدادی دیگراز هم اتاقی هایمان همچون شهید جعفر کاظمی و محمد حاج آقایی در آن ایام انجام نشد.
استاد خیلی کم حرف میزد و همیشه روی تخت خود مشغول نوشتن. اهل مازندران است و صدای خوبی هم دارد، روزهای شنبه در جلسه اتاقی برایمان میخواند با لهجه مازنی. هروقت از تختش بالا میرفت یا پایین میآمد انگشتان دست یا شانهام میماند زیر پایش. می گوید: ”تقصیر خودته که نصفه بدنت بیرون از تخته! “
احکام اعدام زندانیان سیاسی معمولاً روزهای دوشنبه انجام میشود. به همین خاطر استاد و دیگر دوستانی که حکم اعدام دارند روز شنبه و یکشنبه گوش به بلندگوی بند میسپارند تا شاید اسمشان خوانده شود تا شاید اسمشان خوانده شود برای انتقال به انفرادی و بعد هم اعدام. استاد شنبه ها که میگذشت میگفت: ”این هفته هم زنده ماندیم“. و روزها از پی روزها میگذشت و این انتظار برای تمام شدن شنبه و یکشنبههای آزار دهنده اما تمامی ندارد.
روزی که آزاد میشدم همدیگر را در آغوش گرفتیم، جلوی گریهام را نتوانستم بگیرم، گفتم استاد بهزودی همدیگر را در آزادی خواهیم دید و به این باور دارم. او نیز امیدوار بود و گفت فقط دعا کن اعدامم نکنند تا بار دیگر همدیگر را ببینیم. عبدالرضا قنبری در دفتر یادگاریام برایم شعری نوشت:
تپیدنهای دلها ناله شد آهسته آهسته
رساتر گر شود این نالهها فریاد میگردد
زبیداد فزون آهنگری گمنام و زحمتکش
علم دار علم چون کاوه حداد میگردد
دلم از این خرابیها بود خوش زآن که میدانم
خرابی چون که از حد بگذرد آباد میگردد
ز ویرانی این اوضاع هستم مطمئن ز آن روز
که بنیان جفا و جور بیبنیاد میگردد.