تقدیم به مریم رجوی که مجاهدین را دست گرفت و به سرزمین زیبای عشق و درک عظمت انسان رهنمون گشت.
جملهٴ زینتبخش عنوان این نوشتار، مصرعی است از یک شعر زندهیاد احمد شاملو؛ این مصرع، حسن ختام سخنرانی خانم مریم رجوی در یکی از گردهماییهای مقاومت بود. اگر بگویم با شنیدن این شعر - از زبان کسی که خود مصداق واقعی آن است - تکان خوردم، اغراق نکردهام ؛ ولی موضوع فراتر از یک تکان خوردن معمولی بود. ما مجاهدین به یمن قرار گرفتن مستقیم در معرض راهبری خانم رجوی، گاه فراموش میکنیم، آن سوی تابش همیشگی خورشید، انجماد و ظلمت سهمگین نیز هست. این ظلمت، مدام در کار جویدن انسان، در زیر آروارههای عظیم و نابود کننده خویش است.
- از فرسنگها دور- با نگاهی به سیمای مصمم، حالت مهربان نگاه و نیز شنیدن آهنگ صدای نافذ او، دینی بزرگ بر گردن خویش حس کردم ؛ دینی که فکر میکنم، ما مجاهدین بیش از هر کس دیگری، در اعماق وجودمان، برآورده نشدن آن را میفهمیم و از این نابرآوردهٴ خویش، شرمگین هستیم. از هر لحظه که انسان، پی به حقیقتی ببرد و خود، آینهٴ تمام نمای آن حقیقت نشود و آن را به پیرامون خویش بازنتابد، از همان لحظه - بناگزیر- سقوط و قهقرا آغاز میشود.
کار باران سرودن پاکیهاست ؛ بخشیدن تکهییاز لطافت بکر آسمان به خاک. چشمه، اجتماعی از پاکی باران است. جوبار و رود، سفر پاکیاند در رگان زمین و سرانجام به دریا ختم میشوند. دریا آن بیکرانگی پاک است که آسمان را در خود بازتاب میکند. دریا، آسمان فرو افتاده بر خاک است ؛ اگر آسمان را بازتاب نکند، به چه کار آید؟ نه که در آن صورت دریا نیست ؛ اگر نیست، پس چیست؟
مطلب از این قرار است که مریم با انقلاب ایدئولوژیکی خود، برای مجاهدین و به تبع آنان برای طیف گسترده مقاومت و خلق قهرمان ایران و نیز هر انسان آزاده و شریف، دنیای جدیدی را به ارمغان آورد ؛ دنیایی سرشار از دوست داشتن و توجه به ظرافتها و ارزشهای انسان.
بهیاد دارم، کشیش هانری، در یکی از جشنهای مجاهدین - با شوق و ذوق- برای دیگران تعریف میکرد که چطور خانم مریم رجوی - با اینکه فقط یکبار از او شنیده بود که خواهرش مریض است- هدیهیی برای او تهیه کرده و گفته بود که سلام خاص او را به خواهرش برساند.
ارسال پیام تسلیت برای خانوادهٴ دو قلوهای آشنا، لاله و لادن - پس از عمل جراحی ناموفقشان که منجر به مرگ جانگداز آنان شد- نیز همدلی و دلسوزی فوق تصور برای قربانیان و بازماندگان زلزلهٴ بم و توجه دادن افکار عمومی جهان نسبت به فرجام دختران و کودکان بازمانده از زلزله ؛ اختصاص یک ماه درآمد مقاومت به آسیب دیدگان، همچنین درخواست آزادی گروگانهای فرانسوی و دهها و صدها فاکت - که در این نوشتار مجال پرداختن به آنها نیست- همه و همه، انساندوستی بیدریغ خانم مریم رجوی را بیان میکنند.
باید اذعان کنم. ویژگی انساندوستی، در خانم رجوی، قبل از آنکه یک خصلت باشد، از باورهای عمیق و عشق عظیم او به انسان میجوشد.
راستی چه عنصری سبب جذب طیف وسیعی از انسانهای آزادیخواه کشورهای مختلف با طرز تفکرهای گوناگون به سمت مقاومت میشود؟
پاسخ یک کلام بیش نیست. عشق!
در نقطهٴ عشق، انسانها با هم یکی هستند. عشق، رنگ پوست، زن و مرد، کوچک و بزرگ، ایرانی، عراقی و اروپایی نمیشناسد. مردم در نگاه مریم، جز عشقی عظیم به انسان و زیباییها و ارزشهای آن نمیبینند و همین جذبشان میکند.
به خودتان نگاه کنید، چگونه شد که برای نخستین بار به سمت خانوادهٴ بزرگ مقاومتکنندگان جذب شدید؟
جملهٴ زینتبخش عنوان این نوشتار، مصرعی است از یک شعر زندهیاد احمد شاملو؛ این مصرع، حسن ختام سخنرانی خانم مریم رجوی در یکی از گردهماییهای مقاومت بود. اگر بگویم با شنیدن این شعر - از زبان کسی که خود مصداق واقعی آن است - تکان خوردم، اغراق نکردهام ؛ ولی موضوع فراتر از یک تکان خوردن معمولی بود. ما مجاهدین به یمن قرار گرفتن مستقیم در معرض راهبری خانم رجوی، گاه فراموش میکنیم، آن سوی تابش همیشگی خورشید، انجماد و ظلمت سهمگین نیز هست. این ظلمت، مدام در کار جویدن انسان، در زیر آروارههای عظیم و نابود کننده خویش است.
- از فرسنگها دور- با نگاهی به سیمای مصمم، حالت مهربان نگاه و نیز شنیدن آهنگ صدای نافذ او، دینی بزرگ بر گردن خویش حس کردم ؛ دینی که فکر میکنم، ما مجاهدین بیش از هر کس دیگری، در اعماق وجودمان، برآورده نشدن آن را میفهمیم و از این نابرآوردهٴ خویش، شرمگین هستیم. از هر لحظه که انسان، پی به حقیقتی ببرد و خود، آینهٴ تمام نمای آن حقیقت نشود و آن را به پیرامون خویش بازنتابد، از همان لحظه - بناگزیر- سقوط و قهقرا آغاز میشود.
کار باران سرودن پاکیهاست ؛ بخشیدن تکهییاز لطافت بکر آسمان به خاک. چشمه، اجتماعی از پاکی باران است. جوبار و رود، سفر پاکیاند در رگان زمین و سرانجام به دریا ختم میشوند. دریا آن بیکرانگی پاک است که آسمان را در خود بازتاب میکند. دریا، آسمان فرو افتاده بر خاک است ؛ اگر آسمان را بازتاب نکند، به چه کار آید؟ نه که در آن صورت دریا نیست ؛ اگر نیست، پس چیست؟
مطلب از این قرار است که مریم با انقلاب ایدئولوژیکی خود، برای مجاهدین و به تبع آنان برای طیف گسترده مقاومت و خلق قهرمان ایران و نیز هر انسان آزاده و شریف، دنیای جدیدی را به ارمغان آورد ؛ دنیایی سرشار از دوست داشتن و توجه به ظرافتها و ارزشهای انسان.
بهیاد دارم، کشیش هانری، در یکی از جشنهای مجاهدین - با شوق و ذوق- برای دیگران تعریف میکرد که چطور خانم مریم رجوی - با اینکه فقط یکبار از او شنیده بود که خواهرش مریض است- هدیهیی برای او تهیه کرده و گفته بود که سلام خاص او را به خواهرش برساند.
ارسال پیام تسلیت برای خانوادهٴ دو قلوهای آشنا، لاله و لادن - پس از عمل جراحی ناموفقشان که منجر به مرگ جانگداز آنان شد- نیز همدلی و دلسوزی فوق تصور برای قربانیان و بازماندگان زلزلهٴ بم و توجه دادن افکار عمومی جهان نسبت به فرجام دختران و کودکان بازمانده از زلزله ؛ اختصاص یک ماه درآمد مقاومت به آسیب دیدگان، همچنین درخواست آزادی گروگانهای فرانسوی و دهها و صدها فاکت - که در این نوشتار مجال پرداختن به آنها نیست- همه و همه، انساندوستی بیدریغ خانم مریم رجوی را بیان میکنند.
باید اذعان کنم. ویژگی انساندوستی، در خانم رجوی، قبل از آنکه یک خصلت باشد، از باورهای عمیق و عشق عظیم او به انسان میجوشد.
راستی چه عنصری سبب جذب طیف وسیعی از انسانهای آزادیخواه کشورهای مختلف با طرز تفکرهای گوناگون به سمت مقاومت میشود؟
پاسخ یک کلام بیش نیست. عشق!
در نقطهٴ عشق، انسانها با هم یکی هستند. عشق، رنگ پوست، زن و مرد، کوچک و بزرگ، ایرانی، عراقی و اروپایی نمیشناسد. مردم در نگاه مریم، جز عشقی عظیم به انسان و زیباییها و ارزشهای آن نمیبینند و همین جذبشان میکند.
به خودتان نگاه کنید، چگونه شد که برای نخستین بار به سمت خانوادهٴ بزرگ مقاومتکنندگان جذب شدید؟
***
عشق، چیزیست که دشمن ما سر سوزنی از آن بو نبرده است. اگر درست است و بهحق که هر چیزی را باید از ضد آن شناخت، باید گفت، خمینی و شجرهٴ خبیثهٴ او، برای ملت و تاریخ ایران و نیز تاریخ بشریت، چیزی بجز یک کابوس هولناک نبود. اگر تمام اندیشهٴ او را - بدون در نظر گرفتن واژههای پر طمطراق یا ادا و اطوارهای عوامفریبانه و نیز رنگ و لعابهای تبلیغاتی و در یک کلمه دجالیت - کنار بگذاریم، اندیشه و عملکرد او و رژیمش، درست نقطه مقابل اندیشه و عملکرد خانم مریم رجوی بوده و هست.
خمینی فقط خیانت و خون و مرگ و یأس و نحوست با خود آورد. به کارنامه رژیمش نگاه کنید. دریدن و جویدن و پاره کردن، مگر مربوط به انسان است؟
در دوران ماقبل پیدایش انسان – آنگاه که گوی زمین بازیچهٴ آروارههای مهیب دایناسورها بود - و تنها وحوش حکم میراندند. قرنها و هزارهها گذشت ؛ تا زمین برای نوع انسان قابل سکونت گردید. اگر قرار بود، کار انسان دریدن و پاره کردن باشد، چرا فاقد چنگال و دندانهای دراز و برنده است؟ بیچاره دایناسورها! اغلب آنها حتی گوشتخوار هم نبودند. کدام دایناسور میتوانست، چنین فجایعی بیافریند که خمینی و رژیم بهجا مانده از او آفرید؟!
در کدام آیین، انسانی را تا سینه یا گردن در خاک فرو میکنند و در محاصره هلهلههای سبعانه با سنگ پارههای نوک تیز - زنده زنده- قطعه قطعه میکنند؟ چه کسی از شکنجه کردن انسانی دیگر لذت میبرد ؛ آنگاه که شاهد از هم پاشیدن دردناک یاختههای زندهٴ اوست؟ آخر چگونه میتوان، چشمان انسان را - که زیباترین و شاعرانهترین شاهکار آفرینش خداوند است – از چشمخانهاش بیرون کشید؟ کجای اسلام و قرآن این را نوشته؟ آیا اینها کار انسان است؟ یا دیوها و دایناسورهایی که برای ادامه بقا و رد گمکردن به هیأت و لباس انسان درآمدهاند؟
انگشتان انسان، ادامه خلاقیت و آفرینندگی خدا، در زمین هستند. خدا با انگشتان انسان هنرها میآفریند، چگونه است که وقتی نوبت به آخوندها میرسد، آنها را با ساطور و اره برقی قطع میکنند؟
فاجعه اینجاست که آخوندها گنداب عفن ذهنیتهای خود ساختهٴ خود را به دین خدا و سمبل والای آن، حبیب خدا نسبت میدهند ؛ کسی که نامش ترجمان عشق است و ابایی ندارند که بگویند انسان درست نمیشود، مگر اینکه او را ببرند و داغ کنند.
در این میان ضدیت هیستریک و وحشیگری لجام گسیختهٴ آخوندها بیشتر متوجه زنان است. در آن سر طیف، درست در نقطهٴ مقابل، مریم قرار دارد ؛ نمایندهٴ اسلام راستین و انقلابی؛ آینهٴ تمام نمای عشق و ارزشهای انسانی. چه شایسته و بهجا که او یک زن است ؛ درست مانند مریم عذرا که مسیح رهایی را در دامان خود پرورد. چه مشابهتهای تاریخی نزدیکی! در زمانهٴ مسیح هم، خشونت و توحش بهنام دین، تمام معیارهای انسانی را در نوردیده بود.
آخوندهای خمینی پرورد، زن را مایهٴ سرشکستگی و اسباب شرم میدانند و وجود او را مرادف با گناه به حساب میآورند. مقایسه کنید، ببینید، این دیدگاه چقدر با جاهلیت عصر پیامبر نزدیک است ؛ آنجا که دختران تازه بهدنیا آمده را - با خشم و کینی حیوانی - زنده بهگور میکردند و چه به جا و شایسته که خدا نسل ائمه را از فاطمه قرار داد و برخلاف عمامهداران شقاوتزی که انسان را به مرزبندیهای جنسیاش میشناسند ؛ قرآن به حضرت فاطمه، کوثر یعنی سرچشمه خیر و برکت لقب میدهد.
در فرهنگ ایرانزمین هم، زن مظهر زایش و تکثیر است. هنوز هم اگر به عواطفمان مراجعه کنیم، مادر برایمان واژه مقدسیست و آن را نماد فداکاری و مهروزی بدون چشمداشت میدانیم. بیتردید هرگاه از عشق سخن بهمیان میآید، کلمه «مهربان» و «دلسوز» و «مادر» به ذهن متبادر میشود.
آری، در نقطهٴ مقابل درندهخوییها، زنستیزیها و شقاوتها، چه بهجا و شایسته که مجاهدین - با راهبری مسعود رجوی -به مریم رسیدند؛ خورشیدی که با اشعههای سوزان خویش، تمامت مرداب جهل و جنایت آخوندها را خواهد سوزاند و برای همیشه بهجنبش چندشآور غوکان هرزهدرای آن پایان خواهد داد.
مریم نمونهیی از اندیشهٴ زیبای رهاییبخش خود را در جامعه نمونه و مدینهٴ فاضلهاش، بهنام اشرف و بعد لیبرتی تحقق بخشیده است ؛ این تنها یک تصادف در لوله آزمایش نیست، جریانی از تداوم است ؛ اجتماعی از تکثیر. هرکس باید با چشم خود ببیند؛ تا باور کند. باور کرد این پدیده آنقدر عجیب است که باور کردن جوانههای حیات در آبگوشتهای اولیه، یا تولد انسان در کهکشان.
در اینجا، شما جامعهیی را میبینید که بر اساس عشق - و نه مرزبندی جنسی- بنا شده است. زن در این جامعه نه مظهر ضعیفگی و انفعال که سرچشمه توانمندی، صلابت، دلسوزی مادرانه، سختکوشی و فداست. در آن سو، در نگاه مردان مجاهد نیز، عنصر توحش و مردسالاری دیده نمیشود ؛ جای آن، آرامش، ایمان، اعتماد، محبت و نوعدوستی به چشم میخورد.
هر مرد مجاهد، به میزانی مجاهد است که فرماندهی خواهران مجاهد را با رضا و رغبت بپذیرد. هر زن و هر مرد مجاهد، با مریم و از مریم آموخته است که انسان بالاترین مخلوق خداوند است. او مسجود فرشتگان است و خداوند تمام تواناییهای شگرف خویش را در وجود او به ودیعت نهاده است. انسان از دیدگاه مریم رجوی یعنی تغییر مداوم، تلاش مستمر برای بارز کردن گوهر وجودی خویش ؛ توان شگرف برای تبدیل ناممکنها به ممکنها. سرنوشت شورانگیز فرزند انسان این است که خود خویش را تغییر دهد و آگاهانه سرنوشت خویش را رقم زند و این ممکن نیست جز با عشق ؛ عشق به نقطهٴ خارج از خود.
در وجود انسان بیکرانی از انرژی نهفته است که اگر یک گرم آن منفجر شود کون و مکان را در خواهد نوردید. این انرژیها زمانی استخراج میشود که بستری از رهایی برای آن مهیا باشد. با این تعریف، آزادی لازمه حیات انسانی است. بدون آزادی، انسان مانند گلی که بپژمرد، نمیتواند استعدادها و ظرفیتهای درونی خود را بارز کند.
تغییر و رسیدن به کمال شایستهٴ انسانی، خاص یک گروه یا یک طیف ویژه نیست، همه؛ صرفنظر از جنس و نژاد و طبقه و ملیت میتوانند و باید به این جایگاه متعالی برسند ؛ تا جامعه انسانی به آمال تاریخی خویش جامه عمل بپوشاند.
اگر انسان و جامعه انسانی تا امروز نتوانسته است به این مهم نائل شود، بهدلیل وجود استثمار و استثمار مضاعف در حاکمیتهای ضدمردمی و ضدانسانی است. در زمانهٴ ما برای رسیدن به یک عشق همگانی و خلق ارزشهای انسانی مقدمتاً باید نظام مبتنی بر تبعیض جنسی را واژگون کرد. به تعبیر زیبای خانم مریم رجوی، در وجود انسان تارهای ظریفی هست که اگر کسی بتواند آنها را به ارتعاش در آورد، نوای جادوانه و جاودانهٴ خدا را بر پهنهٴ خاک خواهد شنید. در درون انسان رها، زیباییهایی نهفته است که اگر به فعلیت در آید تمام کائنات را سرود عشق فرا خواهد گرفت.
انسان، هستی خلاصه شده و متکاثف است و هستی، انسان گسترش یافته. از هر پدیدهیی، نمونهیی در انسان هست ؛ زیرا او گل سر سبد آفرینش است، همانست که خدا پس از آفرینش او، به سرانگشتان معجزهگر خویش آفرین گفت و خود، خلقت انسان را ستود.
اگر چشمهها میجوشند، دریاها میخروشند، اگر بادها میخرامند، لالهها میشکفند، اگر پرندهها میسرایند و فرشتگان در سحرگاه ملکوت، «شعر حافظ از برمیکنند»، بهخاطر انسان میجوشند، میخروشند و میخرامند.
«صبحدم از عرش میآمد خروشی، عقل گفت:
قدسیان گویی که شعر حافظ از برمیکنند»
اگر تا دیروز فرزانگان – بهصورت تک نمود، چراغ دل به دست- از دیو و دد ملول بودند و گرد خرابآباد زمین، در پی انسان میگشتند و یافت مینمیشد، امروز فرمولی کشف شده است که میتواند تمامی انسانها را به فرزانگان خورشید به دست تبدیل کند و به سیر در کهکشانها وادارد.
اگر به یمن رزم و فداکاری پیشوایان فرزند انسان، مانند امام علی و امام حسین، فرزانگانی چون عطار، مولانا و شمس و ... توانستهاند اینچنین تاریخ را جلو برانند و صدایشان آنچنان قویست که از پس نفیر کر کننده کرّ و فرّ شاهان و عربدههای واشریعت شیخان، همچنان طنین میافکند، باید اطمینان داشت، آنچه اصیل و بهجا ماندنی است، خواهد ماند و آنچه رفتنی است، خواهد رفت.
عشق و تنها عشق، این است راز آفرینش، رمز خلقت و هدف غایی وجود. آن را دریابید و دریابید، اگر نه روزی نه چندان دور – بهقول سهراب سپهری- «فرصت سبز حیات» تمام خواهد شد و باید انگشت تحسر به دندان گزید.
قدرت در عشق است. آه!... آنانکه قادر به فتح دل همسایهٴ خویش نیستند، چگونه میخواهند، قارهها را فتح کنند و به کرات دیگر برسند، جهان ما، نه با موشکهای قارهپیما، که با عشق قابل دستیابی است ؛ زیرا انسان حرف آخر است و عشق همه چیز است و آزادی، محصول و لازمه عشق. لبخند، اشک و دل انسان را قدرتی است که بالاترین سلاح بیولوژیکی و اتمی به پای آن نمیرسد.
با این استنباط، قدرت و صلابت مقاومت و مجاهدین نیز در عشق است، مریم با اکسیر عشق، دلها را فتح کرده و خواهد کرد. این برای آیندهٴ ایران همه چیز است ؛ بدون این عشق، نه سرنگونی اهریمنان مذهبپناه، متصور است ؛ نه آزادی و نه آبادانی و شکوفایی همه جانبهٴ هنری و فرهنگی.
***
آری، «چشمان تو سرچشمه دریاهاست… و انسان، و انسان سرچشمه دریاهاست».
بقلم: ع - خ