728 x 90

گردهمایی ۱۰۰۰زندانی شیخ و شاه در سالگرد قیام آبان در یک نشست تاریخی در اشرف۳ - قسمت دوم

گردهمایی ۱۰۰۰زندانی شیخ و شاه در سالگرد قیام آبان
گردهمایی ۱۰۰۰زندانی شیخ و شاه در سالگرد قیام آبان

نشست تاریخی ۱۰۰۰زندانی سیاسی شیخ و شاه - ۲۳ آبان۱۴۰۰

دادخواهی قتل‌عام ۶۷ و آبان ۹۸

ضرورت محاکمهٔ خامنه‌ای و رئیسی جلاد

سخنرانی مجاهدان اشرف۳؛ مهین لطیف، اسدالله نبوی، عباس ترابی

خواهر مجاهد مهین لطیف:

مهین لطیف هستم. فعالیت‌هایم با سازمان را از سال ۵۸ بهمراه دو خواهر و برادرم شروع کردیم.

در اردیبهشت سال ۶۱ تا اسفند۶۶ به‌مدت ۶سال دستگیر شدم و در زندان اوین بودم یک‌سال و نیم رو طی این مدت در سلولهای انفرادی ۲۰۹ و سلولهای انفرادی موسوم به آسایشگاه در اوین بودم.

یکی از خواهرانم فرزانه لطیف در سال ۶۰ در سن ۲۲سالگی در تظاهرات خیابانی دستگیر شد و بعد از یک هفته بدون این‌که اسمش رو بده، اعدام شد.

علی‌اکبر لطیف تنها برادرم، در سال ۶۰در سن ۲۴ سالگی دستگیر شد. مدت زندانش رو در زندانهای قزل‌حصار، گوهردشت و اوین سپری کرد. خودشون بهش ۸ سال حکم داده بودند، اما به‌دلیل مواضع قاطعش در برابر رژیم، در جریان نسل‌کشی و قتل‌عام سال ۶۷در زندان اوین سربه‌دار شد. این در حالی بود که تنها چند ماه از حکمش باقی مانده بود.

من یک کتاب خاطرات زندان نوشتم که اسمش هست: اگر دیوارها لب می‌گشودند...

حرفهایم را از همین جا شروع می‌کنم، یعنی از اسم کتاب. در مرداد ۶۳ من در سلولهای انفرادی موسوم به آسایشگاه بودم یک شب من و تعداد زیادی از خواهران رو از سلولهای انفرادی بیرون کشیدن. پاها و بدنهای همه اونهایی که از سلول بیرون کشیده بودن زخمی و شکنجه شده بود.

اولش فکر کردم که شاید ما را برای اعدام می‌برند، برای همین عهد و پیمانهایم را با خودم مرور کردم و خودم را برای اعدام آماده کردم.

ولی ما را با یک مینی‌بوس به یک ساختمان یعنی ساختمان شعبه‌های بازجویی بردند. و در طبقه اولش اتاق های خالی بود هر ۶-۷ نفر از ما را داخل یک اتاق خالی کردند و با فاصله از همدیگر رو به دیوار نشاندند.

در یک فرصتی چشم‌بندم را کمی بالا زدم که ببینم چه خبره دیدم روی دیوار روبه‌رو نوشته: «در تاریخ مرداد ۶۳، ۱۹ نفر را برای اعدام بردند (تاریخ روزش یادم نیست). چند سانت آنطرفترش یک شعر نوشته بود و چند سانت پایین‌ترش یک جمله دیگر. وقتی اینها را دیدم آنجا به ذهنم زد که اگر این دیوارها لب باز کنند چه چیزهایی دارند که بگویند.

مجاهدان قهرمانی مثل آزاده طبیب. آزاده را خیلی شکنجه کرده بودند، طوری که تمام پاهایش تا بالای ران زخم بود و کاملاً از فرم خارج شده بود. زیر شکنجه حتی ناله هم نمی‌کرد. طوری که بازجوهایی که شکنجه‌اش می‌کردند از مقاومتش عاجز شده بودند، او را می‌زدند و می‌گفتند ما از تو اصلاً اطلاعات نمی‌خواهیم، تو فقط داد بزن اما باز هم صدایی از آزاده در نمی‌آمد. آزاده در قتل‌عام ۶۷ سربه‌دار شد.

مجاهد شهید سیما حکیم معانی را ساعتها به‌حالت قپانی آویزان کردند که هر دو بازویش شکست و وقتی پایین آوردندش دیگر دستهایش کار نمی‌کرد. تا زمانیکه او را بعداً برای اعدام بردند، هیچ‌کدام از کارهای فردیش را نمی‌توانست انجام بدهد. حتی غذا نمی‌توانست بخورد و یک نفر حتماً باید کمکش می‌کرد.

مجاهد شهید مینو عمرانی را در ۱۲ اردیبهشت۶۱ به‌همراه دختر ۳-۴ساله‌اش غزاله دستگیر کردند. موقع دستگیری وقتی مینو می‌خواست فرار بکند، به او شلیک کردند و مجروح شد. با همان وضعیت جراحتش او را با شلاق شکنجه کردند. جلوی چشم دخترش به تخت شکنجه بستند و تا سرحد مرگ شکنجه‌اش کردند. بعد از مدت وقتی از او ناامید شدند، او را با همان وضعیت برای اعدام بردند.

اینها تنها یک از هزاران هزار واقعه یا بهتر است بگویم فاجعه‌یی است که در آن ایام بر سر مجاهدین زندانی آمد. زندانیانی که در قتل‌عام ۶۷ همه سربدار شدند و فقط چند صد تن از آنها باقی ماندند.

از جمله خواهران دلیرم: فروزان عبدی، بی‌بی همدم عظیمی، فرنگیس کیوانی، خواهر مجاهدم مریم ساغری، منیر عابدینی، مژگان سربی، هما رادمنش و هزاران هزار زن مجاهد خلق دیگر

رژیم آخوندی در چهار دهه حکومتش از هیچ‌کاری برای پنهان کردن ابعاد جنایتها یا مینی‌میزه کردن آن فروگذار نکرد. هر کاری توانست کرد تا هویت قتل‌عام شدگان و مقاومتهای آنها را بپوشاند.

اما همان‌طور که دیوارهای زندانهای رژیم شاه فرو ریخت، دیوارهای زندانهای نظام آخوندی هم یک روز که دور نیست، فرو خواهد ریخت و دیوارها لب باز می‌کنند. چنان‌چه امروز در دادگاه حمید نوری شاهد آن هستیم. ما دادخواه ۳۰هزار گل‌سرخ قتل‌عام شده هستیم و تا محاکمه سران این رژیم به‌خصوص خامنه‌ای و رئیسی جلاد از پا نخواهیم نشست.

به امید آن روز بزرگ. با تشکر از همه شما

برادر مجاهد اسدالله نبوی:

با سلام و درود به همه شما. من اسدالله نبوی هستم که به مدت ۱۳سال در زندانهای سمنان و اوین گذراندم و از شاهدان قتل‌عام در زندان سمنان هستم. من در سال ۶۴ به‌دلیل فعالیت در ارتباط با سازمان مجاهدین خلق دستگیر و به ۴سال زندان محکوم شدم اما در عمل به مدت ۱۳سال در زندان ماندم و در سال ۷۷ آزاد شدم. در این فرصت کوتاه اجازه می‌خواهم که در مورد قتل‌عام در زندان سمنان بگویم. قتل‌عام زندانیان سیاسی در زندان سمنان از ۸مرداد ۶۷ شروع شد. چند روز بعد نوبت بند ما رسید یادم هست اولین مجاهدینی که از بند ما بردند مجاهدین شهید غلامرضا دلاوری و محمدرضا احمدی بود روز ۱۴ یا ۱۵مرداد بود. روزهای بعد نوبت بقیه مجاهدین رسید. از ۸مرداد که قتل‌عام زندانیان شروع شد تا ۱۶ مرداد که من خودم به انفرادی منتقل شدم روزانه چند نفر از مجاهدین رو برای اعدام می بردند. طوری که تا اواخر مهرماه تمام بندها خالی شده بود هم بندهای عمومی و هم بندهای انفرادی خالی شده بود و فقط سه نفر مانده بودیم در حالی که تا اونجایی که من اطلاع داشتم حداقل ۵۰زندانی قبل از قتل‌عام در زندان سمنان بودند. به یاد دارم در تاریخ ۲۳ تا ۲۵ مرداد بود که خواهران مجاهدم اقدس همتی و نسرین خان جانی در حالی که به‌شدت شکنجه شده بودند با همون تن تبدار و پای خون چکان به سمت اعدام بردند. هم‌چنین به یاد دارم دوست و همرزم بسیار عزیزم محمدرضا احمدی رو که وقتی از پی هیأت مرگ برگشت گفت فردا دوباره به دادگاه و از موضع مجاهدی‌ام دفاع خواهم کرد من برای همه چیز آماده‌ام. او رفت و هرگز دیگر برنگشت

و همین‌طور جا دارد از دو مجاهد سربه‌دار دیگر یادکنم از مجاهد شهید اکبر ذوالفقاری در حالی که موقع دستگیری فقط ۱۵سال سن داشت و موقع اعدام ۱۷یا ۱۸سالش بود. او با سرفرازی و با استحکام مجاهدی به سمت چوبه‌دار رفت و به عهدش با خدا و خلق وفا کرد.

و هم‌چنین باید یاد کنم از مجاهد شهید محمد گلپایگانی فرزند دلیر مردم گرمسار با این‌که ۳فرزند خردسال داشت لحظه‌ای در انتخاب مسیر مجاهدی درنگ نکرد و جانانه از موضع مجاهدی‌اش دفاع کرد و سر به‌دار شد.

در پایان باید به این واقعیت هم گواهی بدهم که بر اساس اطلاعاتی که همان زمان داشتم در زندان شاهرود که در جوار شهر سمنان واقع هست تمامی زندانیان سیاسی مجاهد آنجا هم سربه‌دار شدند و تا آنجایی که اطلاع دارم کسی از زندانیان مجاهد آنجا باقی نماند در حالی که قبل از قتل‌عام به اندازه زندان سمنان آنجا هم زندانی سیاسی مجاهد داشت به عقیده من به‌عنوان یک زندانی سیاسی و شاهد قتل‌عام هر فرد و هر جریانی که بخواهد در آرمانهای مجاهدی آن مجاهدین شهید و سربه‌دار تشکیک و شبهه ایجاد کند در جبهه خمینی است

درود بر پاکبازان مجاهدن خلق

درود درود درود

برادر مجاهد عباس ترابی

با درود به شهدای قتل‌عام سال ۶۷ عباس ترابی هستم از استان سیستان و بلوچستان، شهرستان زابل من بعد از پایان تحصیلات دانشگاهیم به سربازی رفتم و تا تیرماه سال ۶۰ در لشکر زاهدان حضور داشتم. در سوم تیر سال ۶۰ دستگیر شدم، به مدت ۸ سال در زندانهای مختلف زاهدان و مدتی هم در زندان قزل‌حصار بودم. از این ۸ سال دو سال را در سلول انفرادی زندان توحید زاهدان حضور داشتم. قتل‌عام در شهرستانها به‌طور واقعی گفته نشده خبر قتل‌عام در شهرستانها هم جایی شنیده نشده. عفو بین‌الملل در گزارش سومین سال سالگرد قتل‌عام ۶۷ همین مسأله را بازگو کرده که به جز استان کردستان و ارومیه در تمامی شهرستانهای ایران زندانیانی که شهید شده‌اند و به‌شهادت رسیده‌اند از مجاهدین خلق بودند و زنانی که شهید شدند همگی از خواهران مجاهد ما بودند. در سراسر ایران این گزارش عفو بین‌الملل است. من در سال ۶۶ در زندان مرکزی زاهدان یکی از بندهای آنجا بودم که شروع کردند به دسته‌بندی زندانیان و تقسیم زندان. تعدادی را به شهرستانهای مختلف فرستادند تعدادی را هم در زندانهای مختلف زاهدان تقسیم کردند. در ۱۴ مرداد سال ۶۷، بیست و نه مجاهد خلق را تیرباران کرده بودند در گورستان زاهدان دفن کردند. تعدادی از این شهدای قهرمان که همشهری من بودند و تازه دستگیر شده بودند اسامی‌شان یکی حسن گلشاهی بود، قاسم گلشاهی بود، علی عرب بود و غلام رسول دنیوی و محمود دوراندیش که حبس ابد داشت ولی در سلول‌های انفرادی وزارت اطلاعات زندانی‌اش را سپری می‌کرد. هیأت مرگی که در زاهدان بود متشکل از چهار پنج نفر بودند. یکی حشمتی دادستان جنایتکار زاهدان، یکی قربانی حاکم ضد شرع زاهدان و دو سه نفر از وزارت اطلاعات. یکی از سؤالاتی که می‌کردند می‌گفتند با شما به‌خصوص ما که در قسمت مجرمین عادی بودیم می‌گفتند همه زندانیان عادی را می‌خواهیم جمع کنیم فکر می‌کنم حدود ۴ هزار زندان عادی در زندان مرکزی زاهدان، و شما بروید جلوی این زندانیان به برادر مسعود توهین کنید. عمق کینه آنها به برادر مسعود بود عقده‌هایشان به برادر مسعود بود و از طرف دیگر چون می‌دانستند که تمام انگیزه‌هایمان را از برادر می‌گیریم. ولی هیچ‌کدام از زندانیان این کار را نکردند. از زندانیانی که در اوان سال ۶۷ دستگیر شده بودند و حتی سال ۶۶ به قصد وصل خودشان به سازمان، همه‌شان در زندان زاهدان تیرباران شدند و اعدام شدند هیچ‌کس زنده نماند، دو نفر از بچه‌های شمال به اسامی روحنده و سجادی بودند که سن‌شان بین ۱۸ تا ۲۰ سال بود هر دو نفر را در محوطه دادسرای ضد انقلاب زاهدان که اصلاً محل اعدام نبود چوبه‌دار درست کرده بودند و هر دو نفر را دار زدند و بعد برده بودند پشت فرودگاه زاهدان دفن کردند. یک خانوادهای بود، هم همسرشون دکتر بود و هم خانمشون دکتر بود با یک بچه در زاهدان که دستگیر شدند. اینها می‌خواستند به سازمان ملحق بشوند. هم خانم و همسرش را تیرباران کردند و در گورستان زاهدان دفن کردند.

صمد کشاورز یکی از زندانیانی بود که در زاهدان دانشجو بود، بچه ممسنی فارس بود. این در سال ۶۰- چهار پنج سال حکم گرفت فرستاده بودند زندان ممسنی حکمش تمام شده بود گفته بودند باید بروی دادسرای زاهدان اونجا حکم آزادی تو را صادر کنند. آمده بود زاهدان به جای حکم آزادی در سال ۶۷ حکم قتل او را دادند و اعدامش کردند صمد کشاورز.

این قتل‌عامها و این جنایتهای رژیم فقط مختص سال ۶۷ نبود از سال ۶۷ در تمامی زندانهای بلوچستان و زاهدان بالاخص این آغاز شده بود، من یادم می‌آید برادر بزرگم عبدالحسین ترابی در اواخر تیر دستگیر شد، در ۱۳ مهر سال ۶۰ حکم اعدامش آمد و بردند برای اعدام. در زاهدان یک جنایت‌کاری بود به اسم قلمبر، یک لاجوردی در استان سیستان و بلوچستان و کرمان و هرمزگان. سال ۶۰ وزارت اطلاعات نبود ولی اطلاعات سپاه همه این کارها را می‌کرد و قلم بر فرمانده اطلاعات منطقه ۶ سپاه بود. این جنایتکار هر زندانی که حکم اعدامش می‌آمد خودش فردا به او ابلاغ می‌کرد و من یادم هست برادرم را به اتفاق سهراب صابری حکم اعدامش در سیزده مهر سال ۶۰ آمد. این جنایتکار به اتفاق یک تیم شکنجه‌گرش آمد دورشان می‌رقصیدند ترانه می خواندند و شادی می‌کردند. در عوض عبدالحسین برادرم و سهراب صابری هر دو نفر بهترین لباس‌هایشان را پوشیدند با همه خداحافظی کردند و با سری بلند به سمت سرنوشت افتخارآمیز شان رفتند.

یکی دیگر از زندانیان زاهدان چون اینها مشخص بود که از شاخصهای آن زندان بودند یکی از بچه‌های لرستان بود. سرباز در لشکر زاهدان. دستگیر شده بود در سال ۶۰ به اسم اکبر پنجه پور. با من هم یکجا و در یک سلول بودیم. همین قلمبر با تیم جنایتکار ش واقعاً به‌معنی واقعی کلمه یک لاجوردی در منطقه سیستان و بلوچستان بود، آمد دور اکبر می‌رقصیدند ترانه می‌خواندند، آواز می خواندند عین سگ واقعاً شادی می‌کردند. بعد اکبر که تمام شد به من گفت عباس یک پیرهن سفید سفید سفید برای من گیر بیاور. می‌خواهم بروم پای چوبه تیرباران اولین گلوله که به قلب من بخورد این خون من در این لباس سفید برجسته شود تا آیندگان بدانند چه بهایی برای آزادی این خلق داده شده. درود بر اکبر پنجه پور.

البته بعداً فرزندان دلیر سیستان و بلوچستان همین قلمبر جنایتکار را در سال ۶۰ به سزای اعمالش رساندند و به درک واصل کردند.

آخوندهای حاکم جنایتها و سفاکی‌هایی که در زندان سیستان و بلوچستان انجام دادند نه تنها نتوانستند جلوگیری کنند از ادامه راهشان هم‌چنان که همه‌مان خبر داریم راه آنها را مردم قهرمان بلوچستان و به‌خصوص سراوان ادامه دادند در شورش و قیام قهرآمیز انقلابی خودشان. درود بر شهدای قتل‌عام ۶۷ درود بر شهدای آبان ۹۸ و هزاران درود بر قهرمانان شجاع سراوان و سایر شهرهای استان سیستان و بلوچستان

ادامه دارد

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/72f575a4-2ed3-4ebf-a9a8-c621120ca943"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات