728 x 90

-

مهرگان و آرزوهای مردم - جمشید پیمان

-

جمشید پیمان
جمشید پیمان
در اشاره به پیدایش جشن مهرگان، فردوسی حوادثی را به رشته نظم می‌کشد که همگی در مناسبات زندگی اجتماعی انسان وجود دارند. رویدادهای مورد نظر فردوسی مشخصاً چگونگی روابط مردم و حکومتگران را بیان می‌کند. فردوسی خاستگاه جشن مهرگان را پیروزی مردم در یک مبارزه صرفاً سیاسی و قهرآمیز علیه شرایط ظالمانه حاکم بر جامعه می‌داند که در وجود پادشاهی خود کامه به‌نام ضحاک رخ می‌نماید. وی در تشریح کیفیت دستیابی ضحاک به قدرت، از دو مرحله یاد می‌کند: مرحله نخست نابود کردن مرداس، پدر ضحاک، است. ضحاک برای به‌دست آورد ن قدرت و کسب مقام پادشاهی، پدرش را به توصیه اهریمن، در چاهی که بر سر راه او می‌کند، سرنگون می‌سازد و خود درپی این توطئه بر تخت می‌نشیند:
فـرو مـایه ضحاک بیداد گر بدین چاره بگرفت گاه پدر
به‌سر بر نهاد افسر تازیان بر ایشان ببخشید سود و زیان

ضحاک اما به آن‌چه که در اثر این توطئه به چنگ آورده است بسنده نمی‌کند. اگر او می‌توانست بر زیاده‌طلبی هایش مهار بزند از آغاز گام در این راه نمی‌نهاد و چان پدر را وثیقه کسب قدرت خود نمی‌کرد. فردوسی به‌ویژه با قرار دادن ضحاک در برابر پدرش به واقعیتی وحشتناک نظر دارد:
دیوانگان قدرت و خودکامگان، در راه آزهای خویش هیچ حرمتی را نگه نمیدارند، هیچ حد و مرزی را نمی‌شناسند و از دست یازیدن به هر جنایتی پروایی ندارند. از جباران پایان ندارد و زیاده خواهی آنان در یک نقطه متوقف نمی‌شود. گام بعدی آنان پس از تسلط بر یک سرزمین، دست اندازی به سرزمینهای دیگر است. توسعه طلبی مرحله دوم گسترش قدرت ضحاک به‌شمار می‌رود.
در ایران پادشاهی جمشید فرجامی تباه دارد. سیه روزیهای جمشید و شوربختیهای مردم، آن‌گونه که فردوسی می‌گوید، نتایج ناسپاسی ها، روی برتافتن از آئین مردمی، خودبزرگ بینی و خود محوری اوست:
از آن پس برآمد از ایران خروش پدید آمد از هر سویی جنگ و جوش
سیه گشت رخشنده روز سپید گسستند پیوند با جمّ شید
بر او تیره شد فرّه ایزدی به کژّی گرایید و نابخردی

از خود نومید شدن، اعتماد به‌نفس را از دست دادن، دچار خطای باصره گشتن و به‌جای روی آوردن به خویشتن و خویشان و از مایه‌ی خود پرداختن، چشم به بیرون دوختن و از بیگانه چاره جستن و فریب ظاهر را خوردن، اسیر نیرنگ شدن و از اندیشیدن بر عاقبت کار باز ماندن چه نتیجه‌یی ببار می‌آورد؟ مردم ایران برای نجات خویش از سلطه‌ی جمشید، به ضحاک روی می‌آورند. ضحاک مردی خود خواه و جاه‌طلب است. رفتاری را که با پدرش داشت، نشان‌دهنده‌ی ژرفای قدرت طلبی و برتری جویی اوست. او مال پرست، دنیا دوست و شکمباره است. برای ارضای آزها و برآوردن خواستهایش، هر بهایی را، البته از کیسه‌ی دیگران، می‌پردازد. برآمدن دو مار از شانه‌های ضحاک، آز سیری ناپذیرش را عیان می‌سازد. او برای مهار مردم از شیوه‌ی کاربرد کیک و تازیانه سود می‌جوید. کاری که همه‌ی دیکتاتورهای تاریخ کرده‌اند و می‌کنند.
اهریمن با حیله گری هایش، با توطئه چینیهایش و با جادوهایش، نماد آن گروه از انسانها یی است که با دیکتاتور یک مجموعه هماهنگ را در برابر کل جامعه پدید می‌آورند. مستبدان و ستمگران هرگاه مورد خشم مردم قرار گرفتند یا از مرکب قدرت فرو افتادند، گناه همه‌ی تبهکاریهای خویش را بر عهده‌ی شیطان و اهریمن گذاشتند. امروز نیز دیکتاتورهای نوین هنگامی که در تنگنا می‌افتند و راههای فرار را بسته می‌یابند، به همین شیوه متوسل می‌شوند. بسیار دیده و شنیده‌ایم که اینگونه دیکتاتورهای قدرت باخته، خود را بی‌گناه و هیچ کاره خوانده‌اند و همه‌ی تقصیرها را بگردن اطرافیانشان انداخته‌اند و یا متوجه سیستمی کرده‌اند که خود سازنده و گرداننده‌اش بوده‌اند. ایرانیان بریده از جمشید برای رهایی خویش و باز یافتن روزهای بهی، روی به چنین شخصیتی می‌آورند:
یکایک برآمد از ایران سپاه سوی تازیان برگرفتند راه
شنودند آن جا یکی مهتر است پر از هول شاه اژدها پیکر است
سواران ایران همه شاه جوی نهاد ند یکسر به ضحاک روی

این خطا را ایرانیان زمانی دریافتند که نتایج شوم سلطه‌ی ضحاک زندگانیشان را سراسر تباه کرده بود و مجبور شده بودند به‌خاطر آن بهای گزافی بپردازند. هیچ کس نتوانسته است مانند فردوسی نتیجه‌ی حیرت انگیز و اندوهبار تسلط ضحاک بر ایران را شرح دهد:
چو ضحاک بر تخت شد شهریار بر او سالیان انجمن شد هزار
سراسر زمانه بدو گشت باز برآمد بر این روزگاری دراز
نهان گشت آئین فرزانگا ن پراکنده شد کام ا یرانیان
هنر خوار شد جادویی ارجمند نها ن راستی، آشکارا گزند
شده بر بدی دست دیوان دراز زنیکی نبودی سخن جز به راز

ضحاک گرفتار مارهای حرص و آز و افزون خواهی بود، مارهایی که بر شانه‌هایش روئیده بودند و از وی مغز سر جوانان را طلب می‌کردند. فردوسی توضیح می‌دهد که مارها از بوسه گاه اهریمن سر برآوردند. و می‌افزاید هرچه آنان را می‌بریدند باز هم می‌روئیدند و از فراز شانه‌های ضحاک سر می‌کشیدند و مغز جوان می‌طلبیدند. هیچ چیز جز مغز سر جوانان، آنان را برای مدتی کوتاه آرام نمی‌ساخت. اهریمن و سیستم اهریمنی چاره را در کشتن جوانان و خوراندن مغز ایشان به مارها دانسته بود:
بجز مغز مردم مده‌شان خورش مگر خو د بمیرند ازین پرورش
نگر نره دیو اندر آن جست و جو چه جست و چه دید اندرین گفتگو
مگر تا یکی چاره سازد نهان که پر دخته ماند ز مردم، جهان

فریدون پسر آبتین نماد آرزوهای مردم است. مردمی که در تنگنای نومیدی و ترس و در زیر فشار جباریت حاکم، وبا تجربه‌ای دردناک از خطای پیشین خود، برای تغییر اوضاع چاره می‌جویند. فردوسی در تبیین چهره‌ی فریدون، این خواستها و آرزوها را متبلور می‌سازد. فریدون اما نجات دهنده‌ای نیست که از آسمان فرود آید. او هم‌چنین تنها به دفع شرارت نمی‌پردازد. او به‌ویژه بر این امر تأکید دارد که پس از برهم زدن وضع موجود برای بهبود و سامان بخشیدن جامعه، چه برنامه‌ای دارد.
فرزانگانی که به ضحاک تسلیم نشده‌اند و در عداد کارگزاران او در نیامده‌اند و راه چاره با ضحاک را در کنار آمدن با وی نمی‌دانند، به فریدون روی می‌آورند و او را در گستردن آیین نیکی و پاکی و داد و دهش، یاری می‌کنند.
اگر ضحاک بد دل و بد خواه مردم است، فریدون نقطه‌ی مقابل او و نیک اندیش و خیر خواه خلق است. ضحاک اگر برای خاموش ساختن مردم، دستگاه زندان و شکنجه و چو به‌ی دار فراهم می‌کند، فریدون آزادی، صلح و مهر ورزی را آیین خویش می‌سازد. ضحاک و فریدون نشانه‌های پیکار آشتی ناپذیر بدی و نیکی هستند. میان ایندو جایی برای آشتی و همکاری و همزیستی وجود ندارد. هستی یکی لاجرم بمعنای نفی موجودیت دیگری است. مردم ستمدیده چاره‌ی کار را در گزینش فریدون می‌بینند. ضحاک از این امر غافل نیست. او مانند همه‌ی خودکامگان، به‌رغم دستگاه عریض و طویلی که برپا کرده و با وجود خیل چاکران و متملقان و توجیه گرانش، احساس تنهایی و بیکسی می‌کند. هر چه مردم بیشتر ازو روی می‌گردانند بیشتر در پیله‌ی تنهایی خود فرو می‌رود و نسبت به هر کس و هر چه در اطرافش رخ می‌دهد بدبین می‌شود. او زیر چنین شرایطی چه می‌تواند بکند؟ ضحاک که خود بر اساس فریب مردم، بنای ستمگریش را برافراشته است، خوب می‌داند که هر مستبد و دیکتاتوری باید نشان دهد که محبوب مردم است. او می‌خواهد با داشتن تأیید مردم و داشتن رأی موافق آنها، خود را موجه جلوه دهد. ازین رهگذر است که در اوج ستمگری و در حالی که دست و دهانش به خون مردم آغشته است، به جمع‌آوری رأی موافق و تاییدیه می‌پردازد:
مرا در نهانی یکی دشمن است که بر بخردان این سخن روشن است
ندارم همی دشمن خرد خوار بترسم همی از بد روزگا ر
همی زین فزون بایدم لشکری هم از مرد م و هم ز دیو و پری
بباید بر این بود همداستان که من نا شکیبم ازین داستان
یکی محضر اکنون بباید نوشت که جز تخم نیکی، سپهبد نکشت
نگوید سخن جز همه راستی نخواهد به داد ا ند رون کاستی

چاره جوییهای ضحاک بسیار به تلاشها و تقلاهای خودکامگانی شبیه است که ما از آنها در تاریخ بسیار خوانده‌ایم و اغلب خود با چشم خویش دیده‌ایم و تجربه‌شان کرده‌ایم. جبارانی که با وجود جنایتهای بیشمارشان، مردم را وادار می‌کنند مجسمه‌هایشان را در هر میدانی برپا کنند، تصاویرشان را بر در و دیوار بکوبند، همه وقت و همه جا از کارهای خیرخواهانه و بشر دوستانه آنها بگویند و قربانیان خویش را وادارند که نیکی و درستی نداشته‌ی آنها را گواهی کنند و یا در جریان انتخابات دروغین، آرای موافق خود را تقدیمشان کنند.

کاوه مردی از طبقه‌ی فرودست جامعه، در اینجا نماد افراد و گروههای ستمدیده و طغیانگر است. او آهنگریست که درسیستم ضحاکی هستی‌اش را باخته و شاهد قربانی شدن همه‌ی پسرانش بوده است. آخرین و تنها فرزند باقی مانده از هیجده فرزندش، در زندان ضحاک، در انتظار مرگ به‌سر می‌برد. اونیز باید بمیرد تا مارهای شانه‌های ضحاک بمانند. دیگر فرزندان کاوه نیز بدینگونه نابود گشته‌اند. کاوه برای دادخواهی و نجات تنها فرزند باقی مانده‌اش به دربار ضحاک می‌رود. او انباشته از کین و دادخواهیست. روح طغیان زده‌اش دیگر آرامش را برنمی تابد. از این رو دیگر هیچ آداب و ترتیبی نمی‌جوید. دلتنگی هایش بسی فراتر از قوانین و مقررات حاکم بر مناسبات تحمیلی هستند که او در رویارویی با ضحاک باید رعایتشان کند. پس همه‌ی این قاعده‌ها تحمیلی را زیر پا می‌نهد و بر سر ضحاک فریاد می‌کشد. او جنایتهای ضحاک و اطرافیانش را بر می‌شمرد و از وی می‌خواهد که از آخرین فرزندش درگذرد.
ضحاک مکار و ستمگار بوی خطر را نیک استشمام می‌کند. او زمان درازیست که در چنبره‌ی کابوس سقوط و نابودی گرفتار آمده است. او طغیان و خیزش مردم را علیه خودش به‌شدت احساس می‌کند. هم ازینروست که در برابر فریاد توفانی کاوه نمی‌تواند واکنشی جبروتی نشان دهد. نرمش می‌کند و کاوه را به معامله فرا می‌خواند. ضحاک به کاوه می‌گوید فرزندت را رها می‌سازم. اما تو هم دادگری و رافت و مهربانی و نیکدلی مرا گواهی کن:
سپهبد بگفتار او بنگرید شگفت آمدش کان شگفتی بدید
بدو باز دادند فرزند اوی به‌خوبی بجستند پیوند اوی
بفرمود پس کاوه را پادشا که باشد بدان محضر اندر، گوا

اما کاوه برای سر سپردن و تسلیم شدن و باج دادن به ضحاک و نیکی و پاکی نداشته‌ی او را تصدیق کردن، به دربار وی نرفته است. او نیامده است تا از ضحاک آزادی و عطوفت و مهربانی گدایی کند. او ستمدیده‌ایست که قامت حق خواهی برافراشته است. پس واکنشی درخور و شایسته نشان می‌دهد:
چو برخواند کاوه همه محضرش سبک سوی پیران آن کشورش
خروشید کای پایمردان دیو بریده دل از ترس کیهان خدیو
نباشم بدین محضر اندر، گوا نه هرگز براندیشم از پا د شا
خروشید بر جست لرزان زجای بدرید و بسپرد محضر به پای
گرانمایه فرزند او پیش اوی از ایوان برون شد خروشان بکوی

کاوه به میان مردم ستمدیده باز می‌گردد و کار قیام علیه ضحاک را به پیش می‌برد. او از مردم می‌خواهد برای پایان بخشیدن به آن همه نکبت و مذلت، به او بپیوندند و فریدون را که مظهر نیکی و داد است برکشند و به‌جای ضحاک بنشانند.
مردم با فریدون آشنایند و فراز و نشیب زندگیش را می‌شناسند و از خلق و خوی او آگاهی دارند. انتخاب فریدون آگاهانه است. برای این گزینش، تجارب تلخ بسیار و از همه سخت‌تر تجربه‌ی روی آوردن به ضحاک را دارند. با این کیفیت، مردم با پیشتازی کاوه، بسوی فریدون می‌روند و او را به رهبری قیام فرا می‌خوانند. در این راستا مردم ازهر گروه و دسته‌یی، به حمایت از فریدون بر می‌خیزند و همه‌ی توان و امکانات خود را در برابر نیروی ضحاک وارد میدان پیکار می‌کنند:
به هر بام و در مردم شهر بود کسی کش ز جنگاوری بهر بود
همه در هوای فریدون بدند که از جور ضحاک پر خون بدند
بشهر اندرون هرکه برنا بدند چو پیران که در جنگ دانا بدند
سوی لشگر آفریدون شدند ز نیرنگ ضحاک بیرون شدند

پیکار فریدون با ضحاک، جنگ نیکی با بدی، با مشارکت مستقیم مردم و از طریق قیام قهرآمیز آنان به پیروزی می‌انجامد. فریدون ضحاک را به بند می‌کشد و در کوه دماوند برای عبرت همگان زندانی می‌کند. و این برای نخستین بار است که یک فاتح دست در خون شکست خورده‌ی تسلیم شده‌اش فرو نمی‌کند.
فریدون در تاریخ سرزمین ما تنها پادشاهی است که مردم او را برگزیده‌اند. وی تا به آخر بر عهد خود برای پرداختن کشور از بدی و ستم وفادار مانده است. فردوسی در سراسر شاهنامه و به‌مناسبتهای گوناگون از بسیاری شاهان و سرداران به نیکی یاد می‌کند. اما ستایش او از فریدون شکوهی برتر دارد:
فریدون ز کاری که کرد ایزدی نخستین، جهان را بشست از بدی
یکی بیشتر بند ضحاک بود که بیدادگر بود و ناپاک بود
دو دیگر که کین پدر باز خواست به‌ویژه بر خویشتن کرد راست
سه دیگر که گیتی زنا بخردان بپا لود و بستد ز دست بدان

خالق شاهنامه در آخر کار به جشن‌اشاره می‌کند که فریدون پس از پیروزی بر ضحاک و سامان بخشیدن به کارهای ایران و زدودن پلشتیها و جایگزین کردن داد و نیکی، بر پای میدارد. این جشن خجسته در مهر ماه ترتیب یافته است:
زمانه بی‌اندوه گشت از بدی گرفتند هر یک ره ا یزدی
دل از داوریها بپرداختند به آیین یکی جشن نو ساختند
می‌روشن و چهره‌ی شاه نو جهان گشت روشن سر ماه نو
بفرمود تا آ تش افروختند همه عنبر و زعفران سوختند
کنون یادگارست ازو ماه مهر بکوش و به رنج هیچ منمای چهر

اینک می‌توان باین پرسش پاسخ داد که در مهرگان، این پرمایه آیین، چه رازی نهفته و از چه روی تا بدین پایه نزد مردم ایران و به‌ویژه نیاکانمان عزیز و گرامی ست.

درباره ریشه‌ها و چگونگی پیدایش مهرگان، هم بر اساس تحقیقات علمی و پژوهش‌های باستان شناسی و هم بر پایه‌ی افسانه‌ها و برداشتهای مذهبی، بسیار گفته شده است. اما این حقیقت را نمی‌توان نادیده گرفت که هم مهرگان و هم بسیاری دیگر از آیینهای باستانی و تاریخی سرزمینمان هرچه از روزگار آغازینشان دورتر شده‌اند، در نزد مردم مفاهیمی تازه‌تر یافته‌اند. مفاهیمی که شاید با واقعیت آغازین بسیار متفاوت هستند. درباره پیدایش و چگونگی تداوم این آیینها، داستانهای بسیار ساخته و پرداخته شده است که اینها نیز شاید مناسبتی هم با علت و انگیزه اصلی ایجاد و برگزاری آنها ندارند. آفریننده‌ی داستان ضحاک و فریدون و راوی قیام کاوه آهنگر و شورش مردم در برابر ضحاک، شاید فقط داستان‌سرای هنرمندی بوده است. شاید هم این داستان مانند بسیاری از قصه ها و افسانه‌ها، مخلوق اندیشه‌ی جمعی مردم باشد. در هر حال هم آفرینندگان داستان و هم فردوسی که به شایستگی آن را به نظم در آورده است، آگاهانه به رازی اشاره داشته‌اند. این راز به‌صورت یک هشدار و یک آرزو بیان شده است. هشدار را در پایان کار ضحاک و آرزو را در چگونگی گزینش فریدون می‌بینیم.

فردوسی در تشریح شخصیت ضحاک، کیفیت دست‌یابی او به قدرت و بیان مراتب ستمگری هایش نسبت به مردم و نیز ترسیم استادانه‌ی فرجام کارش، در حقیقت آئینه‌ای را فراروی همه‌ی شاهان و خودکامگان و ستمگران تاریخ قرار می‌دهد. به سلطان محمود غزنوی و حکام و خلفای عصر خویش و نیز دیگرانی که پس از اینها می‌آیند، به روشنی می‌گوید که در کار ضحاک، به‌ویژه در فرجامش، ژرف بنگرند و از آن بیاموزند. فردوسی به همه‌ی ستمکاران، با هر شکل و شمایلی، هشدار می‌دهد و می‌گوید هر اندازه سفاک و جنایتکار باشند و از هر نیرویی بهره بگیرند، سرانجام در برابر نیروی مردم در می‌مانند. به آنها می‌گوید در این آئینه بنگرید و دریابید که تا چه اندازه به ضحاک ستمگر شباهت دارید. به آنها می‌گوید اگر در سرکوب مردم، در کشتار جوانان و خوردن خون و مغزشان، هم عنان ضحاک باشید و یا از او فراتر روید، سرانجام در برابر نیرویی که از دل مردم می‌جوشد و از خود کاوه‌ی دادخواه و فریدون دادگر را می‌آفریند، از پای خواهید افتاد و در ان هنگام شما هرکه باشید و هر تدبیری که بکار گیرید در برابر این خیزش، نابود خواهید شد.

فردوسی در بیان داستان ضحاک و فریدون، تنها به دادن هشدار بسنده نمی‌کند و شاهکار برتر او نیز در همین است. او در این افسانه‌ی ارجمند یک آرزوی بزرگ را باز می‌تاباند. این‌که فریدون برای نشستن بر جای ضحاک، از آغاز پیکار با وی تا کسب پیروزی چه مراحلی را می‌گذراند و از پس چه آزمونهایی برمی‌آید، حکایت از وسعت دید و شناخت فردوسی از جامعه‌ای دارد که در آن به‌سر می‌برد و از نیکانش به ارث برده است. چگونگی زاده شدن و بالندگی فریدون، توضیح این امر ساده است که برای رسیدن به هر هدفی باید متناسب با آن و در جهت تحققش، خود را ساخت و آمادگی لازم را کسب کرد. شیخ بزرگوار سعدی درباره‌ی چگونگی فریدون شدن فریدون دو بیت خواندنی دارد:
فریدون فرخ فرشته نبود به مشک و به عنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت آن نیکویی تو داد و دهش کن فریدون تویی

هرچند در این داستان، ضحاک در خواب به نوعی از فرجام کارش آگاه می‌شود و برای نابودی فریدون، که معبرانش معرفی کرده‌اند، بر دامنه‌ی جنایت هایش می‌افزاید، اما این به هیچ روی بدان معنا نیست که برآمدن فریدون امری از پیش تعیین شده است. می‌دانیم که ضحاک در اوج اقتدار و آن‌گاه که سرکوب مردم را از هرجهت و در هر موردی افزایش داده است، دچار این کابوس می‌شود. فردوسی با مهارتی تمام این نکته‌ی اجتماعی را نشان می‌دهد که برآمدن فریدون نتیجه‌ی اجتناب‌ناپذیر عملکرد ضحاک است. هیچ کس از مادر به صفت فریدون یا ضحاک زاده نمی‌شود. هرکس با افکار و گفتار و کردارش، خود را می‌سازد و در پهنه‌ی زندگی فریدون یا ضحاک می‌گردد. در همین داستان می‌بینیم که ضحاک و فریدون در مسیر بالید نشان دو شیوه‌ی متفاوت را برمی گزینند. ضحاک برای دست یازیدن به قدرت و کسب فرماندهی، یکسره راه ریا و تقلب و خیانت و مردم فریبی را در پیش می‌گیرد و با ارتکاب جنایت مسیرش را می‌پیماید و در انتها به شر و پلیدی محض مبدل می‌گردد. فریدون، بر عکس ضحاک عمل می‌کند. او نیکی و درستی پیشه می‌سازد و راهی را می‌پوید که چراغ آرزوهای مردم برای بهی و فرهی، مسیرش را روشن می‌کند. فردوسی با برکشیدن فریدون، در حقیقت یک آرزوی سرکوب شده و یک خواست برآورده نشده‌ی مردم را بیان می‌دارد. این آرزو چیزی جز اعمال اراده مردم در ساختن زندگیشان نیست. کاری که فردوسی در نگرش به تاریخ سرزمینش، جز در افسانه نشانی از آن نمی‌یابد.

به جاست از خود بپرسیم و در نگرش به تاریخمان این واقعیت را ببینیم که چرا هر پادشاه و امیر و سلطان و صاحب قدرتی از این سرزمین، هنگام وداع با قدرت، چه در اثر فرارسیدن مرگ و چه با شمشیر و تیر رقیب، موجب شادمانی مردم گردیده است. چرا هنگامی که پادشاه نابغه‌ای چون نادر شاه کشته می‌شود مردم این سرزمین رخت شادمانی برتن می‌کنند؟ چرا هنگامی که آغا محمد خان قاجار در قلعه‌ی شوشی به قتل می‌رسد از تفلیس تا چاه بهار غرق در شادی می‌شود و مردم به شکرانه‌ی نجات از شر چنین خونریز بی‌رحمی، جشن ها برپا می‌دارند. چرا وقتی بیگانگان رضا شاه را مجبور به استعفا می‌کنند و او را از ایران، قلمرو فرمانروائیش، به جزیره‌ی موریس تبعید می‌کنند، ایران یکپارچه غرق در سرور و شادی می‌گردد؟ تاریخ زندگی و عملکرد قدرتمداران این سرزمین از این چراها لبریز است.
فردوسی در ترسیم چهره‌ی فریدون و بیان حرکتی که مردم برای سقوط ضحاک و برکشیدن فریدون کردند، روشن می‌سازد که این مردمند که در ساختن و پرداختن زندگیشان و نقش زدن بر امروز و فردایشان، سهامدار اصلیند. مردمی که می‌توانند ضحاک را با آن عظمت و جبروت افسانه‌ای هزار ساله‌اش، بخاک بکشانند. فردوسی با طرح این داستان بیش از همه روی سخنش با سلطان محمود غزنویست که در جامه‌ی دین فرو رفته و با شمشیر شریعت به قتل و غارت پرداخته است. فردوسی ضمن این‌که به سلطان محمود و همه‌ی ستمگران می‌گوید که از سرنوشت ضحاک عبرت بگیرند، به مردم نیز این هشدار را می‌دهد که برای رهایی از یک پلشتی هرگز به پلشتی دیگری متوسل نشوند و دفع فاسد را با افسد نکنند. فردوسی در تشریح قیام مردم بر ضد ضحاک، رو به مردم می‌گوید که برای رهایی از شرّ ضحاک زمانه‌ی خود، کاوه و فریدون شوید. او به ستمگر حاکم اعلام می‌کند که سر انجام از میان مردم کاوه‌ای برمی‌خیزد و ضحاک وار به زیرت می‌کشد. فردوسی به ستمگران زمانه‌اش می‌گوید که از خرداد خیزش فریدون تا مهرگان پیروزی، زمانی بس کوتاه می‌برد.
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/f63af852-7f63-456e-ba2c-636237284b24"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات