از آن به دیر مغانم عزیز میدارند
که آتشی که نمیرد همیشه دردل ماست
حافظ
پدیده استثنایی و شگفت آفرین سازمان مجاهدین خلق ایران در مجموع و بطور اعم و قهرمانشهر اشرف شاخص بهطور اخص، درعصر سقوط و بیتوجهی وعدم پاسداری از ارزشهای بشری؛ بعد از دودهه تأمل متمادی بار دیگر نگارنده را به اثرات عمیق و مثبت و درخشان انقلاب ایدئولوژیک درون سازمانی مجاهدین خلق رهنمون شد.
انقلاب ایدئولوژیکی درون سازمانی مجاهدین خلق ایران درهمان حال که میرفت تا محکمترین و خللناپذیرترین بنای تاریخی درنوع خود بیسابقهیی را درمیان جنبشهای رهایی بخش ضداستبداد پی ریزی کند، توفان مسمومی از مخالفتهای شتابزده یا مغرضانه و لغزخوانیها و مزه و متلک پرانیهای واقعاً بیمزه علیه آن برانگیخته شد. نه تنها دشمن اصلی که کسان و جریاناتی که به هردلیل درظاهر یا باطن دل خوشی از مسعود رجوی و سازمان همیشه در صحنه مجاهدین خلق نداشتند، سربلند کردند و دوشا دوش و همزبان با هم فضای سیاسی را به زیان مقاومت ایران تیره و تارکردند. ما واقعاً نه قصد سرزنش داریم و نه همه را به یک چوب راندن.
طبیعی بود که برای بعضیها این انقلاب ایدئولوژیکی قابل فهم و هضم نباشد. صحت تصمیمگیریهای تاریخی میبایست درابتدا در تصمیم گیرندگان حلاجی و تثبیت شده باشد و آنگاه قدرت و شهامت روحی در به عمل رساندن آن. برای تفهیم کامل و تکوین و تبلور عملی آن، نیازمند گذشت زمان است. و زمان بیصبر و حوصله ممکن نیست. تجسم وتبلور احکام درست تاریخی با تلقیح مصنوعی، امکان ندارد. نوزاد یا حرامزاده یا معلول و عجیب الخلقه به دنیا میآید، همچنانکه حرامزادهیی ضدتاریخ مثل خمینی دجال پا به عرصه بروز و قدرت نهاد. گرد و غبار مسموم ضد مسعود و مریم و مجاهدین خلق بر سر هواداران هم آوارشد. همگی روزها، ماهها و سالهای پرپرسش سختی را سپری کردند. اندیشهها، فهم و داوریها بهمریخته، سردرگم و بیپاسخ قاطع مانده بود. نگارنده شخصاً چقدر اززبان این و آن و هر ریزو درشت سیاسی و غیرسیاسی شنیدم که مسعود و مریم با این انقلاب، فاتحه سازمان مجاهدین خلق را خواندند و آخرین میخ را برتابوت کوبیدند!. دشمن اصلی و مشترک همه مبارزان آزادیخواه و مردم ایران یعنی رژیم سراپا فاسد و منحط و خونریز و توسعه طلب ولایت ملا- پاسدار وقت گیرآورد و خود و ایادی و مزدورانش به جوسازی علیه مقاومت ایران با تمام توان به تبلیغ سوء و انحراف اذهان عموم برخاستند. مشکل و مسأله اساسی ملت ستمدیده و دربند ایران را در سایه و تحت الشعاع انقلاب ایدئولوژیکی درون سازمانی مجاهدین قرار دادند. جای دشمن و به نفع دشمن در تبلیغات عوض شد. گویی که مسعود و مریم در تهران براریکه قدرت و حاکمیت تکیه زده و دارند کل آحاد ایرانی را به اسم انقلاب ایدئولوژیکی، سحر و جادو میکنند و خانه به خانه لوله کشی کرده و دوش شستشوی مغزی سوار میکنند. متأسفانه جدا از ایادی و مزدوران رژیم، خوش انصافها برای یکبار هم که شده به خود نهیب نزدند که آخر مسأله درون سازمانی یک تشکل سیاسی تا چه اندازه به دیگران مربوط میشود که تا آن حد یقه درانی و جنجال برانگیزی را مطالبه کند. حاکمیت منحوس، آدمکش، دزد و تروریست پرور ملا – پاسدار دربیان و قلم کمرنگ تر از آنچه میبود، شد. هدف اول برای ضربه زدن و لوث کردن مسعود و مریم و سازمان مجاهدین خلق قرار گرفت. به جز دشمن و معاندان سوگند خورده و رقبای آرزو به دل مانده، باید قبول کرد که دیگر برداشتها و قضاوتهای عام و خاص شتابزده بود. نگارنده که نیمه اول هفتادو سه سالگی خود را میگذراند ندیده و نخوانده که یک سازمان سراسر تلاشگر و ایثارگر چون سازمان مجاهدین خلق تابدین حد با بیانصافی و ظالمانه به تیرباران مخالفتها وطعنهها سپرده شده باشد و باز هم سربلند و فاتح در عرصه نبرد ایستاده باشد. حقا که صبر و حوصله و تحمل واعتماد به نفس در مجاهدین بدان حد باورناکردنی ست که از شنیدن آن هرسنگ صبوری در افسانهها شکسته و واخواهد رفت. اگر در مسعود عیب و خلل و ضعف و هوسی درکاربود، اگرمریم اندوختههایی ازایمان توأم با درک و مایه گذاری تا به آخر نبود، سازمان مجاهدین خلق نمیتوانست بهعنوان ستون و محور مقاومت ایران در مسیر و مصاف پرهجوم و همه جانبه و بیوقفه دشمن غدار بپاید، تجزیه نشود و تحلیل نرود. درست گفتهاند وتجربهها نیز همین میگوید که «ماهی از سرگندد نی ز دم» دیدیم حزبی را که جانبازان و فداکارانش کم نبودند اما به دلیل خراب بودن رأس هرم، تمامی رنجها به هدر رفت و جز بدنامی و وابستگی به ارتجاع خمینی، چیزی از آن که بیارزد باقی نماند. حول این نکته میتوان بسی سخن گفت اما کوتاه میکنم بدین اشاره که به سلامت وارزش رهبری مقاومت ایران باید با غرور بالید و نازید.
انقلاب ایدئولوژیک مورد بحث یک خانه تکانی تمیز و کامل بود برای بیرون ریختن آل وآشغالهای جمع شده و نهفته در ضمیر و طبیعت عنصر مجاهد خلق. فضولات برآمده و انباشته شده از بدآموزیها و فرهنگ و اخلاق ارتجاعی بس محیل و شیطان صفت اگر به دور ریخته نمیشد در این عصر پروسوسه و زرق وبرق دار ومشغول کننده، هیچ آدمیزادهیی نمیتوانست دستخوش نشود ودرفراخنای گیتی، تمامی اوقاتش را به پای مبارزه وفعالیت شبانه روزی سیاسی بگذارد. این انقلاب، عنصر مجاهد خلق را آب بندی کرد، موانع غرایز ومنیتهای فردی را برداشت و انسانی به تمام معنا متعهد به آرمان و سوگند ملی، خلق نمود. «تولدی دیگر» تحقق یافت. تولدی نو که پیکره ارتجاع حاکم را به لرزه درآورده است.
میگفتند و شاید هنوز هم بگویند که مجاهدین خلق چون تیمی باهم زندگی میکنند، اینطور فعال و اکتیو ماندهاند و لابد دایم نیز زیردوش شستشوی مغزی هستند آن هم در پهنه دنیای آزاد غرب. اگرمجاهدین که رزمندگان سوگند خورده خلق ایرانند درپایگاههای خود زندگی نکنند پس درکجا و با کی زندگی کنند؟ وقتی آدم بتدریج درغرب تحلیل رفت و گرفتار مشکلات شخصی و خانوادگی و ایضاً راحت طلبی شد و خواست در اوقات فراغت، سیاسی کارهم باشد؛ طبیعی ست که چنین تصوری پیدا کند. باید عظمت فاجعه را با تمام وجود دریافت تا برای رفع آن مایه گذاری کرد، باید مدام با ملت و رنجها و محنتها و مشقات او درگیر و همراه بود تا اگرعشق و غیرتی باشد فهمید که چه باید کرد؟ این نوع برداشتهای قشری بدین میماند که بگوییم فلان تیم فوتبال که برای مسابقه درخارج کشور بسربرده اگر دریک هتل باهم نبودند نمیتوانستند در میدان درخششی داشته باشند. مثل اینکه بگوییم فلان تیم اگر با هم نبودند نمیتوانستند فلان قله را فتح و یا به قلب قطب شمال برسند.
امروز گوهرشهر بیبدیل اشرف قهرمان به ما و جهانیان بهترین و روشنترین تعریف ونتیجه عملی انقلاب ایدئولوژیک درون سازمانی مجاهدین خلق را بهدست داده است. اشرفیان بدون آن انقلاب دورانساز نمیتوانستند این چنین شگفتانگیز و غرورآمیز دربرابر سنگینترین هجوم و توطئههای پی درپی، با دست خالی بمانند و هرنقش دشمن را نقش برآب کنند. قهرمانشهر اشرف به حق ارزشگاه معنویت سیاسی – عرفانی عصر ماست و چنین است که بشردوستان متعهد عرب و جهان غرب از این کوره رخشان خورشیدی دفاع و حمایت میکنند. سخن بسیار است و حوصله برای خواندن چه بسا ناکافی. بنابراین بقیه حرفها را موکول به آینده میکنیم.
* از مولوی