در اقتفای شعر خونین اصغر نحوی پور.
از کلمات جدیدی که در فرهنگ این سالها به کار میرود یکی دلنوشته است. مانده بودم که اسم آنچه برای اصغر نحویپور عزیز در خون تپیدهام مینویسم را چه بگذارم. دیدم به سبک شاملو و گندگاوچاله دهان که به کار برده بود. باید بنویسم خونجگرآتش مرثیه. ولی از آنجا که پهلوان اصغر الآن در رگهای همه جاری شده. باز کلمة مرثیه اینجا درست نیست. بنابراین مینویسم خونجگرآتش چکامه.
گرچه دلخونم ز مرگت پهلوان
شرم گشته از سراپایم روان
واژه هایت را به خون آراستی
پهلوان! ای قهرمان راستی
فاش گفتی حرف ایران را عیان
دادهای درسی به هر پیر و جوان
حرف تو حرف تمام ملت است
کار کار غیرت است و همت است
درس عیاران که در تاریخ بود
در تو شد تکرار و غیرت را فزود
زندهای چون تختی و چون پوریا
جان نمودی بهر ایرانت فدا
آن که کشتستت پی مادون تو
می نداند که نخسبد خون تو
خون تو جوشش گرفته در وطن
در رگ پر آتش هر مرد و زن
آرزو کردی که افتد پردهها
ار رخ شیخان پر مکر و ریا
پردهها افتاده اینک پهلوان
صحنهی مرگ تو خود یک پرده زان
صحنهی مرگ تو آتش میزند
بر دلم، صد شعله سرکش میزند
یاد آرش میکنم که جان خویش
کرد در تیری فرستادش ز پیش
جان تو تیری به قلب دشمن است
همت تو همت یک میهن است
پهلوان اصغر! تو در خون خفتهای
لیک کل حرفها را گفتهای
یک وطن خواهیم بیشیادها
مرگ بادا بر همه جلادها
خونجگر شعرم به راه افتاده است
شرح، شرح خون تو آزاده است
از کلمات جدیدی که در فرهنگ این سالها به کار میرود یکی دلنوشته است. مانده بودم که اسم آنچه برای اصغر نحویپور عزیز در خون تپیدهام مینویسم را چه بگذارم. دیدم به سبک شاملو و گندگاوچاله دهان که به کار برده بود. باید بنویسم خونجگرآتش مرثیه. ولی از آنجا که پهلوان اصغر الآن در رگهای همه جاری شده. باز کلمة مرثیه اینجا درست نیست. بنابراین مینویسم خونجگرآتش چکامه.
گرچه دلخونم ز مرگت پهلوان
شرم گشته از سراپایم روان
واژه هایت را به خون آراستی
پهلوان! ای قهرمان راستی
فاش گفتی حرف ایران را عیان
دادهای درسی به هر پیر و جوان
حرف تو حرف تمام ملت است
کار کار غیرت است و همت است
درس عیاران که در تاریخ بود
در تو شد تکرار و غیرت را فزود
زندهای چون تختی و چون پوریا
جان نمودی بهر ایرانت فدا
آن که کشتستت پی مادون تو
می نداند که نخسبد خون تو
خون تو جوشش گرفته در وطن
در رگ پر آتش هر مرد و زن
آرزو کردی که افتد پردهها
ار رخ شیخان پر مکر و ریا
پردهها افتاده اینک پهلوان
صحنهی مرگ تو خود یک پرده زان
صحنهی مرگ تو آتش میزند
بر دلم، صد شعله سرکش میزند
یاد آرش میکنم که جان خویش
کرد در تیری فرستادش ز پیش
جان تو تیری به قلب دشمن است
همت تو همت یک میهن است
پهلوان اصغر! تو در خون خفتهای
لیک کل حرفها را گفتهای
یک وطن خواهیم بیشیادها
مرگ بادا بر همه جلادها
خونجگر شعرم به راه افتاده است
شرح، شرح خون تو آزاده است
ب. پرواز