در سایت حکومتی مشرق، بهمناسبت سالمرگ دجال بزرگ قرن، مقالهیی مشعشع با عنوان «آیا در دوران ولنگاری فرهنگی یک مرد پیدا نمیشود که از حضرت روح الله فیلم بسازد - سینمای ایران خائن به خمینی است»، درج شده که خواندن آن برای پی بردن به برخی واقعیات در ایران اسیر بیفایده نیست.
ادبیات و لحن لمپنمآبانهٴ این مقاله بسیار نازلتر از آن است که قابل طرح باشد اما در خلال آن بهخوبی میتوان عمق نفرت و میزان انزجار مردم و به تبع آن هنر و هنرمندان را از خمینی و مردهریگ او (حکومت ولایتفقیه) دریافت؛ تنفری که خود را با القابی چون «پیرکفتار خونآشام جماران»، «دیو»، «دجال بزرگ قرن» و... نشان میدهد. ابعاد این نفرت تعمیمیافته به ادبیات و فرهنگ مردم ما بحدی شدید است که گاه به طنز میگراید.
ببینید پاسداری که در دفاع از خمینی قلم به دست گرفته چگونه به این نفرت در عرصه هنر سینما اذعان میکند:
«انگلیسیها در سه دهه اخیر راجع به مارگارت تاچر فیلم ساختهاند، هندیها با استخدام عوامل انگلیسی در مورد گاندی فیلمی متفاوت ساختهاند، برمه با حمایت سینمای فرانسه در مورد آنگ سانگ سوچی با همه دشمنیهایش با اقلیتهای مذهبی این کشور، به سان یک قهرمان فیلم ساخته است و آمریکاییها در مورد لینکلن و کندی و شخصیتهای سیاسی خود، بینهایت فیلم سینمایی ساختهاند و پرسشی که امروز نسل چهارم انقلاب، از سینماگران ایرانی میپرسد این است که من بر اساس کدام فیلم سینمایی شاخص باید امام را بشناسم».
قلم به دست مزدور، با «قدیس قرن» خواندن دجال گوربگور، آشکارا سینمای ایران را به فحشا متهم میکند و مدعی است که با روی کار آمدن حکومت آخوندی از آن فحشازدایی شده است:
«بر اساس منطق فحشازدایی از سینما، سینمای ایران به همه افتخارات داخلی و خارجی ممکن باید دست پیدا میکرد».
کاربرد لفظ «امام» برای خمینی به اندازه کافی شرکآمیز، انزجاربرانگیز بود و تابهحال فکر میکردیم فقط در زمینه ساختن قبه و بارگاه روی گور خمینی، سران رژیم و مجیزگویان مهوع پا را فراتر گذاشته و قصد دارند آن را از بارگاه امامان مجللتر بسازند اما نمیدانستیم، حضرات او را با حضرت موسی هم مقایسه میکنند و طلبکار این هستند که چرا برای حضرت موسی سریال ساخته شده اما برای خمینی نه.
«آیا شان خمینی کبیر این است که در سریالهای صغیر تلویزیونی دیده شود؟! این سؤال ربع قرن است که در مورد ایشان مطرح میشود، اما هیچگاه پاسخی منطقی به این سؤال داده نمیشود. البته این سؤال نیاز به پاسخ ندارد، نیاز به فیلم دارد، فیلمی که محتوایش همعرض پرده عریض سینما باشد. آیا ربع قرن دیگر باید بگذرد تا فیلمسازی پیدا شود و اثری مردانه در مورد ایشان بسازد. آیا باید مثل ماجرای تسخیر لانه جاسوسی باید منتظر باشیم که هالیوودیها در مورد امام فیلم بسازند و ما در پی پاسخ سینمایی به آن باشیم. آیا ساختن سریال موسی (ع) واجب تر است یا ساختن فیلمی در مورد موسی زمان خودمان».
و سرانجام وقتی بهاصطلاح مقالهنویس حکومتی از این لاطائلات طرفی نمیبندد، دست به دامن استغاثه میشود و دنبال «مدیری شجاع و صبور» میگردد.
«با این حساب جریان اصلی سینما که دیون فراوانی به امام دارد چند سال پس از رحلت ایشان دینش را ادا خواهد کرد؟ آیا در دوران ولنگاری فرهنگی مدیری شجاع و صبور پیدا خواهد شد که فیلمی در قواره «عمر مختار» یا شاید بالاتر در مورد ایشان بسازد یا وضعیت منفعلانه فعلی همچنان ادامه خواهد داشت؟!»
«دوران ولنگاری» مورد ادعای این قلم به مزد، همان دوران سرفرود نیاوردن به منویات دیکته شده رژیم، دوران انزجار تعمیمیافته و به اعماق راه بردهٴ مردم و هنرمندان ایران از خلافت و خلیفهٴ ارتجاع است. نسل مورد تنفر و غیظ نیز همان «نسل چهارم» پس از انقلاب ضدسلطنتی است که اینک خود را بازمییابد و به نیروی مقاومت اصلی در برابر این رژیم تبدیل میشود. این همان چیزی است که البته شایان غیظ و خشم عمامه به سران و قلم به مزدان آنان است.
... و باید از این غیظ سر خود را با عمامههای منفورشان به البرزکوه بکوبند و این هنوز از نتایج سحر است.
ادبیات و لحن لمپنمآبانهٴ این مقاله بسیار نازلتر از آن است که قابل طرح باشد اما در خلال آن بهخوبی میتوان عمق نفرت و میزان انزجار مردم و به تبع آن هنر و هنرمندان را از خمینی و مردهریگ او (حکومت ولایتفقیه) دریافت؛ تنفری که خود را با القابی چون «پیرکفتار خونآشام جماران»، «دیو»، «دجال بزرگ قرن» و... نشان میدهد. ابعاد این نفرت تعمیمیافته به ادبیات و فرهنگ مردم ما بحدی شدید است که گاه به طنز میگراید.
ببینید پاسداری که در دفاع از خمینی قلم به دست گرفته چگونه به این نفرت در عرصه هنر سینما اذعان میکند:
«انگلیسیها در سه دهه اخیر راجع به مارگارت تاچر فیلم ساختهاند، هندیها با استخدام عوامل انگلیسی در مورد گاندی فیلمی متفاوت ساختهاند، برمه با حمایت سینمای فرانسه در مورد آنگ سانگ سوچی با همه دشمنیهایش با اقلیتهای مذهبی این کشور، به سان یک قهرمان فیلم ساخته است و آمریکاییها در مورد لینکلن و کندی و شخصیتهای سیاسی خود، بینهایت فیلم سینمایی ساختهاند و پرسشی که امروز نسل چهارم انقلاب، از سینماگران ایرانی میپرسد این است که من بر اساس کدام فیلم سینمایی شاخص باید امام را بشناسم».
قلم به دست مزدور، با «قدیس قرن» خواندن دجال گوربگور، آشکارا سینمای ایران را به فحشا متهم میکند و مدعی است که با روی کار آمدن حکومت آخوندی از آن فحشازدایی شده است:
«بر اساس منطق فحشازدایی از سینما، سینمای ایران به همه افتخارات داخلی و خارجی ممکن باید دست پیدا میکرد».
کاربرد لفظ «امام» برای خمینی به اندازه کافی شرکآمیز، انزجاربرانگیز بود و تابهحال فکر میکردیم فقط در زمینه ساختن قبه و بارگاه روی گور خمینی، سران رژیم و مجیزگویان مهوع پا را فراتر گذاشته و قصد دارند آن را از بارگاه امامان مجللتر بسازند اما نمیدانستیم، حضرات او را با حضرت موسی هم مقایسه میکنند و طلبکار این هستند که چرا برای حضرت موسی سریال ساخته شده اما برای خمینی نه.
«آیا شان خمینی کبیر این است که در سریالهای صغیر تلویزیونی دیده شود؟! این سؤال ربع قرن است که در مورد ایشان مطرح میشود، اما هیچگاه پاسخی منطقی به این سؤال داده نمیشود. البته این سؤال نیاز به پاسخ ندارد، نیاز به فیلم دارد، فیلمی که محتوایش همعرض پرده عریض سینما باشد. آیا ربع قرن دیگر باید بگذرد تا فیلمسازی پیدا شود و اثری مردانه در مورد ایشان بسازد. آیا باید مثل ماجرای تسخیر لانه جاسوسی باید منتظر باشیم که هالیوودیها در مورد امام فیلم بسازند و ما در پی پاسخ سینمایی به آن باشیم. آیا ساختن سریال موسی (ع) واجب تر است یا ساختن فیلمی در مورد موسی زمان خودمان».
و سرانجام وقتی بهاصطلاح مقالهنویس حکومتی از این لاطائلات طرفی نمیبندد، دست به دامن استغاثه میشود و دنبال «مدیری شجاع و صبور» میگردد.
«با این حساب جریان اصلی سینما که دیون فراوانی به امام دارد چند سال پس از رحلت ایشان دینش را ادا خواهد کرد؟ آیا در دوران ولنگاری فرهنگی مدیری شجاع و صبور پیدا خواهد شد که فیلمی در قواره «عمر مختار» یا شاید بالاتر در مورد ایشان بسازد یا وضعیت منفعلانه فعلی همچنان ادامه خواهد داشت؟!»
«دوران ولنگاری» مورد ادعای این قلم به مزد، همان دوران سرفرود نیاوردن به منویات دیکته شده رژیم، دوران انزجار تعمیمیافته و به اعماق راه بردهٴ مردم و هنرمندان ایران از خلافت و خلیفهٴ ارتجاع است. نسل مورد تنفر و غیظ نیز همان «نسل چهارم» پس از انقلاب ضدسلطنتی است که اینک خود را بازمییابد و به نیروی مقاومت اصلی در برابر این رژیم تبدیل میشود. این همان چیزی است که البته شایان غیظ و خشم عمامه به سران و قلم به مزدان آنان است.
... و باید از این غیظ سر خود را با عمامههای منفورشان به البرزکوه بکوبند و این هنوز از نتایج سحر است.