728 x 90

قتل عام 67,

گفتگو با سنگ سنگ خاوران (قسمت پایانی)

-

سنگ سنگ خاوران
سنگ سنگ خاوران
نوزدهمین و آخرین شمارة این منظومه پیش روی شماست. این منظومه با مطالعه‌ی اخبار قتل‌عام سی هزار زندانی سیاسی مجاهد در سال 67 نوشته شده. و در آن بعد از شرح ماجراهای چگونگی غصب حاکمیت مردم توسط خمینی، به شرح زمینه‌های قتل‌عام و سپس، پایداریهای زندانیان بر سر آرمانشان پرداخته می‌شود.

 
حماسة علی صارمی در خاوران
 
چیزی نمانده از هیبت ستمگر
چنان که آواز عیار دار بردوش
راز مگو را
فاش گفت
 
و رمز نجات
بر کتیبة خاوران ترسیم شد
اینک این پیک مرگ است
که
راز باززنده شدن را
فریاد می‌کند
بمیرید تا زندگی باز گردد
بخیزید تا عشق
در کوچه‌هامان
پر روشن مرغ پرواز گردد
 
راز مگو،
پرنده‌یی بود
بر زبان آن حلاج
در آن دم که
خود چوبه‌ی دار خود را تراشید
 
از سرزمین کاشفان آمده بود
آن که
راز زندگی را می‌گفت
 
پیکرش را
داری کرد
تا پرچم زندگی
بر سراسر خاک بتابد
و صراحت زبانش
مادر جرأتها شد:
 
 
خطابة صارمی
 
«من خاک اشرف را زیارت کردم آری!
زان روز هم غسل شهادت کردم آری
من بر سر خاک شهیدان رهایی
الحمد خوانی پر حرارت کردم آری
گر عشق آزادی جنایت بوده باشد
گویم که آری من جنایت کردم آری
گر عشقْ ، آزادی بُوَد، گویم زهی عشق
کم بر چنین عشقی عنایت کردم آری.
پیش از من این را یکنفر فریاد می‌کرد
من هم از آن عاشق حمایت کردم آری
من بیش از اینها جرم دارم ای حریفان
در راه عشق ای بس جسارت کردم آری
من شیخک دجال را ترسانده بودم
خواب از سر جلاد غارت کردم آری
من سالهای سال در بند شریران
بر راه مسعود استقامت کردم آری
زین جرم افزونتر به نزد جانیان چیست؟
زین عشق من کسب کرامت کردم آری
گر ارتقای عاشقان بر اوج دار است
بنگر که من کسب زیادت کردم آری
 
 
جاودانگی درخت مجاهدت
 
با کشتن اگر تمام می‌شد
نابود ز قتل‌عام می‌شد
گفتند تمام شد دو صدبار
این قافلة عشق شرر بار
آن دست که این نهال می‌کاشت
بنیان ز صداقت و فدا داشت
 
هزار بار
وجودش
شکسته در خون شد
هزار بار
ز خونش کویر
جیحون شد
ولی دوباره بپاخاست باز افزونتر
نیابی از تپش موج عشق جیحونتر
 
 
جوشش خون حق پس از سالها
 
خون حق، در جان، خروشان می‌رود
چون بریزد، داغ و جوشان می‌رود
گر لکدمالش کنی پر می‌کشد
سر به هر بام و به هر در می‌کشد
مرغ حق می‌گردد، از دار بلند
«حق حق» اش آید چنان جار بلند
نه به تیرش می‌توان زد نه کمند
باز، گردد اوج پروازش بلند
گر بسوزی خون حق گردد بخار
ابر آتش سازد و بارد شرار
هر «حق» اش در جان ما غوغا شود
نسلهای حق‌طلب برپا شود
موجهای خشم گردد ظلمکوب
سیلها سازد روانه ظلمروب
حق چنین در دهر می‌ماند بجای
ظلم را روبد به راه از پیش پای
روزگاری می‌رسد از ره، یقین
نه قزل ماند نه گوهر نه اوین
بر بلند بام ابران رها
ازگلوی مرغ حق نسل فدا
با تو و من گرم گوید این سخن
من شباهنگم، شباهنگ وطن
 
 
غوغای ستارگان
 
لبانشان،
هنوز
ترانه می‌خواند
 
نامشان
درخشانترین ستاره‌ی شبهاست
کشتگان عشق را می‌گویم
 
دارها
گلدسته‌های
حقیقتشان شدند
 
گورها
معابد مؤمنان آرمانشان
آنان در سکوت شبانه رفتند
تا سحرگاه
خورشید
در غوغای ستارگان
فراز آید.
 
*********پایان*********
 
م. شوق.
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/b6e17a30-635d-46d6-b4e3-fbff81a38081"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات