728 x 90

ادبیات و فرهنگ,

گفتگو با سنگ سنگ خاوران (۴)

-

سنگ سنگ خاوران
سنگ سنگ خاوران
چهارمین شماره‌ی این منظومه پیش روی شماست. این منظومه با مطالعه‌ی اخبار قتل‌عام سی هزار زندانی سیاسی مجاهد در سال 67 نوشته شده. و در آن بعد از شرح ماجراهای چگونگی غصب حاکمیت مردم توسط خمینی، به شرح زمینه‌های قتل‌عام و سپس، پایداریهای زندانیان بر سر آرمانشان پرداخته می‌شود.

 
 
 فتوای همه‌کشی

 

قلم به دست گرفت و به قتل فتوا داد
که نسل هر چه مجاهد برآرد از بنیاد:
«ز خانه‌خانه‌ی این خاک هرچه زندانی.
برون کشید! و بدار آورید پنهانی
هر آن که بوی مجاهد ز قلب او خیزد
و مهر خلق در او شور عشق انگیزد
سرش بدار برآرید و تن به گور کنید
هر آنچه بوی ترحم، ز خویش دور کنید»
(غلط نوشته‌ام! این‌جا سخن، ترحم نیست
در اهل کین و توحش، که بوی مردم نیست)
وجود کیست که اینسان علیه انسان است
ز گرگ بدتر و ابلیس تر ز شیطان است
کسی که گام بر آن فرش اعتماد گذاشت
کسی که حسی از آن شور انقلاب نداشت
گزید جمعی از آن سنگدل پلیدانش
ز خیل تشنه به خون زشتخو مریدانش

کمر به قتل همه حرث و نسل ایران بست
فرو نمود به مرفق، به خون شیران دست
 
 
دو بی‌کرانه
 
به قتل‌عام که اندیشه می‌کنم هر بار
به سوله‌ها و به آن عاشقان سر بردار
پیامی از دل هر صحنه می‌رسد بر من
که جنگ، جنگ اهوراست ضداهریمن
حکایتی ز هر آن سربه‌دار می‌جویم
به وصف صدق و وفایش به خویش می‌گویم
«تو عاشقان مسلم ندیده‌ای» ای یار
«که تیغ بر سر و سر بنده وار» بر سر دار
دو بی‌کرانه در این ماجراست شگفت
یکی شقاوت بی‌حد، یکی وفاست شگفت
ز یک طرف همه گرگ است و خوک و کفتار است
به چنگ و پوزه و دندان به‌کار کشتار است
ز یک طرف همه شور است و عزم ایثار است
به عهد و نام و به یک آرمان وفادار است
ز یک طرف گره‌دار و نرمی حلقوم
و شرح‌های عجیبی ز کشتن مظلوم
که تاب شرح و تجسم نمی‌توان آورد
و ضجه می‌زند این دل ز اوج غصه و درد:
چه میهنی‌ست که در قصه‌های گریه نشست
چه کرده است در این خاک، رذل‌شیخک پست؟
ز یک طرف قد انسان و قامت شرف است
جواهری ز وفا سُفته در دل صدف است
دفاع قلب بشر
از فضیلت انسان
طلوع نور خدا،
بر فضیحت شیطان
 
 
آغاز قتل‌عام
 
آسمان آرام است
و درختان آرام
گرمی ظهر، به دستان نسیم
پاک می‌گردد از بام و در ساکت شهر
نیست کس آگه
از اندوه خبر
گوش بگذار به در
گوش بگذار به دیوار اوین
گوش بگذار به شب
گوش کن قصه‌ی پردرد زمین
این همان قصه‌ی هر زندان است
بندها لب به لب از زندانی
چه خبرها ست، که امشب
گذرد پنهانی؟
در سکوتی پس دیوار قفسهای قطور
پچپچه می‌پیچد:
...
«سحر از روزن دیدم
که کسی
گاری‌ای را می‌برد لبالب ز طناب... .»
... .
در سکوت شب زندانیها
مورس‌ها در کارند:
«هیأتی آمده است
بندها خالی شد
و ز هر سلولی
عده‌یی را بردند
و دگر باز نگشتند هنوز...»
... ..
«یار همبندی من گفت
همه را دارند یکایک... .
همه را... . !»
...
گوش بگذار به دشت
چه خبر
گوش بگذار به خاک
در دل گوهردشت
خبرهایی هست:
می‌رسد از دل روزن نجوا:
«من ز پشت درِ سلول،
زیر چشمی، کلماتی دیدم،
با مدادی بر دیوار،
نوشته:
«روز یکشنبه، ... 9/5/ ...
بچه‌ها!
هیأت عفو، دروغ است.
همه را بردند اعدام کنند
و سلام ما را برسانید.
بگویید
تا به آخر ماندیم.»
 
 
در اتاق هیأت مرگ
 
شیخ حکم شرع دستاویز کرد
حلقه‌ها از میله‌ها آویز کرد
یک به یک آورد و پرسیدش سوال
باز گو از عشق قلبت، حسب حال
یا برائت کن ز نام و راه خویش
یا که راه‌دار ما برگیر پیش
بعد از آن غرفه، یکی دالان تار
منتهی می‌شد به یک تالار دار
جمع خونریزان نشسته رو به رو
که «به عشق و نام خود لعنت بگو!
توبه کن تسلیم شو در پیش بت
گو یقینم گشته اینک کیش بت»
بت یکی دجال پر تزویر بود
مست قدرت تشنه‌ی تعزیر بود
هیچ بت تصویر خود در ماه کرد؟
ظلم چون او، هیچ شاهنشاه کرد؟
شیخ گفت آنک طناب و پرتگاه
پیش پای توست اینک این دوراه
یک به یک آن پاکبازان بی‌درنگ
همچو سرداری که در میدان جنگ
چرخ‌چرخان، می‌خروشد پیش خصم
می‌خروشیدند چون شیران به رزم
 
م. شوق
*** ادامه در بخش پنجم ***. 

-----------------------------------------------------------------------------

ـ روز جمعه هفتم مرداد زندانيان بند 2گوهردشت از لاي کرکره آهني در انتهاي بند متوجه تردد چند افغاني شدند که يک فرغون با چند حلقه طناب جابجا مي کردند. دو پاسدار و داود لشکري شکنجه گر هم همراهشان بودند. بعد معلوم شد در سوله‌يي مجاور سالن حلقه‌هاي دار را نصب کردند و زندانيان را در روزهاي اول در آن محل حلق آويز مي‌کردند. بعد از چند روز محل اعدام به سالني که به حسينيه معروف بود منتقل شد.

 

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/cf6ef5e4-fee3-4eae-9dfc-b920f328eb27"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات