منزاده نشدم که فلان باشم
منزاده نشدم که بهمان باشم
منزاده نشدم که این
یا آن باشم
منزاده شدم که باشم
که باشم و بودن خویش را
به سان چوپانی غیور
در نمیدانم چندراهِ جهان هیْ کنم
منزاده نشدم که بهمان باشم
منزاده نشدم که این
یا آن باشم
منزاده شدم که باشم
که باشم و بودن خویش را
به سان چوپانی غیور
در نمیدانم چندراهِ جهان هیْ کنم
آنکه میخواهد من
چون دانهیی
همانجا که بر زمین افتادم
برویم دراز شوم و فروافتم
بیگمان پایافزار مرا
بیگمان شوق رفتن را در من ندیده است
چون دانهیی
همانجا که بر زمین افتادم
برویم دراز شوم و فروافتم
بیگمان پایافزار مرا
بیگمان شوق رفتن را در من ندیده است
آنکه میخواهد من
با لبانی مهر و موم
با فریادهایی در حلقوم
از درون قُـچانیده شوم
بیگمان آوازهای بیباک مرا
بیگمان نیلـَبک مرا ندیده است
با لبانی مهر و موم
با فریادهایی در حلقوم
از درون قُـچانیده شوم
بیگمان آوازهای بیباک مرا
بیگمان نیلـَبک مرا ندیده است
چوپانم من آری
و اضافه بر این
چوبدستی و قلماسنگِ بیرحمی نیز دارم
که هیچ حرامی را
یارای دست اندازی
به بودن من نیست
و اضافه بر این
چوبدستی و قلماسنگِ بیرحمی نیز دارم
که هیچ حرامی را
یارای دست اندازی
به بودن من نیست
الف. مهر.