تلویزیون العربیه در ادامه سلسله گزارشهای خود از نقض حقوقبشر و جنایات رژیم آخوندی در ایران، بخشی را به گزارش زندانی سیاسی مجاهد خلق مصطفی نادری، که از سال 1360تاسال 1371 در شکنجهگاههای رژیم بسربرده اختصاص داد.
فصلی در جهنم از سلسله گزارشهای تلویزیون العربیه، به روایت مجاهد خلق مصطفی نادری زندانی سیاسی در شکنجهگاههای رژیم از سال 1360تاسال 1371،
العربیه تقدیم میکند.
فصلی در جهنم از سلسله گزارشهای تلویزیون العربیه، به روایت مجاهد خلق مصطفی نادری زندانی سیاسی در شکنجهگاههای رژیم از سال 1360تاسال 1371،
العربیه تقدیم میکند.
فصلی در جهنم: به روایت مصطفی نادری قسمت اول: دستگیری
مصطفی نادری: من مصطفی نادری در سال 60 دستگیر شدم در پیچ شمیران، تهران، قبل از دستگیری من دانشآموز سال آخر دبیرستان بودم و در آنجا و قبل از دستگیری فروش نشریه مجاهدین میکردم، بعد از کمیته مشترک من را منتقل کردند به زندان اوین که وارد زندان اوین شدم، درختی آنجا بود که چند تا درخت بود که با آن نفرات را دار زده بودند، که به من نشون دادند و با چشمبند بردند آنجا، گفتند چشمبند را یکمقدار بزن بالا، زدم بالا دیدم چند نفر رو دار زدند، گفت میدونی اینجا کجاست، گفتم نه، گفت: اینجا زندان اوین است فقط عمودی میآیی، افقی خارج میشوی، که بیشتر رعب و وحشت ایجاد کنند، بعد من را بردند توی دادستانی اوین آنجا مملو از جمعیت بود همه چشمبند زده، کنارههای راهرو آنجا نشسته بودند و منتظر بازجویی بودند که چون من چشمبند داشتم و نمیدیدم ولی میشنیدم صدای کابل و داد و فریاد و شکنجه خیلی زیاد بود، که دو روز من چشمبند زده آنجا نشستم، من رو بلند کردند بردند باز جویی، که شروع کردند به زدن، زدن یک جوری بود که یک تخت پایه کوتاه بود که من را دمرو خواباندند روش، این دستم را با سیم بستند به یکطرف تخت، دست دیگرم را به طرف دیگر، پاهایم رو از پشت آوردند بالا، شروع کردند به کابل زدن، در حدود 60-70 کابل که خوردم دیگر بیحس شده بود پاهایم، که بعد تاول زده بود تاولهای چرکین که خون مردگی بود که من را بلند کردند گوشه اتاق گفتند قدم بزن تا ورم پایم بخوابد که بتوانند دوباره بزنند، گفتم برای چی من را گرفتید، گفتند نیاز نداریم ما همه چیز رو میدونیم فقط الآن باید کابل بخوری، کمی بعد از اتاق بیرونم کردن دومرتبه، دوباره حدود ساعت غروب بود وارد اتاق کردند، به من گفتش ارتباط خودت را با مجاهدین بگو، گفتم هیچ ارتباطی با مجاهدین ندارم که من را قپونی کرده از سقف آویزون کردند، قپونی دست راست و چپ رو بهم دستبند میزنند و بعد از سقف آویزون میکنند که فشار زیادی روکتفها میآید، حدود ساعت شش و هفت بود که قپونیام کردن از بالا، همان لحظه یک خواهری رو آوردند با چادر اونجا من بالا بودم از زیر چشمبند میدیدم تخت شکنجه رو، آوردند خوابوندند و شروع به زدن کردند که خواستند اسمش رو بدونند گفتند اسمت چیه، اسم و فامیلیش رو میخواستند که اون هیچی نمیگفت، من چون کتفم خیلی فشار میآمد از حال رفته بودم اون بالا دومرتبه که بهحال اومدم توانستم از زیر چشمبند نگاه کنم دیدم که بر اثر اصابت کابل تمام شلوار و پیراهنش اینها همهاش کنده شده گوشتش با کابل میاد بالا، که بعد بازجو یک کابل زد به من که من یک چرخ خوردم تا نبینم.
مصطفی نادری: من مصطفی نادری در سال 60 دستگیر شدم در پیچ شمیران، تهران، قبل از دستگیری من دانشآموز سال آخر دبیرستان بودم و در آنجا و قبل از دستگیری فروش نشریه مجاهدین میکردم، بعد از کمیته مشترک من را منتقل کردند به زندان اوین که وارد زندان اوین شدم، درختی آنجا بود که چند تا درخت بود که با آن نفرات را دار زده بودند، که به من نشون دادند و با چشمبند بردند آنجا، گفتند چشمبند را یکمقدار بزن بالا، زدم بالا دیدم چند نفر رو دار زدند، گفت میدونی اینجا کجاست، گفتم نه، گفت: اینجا زندان اوین است فقط عمودی میآیی، افقی خارج میشوی، که بیشتر رعب و وحشت ایجاد کنند، بعد من را بردند توی دادستانی اوین آنجا مملو از جمعیت بود همه چشمبند زده، کنارههای راهرو آنجا نشسته بودند و منتظر بازجویی بودند که چون من چشمبند داشتم و نمیدیدم ولی میشنیدم صدای کابل و داد و فریاد و شکنجه خیلی زیاد بود، که دو روز من چشمبند زده آنجا نشستم، من رو بلند کردند بردند باز جویی، که شروع کردند به زدن، زدن یک جوری بود که یک تخت پایه کوتاه بود که من را دمرو خواباندند روش، این دستم را با سیم بستند به یکطرف تخت، دست دیگرم را به طرف دیگر، پاهایم رو از پشت آوردند بالا، شروع کردند به کابل زدن، در حدود 60-70 کابل که خوردم دیگر بیحس شده بود پاهایم، که بعد تاول زده بود تاولهای چرکین که خون مردگی بود که من را بلند کردند گوشه اتاق گفتند قدم بزن تا ورم پایم بخوابد که بتوانند دوباره بزنند، گفتم برای چی من را گرفتید، گفتند نیاز نداریم ما همه چیز رو میدونیم فقط الآن باید کابل بخوری، کمی بعد از اتاق بیرونم کردن دومرتبه، دوباره حدود ساعت غروب بود وارد اتاق کردند، به من گفتش ارتباط خودت را با مجاهدین بگو، گفتم هیچ ارتباطی با مجاهدین ندارم که من را قپونی کرده از سقف آویزون کردند، قپونی دست راست و چپ رو بهم دستبند میزنند و بعد از سقف آویزون میکنند که فشار زیادی روکتفها میآید، حدود ساعت شش و هفت بود که قپونیام کردن از بالا، همان لحظه یک خواهری رو آوردند با چادر اونجا من بالا بودم از زیر چشمبند میدیدم تخت شکنجه رو، آوردند خوابوندند و شروع به زدن کردند که خواستند اسمش رو بدونند گفتند اسمت چیه، اسم و فامیلیش رو میخواستند که اون هیچی نمیگفت، من چون کتفم خیلی فشار میآمد از حال رفته بودم اون بالا دومرتبه که بهحال اومدم توانستم از زیر چشمبند نگاه کنم دیدم که بر اثر اصابت کابل تمام شلوار و پیراهنش اینها همهاش کنده شده گوشتش با کابل میاد بالا، که بعد بازجو یک کابل زد به من که من یک چرخ خوردم تا نبینم.