□
بر آسمان
با دنبالهی طنیناش، برادران!
من اینجا پا سفت کردهام که همین را بگویم
زندانی سرکش جان خویشم و
غریب و دلشکسته میگذرد.
□
بر آسمان سرودی بلند میگذرد
با دنبالهی طنیناش، برادران!
من اینجا ماندهام از اصل خود به دور
سرودی بلند میگذرد.
دیریست تا سوز غریب مهاجم
یال بلند یابویی تنها
که در خلنگزار تیره
آشفته نمیشود.
من این را میدانم، برادران!
من این را میبینم
هر چند
درّههای غریو
که گیاه و پرنده
پا سست کرده است،
و اکنونیال بلند یابویی تنها
که در خلنگزار تیره
به فریاد مرغی تنها
گوش میجنباند
جز از نسیم مهربان ولایتآشفته نمیشود.
من این را میدانم، برادران!
من این را میبینم
هر چند
میان من و خلنگزاران خاموش
اکنون
بناهای آسمانسای است ودرّههای غریو
که گیاه و پرنده
در آن
رویش و پرواز حسرت است.□
بر آسمان
اما
سرودی بلند میگذردبا دنبالهی طنیناش، برادران!
من اینجا پا سفت کردهام که همین را بگویم
اگر چند
دور از آن جای که میباید باشمزندانی سرکش جان خویشم و
بی من
آفتاب
بر شالیزاران درهی زیرابغریب و دلشکسته میگذرد.
□
بر آسمان سرودی بلند میگذرد
با دنبالهی طنیناش، برادران!
من اینجا ماندهام از اصل خود به دور
که همین را بگویم؛
و بدین رسالتدیریست
تا مرگ رافریفتهام.
بر آسمان
سرودی بلند میگذرد.
احمد شاملو ـ ۳۱ شهریور ۱۳۵۱