728 x 90

ادبیات و فرهنگ,

شاهرخ مسکوب نویسنده و پژوهشگری مسئول ـ ب. پرواز

-

 -
-
 
«کلمه را من باید لمس کنم تا ببینم این همان است که معنی را می‌رساند یا نه و لمس می‌کنم کلمه را. این حالتی است که شاید کمی خفیف‌تر از همان اوایلی که عشق به فارسی پیدا شد، در من موجود بود».



یکی از چهره‌های درخشان پژوهش و تفکر در فرهنگ و هنر و ادبیات ایران و در زبان فارسی و عرفان ایرانی است. زنده یاد «شاهرخ مسکوب»

تولد: 1304 در بابل
زندگی در اصفهان
فارغ‌التحصیل ادبیات و حقوق در تهران.
شاهرخ مسکوب: «شاهنامه را از نوجوانی شروع کردم به خواندن. سال ۱۳۲۱ بود که اول بار یک دوره شاهنامه خریدم برای خودم به‌مبلغ بیست و چهار تومان. شاهنامه راه مرا به ادبیات بزرگ باز کرد».

نوشته‌اند که آشنایی شاهرخ با شاهنامه از زورخانه‌ای در اصفهان شروع شد. خود شاهرخ نوشته است: «مرشد این زورخانه فقط 50-60 بیت از شاهنامه را از بر داشت اما شاهنامه را فهمیده بود».

با گذشت زمان روح مسکوب از غنای موجود در اندیشه‌ی حکیم فردوسی، به دنیای تفکر و عرفان و اخلاق راه برد و او را به شخصیتی والا و متفکری آزادمنش تبدیل کرد.

مسکوب شاهنامه را می‌کاوید و ارزشهای بزرگ انسانی و ملی نهفته در آن را جانمایه‌ی آثارش می‌کرد. مقدمه‌ای بر رستم و اسفندیار در 1343، سوگ سیاوش در 1350 و تن پهلوان و روان خردمند در 1375، مقاله بلند و تحقیقی ”شاهنامه و تاریخ ”حاصل این کاوش است. مسکوب، همزمان به مطالعه آثار عرفانی پرداخت.

 
شاهرخ مسکوب: «من از کلاس هشتم گرایش پیدا کردم به خواندن ادبیات کلاسیک و نثر. به‌خصوص متوجه نثر عرفانی شدم. می‌خواندم و لذت می‌بردم، حتی اگر معنایش برایم دریافتنی نبود یا اگر درمی‌یافتم و موافق نبودم. مثلاً تذکره الاولیا می‌خواندم یا اسرارالتوحید. از نفس این نوع حرف زدن، از موسیقی کلام و حسی که در آن بود که هنوز هم هست. موقع چیز نوشتن این حس شدیدتر است. حس می‌شود مثل جسم، تیله، مثل سنگریزه یا موم است زیر انگشتهایم. شبیه کار مجسمه ساز است. یعنی کلمه را من باید لمس کنم تا ببینم این همان است که معنی را می‌رساند یا نه و لمس می‌کنم کلمه را. این حالتی است که شاید کمی خفیف‌تر از همان اوایلی که عشق به فارسی پیدا شد، در من موجود بود».

شاهرخ مسکوب در پاییز ۱۳۵۷ در قلمرو «حافظ شناسی» هم گام برداشت و با ارائه کتاب به یادماندنی «در کوی دوست» آن «آتش نهفته» را شعله‌ور کرد و با نگاهی هستی شناسانه از حقیقت تا معرفت و تا سلوک و حرکت به سوی «حضرت دوست» راههای شناخت پدیده‌های تماشایی در قلمرو عرفان کلاسیک رو نشان داد.

این رساله سفرنامه مسافری است به کوی دوست. در این سفر بیتها و غزلها به منزله ستاره‌های راهنمایی بوده‌اند که مرد مسافر از یکی، آهنگ دیگری کرده و راهش را پیموده است... این تنها یکی از روزنه‌ها است که از خلال آن می‌توان «باغ» خواجه شیراز را تماشایی کرد.

 
در کارنامه‌ی پربار مسکوب کتاب‌های "روزها در راه، "درباره سیاست و فرهنگ، "ارمغان مور، آخرین کتاب او (درباره شاهنامه)، "هویت ایرانی و زبان فارسی"، "چند گفتار در فرهنگ ایران"، به چشم می‌آیند.. این آثار نشانگر وسعت آگاهی، دانش و مسئولیت او در قبال شناساندن درست فرهنگ و تاریخ ایران است. شاهنامه و تاریخ"، مقاله بلندی از وی، گواهی از تلاش و همت این پ‍ژوهشگر نستوه است. مسکوب در بخشی از این مقاله پژوهشی، چنین آورده است:
شاهرخ مسکوب: ”زمانی که ایرانیان خراسان می‏کوشیدند تا در شرایط تازه و در برابرخلافت بغداد سرنوشت سیاسی و فرهنگی خود را باز سازند. سلسله‏های ایرانی از چندی پیشتر تشکیل شده و زبانشان، فارسی، به‏عنوان زبان دین و دولت پذیرفته و شالوده فرهنگ ویژه ما، در پهنه تمدن اسلامی، ریخته شده بود. فردوسی در چنین روزگاری «تاریخ» ایران را سرود. در شاهنامه‌ی تاریخ و زبان با هم و درهم ساخت و سامان می‏یابند. هم طرح هر دو افکنده می‏شود، و هم‌مرز و میزانشان ‏معین می‏شود.

بناهای آباد گردد خراب‏
ز باران و از تابش آفتاب‏
پی افگندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نباید گزند
پی‏افکندن در «نظم»، خود از همان آغاز، «نظام» و سامان دادن، پراکنده را به رشته کشیدن و از ریختن و گسیختن رهاندن است؛ زبان بربنیانی نظام یافته (نظم)، بنا می‏شود، آن هم به‌صورت «کاخی بلند». پیداست که شاعر از کار خود تصوّری بزرگ و «معمارانه» دارد: تصوّر نقشه داشتن، شالوده ریختن، برافراشتن در و دیوار و بام و بی‏گزند ماندن از باد و باران، پناه گرفتن در خانه زبان، در زبان زیستن.

پس از فرو ریختن ساسانیان و درنگی دراز، در آخرهای پادشاهی سامانیان، تاریخ ایران بار دیگر پی‏افکنی و بنا می‏شود؛ منتها این بارنه به دست پادشاهی چون اردشیر، بلکه به دست شاعری چون فردوسی؛ و هم‌چون کاخی بزرگ و با شکوه! برای همین پاره‏ای ازداستان‏ها را که شاهانه می‏بیند برمی‏گزیند و پاره‏ای دیگر را به کنار می‏نهد و تاریخ سزاوار ایران را می‏سازد“.

اگر به قول مسکوب فردوسی تاریخ سزاوار ایرانیان را نوشت، شایسته است که ما هم بگوئیم مسکوب بازخوانی و بازنگری درست شاهنامه را به ما آموخت و با این کار بسیاری از ارزشهای انسانی و مبارزاتی را که در متن فرهنگ ایرانی بود دوباره به ما نشان داد. مسکوب خودش هم در جوانی دستی در سیاست و مبارزه داشت و چندسالی را نیز به این سبب در زندان شاه به‌سر آورده بود.

"ترجمه برخی آثار کلاسیک و اساطیری ادبیات جهان یعنی "افسانه‌های تبای"، پرومته در زنجیر اثرمعروف سوفولکل شاعر و نمایشنامه‌نویس یونان نیز از دیگر فرازهای کارنامه پربار مسکوب است.
کتاب سوگ سیاوش گزارش و تاویلی است از غروب پدر و طلوع پسر، از کشتن سیاوش در دوران افراسیاب و کاوس و پادشاهی کیخسرو، از مرگ و رستاخیز».. «سوگ سیاوش» در واقع گزارشی از تقابل ظلمت و نور، نبرد اهریمن و اهورامزدا در مصاف چهره‌های اسطوره‌یی با یکدیگر است، که سرانجام، با همه نامردمی‌ها و سرنوشتهای تلخ و تقدیرگرایانه‌اش در این کارزار، پیروزی، از آن خداوند نیکی‌ها می‌شود.
بعداز سوگ سیاوش، مسکوب پا در ”کوی دوست ”گذاشت تا با قلم دقیق‌اش نقش تازه‌یی از چهره حافظ رسم کند.
شاهرخ مسکوب: «در موقع نوشتن در کوی دوست در جست وجوی آن چیزی بودم، یا چیزی برایم معما شده بود که جوهر دین است. اگر بشود گفت، که همه دین‌ها در یک جایی به هم می‌رسند، آن کجاست. و به همین مناسبت قرآن را خیلی مطالعه می‌کردم، بازگشته بودم به تورات و به انجیل ها، به ادبیات اخلاقی مذهبی چینی و ادیان هند و از همه بیشتر اوستا و در اوستا، گاهان (شاید گاه آن باشد) را که از سالهای خیلی پیش فکر مرا مشغول می‌کرد؛ و مسأله‌ام شده بود. چیزی که مرا تسخیر کرده بود، شاید در دنباله‌ی سوگ سیاوش یک رابطه متعالی و یا فراتر از خود، یا نمی‌دانم با روح جهان. با چیزی که از مرگ بزرگتر و وسیع‌تر باشد. من این نوع گرایش به مذهب را همیشه داشتم؛ از راه ادبیات مذهبی و عرفانی».

بعد از حافظ، نظر مسکوب به دیوان شمس بود. می‌گفت ما در دیوان شمس به شاعری برمی‌خوریم که شادترین آدم دنیاست. یک شادی نفسانی، یک شادی معنوی و روحی دارد که در هیچ‌کس نیست، اما متأسفانه مسکوب برای نگارش این شادی خودش از هیچ شادیی برخوردار نبود چرا که سال 1359مثل بسیاری دیگر از آزاد اندیشان ناگزیر جلای وطن را برماندن زیر حاکمیت ننگین آخوندها ترجیح داد و با شرایط سخت معیشتی در غربت روبه‌رو شد

آنچه که شاهرخ مسکوب را در غربت تبعید نیروی مقاومت و پایداری می‌داد، قرائت مدام شاهنامه بود. می‌گفت: «در حماسه، آرزوهای آدم برآورده می‌شود و امکاناتش حد ندارد. و من در یک اجتماعی زندگی می‌کنم که آرزوهایم برآورده نشده».
 
شاهرخ مسکوب با پذیرش رنج تبعید و تن ندادن به حاکمیت ننگین ملاها، و به سفارش سلف شورشگرش ناصر خسرو قبادیانی آن تبعیدی دره یمکان عمل کرد و آثار ارزشمندش را در پای خوکان عمامه به‌سر حاکم نریخت، شاهرخ مسکوب این زداینده‌ی کژ فهمی از تاریخ اساطیری و فرهنگ ایران، سرانجام خود روی در نقاب کشید و در بیست و سوم فروردین 1384 –دور از میهنش در عزلت و تنگدستی در پاریس چشم از جهان فروبست.
 
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/39c5499b-47d6-4b31-9e9e-8328d3af2f42"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات