فهمی که امروز ما از قضایای آن روزگار داریم، خودش محصول بنبستشکنی بنیانگذاران سازمان است، وگرنه در آن روزگار سیاه ناشی از انقلاب سفید! خیلیها حتی در اصل و ضرورت مبارزه شک داشتند و به ضد آن، یعنی رها کردن مبارزه میرسیدند. چون که دیگر در چارچوب احزاب و جریانهای سیاسی موجود، امکانی برای ادامه مبارزه وجود نداشت. در یک کلام آنها به این نتیجه رسیده بودند که باید «طرحی نو دراندازند». وقتی که من از طریق محمد با سازمان آشنا شدم، تازه متوجه شدم که چه راه دشواری را او با سعید و اصغر هموار کردهاند و ما از محصول کارشان بهرهمند میشدیم. اولینباری که محمد مسائل سیاسی و سازمانی را با من در میان گذاشت، ابتدا مرا به محـــلـــههـــای گـــودنــشـــین و کورهپزخانههای تهران برد و بهطور مفصل همهجا را بهمن نشان داد، انواع رنجها و محرومیتهای مردم را توضیح داد. بلافاصله بعد از این دیدار از جنوب شهر مرا به شمال شهر تهران برد و انواع زندگی و امکانات و برخورداریهای محلات اشرافی را نشان داد و در نهایت مرا در مقابل این سؤال قرار داد که این اختلاف محصول چیست و بهعنوان راهحل چه کار باید کرد؟ شیوه کارش اساساً این بود که افراد را در مقابل سؤال قرار میداد. خودش مستقیماً پاسخ سؤال را نمیداد، تا اینکه فرد خودش به پاسخ سؤالها برسد. این یک شیوه بسیار عینی آموزش و تربیت، با راندمان کیفی بود. از خلال این قبیل سؤال و جوابهای محمد بود که من به ضرورت و حقانیت راه مبارزه مسلحانه رسیدم و با سازمان آشنا شدم.
<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/7dbf8a9e-9e21-496f-ac98-6ecfd6fd1e67"></iframe>