728 x 90

ادبیات و فرهنگ,

عشق خدا ـ ع. طارق

-

«صدا»، از سوی بی‌سویی
‎ در تراوش بود
‎ با پژواکی آبی‌نبض
‎ و بوی گل سرخ
در حفره‌های ساکت غار
نیز با طعمی از ترنم نعنا در مذاق شبگرد نسیم.
از خلأ می‌آمد یا حضور؟
نمی‌دانست
صدا از درون فکر او بود یا بیرون غار
نمی‌دانست

 

...
بخوان!...
در یک تا پیراهن زبربافت‌اش، مرد
آن‌چنان گر گرفته بود که استخوانهایش از هرم ترک برمی‌داشت

چه بخوانم؟!
طنینی شفاف بر بال نتهای موسیقی
دوباره صدا را به تپش درآورد
بخوان!

 

...
در تاریکی خلأ ناک غار
به سرانگشتان بلاتکلیف خود نگریست
فکری از پاره‌های گریزناک ذهنش عبور کرد
میان بیم و اضطراب،
شاید نیم کلامی بر لبانش دلمه بست:
...
خواندن نمی‌یارم... من امی مردی چوپان زادم
هرگز ندیده کسی قلمی مرکب آغشت، در پر شال فکر من
دست من نابسوده واژه‌یی هرگز بر کاغذ...

 

***

 صدا این بار از جنس سماجت بود، و تلاطم داشت
دیده نمی‌شد اما به چشم می‌آمد
آنقدر نزدیک بود که می‌شد حضورش را با انگشتان کاوید

چه بخوانی؟!
بخوان به‌نام آن‌که آفرید
آدمی را از بسته خونی آویزان
بخوان و پروردگار تست گرامی داشته‌تر
آن که آموخت با قلم؛
آموخت انسان را آنچه نمی‌دانست»
***
...
صدا با طنینی اثیری هم‌چنان در جان غار در نوسان بود
قلب مرد، آبگیری تن شفاف
تسلیم انگشتان تازه باران
...
از دهانهٴ غار آسیمه گریخت
بیرون، چشم‌انداز ژرف آسمان بود و الماس سوسوزن ستارگان؛
سقفی درندشت از نقره و حرف
بر دیوار افق دیده دواند
بالهایی به گسترانگی خلود
حضور کوچک او را مبهوت می‌کردند.
مکه با جرقه‌های خرد چراغدانهایش
در زیر پای حرا در خواب بود
تاریخ با امتداد مه‌آلودش گام‌های او را انتظار می‌کشید
با باری به سترگی «امانت» ؛
-آن که آسمانها و زمین و کوه‌ها از برداشتن‌اش تن زدند-
...
پس، تنها به راه شتافت

 

***

 صدا، در پی او هنوز طنینی اثیری داشت:
«ای فروپیچیده در شب‌جامه بهت!
برخیز و بياگاهان!».

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/33269fd9-22fe-4c41-98fd-0a778472257c"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات