728 x 90

ادبیات و فرهنگ,

برفراز قلهٴ سماموس در عشق‌آباد – ب. بهمنی

-

گیلان - غزاله علیزاده
گیلان - غزاله علیزاده
در روزهایی که همه جای آسمان میهن را ابرهای سیاه پوشانده؛ و در غروب جمعه‌ای که از ابر سیاه، خون جای باران میچکید؛ در روستای دور افتاده‌ای در مرز مازندران شرقی و گیلان در سواحل دریای نیلگون خزر، برفراز قلهٴ «سماموس» با 3630متر ارتفاع، در کنج امامزاده‌یی غریب، غزاله آخرین روز زندگیش را گذراند…

آیا او را برده بودند یا خودش رفته بود؟ طناب را خودش به گردنش انداخت یا نه، به گردنش انداختند؟ آخر او با چنان شخصیتی که داشت، چطور می‌توانسته با طناب به جنگل برود و درختی را برای دار زدن خودش انتخاب کند؟ اصلاً او چرا درخت را به‌عنوان قاتل خودش انتخاب کند؟ مگر نه این‌که در نوشته‌هایش هیچ‌وقت از این نوع خودکشی دیده نمی‌شد…

این سؤالات وقتی بیشتر می‌شود که از خودش می‌شنویم:
«زنان ایرانی تجربه‌های خارق‌العاده‌یی، مثل انقلاب و بلافاصله بعد از اون، جنگ را پشت سر گذاشتن. انقلاب تنها انگیزهٴ من و همکاران زن دیگرم برای نوشتن نبود، اما این واقعه تاریخی باعث شد که هر کدام وضعیت جدیدی در خودمان کشف کنیم. زن جنس اعجاب‌آوری برای تحول ژرف و پایداری در برابر آن بود. تک‌تک زنان ایرانی در گرداب این شرایط، هم جرأت خودشان را نشان دادند و هم صبوری عجین‌شده با ذات زنان را… اما زیر بار زورگویی و ظلم نمی‌روند. نویسندگان زن ما هم شاید به این دلیل که جامعه مردسالار، آنها را وادار به تحمل تحقیر می‌کند، سعی کردند با نیرویی مضاعف پرواز کنند. میله‌های قفس و زنجیری پیرامونشان را بشکنند و خودشان را به‌عنوان انسان و نه سوژه صنفی توی جامعه تثبیت کنند». (گفتگو با رادیو فرانسه-1373)

اما وقتی که می‌بینیم درست همزمان با این واقعهٴ دردناک، پاسداران تباهی و نکبت به نمایشگاه کتاب تهران حمله می‌کنند و کتابهای او را از دسترس مردم جمع‌آوری می‌کنند، ابهامات برطرف می‌شوند…

موضوع هر چه بیشتر روشن و واضح می‌شود، وقتی که متوجه می‌شویم او نویسنده‌ای مبارز و مخالف استبداد بود و با اعتقاد به دموکراسی، از سالهای دوران دانشجوییش، با مبارزان راه آزادی و استقلال ایران همراهی می‌کرد. او احترام عمیقی به مجاهدین و به‌خصوص به رهبر مقاومت داشت. پس از 30خرداد1360، که مبارزان و مجاهدان به‌شدت تحت‌تعقیب قرار گرفتند و با کشتاری سهمگین در زندانهای رژیم روبه‌رو شدند، پناه‌دادن به آنان را وظیفه و تکلیفی انسانی دانست و با همین اتهام در معرض انتقامجویی رژیم واقع شد. او در آن شرایط سخت بازداشت شد و تحت شکنجه و آزار قرار گرفت» …


عمر پرثمر نویسندهٴ معاصر، «غزاله علیزاده»، که در داستان مشهورش به‌نام «خانهٴ ادریسیها» با چیره‌دستی و نثری با‌شکوه، جامعه دگرگون ما را به تصویر می‌کشد، روز شنبه 22اردیبهشت1375 با پیدا شدن پیکرش در جنگلهای اطراف رامسر، نابه‌هنگام کوتاه شد و ضایعه‌ای دردناک بر جای گذاشت. مرگ او همهٴ دوستداران هنر را در شوکی عمیق فروبرد.

غزاله علیزاده از نویسندگان پراستعداد میهنمان در سال 1327 در مشهد متولد شد. او تحصیلات دانشگاهی خود را در رشته حقوق ادامه داد. از سال 1340 به بعد، اولین داستانهایش در برخی نشریات به چاپ رسید. نخستین کتاب او به نام «بعد از تابستان» در سال 1355 منتشر شد. در سال 1358 مجموعه‌یی از سه قصه با نام «سفر ناگذشتنی» در سال 1363، داستان بلندی به نام «دومنظره»، در سال 1370، رمان 2 جلدی «خانهٴ ادریسیها» در1372، مجموعه سه داستان به‌نام «چهارراه»، و بالاخره در سال 75 «رؤیای خانه و کابوس زوال» به‌چاپ رسیدند.

کتاب خانهٴ ادریسیها، رمانی است که ماجراهای خانواده‌ای به‌نام «ادریسیها» را در شهری خیالی به‌نام «عشق آباد» دنبال می‌کند. غزاله در این رمان با انتخاب تکنیکهایی تازه، رمانی خلق کرد که در آن زوایا و جوانب مختلفی از شرایط کنونی مردم و به‌ویژه شرایط زنان تحت ستم را بیان کرده است. «خانهٴ ادریسیها» در حقیقت حوادث ایران بعد از انقلاب ضدسلطنتی را پیش چشم ما می‌گذارد و غزاله برای آن که بتواند تمامی موضوعات مورد نظرش را در رمان بیاورد، نام خیالی «عشق آباد» را بر محیط رمان نهاده است.

از خاندان ادریسیها که از چند نسل پیش، ساکنان خانه بوده‌اند، چند تن هنوز باقی مانده‌اند.
در اولین جملات کتاب، غزاله علیزاده تصریح می‌کند که بروز تحول در این خانه امری اتفاقی نبوده و کاملاً قانونمند است: «بروز آشفتگی در هیچ خانه‌یی ناگهانی نیست. بین شکاف چوبها، تای ملافه‌ها، درز دریچه‌ها و چین پرده‌ها، غبار نرمی می‌نشیند، به انتظار بادی که از دری گشوده به خانه راه یابد و اجزای پراکندگی را از کمینگاه آزاد کند» …

پرسوناژ اصلی، دختر خانم ادریسی یعنی «رحیلا» است. یکی دیگر از شخصیتهای مهم، قهرمان قباد، چهره ملی کتاب است که در پایان حوادث کتاب، گنج خانوادهٴ ادریسیها را کشف می‌کند و برای برافروختن آتش مبارزه علیه حکومت جدید به کوه می‌رود و قیام جدیدی را آغاز می‌کند. در میان پرسوناژهای دیگر کتاب کاوه و رشید، از میان توده‌های مردم زحمتکش هستند. شخصیت دیگر کتاب، یوسف، شاعری پرشور است که عاقبت به قباد می‌پیوندد و با او برای ادامه مبارزه به کوه می‌رود…

در آخرین سطور کتاب چنین می‌خوانیم:
«قهرمان قباد سر تکان داد و گفت: زمان آنها سر می‌آید. مگر نگفتید اغلب مردم بیزار شده‌اند؟
رکسانا کف دستها را بر گونه فشرد و گفت: «عیبی ندارد. می‌توان سالها با بیزاری زندگی کرد».
قهرمان قباد گفت: «با رهایی و مهر چی» ؟
یاد این نویسندهٴ توانای میهنمان گرامی باد.
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/21f181e0-691f-41ae-8ad5-010b16b71ab2"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات