728 x 90

ادبیات و فرهنگ,

یکی پرسید: راستی «شعر چیست؟» ـ نسیم هامون

-

شعر چیست؟
شعر چیست؟
با روزگار خود کنار نیا! تازه‌ خواه باش! دنبال تعریفی دیگر از آنچه که هستی تو را می‌سازند، باش! با این تعریف، رابطه با جهان خود را بشناس! با تغییر در زبان، دیگر گونه بیندیش، دیگرگونه نگاه کن، دیگرگونه بگو، دیگرگونه بنویس!

با روزگار خود کنار نیا! دنبال استعاره باش! با جریانی که در رگ و رود جامعه‌ات می‌دود، یگانه و صمیمی باش!

با روزگار خود کنار نیا! مثلثی با سه وجه متقاطع بی‌نهایت بساز! از وجه «عاطفه» پا به درون مثلث بگذار! کنار وجه «تخیّل» بایست! در فضای بی‌آرام بلوغی نو تنفس خواهی کرد. از پله‌های وجه «زبان» بالا و بالا برو! در میلادی بکر و نو، به گیتی و انسانها نگاه کن! تردید نکن که با «تکوین الهام» و «نیروی آفرینش»، از این پس با لحظه‌ها و هفته‌ها و سالهای روزگار خود کنار نمی‌آیی! باردار مسئولیت‌شناسی انسانی‌یی شده‌یی که ودیعه‌یی از عشق دیگران ـ طبیعت، هستی، انسان و تاریخ ـ در وجود توست. ودیعه‌یی چون آینه‌یی برابر تو، تا در آن اعتراف کنی که شعر در مسئولیت‌شناسی انسانی‌اش، ودیعه‌یی از عشق دیگران ـ طبیعت، هستی و انسان، تاریخ ـ در وجود ما می‌باشد.

از آن پس چیزی در وجود تو تبعید می‌شود که برای رهایی از هجران ازلی‌اش، تو را به جانب زایش ابدی نیل می‌دهد و می‌کشاند... این رفت و آمدهای تبعید و هجران ازلی و زایش ابدی، تضاد می‌آفرینند و تضاد، اثر را خلق می‌کند؛ و ریشه‌های درخت اثر از سرچشمه‌های ازلی و ابدی می‌آشامد. این آغازهای همیشهٴ باردارشدن و طلوع‌های همیشهٴ زایش است. این سیریست به جانب تکاملی توقف‌ناپذیر و حسّی همیشه گرسنه و نیازی همیشه تشنه. گرسنگی و تشنگی‌یی که در گهوارهٴ «تخیل و عاطفه و زبان»، مولود شعر را به آوا و نـدا و موسیقی کلمه بالغ می‌کنند. موسیقی‌یی چون آینه‌یی برابر تو تا اعتراف کنی که شعر، تبعیدشدگی مداومی در دنیای درون و زایشی ابدی در جهان بیرون است.

در تحول زبان، تکامل تخیّل و بلوغ عاطفه، به نوع و جنسی از نگاه به انسان، به زندگی، به زمان، به وجود و به تبیین هستی می‌رسی. در این آفریدن، زمان و تاریخ به یک «آن» بدل می‌شوند و جهان را «در مشت خود» 1 می‌گیری و «از آن چشم پوشیدن» 2 آغاز می‌کنی؛ و اعتراف خواهی کرد که شعر حاصل گره خوردن سه خط متقاطع «تخّـیـل، عاطفه و زبان» است. این سه، تحول در کلمه را ایجاد می‌کنند. حاصل این تحول و تکوین، مولود شعر است.

در رفت و آمد این تبعیدشدگی و زایش، همه‌چیز کشف کردنی‌ست. خلق کردن است و آفرینش؛ سکوت را بانگی کردن و آفرینش را سرودی. از آن پس با کلماتی که تو را می‌خوانند و با لغت می‌کنند، با احساس و ادراکی که تو را به آگاهی و شناخت می‌کشانند، با پیرامونت که تو را احاطه و یاری می‌کند، و با جریانی که در رگ و رود جامعه‌ات می‌دود، باید یگانه و صمیمی باشی. لحظهٴ الهام شعر، همین حسّ توفانی را القا می‌کند. از آن به بعد دیگر شاعر، صاحب اثری است که باید به مولود خویش وفادار باشد و از آن محافظت کند. از آن به بعد کار اصلی شاعر، استمرار مسئولیت انسانی شعرش از پس تولد و پیدایش آن است.

شعر در بطن زندگی صیرورت یافته و رشد می‌یابد، اما فراتر از واقعیتهای زندگی، در جوهر و حرکتش، از ابتذال روزمرگی زندگی مبرّا و دور می‌شود. در جنبش عاطفی، گسترهٴ تخیّل و بلوغ زبانش، نگاهش به هستی و انسان، از کیفیتی متعالی‌تر از جریان زندگی برخوردار می‌شود. در ستیز با واقعیتهای ناگزیر و تلخ زندگی ـ که دزدان بی‌رحم و سیری‌ناپذیر رسالت آدمی و دشمنان ضرورت شعور او هستند ـ آنگاه که:
«خورشید سرد شد
و برکت از زمین‌ها رفت
و سبزه‌ها به صحراها خشکیدند
... ... ... ... ... ... ... ... ... .
شب در تمام پنجره‌های پریده رنگ
مانند یک تصور مشکوک
پیوسته در تراکم و طغیان بود
و راهها ادامه خود را
در تیرگی رها کردند
... ... ... ... ... ... ... ... ... ...
نان نیروی شگفت رسالت را
مغلوب کرده بود
... ... ... ... ... ... ... ... .
خورشید مرده بود و فردا
در ذهن کودکان
مفهوم گنگ گمشده‌ای داشت
... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ..

مردم
دلمرده و تکیده و مبهوت
در زیر بار شوم جسدهاشان
از غربتی به غربت دیگر می‌رفتند

... ... ... ... ... ... ... ... ... ...
وقتی طناب دار
چشمان پر تشنج محکومی را
از کاسه با فشار به بیرون می‌ریخت
... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ... ...
و هیچ‌کس نمی‌دانست
که نام آن کبوتر غمگین
کـز قلب‌ها گریخته

ایمانست» 3،
شعر همواره در فرا و بالای واقعیتها سیر کرده و برای خلق واقعیت (رئالیسم)، باز هم تسلیم زندگی و ناگزیریهای تلخش نمی‌شود. این همان تشنه‌گی سیراب ناشدنی و تعالی‌جوی هنر است و کدام شعر حقیقی هست که به «رستاخیز کلمه» پاسخ ندهد؟

محمدرضا شفیعی ‌کدکنی در کتاب «موسیقی شعر» با استناد به گفته یکی از صورتگرایان روس4 «شعر را رستاخیز کلمه‌ها خوانده است. زیرا در زبان روزمره، کلمات طوری به‌کار می‌روند که اعتیادی و مرده‌اند و به هیچ روی جلب توجه ما را نمی‌کنند؛ ولی در شعر ـ و ای بسا که با مختصر پس و پیش شدنی ـ این مردگان زندگی می‌یابند و یک کلمه که در مرکز مصراع قرار می‌گیرد، سبب زندگی تمام کلمات دیگر می‌شود. اگر بپذیریم که مرز شعر و نا شعر، همین رستاخیز کلمات است، یعنی تمایز و تشخّص بخشیدن به واژه‌های زبان، آنگاه به این نتیجه خواهیم رسید که رستاخیز کلمه یا صورت تشخّص یافتن آنها در زبان، می‌تواند تعاریف متعدد از چشم‌انداز متعدد داشته باشد». 5

چکیده ترجمه‌اش این است که در هر شعری ـ چه کلاسیک، چه نیمایی و سپید و چه نو ـ همهٴ کلمات نیستند که کار شعر را می‌کنند، بلکه بیشتر کلمات در خدمت یک یا چند واژه هستند تا آن واژه‌ها یا ترکیب‌ها جان و جوهر شعر را در خود بارز و متبلور سازند. همین یک یا چند کلمه محدود در یک شعر هم هستند که کارکرد زبان و معنای شعر را به مخاطب انتقال می‌دهند.

شعر، نیروی شگفت زبان، توفان الهام و شناخت ناگهانی رستاخیزگونه‌ی هستی‌یی است که در آن محاطیم. این شگفتی زبان، مدام در بطن ذهن و زندگی آدمی بدیع، کنکاش برانگیز، فلسفی‌گونه و پاسخ به چرایی تاریخ و نه شرح آن است. چرا که «شاعری کاری فلسفی‌تر از تاریخ‌نگاری است: تفاوت ـ بین مورخ و شاعر ـ در این است که یکی از آن گونه حوادث می‌گوید که در واقع روی داده است، و آن دیگر سخنش در باب حوادث و وقایعی است که ممکن هست روی بدهد. از این‌روست که شعر فلسفی‌تر از تاریخ و هم مقامش بالاتر از آن است. زیرا شعر بیشتر حکایت از امر کلی می‌کند، در صورتی‌که تاریخ از امر جزیی حکایت دارد». 6

کار شعر توصیف و تمجید و تشریح و تعلیم و برهان نیست. چرا که «شعر، بیگانه کردن دنیای آشناست. در گام نخست بیگانگی واژگان، دستور زبان و نحو عبارتهاست. شعر، غریبه شدن است... شعر بیگانگی از دنیای زندگی هر روزه را برای این می‌طلبد که ما را با جهانی دیگر آشنا کند». 7

پرداختی اندک و پاسخی کوتاه به پرسشی بود که راستی «شعر چیست؟» سخن شایسته درباره شعر، بس‌بسیار بیش از این است. بسیار مجال باید تا تعریف‌ها، تفسیرها، تأویل‌ها، نقدها و شناختهای گوناگون شعر را نقل نمود. این کار، کار پهنهٴ فرصت و مجال است تا نگرش‌ها و تجربه‌ها و راههای پیموده را روی برگ‌های سپید بی‌گناه و جاودانه‌ساز و جاودانه‌زی حک نمود و به آغاز راهی رسید که راستی «شعر چیست؟»

پانوشت ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 و 2. تأویلی از عبارت: «تمام جهان بالقوه از آن شعرا است، ولی از آن چشم می‌پوشند». ـ نقل از صور خیال در شعر فارسی، ص 10، محمدرضا شفیعی‌کدکنی

3. فروغ فرخزاد، تولدی دیگر، گزیده‌یی از شعر «آیه‌های زمینی»

4. ویکتور شوکلوسکی، صورت‌پرداز روس
5. محمدرضا شفیعی‌کدکنی، موسیقی شعر، ص 13
6. ارسطو درباره شعر، لغتنامه دهخدا
7. بابک احمدی، آفرینش و آزادی، ص 364
بازنوشت و ویرایش: 9 فروردین 94.
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/f2cf53dd-14d4-4199-ba2e-4ad28ba2da56"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات