728 x 90

ادبیات و فرهنگ,

پیامی از گلها

-

گلها
گلها
کم‌کم بهار می‌آید و گلها یکی‌یکی می‌خندند. اما آیا دلها هم می‌خندند. اگر دل نخندد آیا لبها می‌خندند؟ پس باید کاری کرد که اول دلها بخندند، بعد لبها، بعد وقتی گلها می‌خندند، آنوقت بهار واقعی رسیده است. اما آیا این حرفها که بزنیم به گلها بر نمی‌خورد؟ بگذارید یک حرف توی دهن گلها بگذاریم و بگوییم: نه! برنمی‌خورد! چون ما هم که خیلی بی‌خیال نیستیم. می‌دانیم روی زمین و در ایران چه خبر است. اما اگر ما هم نخندیم دیگر خیلی بد می‌شود! ما اصلاً برای همین می‌آییم که یادآوری کنیم که بابا! یادتان نرود که بهار را باید آورد. بله! گلها می‌گویند:
خنده، گل روی توست!، خنده کن ای روی گل!
در نفست می‌وزه، چند بهار، بوی گل
در فصل گریه ‌بارون، در شهر پر زمستون
بهار، فراموش شده، جای شو! ای جوی گل
یه باغ تو رؤیاهامه، پر از طلوع و چشمه
شکوفه‌هاش شکل قلب، بوته‌ها غرق سنبل
نگاه توست همان باغ، یه شهر، چراغ روشن
اسم تو یک آرزوست، نگاه توست یه میهن
خاک رو سیاه می‌خواستند، عین کویر، سترون
با تو ما از زمستون، داریم میریم سوی گل
پیچکا رو، زمهریر، سربرید و سیاه کرد
رنگ سیاه شب را، نقاب روی ماه کرد
چشم تو بارون داره، به شوق یک بهارون
تا شونه‌های شهرو، بپوشونه موی گل.
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/65ebe66e-7aea-43f8-93f8-3b8a3bd8aa26"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات