در گرگ و میش غروب، نامه استاد نامی موسیقی ایرانزمین، آقای آندرانیک، خطاب به ساکنان لیبرتی را میخوانم. نامی که از دهه پنجاه تا کنون در پای مجموعهیی از آلبومهای نفیس موسیقی و شعر میدرخشد. آفرینندهٴ آواها و نواهایی که صدا را ماندنی و نغمههای سپیدهپوش را به ستیز با سکون، و شورش بر شب دیرپای شرق اندوه کشانده است. نامی که ضمیر چون آب و آیینهاش را با لطف عشق و پرند خیالش تلفیق نموده تا خالق آبگینهیی برابر رؤیا و آرزو، و اشک و لبخند دیار و بوم و بر مردمانش باشد...
اوایل دهه پنجاه، آغاز بال و پرگشایی «موج نو» موسیقی ایران بود. شعرهایی نو با واژهها و ترکیبهایی که سبک رایج در ترانهسرایی را قالب میشکستند. آهنگهایی که غرابت صداها و نواهای بدیع بودند:
«میون این همه کوچه که به هم پیوسته
کوچهی قدیمی ما کوچهی بنبسته
دیوار کاهگلی یه باغ خشک که پر از شعرای یادگاریه
بین ما مونده و اون رود بزرگ که همیشه مثل بودن جاریه
کوچه اما هر چی هست کوچهی خاطرههاست
اگه تشنه ست، اگه خشک مال ماست، کوچهی ماست
اما ما عاشق رودیم، مگه نه؟ نمیتونیم پشت دیوار بمونیم
ما یه عمر تشنه بودیم، مگه نه؟ نباید آیهی حسرت بخونیم
یه روزی هر روزی باشه دیر و زود میرسیم با هم به اون رود بزرگ
تنای تشنه مو نو میزنیم به پاکی زلال رود» (1)
این موج نو با نیازها و سفارشهای اجتماعی ـ خاصه نسل نوخواه و جوان ـ جامعه ایران به سرعت عجین و فراگیر گشت تا با «زبان صداقت خود / ما را از خاموشی خویش بیرون کشد / و بگذارد از آن چیزها که در بندمان کشیده است / سخن بگوییم»... 2
آندرانیک یکی از خالقان و واضعان موج نو موسیقی ما بود و هست. این نوگرایی را هنوز هم اینزمانی و معاصر نیاز و سفارش مردم و جوانان نگاه داشته و «رقص شعلهاش را فروزان» (3) میدارد. آندرانیک نوگرایی زباننگار هنریاش را با صمیمیت پر انرژی و نافذ و روح زلالش پیوندی شایسته زده است. موفقیت آثار مانای هستی ما نیز همین ویژگیهای اخص آفرینندگان هنری و فرصتشکاران اندیشندگیست.
هنر چهار دهه اخیر و اکنونی سرزمین ما، وجوه تمایز اخصی را نیز باید در مسئولیتشناسیاش نگاهبان باشد. در این عرصه نیز آندرانیک، نوپرداز و آفریننده و فروزنده ماند و باز هم به موجهای نو سلام کرد. نواهایش خلعت یاس پوشیدند، ردّ شقایق را گرفتند و نشان آزادی را جستند. چکاوکهای ترانهخوان آثارش، فرشتهگان خونینبال کوچهساران و فلات پهنهٴ آفتاب و باد ایرانزمین هستند که:
«دویدند از میان دشت مهتاب
رسیدند با ستاره بر لب آب
دویدند از اوین و از سر «دار»
پریدند با پرستوهای سردار
چکیدند از گلوی ابر گلگون
دویدند در فلات و دشت گلخون
به پای عشق آزادی نشستند
کتاب عاشقیها رو نبستند
چو شمع آسمان آزاده بودند
به گرد این جهان آواره بودند
پلی گشتند از ایثار عاشق
برای وارث نسل شقایق»... (4)
در این مانایی و آفرینشگری، آندرانیک در همسفری با نتها و نواها و پرندهای خیالش، از چکاد افقهایی پیاپی گذشت. در این فراز و فرود و گذار و عبور، با «اقتدار پرستشخواهانهٴ اهرمنخوی» ستیهنده بود و با نیازها و سفارش اجتماعی مردم و پیشاهنگان آزادی، در پیوند و صمیمی و نوگرا و نواندیش.
حین خواندن نامه استاد، هم شرمنده بودم، هم مغرور. هم مغموم از رنجهای بیماریاش، هم مفتون از زیباییهای طاووسمثالی ضمیر و خرد آدمی. اینان سرمایههای زینتگر حیات «صبح وطن» ما در روزگار تطاول ارزشها و نمادهای فرهنگیمان زیر چکمههای «شب روسیاه و فرهنگکش بد» هستند. همان «صبح و شبی» که آندرانیک شعر آن را تصنیف و صدا و نوا و اثری ماندگار کرده است:
«رو سیاه است اگر این شب مردمکش بد / تا دم صبح وطن، سینهٴ یاران سرخ است». (5)
چشمانم روی یادداشت نافذ و فراخبال آندرانیک مانده و همراه با کلمات صمیمیاش، تداعیهایم چون ردیفهای موسیقی، به خط میشوند. تداعی نامهایی چون بنان، صبا، پایور، واروژان، ویگن، مشکاتیان، و یکی دیگر... و نامی دیگر... و در این دهلیز بیپایان... به مرضیه میرسم. بیپلکزدنی، خیرهٴ عکس آندرانیک هستم و به سرگذشت هنر شورآفرین و ملی میهنم و آفرینهگان بزرگش فکر میکنم... در آینهٴ مردمکان آندرانیک محبوب، سطور تاریخ و سرگذشت موسیقی و هنر ایرانزمین، خواندنی و تأملانگیز است... خوش بهحال ایران! خوشا بهحال کاروان هنر ملی و مردمی ایرانزمین که همیشه دست و سایهٴ عشق بر سرش بود و محبت و لطف مردمش در دل و جان. هنری که هرگز مردم را در پای سیاستپیشهگان قربانی نکرد. هنری که «درّش را در پای خوکان نریخت». (6) هنری که هرگز کهنهگی، گرد ننشاندش و به همت گوهر مردمی و ملی و انسانیاش، تا جاودان بر قلههای فخر و شکوه این بوم و برمیدرخشد. دست تطاول هیچ دیکتاتور و ضدبشری و دستان «وظیفهپرور» هیچ سلطان و امیری نتوانست دامنش را بیالاید و زینت روحش را ملکوک کند.
این است افتخار ملی و زیبایی انسانی هنرمندان حقیقی ایرانزمین! این است شوکت و حشمت هنری که زیبایی نافذ و سحرانگیزش را با قلب و دستان و خرد روحانگیز و دلنواز خالقانش شکوفا کرده و تبلور میدهد...
اوایل دهه پنجاه، آغاز بال و پرگشایی «موج نو» موسیقی ایران بود. شعرهایی نو با واژهها و ترکیبهایی که سبک رایج در ترانهسرایی را قالب میشکستند. آهنگهایی که غرابت صداها و نواهای بدیع بودند:
«میون این همه کوچه که به هم پیوسته
کوچهی قدیمی ما کوچهی بنبسته
دیوار کاهگلی یه باغ خشک که پر از شعرای یادگاریه
بین ما مونده و اون رود بزرگ که همیشه مثل بودن جاریه
کوچه اما هر چی هست کوچهی خاطرههاست
اگه تشنه ست، اگه خشک مال ماست، کوچهی ماست
اما ما عاشق رودیم، مگه نه؟ نمیتونیم پشت دیوار بمونیم
ما یه عمر تشنه بودیم، مگه نه؟ نباید آیهی حسرت بخونیم
یه روزی هر روزی باشه دیر و زود میرسیم با هم به اون رود بزرگ
تنای تشنه مو نو میزنیم به پاکی زلال رود» (1)
این موج نو با نیازها و سفارشهای اجتماعی ـ خاصه نسل نوخواه و جوان ـ جامعه ایران به سرعت عجین و فراگیر گشت تا با «زبان صداقت خود / ما را از خاموشی خویش بیرون کشد / و بگذارد از آن چیزها که در بندمان کشیده است / سخن بگوییم»... 2
آندرانیک یکی از خالقان و واضعان موج نو موسیقی ما بود و هست. این نوگرایی را هنوز هم اینزمانی و معاصر نیاز و سفارش مردم و جوانان نگاه داشته و «رقص شعلهاش را فروزان» (3) میدارد. آندرانیک نوگرایی زباننگار هنریاش را با صمیمیت پر انرژی و نافذ و روح زلالش پیوندی شایسته زده است. موفقیت آثار مانای هستی ما نیز همین ویژگیهای اخص آفرینندگان هنری و فرصتشکاران اندیشندگیست.
هنر چهار دهه اخیر و اکنونی سرزمین ما، وجوه تمایز اخصی را نیز باید در مسئولیتشناسیاش نگاهبان باشد. در این عرصه نیز آندرانیک، نوپرداز و آفریننده و فروزنده ماند و باز هم به موجهای نو سلام کرد. نواهایش خلعت یاس پوشیدند، ردّ شقایق را گرفتند و نشان آزادی را جستند. چکاوکهای ترانهخوان آثارش، فرشتهگان خونینبال کوچهساران و فلات پهنهٴ آفتاب و باد ایرانزمین هستند که:
«دویدند از میان دشت مهتاب
رسیدند با ستاره بر لب آب
دویدند از اوین و از سر «دار»
پریدند با پرستوهای سردار
چکیدند از گلوی ابر گلگون
دویدند در فلات و دشت گلخون
به پای عشق آزادی نشستند
کتاب عاشقیها رو نبستند
چو شمع آسمان آزاده بودند
به گرد این جهان آواره بودند
پلی گشتند از ایثار عاشق
برای وارث نسل شقایق»... (4)
در این مانایی و آفرینشگری، آندرانیک در همسفری با نتها و نواها و پرندهای خیالش، از چکاد افقهایی پیاپی گذشت. در این فراز و فرود و گذار و عبور، با «اقتدار پرستشخواهانهٴ اهرمنخوی» ستیهنده بود و با نیازها و سفارش اجتماعی مردم و پیشاهنگان آزادی، در پیوند و صمیمی و نوگرا و نواندیش.
حین خواندن نامه استاد، هم شرمنده بودم، هم مغرور. هم مغموم از رنجهای بیماریاش، هم مفتون از زیباییهای طاووسمثالی ضمیر و خرد آدمی. اینان سرمایههای زینتگر حیات «صبح وطن» ما در روزگار تطاول ارزشها و نمادهای فرهنگیمان زیر چکمههای «شب روسیاه و فرهنگکش بد» هستند. همان «صبح و شبی» که آندرانیک شعر آن را تصنیف و صدا و نوا و اثری ماندگار کرده است:
«رو سیاه است اگر این شب مردمکش بد / تا دم صبح وطن، سینهٴ یاران سرخ است». (5)
چشمانم روی یادداشت نافذ و فراخبال آندرانیک مانده و همراه با کلمات صمیمیاش، تداعیهایم چون ردیفهای موسیقی، به خط میشوند. تداعی نامهایی چون بنان، صبا، پایور، واروژان، ویگن، مشکاتیان، و یکی دیگر... و نامی دیگر... و در این دهلیز بیپایان... به مرضیه میرسم. بیپلکزدنی، خیرهٴ عکس آندرانیک هستم و به سرگذشت هنر شورآفرین و ملی میهنم و آفرینهگان بزرگش فکر میکنم... در آینهٴ مردمکان آندرانیک محبوب، سطور تاریخ و سرگذشت موسیقی و هنر ایرانزمین، خواندنی و تأملانگیز است... خوش بهحال ایران! خوشا بهحال کاروان هنر ملی و مردمی ایرانزمین که همیشه دست و سایهٴ عشق بر سرش بود و محبت و لطف مردمش در دل و جان. هنری که هرگز مردم را در پای سیاستپیشهگان قربانی نکرد. هنری که «درّش را در پای خوکان نریخت». (6) هنری که هرگز کهنهگی، گرد ننشاندش و به همت گوهر مردمی و ملی و انسانیاش، تا جاودان بر قلههای فخر و شکوه این بوم و برمیدرخشد. دست تطاول هیچ دیکتاتور و ضدبشری و دستان «وظیفهپرور» هیچ سلطان و امیری نتوانست دامنش را بیالاید و زینت روحش را ملکوک کند.
این است افتخار ملی و زیبایی انسانی هنرمندان حقیقی ایرانزمین! این است شوکت و حشمت هنری که زیبایی نافذ و سحرانگیزش را با قلب و دستان و خرد روحانگیز و دلنواز خالقانش شکوفا کرده و تبلور میدهد...
27بهمن 93
نشانیها ــــــــــــــــــــــــــــــ
(1) گزیدهیی از شعر «بـنبست»، از مجموعه زمزمههای یک شب سی ساله، ایرج جنتی عطایی
(2) «سکوت سرشار از ناگفتههاست»، منظومهیی از شاعر آلمانی مارگوت بیکل، ترجمه احمد شاملو
(3) «آری، آری زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرنده پابرجاست
گر بیفروزیش
رقص شعلهاش در هر کران پیداست»...
سیاوش کسرایی، منظومه «آرش».
(4) گزیدهیی از شعر «کمک کن»، همین قلم
(5) ترانه «خانه سرخ است»، شعر: ایرج جنتی عطایی، آهنگ: آندرانیک،
(6) «من آنم که در پای خوکان نریزم
مـر این قیمتی لفظ درّ دری را» ـ ناصر خسرو.