هر خون که زمن روید، با خاک تو میگوید
با مهر تو همرنگم، با عشق تو انبازم
آن سال در سوگش ایران گـریست، تهران منقلب شد. بارها به این فکر میکردم، که راز این پیوند سترگ بین او و مردم از کجاست؟ زمستان سال60، در هر کوچه و محله، در اداره، در کارخانه، در مدرسه، در تاکسی، در روستا، در تهران، در کردستان و در بنادر جنوب، در اینجا و آنجا همهچیز رنگ و حال دیگری داشت. مردم با نگاههایشان با هم حرف میزدند. و میشد خشمی فروخورده را در خطوط درهم رفته چهرهها مشاهده کرد. سینهها از آتش انتقام میسوخت. ایران منقلب بود ولی راستی چرا؟ آخر آن روزها رژیم خواهرها و برادرهای ما را صدتا صدتا، به جوخههای تیرباران میسپرد. تا روز 19بهمن هزاران زن و مرد مجاهد خلق اعدام شده بودند. در سطح جامعه اما، زندگی ظاهراً روال معمول خود را طی میکرد و تاریخ بهسنگینی روزها و شبهای این میهن را رقم میزد. ولی روز 19بهمن، روز شهادت موسی و اشرف که بهحق عاشورای مجاهدینش خواندهاند، آن خشم فروخفته، آن بغضهای انباشتهشده، انگار میخواست منفجر شود. آن روز ایران برای سردارش میگریست. و عزم انتقام را جزم میکرد. باز هم به این فکر میکردم که جنبش انقلابی ما تابهحال چهرههای محبوب زیادی را از دست داده، ولی اینبار چرا داستان رنگ و بوی دیگری دارد. یکطرفش البته اوج شقاوت خمینی بود، با آن صحنه تکاندهنده که بر بالای پیکر شهیدان بهراه انداخت و به این آتش هر چه بیشتر دامن زد. ولی این تمام مسأله نبود. من به این موضوع بارها فکر کرده بودم و باید بگویم که هر سال فهم تازهتری نسبت به آن پیدا کردم. و امسال بیشتر از همیشه میفهمم که در شهادت موسی که قائممقام مسعود و فرمانده مجاهدین در داخل کشور بود، مردم به رأیالعین دیدند که مجاهدین تا کجا پای حرفها و عهد و پیمانهای خود ایستادهاند؟! و مجاهدین تا کجا در جنگ تمامعیارشان با این هیولای آدمخوار جدی و استوارند. خون موسی با تمام جوششاش، «وفای بهعهد» مجاهدین را مهر کرد و برای همیشه در حافظه و عاطفه تاریخی مردم ایران بهثبت رساند. آن شب، شب 20بهمن، یعنی عصر عاشورای مجاهدین، رژیم مدهوش از نشئه بدمستی، مجلس ابنزیادش را توسط لاجوردی جلاد در تلویزیون سراسری بهنمایش درآورد، و لابد برای روزهای بعد هم تدارک بازار شام و مجلس یزیدش را میدید تا بر لب و دندان مقدسترین شهیدان خلق، چوب خیزران بزند، ولی ناگهان در روزهای بعد، صحنه عوض شد و رژیم در تبلیغاتش عقبنشینی کرد. خمینی دید که جامعه در حال غلیان و انفجار است و بهقول برادر مسعود «بیچاره شبپرستان که ندانستند چنین خونهایی همچون اخگر سوزان و فروزان بر دامن تباهشان میافتد و بنیادشان را فرو میریزد و بهآتش میکشد و بیش از پیش پیروزی قطعی بر ستمگران را نوید میدهد». رژیم که در زندانها هم با مقاومت شگرف مجاهدان روبهرو شده بود، به آن تبلیغات شقاوتبار بر سر شهادت موسی و اشرف خاتمه داد، ولی مردم ایران گرفتند آنچه را باید میگرفتند. منظورم این است که آنها مجاهدین را با صفت «وفای بهعهد» شان شناختند و در خاطره تاریخی خود ثبت کردند. و شگفتا که قهرمان داستان خود در میان یاران نیز به همین صفت شناخته میشد. آنجا که مسعود گفت: «بارها از برادر شهید و بنیانگذارمان شنیدم… جزو کسانی که نام میبرد که تا آخر در این راه خواهند ایستاد، در صدرشان موسی بود». و باز شگفتا که اینهمه درست رودرروی خمینی ضدبشر و دودمان پلید او که مظهر خیانت به خلق و شکستن عهد و پیمان با خدا و خلق هستند، رخ مینمود. آن سال تا مدتها ما از همهجا پیامهای تبریک و تسلیت بهدستمان میرسید. و گاه از کسانی که هرگز انتظارش را هم نداشتیم. بارها در تاکسی، در اتوبوس، در یکصف انتظار یا یک گذرگاه عمومی، پای صحبت یا اشک و تأسف مردم نشسته بودم، همین مردم عادی را میگویم. ولی با اینهمه در ژرفای غم و ماتمی که برچهره مردمان نقش بسته بود، سرها رو به بالا بود. و من شمایی از احساس سربلندی را بارها در نگاهها و چهرههایشان دیده بودم. چرا که علاوه بر جنگ نیرومند و افتخارآمیز مجاهدین با رژیم ضدبشری و بیآینده کردن آن در همان فاز اول، آن مردمان سربلند بودند از اینکه بردامان پیشوایان آزادیشان، هرگز گردی از تسلیم و خفت ننشست و تا پای فدای همهچیز در مقابل خصم ایرانزمین ایستادند. این رمز و راز دیرینه ایرانی است. این را دیگر باید در فرهنگ باستانی این مرز و بوم ریشهیابی کرد. در تاریخ ملتی که در ورای همه ایلغارها، حملهها، تجاوزها و قتلعامها، خیزش بابک و سربداران و قیام ستارخان و دهها و صدها قیام و جنبش میهنی دیگر درخشیده و به آن امید و اطمینان بخشیده است. و چه شگفت که تاریخ یکبار دیگر در مداری بس باشکوهتر، تکرار میشد. روزی سردار ملی، ستارخان، فقط با 17مجاهد همراهش، تبریز را شعلهور کرد، پرچمهای تسلیم را بهزیر کشید و پرچم شرف و غرور ملی ایران را بهاهتزاز درآورد. و روز 19بهمن هم سردار خیابانی در کنار اشرف شهیدان و با 18مجاهد همراهش، اما اینبار با پشتوانه جنبشی عظیم و سراسری و جنگی سترگ و با اتکا بهرهبری پاکباز، همان پرچم را در برابر ارتجاع مهیب و آدمخوار بهاهتزاز درآورد. پرچم مجاهدین خلق را که در امتداد پرچم سرخ حسینی، تا روز بزرگ انتقام خلقها همچنان در اهتزاز خواهد ماند. مسعود در یکی از اوصاف بیهمتایش درباره موسی گفت که او: «غیرت و غرور و بیباکی و عزم جزم یکخلق رزمنده و قهرمان را در خود منعکس میکرد». و راستی که موسی خود تجسم تمامعیار همین «وفای به عهد» مجاهدین بود. او بود که در سرفصلهای خطیر مجاهدین، چون ضربه سال50 و چون خیانت اپورتونیستی یا دورانهای قبل و بعد آن، حضور پیگیرش احیاگر سنتها و ارزشهای اصیل مجاهدین بود. هم او بود که در سال60، با حضور و فرماندهی خود در مرکز فرماندهی مجاهدین در تهران و در قلب حاکمیت دشمن، توانست نقش جایگزین مسعود را ایفا کند، او را برای پرواز تاریخسازی که خود عاشورای دیگری بود، یاری نماید و سپس گستردهترین نبرد چریکی شهری را علیه دشمن ضدبشری هدایت کند و او را در همان فاز اول بیآینده نماید. آری، موسی را همیشه با آیات «وفای بهعهد» ش میشناختم؛ آیاتی از سوره رعد: الذین یوفون بعهدالله و لاینقضون المیثاق والذین یصلون ما امرالله به ان یوصل و یخشون ربهم و یخافون سوء الحساب. آنها که بهعهد و پیمان خود با خدا وفا میکنند و هرگز پیمان نمیشکنند. آنها که پیوند میدهند آنچه را خدا فرمان داده که پیوند یابد. خشیت پروردگار خود را بهدل دارند و از حسابرسی و زشتی بیلانشان میترسند.
بارها و بارها این آیات را از او شنیده بودم. در قنوت، در سجود و در صحبت و تفسیرش اینجا و آنجا. اینها مرز سرخهای خللناپذیر موسی بود که سرانجام در عاشورای مجاهدین بهثبت رساند.
آخرین نماز عید فطری را هم که با موسی بودیم و به او اقتدا کردیم، دائماً در خاطرم زنده است. مثل همیشه اشتیاق شنیدن صدای شورانگیزش، ما را به سرعت بهطرف صفهای نماز جماعت کشاند. حتماً خیلی از بچهها، هنوز هم گاه و بیگاه صدای موسی را در صحنههای مختلف پیکار میشنوند. چه آنجا که در کار مبارزه مثل شیر میغرید و چه آنجا که در نماز روزانهاش به راز و نیاز با خدای خود مشغول میشد. در آن روز هم یادم هست، ابهت کبریایی قنوت نماز عید فطر، با طنین شورانگیز تلاوت موسی درهم آمیخته بود و بشارت فطر رهایی را در دلهایمان زنده میکرد. موقع خواندن سوره اعلی و سوره شمس، گویی موسی با تکتک این آیات رابطه برقرار میکرد، و در سجودش دیگر بار و بهمثابه تعهدی روزانه باز هم همان آیات «وفای به عهد» را از سوره رعد میخواند: الذین یوفون بعهدالله و لاینقضون المیثاق والذین یصلون ما امرالله به ان یوصل و یخشون ربهم و یخافون سوء الحساب.
درباره موسی کدام حرف پایانیافتنی است؟ و کدام خاطره تمامشدنی است؟ پس لاجرم باید در جایی بسنده کرد.
یکشب هم شب 30دیماه57 بود و هنگام آزادی از زندان. تنها ساعتی قبل، موسی بچهها را در یکی از اتاقهای بند8 قصر جمع کرد و گفت چون مسعود گرفتار است، بهجای او میخواهد نکاتی را یادآور شود. بعد رو کرد به بچهها و گفت: «… همانطور که میبینید داریم آزاد میشویم. این هدیه خلق و ثمره خون شهیدانی است که اینروزها بهدست جلادان بر سنگفرش خیابانها ریخته میشود. ما آزادیمان را مفت و مجانی بهدست نیاوردهایم. میدانید که در بیرون زندان جاذبههای زیادی هست که میتواند یک انقلابی را از مسیر خودش خارج کند، ما برای اجابت آن جاذبهها و برای دستیابی به رفاه فردی خودمان زندان را ترک نمیکنیم، ممکن است شکل مبارزه عوض شود، اما هدف همان هدف آزادی و رهایی خلق است، تا امروز صحنه فعالیت و مبارزهمان در داخل زندانها بود و فردا جامعه، بستر مبارزه و تلاش ما خواهد بود. تصور نکنید که با خارج شدن از زندان شرایط سخت پایان مییابد، مبارزه در بیرون زندان، زحمت بیشتر و فداکاریهای بیشتری را طلب میکند. دستیابی به گوهر آزادی فداکاری مداوم و مستمر میطلبد و ما سوگند خوردهایم که این بها را همواره بپردازیم».
یکبار دیگر هم عید سال58 در ستاد بنیاد علوی تهران صحنهیی مشابه تکرار شد. باز هم موسی از این فرصت استفاده کرد و دوباره تلنگری بر ذهنها که هنوز گرماگرم بهار آزادی بود وارد کرد. بچهها در یک اتاق تودرتو در طبقه هشتم جمع شده بودند و موسی در فاصله بین دو اتاق ایستاد و گفت: «بچهها! انقلاب شد. از زندان بیرون آمدیم. حالا در تهران و شهرستانها دفتر و ستاد داریم. اما با ارتجاع طرف هستیم. ارتجاعی که دائماً درصدد توطئه و حمله به شماست… اصلاً فکر نکنید حتی این ستاد را برای ما تحمل خواهد کرد. هر لحظه ممکن است این امکان را از ما بگیرند. در ماههای آینده بسا شرایط مشکلتر خواهد شد… اما هیچ نیرویی نمیتواند جلو مبارزه ما را بگیرد… ما تصمیم گرفتهایم ایدئولوژی خودمان را دوباره وارد تاریخ کنیم. بنابراین باید بهایش را بپردازیم. هیچچیز آسان بهدست نمیآید…». او سرشار از ایمان به پیروزی، هرگز لحظهیی را در وفای به پیمانها از یاد نبرد. آری موسی بود که در وصیتش نوشت: «جنگ ما با خمینی یک جنگ تمامعیار ایدئولوژیک است و میرود تا بنیان ظلم و ستم خمینی و دینفروشی ارتجاعی او را بسوزاند و خاکستر کند. مطمئنم در این نبرد سرنوشتساز ایدئولوژیک، آن که سرفراز و پیروز خواهد شد، مجاهدین و اندیشه رهاییبخش آنهاست».
آخرین کلام هم اینکه بیتردید شهادت موسی، اگر چه کمر را خم میکرد، اما پیروزی محتوم این جنبش را تضمین مینمود. چرا که وقتی جنبشی اینچنین با سر میجنگد که سردارانش را عاشوراگونه تقدیم مینماید، معنایش این است که این جنبش هرگز افول نخواهد کرد. و اگر از گذر سالها، جنگها و فتنهها، شاداب و استوار مانده، پس لاجرم اوج گرفتنی است. پیروزیش در تقدیر است و دیدیم که گذر زمانه هم این را بهاثبات رساند. اگر خصم نتوانست تا آخرین نفر ما را بکشد پس لاجرم ماییم که دودمانش را بهباد خواهیم داد. از زبان تاریخ و سنت تبدیلناپذیر هستی هم اگر بخواهیم بشنویم، سرنوشت محتوم و تاریخی جنگ بین دو اسلام سراپا متضاد، لاجرم باید پیروزی این جنبش عادلانه را نوید دهد. و این همان چیزی است که سردار ما به آن ایمان و ایقان داشت. هنوز طنین صدایش بهگوشها میرسد:
« انقلاب متعلق بهشما نسل جوان انقلابی است که بار اصلی انقلاب را بهدوش کشیدهاید… سازمان مجاهدین هم مال شماست، آینده متعلق بهشماست، یقین داشته باشید که آینده متعلق بهشماست، آینده متعلق به انقلابیون است. نیروهای میرا از صحنه حذف خواهند شد».
با مهر تو همرنگم، با عشق تو انبازم
آن سال در سوگش ایران گـریست، تهران منقلب شد. بارها به این فکر میکردم، که راز این پیوند سترگ بین او و مردم از کجاست؟ زمستان سال60، در هر کوچه و محله، در اداره، در کارخانه، در مدرسه، در تاکسی، در روستا، در تهران، در کردستان و در بنادر جنوب، در اینجا و آنجا همهچیز رنگ و حال دیگری داشت. مردم با نگاههایشان با هم حرف میزدند. و میشد خشمی فروخورده را در خطوط درهم رفته چهرهها مشاهده کرد. سینهها از آتش انتقام میسوخت. ایران منقلب بود ولی راستی چرا؟ آخر آن روزها رژیم خواهرها و برادرهای ما را صدتا صدتا، به جوخههای تیرباران میسپرد. تا روز 19بهمن هزاران زن و مرد مجاهد خلق اعدام شده بودند. در سطح جامعه اما، زندگی ظاهراً روال معمول خود را طی میکرد و تاریخ بهسنگینی روزها و شبهای این میهن را رقم میزد. ولی روز 19بهمن، روز شهادت موسی و اشرف که بهحق عاشورای مجاهدینش خواندهاند، آن خشم فروخفته، آن بغضهای انباشتهشده، انگار میخواست منفجر شود. آن روز ایران برای سردارش میگریست. و عزم انتقام را جزم میکرد. باز هم به این فکر میکردم که جنبش انقلابی ما تابهحال چهرههای محبوب زیادی را از دست داده، ولی اینبار چرا داستان رنگ و بوی دیگری دارد. یکطرفش البته اوج شقاوت خمینی بود، با آن صحنه تکاندهنده که بر بالای پیکر شهیدان بهراه انداخت و به این آتش هر چه بیشتر دامن زد. ولی این تمام مسأله نبود. من به این موضوع بارها فکر کرده بودم و باید بگویم که هر سال فهم تازهتری نسبت به آن پیدا کردم. و امسال بیشتر از همیشه میفهمم که در شهادت موسی که قائممقام مسعود و فرمانده مجاهدین در داخل کشور بود، مردم به رأیالعین دیدند که مجاهدین تا کجا پای حرفها و عهد و پیمانهای خود ایستادهاند؟! و مجاهدین تا کجا در جنگ تمامعیارشان با این هیولای آدمخوار جدی و استوارند. خون موسی با تمام جوششاش، «وفای بهعهد» مجاهدین را مهر کرد و برای همیشه در حافظه و عاطفه تاریخی مردم ایران بهثبت رساند. آن شب، شب 20بهمن، یعنی عصر عاشورای مجاهدین، رژیم مدهوش از نشئه بدمستی، مجلس ابنزیادش را توسط لاجوردی جلاد در تلویزیون سراسری بهنمایش درآورد، و لابد برای روزهای بعد هم تدارک بازار شام و مجلس یزیدش را میدید تا بر لب و دندان مقدسترین شهیدان خلق، چوب خیزران بزند، ولی ناگهان در روزهای بعد، صحنه عوض شد و رژیم در تبلیغاتش عقبنشینی کرد. خمینی دید که جامعه در حال غلیان و انفجار است و بهقول برادر مسعود «بیچاره شبپرستان که ندانستند چنین خونهایی همچون اخگر سوزان و فروزان بر دامن تباهشان میافتد و بنیادشان را فرو میریزد و بهآتش میکشد و بیش از پیش پیروزی قطعی بر ستمگران را نوید میدهد». رژیم که در زندانها هم با مقاومت شگرف مجاهدان روبهرو شده بود، به آن تبلیغات شقاوتبار بر سر شهادت موسی و اشرف خاتمه داد، ولی مردم ایران گرفتند آنچه را باید میگرفتند. منظورم این است که آنها مجاهدین را با صفت «وفای بهعهد» شان شناختند و در خاطره تاریخی خود ثبت کردند. و شگفتا که قهرمان داستان خود در میان یاران نیز به همین صفت شناخته میشد. آنجا که مسعود گفت: «بارها از برادر شهید و بنیانگذارمان شنیدم… جزو کسانی که نام میبرد که تا آخر در این راه خواهند ایستاد، در صدرشان موسی بود». و باز شگفتا که اینهمه درست رودرروی خمینی ضدبشر و دودمان پلید او که مظهر خیانت به خلق و شکستن عهد و پیمان با خدا و خلق هستند، رخ مینمود. آن سال تا مدتها ما از همهجا پیامهای تبریک و تسلیت بهدستمان میرسید. و گاه از کسانی که هرگز انتظارش را هم نداشتیم. بارها در تاکسی، در اتوبوس، در یکصف انتظار یا یک گذرگاه عمومی، پای صحبت یا اشک و تأسف مردم نشسته بودم، همین مردم عادی را میگویم. ولی با اینهمه در ژرفای غم و ماتمی که برچهره مردمان نقش بسته بود، سرها رو به بالا بود. و من شمایی از احساس سربلندی را بارها در نگاهها و چهرههایشان دیده بودم. چرا که علاوه بر جنگ نیرومند و افتخارآمیز مجاهدین با رژیم ضدبشری و بیآینده کردن آن در همان فاز اول، آن مردمان سربلند بودند از اینکه بردامان پیشوایان آزادیشان، هرگز گردی از تسلیم و خفت ننشست و تا پای فدای همهچیز در مقابل خصم ایرانزمین ایستادند. این رمز و راز دیرینه ایرانی است. این را دیگر باید در فرهنگ باستانی این مرز و بوم ریشهیابی کرد. در تاریخ ملتی که در ورای همه ایلغارها، حملهها، تجاوزها و قتلعامها، خیزش بابک و سربداران و قیام ستارخان و دهها و صدها قیام و جنبش میهنی دیگر درخشیده و به آن امید و اطمینان بخشیده است. و چه شگفت که تاریخ یکبار دیگر در مداری بس باشکوهتر، تکرار میشد. روزی سردار ملی، ستارخان، فقط با 17مجاهد همراهش، تبریز را شعلهور کرد، پرچمهای تسلیم را بهزیر کشید و پرچم شرف و غرور ملی ایران را بهاهتزاز درآورد. و روز 19بهمن هم سردار خیابانی در کنار اشرف شهیدان و با 18مجاهد همراهش، اما اینبار با پشتوانه جنبشی عظیم و سراسری و جنگی سترگ و با اتکا بهرهبری پاکباز، همان پرچم را در برابر ارتجاع مهیب و آدمخوار بهاهتزاز درآورد. پرچم مجاهدین خلق را که در امتداد پرچم سرخ حسینی، تا روز بزرگ انتقام خلقها همچنان در اهتزاز خواهد ماند. مسعود در یکی از اوصاف بیهمتایش درباره موسی گفت که او: «غیرت و غرور و بیباکی و عزم جزم یکخلق رزمنده و قهرمان را در خود منعکس میکرد». و راستی که موسی خود تجسم تمامعیار همین «وفای به عهد» مجاهدین بود. او بود که در سرفصلهای خطیر مجاهدین، چون ضربه سال50 و چون خیانت اپورتونیستی یا دورانهای قبل و بعد آن، حضور پیگیرش احیاگر سنتها و ارزشهای اصیل مجاهدین بود. هم او بود که در سال60، با حضور و فرماندهی خود در مرکز فرماندهی مجاهدین در تهران و در قلب حاکمیت دشمن، توانست نقش جایگزین مسعود را ایفا کند، او را برای پرواز تاریخسازی که خود عاشورای دیگری بود، یاری نماید و سپس گستردهترین نبرد چریکی شهری را علیه دشمن ضدبشری هدایت کند و او را در همان فاز اول بیآینده نماید. آری، موسی را همیشه با آیات «وفای بهعهد» ش میشناختم؛ آیاتی از سوره رعد: الذین یوفون بعهدالله و لاینقضون المیثاق والذین یصلون ما امرالله به ان یوصل و یخشون ربهم و یخافون سوء الحساب. آنها که بهعهد و پیمان خود با خدا وفا میکنند و هرگز پیمان نمیشکنند. آنها که پیوند میدهند آنچه را خدا فرمان داده که پیوند یابد. خشیت پروردگار خود را بهدل دارند و از حسابرسی و زشتی بیلانشان میترسند.
بارها و بارها این آیات را از او شنیده بودم. در قنوت، در سجود و در صحبت و تفسیرش اینجا و آنجا. اینها مرز سرخهای خللناپذیر موسی بود که سرانجام در عاشورای مجاهدین بهثبت رساند.
آخرین نماز عید فطری را هم که با موسی بودیم و به او اقتدا کردیم، دائماً در خاطرم زنده است. مثل همیشه اشتیاق شنیدن صدای شورانگیزش، ما را به سرعت بهطرف صفهای نماز جماعت کشاند. حتماً خیلی از بچهها، هنوز هم گاه و بیگاه صدای موسی را در صحنههای مختلف پیکار میشنوند. چه آنجا که در کار مبارزه مثل شیر میغرید و چه آنجا که در نماز روزانهاش به راز و نیاز با خدای خود مشغول میشد. در آن روز هم یادم هست، ابهت کبریایی قنوت نماز عید فطر، با طنین شورانگیز تلاوت موسی درهم آمیخته بود و بشارت فطر رهایی را در دلهایمان زنده میکرد. موقع خواندن سوره اعلی و سوره شمس، گویی موسی با تکتک این آیات رابطه برقرار میکرد، و در سجودش دیگر بار و بهمثابه تعهدی روزانه باز هم همان آیات «وفای به عهد» را از سوره رعد میخواند: الذین یوفون بعهدالله و لاینقضون المیثاق والذین یصلون ما امرالله به ان یوصل و یخشون ربهم و یخافون سوء الحساب.
درباره موسی کدام حرف پایانیافتنی است؟ و کدام خاطره تمامشدنی است؟ پس لاجرم باید در جایی بسنده کرد.
یکشب هم شب 30دیماه57 بود و هنگام آزادی از زندان. تنها ساعتی قبل، موسی بچهها را در یکی از اتاقهای بند8 قصر جمع کرد و گفت چون مسعود گرفتار است، بهجای او میخواهد نکاتی را یادآور شود. بعد رو کرد به بچهها و گفت: «… همانطور که میبینید داریم آزاد میشویم. این هدیه خلق و ثمره خون شهیدانی است که اینروزها بهدست جلادان بر سنگفرش خیابانها ریخته میشود. ما آزادیمان را مفت و مجانی بهدست نیاوردهایم. میدانید که در بیرون زندان جاذبههای زیادی هست که میتواند یک انقلابی را از مسیر خودش خارج کند، ما برای اجابت آن جاذبهها و برای دستیابی به رفاه فردی خودمان زندان را ترک نمیکنیم، ممکن است شکل مبارزه عوض شود، اما هدف همان هدف آزادی و رهایی خلق است، تا امروز صحنه فعالیت و مبارزهمان در داخل زندانها بود و فردا جامعه، بستر مبارزه و تلاش ما خواهد بود. تصور نکنید که با خارج شدن از زندان شرایط سخت پایان مییابد، مبارزه در بیرون زندان، زحمت بیشتر و فداکاریهای بیشتری را طلب میکند. دستیابی به گوهر آزادی فداکاری مداوم و مستمر میطلبد و ما سوگند خوردهایم که این بها را همواره بپردازیم».
یکبار دیگر هم عید سال58 در ستاد بنیاد علوی تهران صحنهیی مشابه تکرار شد. باز هم موسی از این فرصت استفاده کرد و دوباره تلنگری بر ذهنها که هنوز گرماگرم بهار آزادی بود وارد کرد. بچهها در یک اتاق تودرتو در طبقه هشتم جمع شده بودند و موسی در فاصله بین دو اتاق ایستاد و گفت: «بچهها! انقلاب شد. از زندان بیرون آمدیم. حالا در تهران و شهرستانها دفتر و ستاد داریم. اما با ارتجاع طرف هستیم. ارتجاعی که دائماً درصدد توطئه و حمله به شماست… اصلاً فکر نکنید حتی این ستاد را برای ما تحمل خواهد کرد. هر لحظه ممکن است این امکان را از ما بگیرند. در ماههای آینده بسا شرایط مشکلتر خواهد شد… اما هیچ نیرویی نمیتواند جلو مبارزه ما را بگیرد… ما تصمیم گرفتهایم ایدئولوژی خودمان را دوباره وارد تاریخ کنیم. بنابراین باید بهایش را بپردازیم. هیچچیز آسان بهدست نمیآید…». او سرشار از ایمان به پیروزی، هرگز لحظهیی را در وفای به پیمانها از یاد نبرد. آری موسی بود که در وصیتش نوشت: «جنگ ما با خمینی یک جنگ تمامعیار ایدئولوژیک است و میرود تا بنیان ظلم و ستم خمینی و دینفروشی ارتجاعی او را بسوزاند و خاکستر کند. مطمئنم در این نبرد سرنوشتساز ایدئولوژیک، آن که سرفراز و پیروز خواهد شد، مجاهدین و اندیشه رهاییبخش آنهاست».
آخرین کلام هم اینکه بیتردید شهادت موسی، اگر چه کمر را خم میکرد، اما پیروزی محتوم این جنبش را تضمین مینمود. چرا که وقتی جنبشی اینچنین با سر میجنگد که سردارانش را عاشوراگونه تقدیم مینماید، معنایش این است که این جنبش هرگز افول نخواهد کرد. و اگر از گذر سالها، جنگها و فتنهها، شاداب و استوار مانده، پس لاجرم اوج گرفتنی است. پیروزیش در تقدیر است و دیدیم که گذر زمانه هم این را بهاثبات رساند. اگر خصم نتوانست تا آخرین نفر ما را بکشد پس لاجرم ماییم که دودمانش را بهباد خواهیم داد. از زبان تاریخ و سنت تبدیلناپذیر هستی هم اگر بخواهیم بشنویم، سرنوشت محتوم و تاریخی جنگ بین دو اسلام سراپا متضاد، لاجرم باید پیروزی این جنبش عادلانه را نوید دهد. و این همان چیزی است که سردار ما به آن ایمان و ایقان داشت. هنوز طنین صدایش بهگوشها میرسد:
« انقلاب متعلق بهشما نسل جوان انقلابی است که بار اصلی انقلاب را بهدوش کشیدهاید… سازمان مجاهدین هم مال شماست، آینده متعلق بهشماست، یقین داشته باشید که آینده متعلق بهشماست، آینده متعلق به انقلابیون است. نیروهای میرا از صحنه حذف خواهند شد».