بهمناسبت ۱۹بهمن و در راستای اندکی ادای دین به سردار
... فقط کافی بود که چند دقیقهیی او را زیرنظر داشته باشی و به او نگاه کنی تا ”ایمان و یقین“ در وجودت جاری شود و در مسیر ”قطعیت و ثبات“ گام بگذاری و با ”صلابت و سرسختی“ همراز شوی. من این ”تغذیه غنی و سرشار“ را بارها در او و با او تجربه کرده بودم. حالا نیز نگاه کردن به عکس او و بهخاطر آوردن نگاههای شفاف، معصوم و نافذ او، شنیدن صدای او و تمرکز در مفاهیم و جملاتی که میگوید، همان اوج و عروج را برایم به ارمغان میآورد. بیتردید که سردار زنده است. زیرا فقط عنصر ”زنده“ است که میتواند تأثیر بگذارد، تغییر بدهد و به اوج یگانه پرستی ببرد. این کاری است که موسی همچنان با همه آنان که در سر شور آزادی دارند، انجام میدهد. به چند جمله از سخنرانیهای او دل بسپارید. حتماً شما نیز قله ”یقین“ را تجربه میکنید:
موسی در آخرین جملات یکی از سخنرانیهایش میگوید که: «آینده، آینده مال شماست، به این نکته ایمان داشته باشید، یقین داشته باشید که آینده مال شماست، آینده مال انقلابیون است، نیروهای میرا از صحنه حذف خواهند شد»
و در سخنرانی دیگری خطاب به آخوندهای مرتجع که هیچ فهم و ادراکی از سمت و سوی حرکت تاریخ ندارند، تأکید میکند که: «مجاهدین را نمیشود از بین برد، ممکن است ما را بکشید، ممکن است ما را زندانی بکنید، اما نه! مجاهدین از بین رفتنی نیستند مگر گذشته نشان نداد، این فکر باقی ماندنی است چون حق است، این فکر جای خودش را در جامعه و تاریخ باز خواهد کرد، این پرچم اگر هم امروز از دست ما بیفتد، دست دیگری حتماً آن را برخواهد گرفت، پس ما حق داریم امیدوار باشیم، ما حق داریم از مشکلات و خطرات نهراسیم و از آنها استقبال کنیم، ما حق داریم بر توطئهها و توطئه چینها نیشخند بزنیم، و امیدوار باشیم، امیدوار باشیم که آینده از آن خلق و مردم محروم است، فرصتطلبی، دروغپردازی، تهمت پراکنی، اینها مانند کفهای باطلند که حتماً از بین خواهند رفت، فقط چیزیکه به مردم نفع برساند و تا گاهی که نفع برساند، همان ماندنی است «وأمّا ما ینفع النّاس فیمکث فیالأرض “ این را ما هر روز تجربه میکنیم.»...
حالا موسی، سردار میدان نبردهای خونبار، خود یکی از آن ”تجربهها“ است. ما امروز تجربه کردهایم که درست است که در 19بهمن سال60 موسی در کنار اشرف شهیدان و به همراه یاران پاکبازشان همگی بهشهادت رسیدند، اما نه! مجاهدین واقعاً از بین رفتنی نیستند. زیرا ”حق“ هستند. زیرا به خدای ”حی و قیوم“ یعنی زنده و پایدار چنگ زدهاند و در راه او مبارزه میکنند. مجاهدین اینگونه مسیرشان را از روز بنیانگذاری توسط حنیف کبیر آغاز کردند و تا امروز تحت هدایت راهبرانشان مسعود و مریم، هر روز خالصانهتر و جانانهتر قیمت میدهند و به پیش میروند. پس باز هم به قول موسی ”یقین داشته باشید که آینده مال شماست. آینده از آن انقلابیون است، نیروهای میرا از صحنه حذف خواهند شد“.
آری موسی هر روز سرشارتر در میان ما حضور دارد. این جملات را بهعنوان یک شعار یا کلام حماسی یا عاطفی نمیگویم، هر چند عواطفم را نسبت به او هرگز نتوانستهام مخفی نگه دارم. اینها را در تجربه عینی و ملموس روزمره بهدست آوردهام. همانطور که خودش یقین داشت، جای او در میان مجاهدین اصلاً خالی نیست، بلکه پر پر است. در میان همین خواهران و برادرانی که در لیبرتی یا در کشورهای مختلف دنیا و یا در ایران و در زندانهای آخوندهای ضدبشر، هستند، من هر لحظه موسی را میبینم، به همین دلیل میگویم که جایش اصلاً خالی نیست. آخر اگر قرار بود که وقتی یکی شهید میشود، جایش خالی شود، در زنجیره رو به رشد جامعه انقطاع و انفصال بهوجود میآمد و تداوم آن زیر علامت سؤال میرفت. اگر اینک در آستانه 50سالگی سازمان مجاهدین هستیم، این دوران یک ”تمامیت“ است. از روز اول و از اولین نفر بنیانگذار، تا آخرین نفری ناشناختهیی که امروز در گوشهیی از جهان برای اولین بار دل به مجاهدین میسپارد. اینها یک تمامیت هستند. این همان یقینی است که موسی، هم با حیات و مبارزهاش و هم در شهادت و جاودانگیش به ما آموخته و نشان داده است.
به یاد میآورم در اواخر سال 53، در گرماگرم جر و بحثهایی که با بهرام آرام، یکی از سران اپورتونیستهای چپنما داشتیم، او برای اینکه بتواند زیر پای ما را خالی کند، بهعنوان یک خبر مهم – خبری که البته کذب محض بود - به ما گفت که: از زندان هم خبر رسیده که همه بچهها در زندان تغییر ایدئولوژی دادهاند بجز یک نفر و آنگاه نام موسی را بر زبان آورد. آنها حتی به دروغ هم نمیتوانستند چنین وصلههایی را به موسی بچسبانند زیرا او از آغاز به همه تحمیل کرده بود که در اعتقاد به خدا و راه او، در اعتقاد به مبارزه و قطعیت پیروزی، از مدار ایمان عبور کرده و قلههای یقین را میپیماید.
بگذارید یک نمونه دیگر از کارکردهای موسی در تأثیرگذاری بسیار قوی ایدئولوژیک برایتان بگویم. این بار سوژه خودم بودم. من در دوران یک کشاکش سنگین با اپورتونیستهای چپنما در کنار مسئولم شهید مجید شریف واقفی که او را خیلی دوست داشتم، در اواخر سال 53 دستگیر شدم. یک دوره پرتنش و سنگین بازجویی را از سر گذراندم. در این دوران علاوه بر فشارهای بازجویی و شکنجه، شاهد خیانتهای سنگین تعدادی از همان اپورتونیستهایی که کباده کش دروغین پرولتاریا شده بودند، نیز بودم. در چنین وضعیتی در اواخر سال 54 از انفرادی زندان کمیته و سرانجام به بند 2 زندان اوین منتقل شدم و با کوله بار سنگینی از مشکلات بهنحوی که دیگر پاهایم کشش راه رفتن معمولی را هم نداشت، به موسی رسیدم. چند روز بعد از ورود با مهربانی و لطفی مسؤلانه و عمیق به سراغم آمد. سفره دلم را برایش گشودم. آنروز فقط این من بودم که برایش حرف زدم. روز بعد و در دومین جلسه صحبت با موسی، این بار او بود که صحبت میکرد. مانند یک معمار ماهر و خلاق دوباره آجرهای وجود مجاهدی مرا روی هم چید. ساختمان را بر پا کرد و من در ناباوری کامل نسبت به خودم، بار دیگر خودم را یافتم. تقریباً تمام حرفهایش هنوز به یادم هست. او مرا از یقین و ایمان خود سرشار کرده بود.، یقین به قانونمند بودن جهان، یقین به آیندهیی روشن، یقین به حقانیت خودمان و اینکه هیچ گام صدقی در جهان ”گم“ نمیشود. احساس پاسخگو بودن، زنده شدن و ایمان به یگانگی خدا آنقدر شیرین و زیبا بود که من هنوز بعد از گذشت قریب به 40سال هرگز آن را فراموش نکردهام... و آنگاه، در آخرین کلمات آن روزش – در حالیکه دستش را به گردن من انداخته و مشتاقانه به من نگاه میکرد، برایم این آیه را خواند که: فأمّا الزّبد فیذهب جفاء وأمّا ما ینفع النّاس فیمکث فیالأرض. کف روی آب به کناری میرود و آنچه که به مردم منفعت میرساند، در زمین پایدار میماند. گویی درباره خودش سخن میگفت با صلابت و سرسختی تمام، پایدار و جاودانه خواهد شد. زیرا با تمام وجودش منافع مردم را دنبال میکرد.
موسی آنقدر قوی و سرشار بود که برادر مسعود از او با صفت ”لنگر تشکیلات“ نام میبرد. یک روز در سال 55 که بهدلیل ضربه اپورتونیستها به سازمان و به راه افتادن جریان راست ارتجاعی در زندان، بعضی مرزبندیها مخدوش بهنظر میرسید یک از برادران بهنام حسن، در همان بند 2 اوین سراغ موسی آمد و خطاب به او گفت که: آقا موسی، راستها شایع کردهاند که: بین موسی و مسعود هم اختلاف افتاده و موسی حرفهای خودش را دارد. موسی که از شنیدن این جملات برافروخته شده بود پاسخ داد که برو به همه و به هرکس که این حرف را زده است بگو که: مسعود رهبر ماست و تا هرکجا که برود پشت سر او حرکت خواهیم کرد. در یک مورد مشابه دیگر نیز موسی گفت که بروید به همه بگویید که موسی در مقابل مسعود زانوی ایدئولوژیک میزند. وقتی این جملات به گوش همان راستها و اپورتونیستها رسید، بازار شایعهسازی برای همیشه تعطیل شد. راستی که او بهحق لنگر تشکیلات بود. و به قول قرآن: وبذلک أمرت وأنا أوّل المسلمین ﴿انعام-163﴾
در اولین روزهایی که از زندان آزاد شده بودیم، یک روز بعدازظهر درب اتاق را باز کرد و به من گفت بلند شو با هم به بهشت زهرا برویم برای زیارت مزار محمد آقا. بدون معطلی حرکت کردیم و رفتیم... .. در برگشت حال و هوای موسی سخت دگرگون شده بود. بدون اینکه من را خطاب قرار بدهد شروع کرد به سخن گفتن و آخرین دیدارش را با محمد آقا تعریف کرد. داشت بلند بلند با خودش صحبت میکرد و من میشنیدم. موسی گفت که صبح روز اعدام که میخواستند محمد آقا را از اوین ببرند، صبح بیدار شد و در حالیکه تکبیر میگفت، راهرو سلولها را طی میکرد که برود وضو بگیرد. من که صدای او را شنیدم بلافاصله به کمک هم سلولیها از دیوار بالا رفته و از پنجره کوچک بالای سلول به تماشای او رفتم. محمد آقا تکبیر گویان از جلوی سلول من رد شد و برای وضو گرفتن رفت. بعد از وضو برگشت و دوباره از جلوی سلول من عبور کرد و من تمام این مدت از پنجره کوچک بالای سلول و بر روی دوش بقیه به تماشای او مشغول بودم و همینطور که از جلوی سلول من عبور میکرد من سعی میکردم او را دنبال کنم و تا آخرین نقطهیی که ممکن بود از پنجره او را دنبال کردم... و بعد او رفت. موسی سکوتی کرد آنگاه این شعر را خواند:
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
بعد موسی در سکوتی عمیق فرو رفت و مدتی طولانی دیگر سخن نگفت...
دلم نمیخواهد نوشتن را ترک کنم. اما من نویسنده نیستم. یکی دیگر مرا میکشید که همینها را نیز نوشتم. ولی سزاوار است که پایان این نوشته با جملاتی از برادر مسعود باشد که در رثای موسی اینچنین گفت:
«... بهراستی موسی "شیرآهن کوهمردی“ بود سرسخت و استوار و سازشناپذیر که حقاً در یکی از سیاهترین ادوار تاریخ ایران غیرت و غرور و بیباکی و عزم جزم یک خلق رزمنده و قهرمان را در خود منعکس میکرد. با اعتماد بهنفس و با آن چنان شخصیت مستحکمی که در بحرانیترین شرایط باز هم صبور و آرام و مطمئن، کنترل خود و امور تحت فرماندهیش را حفظ مینمود. از آنگونه مردان که در ظاهر هیچ نمود و داعیهیی ندارند، امّا به هنگام سختی و محنت و در ساعت رزمآوری، آنچنان میدرخشند که گوئیا لنگر استوار کشتی در مسیر پرتوفانند. مردانی با یک دریا از پاکترین، بیآلایشترین و معصومانهترین عواطف شفاف و زلال انسانی که هر ظلمت و تیرگی را در امواج نگاه نجیب خود شستشو داده و محو میکنند و یا در اعماق جنگل بردباری و حلم خود، مخفی مینمایند مردانی که البته دیرجوشند و از آنجا که هیچ نیازی به مخفی کردن عواطفشان نمیبینند، چه بسا اگر بیجهت مزاحم آنها بشوید، ابتدا کمی سرد و تندخو جلوه کنند. امّا از آنهایی هستند که میتوان یک عمر به آنها تکیه و اعتماد نمود»...
... فقط کافی بود که چند دقیقهیی او را زیرنظر داشته باشی و به او نگاه کنی تا ”ایمان و یقین“ در وجودت جاری شود و در مسیر ”قطعیت و ثبات“ گام بگذاری و با ”صلابت و سرسختی“ همراز شوی. من این ”تغذیه غنی و سرشار“ را بارها در او و با او تجربه کرده بودم. حالا نیز نگاه کردن به عکس او و بهخاطر آوردن نگاههای شفاف، معصوم و نافذ او، شنیدن صدای او و تمرکز در مفاهیم و جملاتی که میگوید، همان اوج و عروج را برایم به ارمغان میآورد. بیتردید که سردار زنده است. زیرا فقط عنصر ”زنده“ است که میتواند تأثیر بگذارد، تغییر بدهد و به اوج یگانه پرستی ببرد. این کاری است که موسی همچنان با همه آنان که در سر شور آزادی دارند، انجام میدهد. به چند جمله از سخنرانیهای او دل بسپارید. حتماً شما نیز قله ”یقین“ را تجربه میکنید:
موسی در آخرین جملات یکی از سخنرانیهایش میگوید که: «آینده، آینده مال شماست، به این نکته ایمان داشته باشید، یقین داشته باشید که آینده مال شماست، آینده مال انقلابیون است، نیروهای میرا از صحنه حذف خواهند شد»
و در سخنرانی دیگری خطاب به آخوندهای مرتجع که هیچ فهم و ادراکی از سمت و سوی حرکت تاریخ ندارند، تأکید میکند که: «مجاهدین را نمیشود از بین برد، ممکن است ما را بکشید، ممکن است ما را زندانی بکنید، اما نه! مجاهدین از بین رفتنی نیستند مگر گذشته نشان نداد، این فکر باقی ماندنی است چون حق است، این فکر جای خودش را در جامعه و تاریخ باز خواهد کرد، این پرچم اگر هم امروز از دست ما بیفتد، دست دیگری حتماً آن را برخواهد گرفت، پس ما حق داریم امیدوار باشیم، ما حق داریم از مشکلات و خطرات نهراسیم و از آنها استقبال کنیم، ما حق داریم بر توطئهها و توطئه چینها نیشخند بزنیم، و امیدوار باشیم، امیدوار باشیم که آینده از آن خلق و مردم محروم است، فرصتطلبی، دروغپردازی، تهمت پراکنی، اینها مانند کفهای باطلند که حتماً از بین خواهند رفت، فقط چیزیکه به مردم نفع برساند و تا گاهی که نفع برساند، همان ماندنی است «وأمّا ما ینفع النّاس فیمکث فیالأرض “ این را ما هر روز تجربه میکنیم.»...
حالا موسی، سردار میدان نبردهای خونبار، خود یکی از آن ”تجربهها“ است. ما امروز تجربه کردهایم که درست است که در 19بهمن سال60 موسی در کنار اشرف شهیدان و به همراه یاران پاکبازشان همگی بهشهادت رسیدند، اما نه! مجاهدین واقعاً از بین رفتنی نیستند. زیرا ”حق“ هستند. زیرا به خدای ”حی و قیوم“ یعنی زنده و پایدار چنگ زدهاند و در راه او مبارزه میکنند. مجاهدین اینگونه مسیرشان را از روز بنیانگذاری توسط حنیف کبیر آغاز کردند و تا امروز تحت هدایت راهبرانشان مسعود و مریم، هر روز خالصانهتر و جانانهتر قیمت میدهند و به پیش میروند. پس باز هم به قول موسی ”یقین داشته باشید که آینده مال شماست. آینده از آن انقلابیون است، نیروهای میرا از صحنه حذف خواهند شد“.
آری موسی هر روز سرشارتر در میان ما حضور دارد. این جملات را بهعنوان یک شعار یا کلام حماسی یا عاطفی نمیگویم، هر چند عواطفم را نسبت به او هرگز نتوانستهام مخفی نگه دارم. اینها را در تجربه عینی و ملموس روزمره بهدست آوردهام. همانطور که خودش یقین داشت، جای او در میان مجاهدین اصلاً خالی نیست، بلکه پر پر است. در میان همین خواهران و برادرانی که در لیبرتی یا در کشورهای مختلف دنیا و یا در ایران و در زندانهای آخوندهای ضدبشر، هستند، من هر لحظه موسی را میبینم، به همین دلیل میگویم که جایش اصلاً خالی نیست. آخر اگر قرار بود که وقتی یکی شهید میشود، جایش خالی شود، در زنجیره رو به رشد جامعه انقطاع و انفصال بهوجود میآمد و تداوم آن زیر علامت سؤال میرفت. اگر اینک در آستانه 50سالگی سازمان مجاهدین هستیم، این دوران یک ”تمامیت“ است. از روز اول و از اولین نفر بنیانگذار، تا آخرین نفری ناشناختهیی که امروز در گوشهیی از جهان برای اولین بار دل به مجاهدین میسپارد. اینها یک تمامیت هستند. این همان یقینی است که موسی، هم با حیات و مبارزهاش و هم در شهادت و جاودانگیش به ما آموخته و نشان داده است.
به یاد میآورم در اواخر سال 53، در گرماگرم جر و بحثهایی که با بهرام آرام، یکی از سران اپورتونیستهای چپنما داشتیم، او برای اینکه بتواند زیر پای ما را خالی کند، بهعنوان یک خبر مهم – خبری که البته کذب محض بود - به ما گفت که: از زندان هم خبر رسیده که همه بچهها در زندان تغییر ایدئولوژی دادهاند بجز یک نفر و آنگاه نام موسی را بر زبان آورد. آنها حتی به دروغ هم نمیتوانستند چنین وصلههایی را به موسی بچسبانند زیرا او از آغاز به همه تحمیل کرده بود که در اعتقاد به خدا و راه او، در اعتقاد به مبارزه و قطعیت پیروزی، از مدار ایمان عبور کرده و قلههای یقین را میپیماید.
بگذارید یک نمونه دیگر از کارکردهای موسی در تأثیرگذاری بسیار قوی ایدئولوژیک برایتان بگویم. این بار سوژه خودم بودم. من در دوران یک کشاکش سنگین با اپورتونیستهای چپنما در کنار مسئولم شهید مجید شریف واقفی که او را خیلی دوست داشتم، در اواخر سال 53 دستگیر شدم. یک دوره پرتنش و سنگین بازجویی را از سر گذراندم. در این دوران علاوه بر فشارهای بازجویی و شکنجه، شاهد خیانتهای سنگین تعدادی از همان اپورتونیستهایی که کباده کش دروغین پرولتاریا شده بودند، نیز بودم. در چنین وضعیتی در اواخر سال 54 از انفرادی زندان کمیته و سرانجام به بند 2 زندان اوین منتقل شدم و با کوله بار سنگینی از مشکلات بهنحوی که دیگر پاهایم کشش راه رفتن معمولی را هم نداشت، به موسی رسیدم. چند روز بعد از ورود با مهربانی و لطفی مسؤلانه و عمیق به سراغم آمد. سفره دلم را برایش گشودم. آنروز فقط این من بودم که برایش حرف زدم. روز بعد و در دومین جلسه صحبت با موسی، این بار او بود که صحبت میکرد. مانند یک معمار ماهر و خلاق دوباره آجرهای وجود مجاهدی مرا روی هم چید. ساختمان را بر پا کرد و من در ناباوری کامل نسبت به خودم، بار دیگر خودم را یافتم. تقریباً تمام حرفهایش هنوز به یادم هست. او مرا از یقین و ایمان خود سرشار کرده بود.، یقین به قانونمند بودن جهان، یقین به آیندهیی روشن، یقین به حقانیت خودمان و اینکه هیچ گام صدقی در جهان ”گم“ نمیشود. احساس پاسخگو بودن، زنده شدن و ایمان به یگانگی خدا آنقدر شیرین و زیبا بود که من هنوز بعد از گذشت قریب به 40سال هرگز آن را فراموش نکردهام... و آنگاه، در آخرین کلمات آن روزش – در حالیکه دستش را به گردن من انداخته و مشتاقانه به من نگاه میکرد، برایم این آیه را خواند که: فأمّا الزّبد فیذهب جفاء وأمّا ما ینفع النّاس فیمکث فیالأرض. کف روی آب به کناری میرود و آنچه که به مردم منفعت میرساند، در زمین پایدار میماند. گویی درباره خودش سخن میگفت با صلابت و سرسختی تمام، پایدار و جاودانه خواهد شد. زیرا با تمام وجودش منافع مردم را دنبال میکرد.
موسی آنقدر قوی و سرشار بود که برادر مسعود از او با صفت ”لنگر تشکیلات“ نام میبرد. یک روز در سال 55 که بهدلیل ضربه اپورتونیستها به سازمان و به راه افتادن جریان راست ارتجاعی در زندان، بعضی مرزبندیها مخدوش بهنظر میرسید یک از برادران بهنام حسن، در همان بند 2 اوین سراغ موسی آمد و خطاب به او گفت که: آقا موسی، راستها شایع کردهاند که: بین موسی و مسعود هم اختلاف افتاده و موسی حرفهای خودش را دارد. موسی که از شنیدن این جملات برافروخته شده بود پاسخ داد که برو به همه و به هرکس که این حرف را زده است بگو که: مسعود رهبر ماست و تا هرکجا که برود پشت سر او حرکت خواهیم کرد. در یک مورد مشابه دیگر نیز موسی گفت که بروید به همه بگویید که موسی در مقابل مسعود زانوی ایدئولوژیک میزند. وقتی این جملات به گوش همان راستها و اپورتونیستها رسید، بازار شایعهسازی برای همیشه تعطیل شد. راستی که او بهحق لنگر تشکیلات بود. و به قول قرآن: وبذلک أمرت وأنا أوّل المسلمین ﴿انعام-163﴾
در اولین روزهایی که از زندان آزاد شده بودیم، یک روز بعدازظهر درب اتاق را باز کرد و به من گفت بلند شو با هم به بهشت زهرا برویم برای زیارت مزار محمد آقا. بدون معطلی حرکت کردیم و رفتیم... .. در برگشت حال و هوای موسی سخت دگرگون شده بود. بدون اینکه من را خطاب قرار بدهد شروع کرد به سخن گفتن و آخرین دیدارش را با محمد آقا تعریف کرد. داشت بلند بلند با خودش صحبت میکرد و من میشنیدم. موسی گفت که صبح روز اعدام که میخواستند محمد آقا را از اوین ببرند، صبح بیدار شد و در حالیکه تکبیر میگفت، راهرو سلولها را طی میکرد که برود وضو بگیرد. من که صدای او را شنیدم بلافاصله به کمک هم سلولیها از دیوار بالا رفته و از پنجره کوچک بالای سلول به تماشای او رفتم. محمد آقا تکبیر گویان از جلوی سلول من رد شد و برای وضو گرفتن رفت. بعد از وضو برگشت و دوباره از جلوی سلول من عبور کرد و من تمام این مدت از پنجره کوچک بالای سلول و بر روی دوش بقیه به تماشای او مشغول بودم و همینطور که از جلوی سلول من عبور میکرد من سعی میکردم او را دنبال کنم و تا آخرین نقطهیی که ممکن بود از پنجره او را دنبال کردم... و بعد او رفت. موسی سکوتی کرد آنگاه این شعر را خواند:
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
بعد موسی در سکوتی عمیق فرو رفت و مدتی طولانی دیگر سخن نگفت...
دلم نمیخواهد نوشتن را ترک کنم. اما من نویسنده نیستم. یکی دیگر مرا میکشید که همینها را نیز نوشتم. ولی سزاوار است که پایان این نوشته با جملاتی از برادر مسعود باشد که در رثای موسی اینچنین گفت:
«... بهراستی موسی "شیرآهن کوهمردی“ بود سرسخت و استوار و سازشناپذیر که حقاً در یکی از سیاهترین ادوار تاریخ ایران غیرت و غرور و بیباکی و عزم جزم یک خلق رزمنده و قهرمان را در خود منعکس میکرد. با اعتماد بهنفس و با آن چنان شخصیت مستحکمی که در بحرانیترین شرایط باز هم صبور و آرام و مطمئن، کنترل خود و امور تحت فرماندهیش را حفظ مینمود. از آنگونه مردان که در ظاهر هیچ نمود و داعیهیی ندارند، امّا به هنگام سختی و محنت و در ساعت رزمآوری، آنچنان میدرخشند که گوئیا لنگر استوار کشتی در مسیر پرتوفانند. مردانی با یک دریا از پاکترین، بیآلایشترین و معصومانهترین عواطف شفاف و زلال انسانی که هر ظلمت و تیرگی را در امواج نگاه نجیب خود شستشو داده و محو میکنند و یا در اعماق جنگل بردباری و حلم خود، مخفی مینمایند مردانی که البته دیرجوشند و از آنجا که هیچ نیازی به مخفی کردن عواطفشان نمیبینند، چه بسا اگر بیجهت مزاحم آنها بشوید، ابتدا کمی سرد و تندخو جلوه کنند. امّا از آنهایی هستند که میتوان یک عمر به آنها تکیه و اعتماد نمود»...
ضعیف است در قرص خورشید چشمم
ولی مه دهد بر شعاعش گواهی
کجا عشق ذوالنون کجا عشق مجنون
ولی این نشان است از کبریایی