زنی که در دل اندوه رهسپاران رفت
گسسته بال، ز زنجیر دامکاران رفت
بدون آن که لبیتر کند به شکوه ز رنج
ترانهتر، ز هیاهوی جویباران رفت
هزار حادثه بر دوش خود نهاد ولی،
سبک چو بال پرستوی نوبهاران رفت
ز آرمان و عزم رهایی پلی بنا میکرد
کز آن، توان سفری تا به قلب تهران رفت
از آن که خاک وطن سبز و گلفشان گردد
دلش به بام وطن همچو پیک باران رفت
پیام و عزم و سرود و امید و سوگندش
دوید و تا رگ جوشان بیقراران رفت
نرفت در پی نام و نشان ولی تاریخ
نوشته است سواری ز نامداران رفت.
گسسته بال، ز زنجیر دامکاران رفت
بدون آن که لبیتر کند به شکوه ز رنج
ترانهتر، ز هیاهوی جویباران رفت
هزار حادثه بر دوش خود نهاد ولی،
سبک چو بال پرستوی نوبهاران رفت
ز آرمان و عزم رهایی پلی بنا میکرد
کز آن، توان سفری تا به قلب تهران رفت
از آن که خاک وطن سبز و گلفشان گردد
دلش به بام وطن همچو پیک باران رفت
پیام و عزم و سرود و امید و سوگندش
دوید و تا رگ جوشان بیقراران رفت
نرفت در پی نام و نشان ولی تاریخ
نوشته است سواری ز نامداران رفت.