728 x 90

ادبیات و فرهنگ,

داستانک آقای غیرعادی و کودک سرراهی از: رضا ج

-

-
-
گوشه‌ی خیابان، زیر یک پلکان، کنار زباله‌ها چند نفر در کنار یک کارتن کوچک جمع شده بودند. نوزادی روی آن خوابیده بود.

هرکس جمله‌ای می‌گفت و رد می‌شد.
آقای شیک پوشی بعد از سر تکان دادن به ساعتش نگاه کرد و در حالی‌که نچ نچ می‌کرد به راه افتاد

ناگهان آقای غیرعادی دستش راگرفت:
ـ کجا میری؟
مرد ترسید:
ـ چی شده آقا؟ چرا مزاحم می‌شوید؟
ـ چه چیز مهم‌تری هست که این‌قدر با عجله میری؟
مرد با تعجب گفت:
ـ ببخشید!... . آخه باید زودتر به اداره برسم.
سعی کرد آستین خود را خلاص کند.
آقای غیرعادی داد کشید:
ـ دیگه‌ چی می‌خوای بشه؟! نمی‌بینی چی شده؟
مرد دوباره به ساعتش نگاه کرد:
ـ آقا ببخشید تا همین الآن هم کلی دیرم شده است من هم بدبختی دارم.

نگاه آقای غیرعادی به جوانی افتاد که با همراهش از کودک عکس گرفت. آقای غیرعادی دست مرد شیکپوش را کشید:
ـ دیدی چی شد؟! تو رو بخدا دیدی چه اتفاقی افتاد؟!
بعد همزمان داد زد: آی آقا پسر، ... صبرکن کجا میری!؟ بیا این‌جا ببینم!

جوان به دور و بر خودش نگاه کرد:
ـ چیه قشقرق راه انداختی! نکنه زورگیری، چیزی هستی؟!... ..

آقای غیرعادی گفت: تو بگو الآن چه کار کردی!؟
ـ کار خلافی نکردم! یه عکس گرفتم! آدم از هر چیز جالبی عکس می‌گیره!

هفت هشت نفری که دور بچه بودند آقای غیرعادی را دوره کردند و هر کس چیزی می‌گفت:
ـ یارو دیوونه‌س!
ـ معلومه ایران نبوده!
... .
آقای غیرعادی داد کشید: شنیدین این جوون چی گفت؟! به این صحنه می‌گه چیز جالب! این فاجعه نیست؟!

یکی از جمعیت گفت: البته!.. البته... این صحنه‌ها آزار دهنده است، ولی خوب... شما هم این قدر حرص و جوش نخور!

آقای غیرعادی داد زد: فقط آزار دهنده است؟!
یک دیگر از جمعیت گفت:
ـ راست می‌گی! آدم خیلی ناراحت می‌شه، ولی خوب؟ کاری نمی‌شه کرد!... ..

ـ کاری نمی‌شه کرد؟! این آزار دهنده‌تر نیست؟
یکی دیگر گفت:
ـ آخه داداش! این چیزا دیگه برای ما عادی شده!
آقای غیرعادی گفت: این از اون یکی آزاردهنده‌تر نیست؟

مرد شیکپوش گفت:
ـ آخه، اگه بخواهیم کاری بکنیم باید همه زندگیمونو ول کنیم. از سر خیابون تا این‌جا هزار جور از این فاجعه ها هست بابا!

آقای غیرعادی جوش آورد:
ـ می‌بینین! چه بلایی به سرمون آورده ن؟ از سر خیابون تا این‌جا هزارتا فاجعه س، بعد ما میریم سر کار و زندگیمون، بعد ما میریم سر کار و زندگیمون... . بعد ما میریم سر کار و... . بعد ما میریم سر... بعد ما میریم... ...

جمعیت هاج و واج به خودشان نگاه می‌کردند،
کودک قنداقی شروع به جیغ کشیدن و گریه کرد.
جیغ کودک با صدای آقای غیرعادی توی پیاده رو می‌پیچید که می‌رفت و می‌گفت:
ـ عادی شده، عادی شده، عادی شده... ما میریم دنبال زندگیمون... چرا، چرا، چرا... .
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/e7ed8973-0388-4674-8480-27bc10e1f290"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات